
عشق همیشه مایه تشویش خاطر است، همیشه با احساس سعادت و حرمان، ملازم است و چندان با ازدواج که وضعیتی توأم با خوشی و آرامش است، جور در نمیآید. مردم برای آن ازدواج نمیکنند که شبانهروز فقط و فقط به یکدیگر فکر کنند، بلکه ازدواج میکنند تا در کنار هم وظایف مدنی خود را ایفا کنند.
به گزارش خبرآنلاین، کتاب «درباره عشق» نوشته آرش نراقی از سوی نشر نی با قیمت 5500 تومان منتشر شد. «درباره عشق» درباره عشق زمینی یا به تعبیری مجازی است، این کتاب به بررسی تجربه عشق انسانی از زاویهای دیگر میپردازد. کتاب در بردارنده مقالههای فلسفی مهم در خصوص عشق رمانتیک یا اروتیک میان انسان هاست. نویسندگان مقالهها از فیلسوفان صاحب نام در سنت فلسفه معاصر هستند.
«خطابه آلکیبیادس: قرائتی از رساله مهمانی افلاطون – مارتا نوسباوم، فضیلت عشق (اروتیک) – رابرت سالومون پیوند عشق- رابرت نوزیک، دلایلی برای عشق ورزیدن- لارنس تامس، عشقهای مخاطره آمیز- انت بایر و درباره آینده عشق: روسو و فمنیستهای رادیکال- الیزابت راپاپورت» از مطالب این کتاب است.
نظر فیلسوفان درباره عشق
نراقی در مقدمه، عشق افلاطونی را با عشق آریستوفانس مقایسه کرده و می نویسد: «در عشق افلاطونی (یا مدل سقراطی – دیوتیمایی در «رساله مهمانی» افلاطون):
1. محبوب، اهمیت ذاتی ندارد و صرفاً پنجرهای به حقیقت است. محبوب واقعی، حقیقت کلی و مطلق است.
2. جسمانیت، تحقیر میشود و مطلوب اصلی، امری ماورای حس است.
در عشق آریستوفانی:
1. فرد محبوب، موضوعیت و اهمیت ویژه دارد و تنها یک فرد خاص، میتواند نیمه گمشده فرد باشد و به او کمال خاص را ببخشد.
2. اتحاد جسمانی، نمادی از اتحاد روحی و وجودی عاشق و معشوق است.
همچنین رابطه بین عشق مجازی و حقیقی را به صورت دو تمثیل بیان میکند؛ نمادی از دو دیدگاه متفاوت:
1. پل؛ که باید از آن گذر کرد و عشق حقیقی، تنها ابزاری است برای رسیدن به عشق حقیقی.
2. آینه.
از غزالی در کتاب «احیای علوم دین» نقل شده که زوایایی از عالم معنا هست که سالک تنها با آینه دل خویش، قادر به کشف آنها نیست و نیاز به دو آینه دارد. در این تمثیل، عشق مجازی، پلی نیست که فرد باید دیر یا زود از آن بگذرد؛ آینهبازی میان دو دل است که امر مقدس را در دل خود شکار میکند و باز میتاباند.»
در ادامه گزیدههایی از این کتاب را میخوانید:
«گشودگی، آن است که به جهان این داستان وارد شوی و نیز بگذاری که به درون تو آید، در درون داستان زیست کنی و فروتنانه و تسلیموار خود را به آن بسپاری تا با تو آن کند که میخواهد.»/ ص64، مقاله (خطابه آلکیبادس، قرائتی نو از رساله مهمانی افلاطون)
«هدف عشق این است که عاشق، یک شخص خاص را بر مسندی فوقالعاده رفیع بنشاند و خویشتن را بر مبنای آن شخص، از نو مجسم سازد، مفری از گمنامی جهان اخلاقی کانتی بیافریند و در جهانی ببالد که هر دو با هم ساختهاند.»/ص147، مقاله (فضیلت عشق «اروتیک»)
«در بستر محرمیت کامل عشق است که انسان به تمام قامت، آشکار میشود، پالوده میشود، پذیرفته میشود و التیام میپذیرد.»/ ص159، مقاله (پیوند عشق)
«عاشق عمیقاً به پاسخ متقابل محبوب خود محتاج است و از این حیث، کاملاً و دیوانهوار وابسته اوست. عاشق نمیتواند به اتکای قدرت و توان خود به تمنای عشقش یعنی پاسخ متقابل برسد…»/ ص257، مقاله (درباره آینده عشق: روسو و فمینیستهای رادیکال)
«عشق همیشه مایه تشویش خاطر است، همیشه با احساس سعادت و حرمان، ملازم است و چندان با ازدواج که وضعیتی توأم با خوشی و آرامش است، جور در نمیآید. مردم برای آن ازدواج نمیکنند که شبانهروز فقط و فقط به یکدیگر فکر کنند، بلکه ازدواج میکنند تا در کنار هم وظایف مدنی خود را ایفا کنند…»/ ص260، مقاله (درباره آینده عشق…)
«… ظاهراً برای آنکه عشق را احیا کنیم، به چیزی بیش از دوسویه بودن عشق نیاز داریم، مگر آنکه فکر کنیم برای احیای عشق کافی است نشان دهیم که مردان و زنان (وقتی که عاشق میشوند) به مخمصه واحدی گرفتار میشوند.»/ ص236، مقاله (درباره آینده عشق…)
بنابراین گزارش، در این کتاب درباره عشق یکطرفه نیز می خوانیم: «… هیچ یک از این سخنان به این معنا نیست که چیزی به اسم عشق یکطرفه وجود ندارد، یا عشق یکطرفه، عشق نیست چرا که آن رابطه دیالکتیکی است که با تمام مقاومتها و تعارضهایش میتواند دقیقاً به همان صورت که در دو روح، جاری است، در یک روح هم واقع شود. درست است که به این ترتیب ممکن است از قوت و غنای ماجرا کاسته شود، اما همانطور که استاندال غالباً ادعا میکرد، شاید از این رهگذر، قوه تخیل غنای بیشتری یابد؛ یا به تعبیر گوته: فرض کن که من عاشق تو هستم، این به تو چه مربوط است؟»/ ص140/ مقاله (فضیلت عشق «اروتیک»)
ساکنان پایتخت برای تهیه این کتاب کافیست با شماره 20- 88557016 سامانه اشتراک محصولات فرهنگی؛ سام تماس بگیرند و کتاب را در محل کار یا منزل _ بدون هزینه ارسال _ دریافت کنند. سایر هموطنان نیز با پرداخت هزینه ارسال پستی، می توانند تلفنی سفارش کتاب دهند.
291/60
بسیاری از صاحبان کسب و کار یا مدیران، در شروع سال جدید به فکر تغییر دکوراسیون اداری محیط مورد نظر خود می افتند. طراحی دکوراسیون اداری می تواند تاثیر زیادی روی روند بازده کارکنان یک اداره داشته باشد و از همین رو توجه به آن برای مدیران و صاحبان مشاغل از اهمیت بالایی برخوردار است. با تغییر دکوراسیون اداری در سال ۱۴۰۱ شما می توانید فضا و حس و حال جدیدی به شرکت خود ببخشید.
تمامی حقوق این سایت برای خبرآنلاین محفوظ است.
نقل مطالب با ذکر منبع بلامانع است.
Copyright © 2018 khabaronline News Agancy, All rights reserved
علم و فلسفه
💖عشق چیست؟
✍عشق بعنوان یکی از جذاب ترین پدیده ها برای بسیاری از انسانها است و از همین رو اکثراندیشمندان در این باب سخن گفته اند. کتاب های متعدد ، داستان ها و رمان و ادبیات سراسر از موضوعات عاشقانه و یا پرسش در مورد چیستی این پدیده بوده است.اما به طور کلی سه دیدگاه پیرامون عشق همواره تا امروز مطرح است.
نگاه اول عشق را به منزله ی پدیده ای فرا مادی و روحانی،که در روح انسان شکوفا میشود. نگاه دوم عشق را پدیده ای وابسته و محدود به رابطه جنسی و نیازهای جنسی و نگاه سوم عشق را ترکیبی از نیاز های روحی روانی، احساسی و جنسی میداند.
نظر فیلسوفان درباره عشق
تعبیر عشق در میان نویسندگان و فلاسفه
همانطور که گفتیم اکثر اندیشمندان ،نویسندگان و دانشمندان کم و بیش به این پدیده پرداخته اند. در میان نظرات و سخنان آنها نقاط اشتراک و اختلاف نیز وجود دارد.افلاطون در ضیافت از زبان یکی از حضار میگوید ابتدا انسانها جفت جفت به هم وصل بودند، یعنی چهارپا و چهار دست و چهار چشم و دو سر و…داشتند و سپس از هم جدا شدند.آنهایی که عاشق میشوند همان جفت های گذشته هستند که یکدیگر را پیدا کرده اند.البته مشخصا افلاطون این تمثیل را بعنوان یک داستان جذاب از زبان یک شخصیت داستان عنوان میکند و به نظر نمیرسد به چنین داستان تخیلی باور داشته باشد.به هر حال این داستان یکی از داستان های ماندگار تخیلی در باب عشق بوده است.
برخی از آنها معتقدند عشق پدیده ای ارادی است و شخص در عاشق شدن نقش دارد؛ اریک امانوئل اشمیت میگوید: به جایی که از عشق توقع داری تا بهت ثابت کنه وجود داره، تو باید به عشق ثابت کنی وجود داره. یا ویکتور هوگو که می گفت:به کسی عشق بورز که لایق آن باشد و آنتوان چخوف که رفتار ما با دیگری را نشان دهنده عشق می دانست، نه احساس ما و..از طرفی در نقطه مقابل آن تعداد زیادی معتقد بوده و هستند که عشق غیر ارادی به سراغمان می آید، چنانچه ژان لوک گدار میگفت:عشق چیزی نیست که دنبالش بگردیم و چیزیست که اتفاق می افتد یا ژان پل سارتر که معتقد بود عشق یک نوع جنون است مثل جنون ثروت و مقام و… و نگاه نیچه که همینطور بود و عشق را دیوانگی کوتاه مدت قبل از ازدواج میدانست (البته جایی هم میگوید بدون دیوانگی نتوان زیست) همچنین به نقد ازدواج هم پرداخت و فیلسوفان بزرگی که ازدواج نکرده اند را مثال می زند.
یا کافکا که با ذوق نا امید خود میگفت عشق مثل چاقویی است که عاشق در زخم های خود میچرخاند.یعنی اراده ندارد تا این درد و رنج و آسیب را به خود نرساند و البته برخی معتقد بوده و هستند که عشق آفریننده درد و رنج است ؛برای مثال هربر لوپوریه عشق را نقطه ضعف انسان که دردساز است معرفی میکند،چنانکه شب پره ها علاقه به آتش داشته یا مگس ها به ماده چسبناک.یا اروین یالوم که معتقد بود در جدال با عشق شما پیروز میدان نخواهید بود رومن گاری نوشته است: می گفتند تنها چیزی که همه ی درد ها را دوا میکند عشق است ، پیدا بود که هنوزمبتلا نشده بودند..برخی نیز در نقطه مقابل این دیدگاه عشق را لذتبخش تعبیر کرده اند.
اما از نقاط اشتراکی که در گفته های نویسندگان و فلاسفه می توان اشاره کرد ، قدرت حیرت انگیز عشق است.قدرتی که توان هر کاری را به عاشق یا علیه او می دهد.
مارک تواین میگفت از عشق بدم می آید چون یک بار عاشق شدم و باعث شد مادرم را فراموش کنم.
شوپنهاور نیز میگفت عشق همچون شعبده ایست بی مانند و عاشق برای بدست آوردن عشق خود می تواند تمام آنچه تاکنون بدست آورده را قربانی کند یا آگاتا کریستی که میگفت عشق میتواند یک آدم عوضی را به انسانی شریف تبدیل کند یا بلعکس و یکی از بهترین تعابیر که سوفوکلس در آنتیگونه از زبان شخصیت تیرسیاس مینویسد:عشق خطرناکه، چون نمیذاره از چیزهای خطرناک بترسی! آلبر کامو معتقد بود انسان فقط یکبار عاشق میشود، چون فقط یکبار نمیترسد تا همه چیز خود را از دست بدهد.
به هر حال از هر نویسنده و هنرمند و ادیبی گرفته تا فلاسفه ،همگی در باب عشق نظری داده اند. که ذکر و توضیح تمام آنها ،بخصوص فلاسفه در این مطلب مقدور نیست.و هر کدام نیازمند توضیح مجزا هستند.
اما از مهم ترین کسانی که به تفصیل و جامع در مورد عشق نوشته اند و به گمان من توضیح آنها لازم است،آلن دوباتن، زیگموند فروید و اریک فروم بودند.
آلن دو باتن میگوید عشق نوعی کمبود های درونی ما و جستجوی این کمبودها در دیگریست.و غالباً ما این به خطا در پی جبران این کمبودها در وجود معشوق هستیم. برای مثال عدم صداقت. ما سعی میکنیم حلقه صداقت را به گردن معشوق بیندازیم و عدم صداقت خود را با صداقت دیگری جبران کنیم.به عبارت دیگر این نیمه گمشده ما، همان خصوصیات نداشته و ضعف های ما هستند که تصور میکنیم در وجود دیگری بروز پیدا کرده است.
🗯زیگموند فروید
➖فروید عشق را پدیده ای منحصر و وابسته به رابطه جنسی می دانست.البته نظرات فروید بسیار مفصل و گسترده است و از جنبه های مختلف به آن پرداخت.از نظر فروید خرسندی جنسی نماد تمام کامرانی هاست.او حتی عشق های دیگر، ازعشق برادرانه و … را نیز مربوط به امیال جنسی منع شده می دانست. او نوعی خود فریبی را در تجربه های عاشقانه عرفانی میدید.
او به عشق انتقالی و عشق فرافکن اشاره می کند و سطوح مختلفی از عشق را مطرح میکند.در نظر فروید به طور کلی عشق پدیده ایست که با کوری همراه است.یعنی انکار واقعیت و همچنین فروید میگفت ابژه ی محبوب در بزرگسالی تمام و کمال به تحولات کودکی مرتبط است.در دیدگاه وی عشق به معنای رابطه اس ناآگاه نسبت به غیر است و آن را گاهی انتخاب مطلوب یا رانش ( اروس) و گاهی عشق جنسی (لیبیدو) مینامید.البته انتخاب مطلوب به معنای غیر جنسی بودن نبود.فروید عشق ناشی از لیبیدو را در رابطه با اروس قرار میداد .یعنی عشق پدیده ای دفع شده و دارای قدرت در ناخودآگاه است.سرانجام انتخاب فرد عاشق برمیگردد به اینکه معشوق چقدر با تخیلات عاشق از طریق عقده ادیپ هماهنگ است.به بیان ساده تر یعنی فرد از کودکی تخیلات مختلف را در ناخودآگاه خود پرورانده و در بزرگسالی بدنبال ارضای این تخیلات از طریق معشوق است.از طرفی فروید عشق را از مهر و محبت جدا نمیکرد (برخی این تصور اشتباه را در مورد نظرات فروید دارند) ، بلکه برانگیختگی مهر و محبت را نیز ناشی از این تحولات که ذکر شد می دانست.
☑اریک فروم
➗فروم عشق را به پنج قسم تقسیم می کرد: ۱-عشق برادرانه ۲-عشق مادرانه ۳- عشق جنسی ۴- عشق به خود ۵-عشق به خدا
از نظر فروم عشق فعال بودن است نه فعل پذیر بودن. به طور کلی خصیصه ی فعال بودن عشق را میتوان گفت که عشق در درجه اول نثار کردن است و نه دریافت کردن.جدا از عنصر نثار کردن ، خصیصه ی فعال عشق متضمن عناصر اساسی دیگری است که همه در جلوه های گوناگون عشق مشترک اند. که عبارت است از : ترحم، احساس مسئولیت ، احترام و دانایی.
از نظر وی عشق در وهله نخست وابسته به یک شخص خاص نیست، بلکه بیشتر نوعی رویه و جهت گیری منش آدم است که او را به تمامی جهان ،نه به یک معشوق خاص پیوند می زند.اگر انسان فقط یکی را دوست داشته باشد و به دیگران بی اعتنا باشد ،چیوند او عشق نیست بلکه یک ناع وابستگی و خودخواهی گسترش یافته است.
از همین رو فروم معتقد بود راز سعادت بشر در عشق است.او میگوید:عشق یک استعداد درونی است ،با وجود اینکه اکثر مردم فکر می کنند علت عشق وجود معشوق است.در حقیقت آنها فکر می کنند چون هیچکس دیگری را جز معشوق دوست ندارند این خود دلیلی بر شدت عشقشان است.این دقیقا همان اشتباهیست که قبلا اشاره شد.چون مردم نمی توانند درک کنند عشق نوعی فعالیت و نوعی توانایی روحی روانی است ، فکر می کنند تنها چیز لازم چیدا کردن یک معشوق است.
🧠عشق از نظر علمی/ مغز
🎁نقاط بسیاری در مغز، بویژه آن نقاطی که با پاداش و انگیزه در ارتباط هستند، با حضور و یا فکر کردن به معشوق فعال میشوند. این نواحی شامل هیپو کمپوس، هیپو تالاموس و قشر کمربندی جلوی مغز میشود. فعالیت این نقاط احتمالا باعث رفتار تدافعی می شود، اضطراب را کاهش میدهد و در طرف مقابل ایجاد اعتماد میکند. به علاوه، نواحیای مثل آمیگدال و لوب پیشانی در واکنش به عشق، غیر فعال میشوند: فرآیندی که وظیفهی آن کاهش کلی احساسات منفی یا قضاوت معشوق است.از همین رو فعالیت مغز در واکنش به شریک عشقی هم پاداش کنش متقابل اجتماعی دارد و هم مانع از واکنشهای منفی میشود. مرزی که مشخص میکند آیا مغز در دوران اولیهی عاشقی فعال شده است به نظر میرسد هم رفاه ما را تحت تاثیر قرار میدهد و هم مرز بین اینکه یک رابطه موفق بوده است یا نه را مشخص میکند. برای مثال، خوشحالی و تعهد به شریکتان و رضایتمندی از رابطهتان، هر کدام به شدت فعالیت مغزی وابستهاند.
اثرات هورمون
اکسی توسین و وازوپرسین هورمونهایی هستند که بیشترین ارتباط را با عشق دارند. آنها توسط هیپوکمپوس تولید میشوند و توسط غدهی هیپوفیز آزاد میشوند. با این حال که هم مردان و هم زنان تحت تاثیر اکسی توسین و وازوپرسین قرار دارند ولی زنها بیشتر به اکسی توسین و مردها بیشتر به وازوپرسین حساس هستند. اشباع دو هورمون اکسی توسین و وازوپرسین در مرحلههای شدید دوران عاشقی افزایش پیدا میکنند.این هورمونها بر روی سیستمهای زیادی در مغز تاثیر میگذارند و گیرندههای حاضر در تعدادی از نواحی مغز با عشق مرتبط هستند. بخصوص، اکسی توسین و وازوپرسین با سیستم پاداش دوپامینرژیک برهم کنش دارند و میتوانند دوپامین آزاد شده توسط هیپوکمپوس را تحریک کنند. فعال شدن مسیرهای دوپامینرژیک در طی یک دورهی عاشقی، احساسی لذتبخش از پاداش، درست میکند. همچنین این مسیرها با رفتارهای اعتیادآور و با رفتارهای وسواسی پایدار و وابستگی احساسی که اغلب در مراحل اولیهی عشق دیده میشود، در ارتباط است.
اکثر محققان تاثیر اکسی توسین و وازوپرسین را در حیوانهایی مثل موشهای کوهی و چمنزار را جستجو کرده اند. مدارک معتبری وجود دارد که نشان میدهد موشهای چمنزار (که تکهمسری دارند) در مقایسه با با موشهای کوهی که قاعدهای در امور جنسی ندارند،بخصوص در سیستم پاداش دوپامین، تراکم بیشتری از گیرنده های اکسی توسین و وازوپرسین دارند. به علاوه در موشهای چمنزار، هنگامی که از آزادسازی اکسی توسین و وازوپرسین جلوگیری بعمل آمده بود، در امور جنسی خود بیقاعده شده بودند. در کل، این یافتهها تایید میکند فعالیت کدام هورمون تشکیل یک رابطهی نزدیک را آسان یا سخت میکند.
عشق و جدایی
عشق کارآیی فرگشتی بسیار مهمی را نشان میدهد. برای مثال با افزایش سطح پشتیبانی در دسترس برای کودکان در آینده. معمولا ما وارد یک سری روابط رومانتیک میشویم و در جستجوی ما برای نیمهی گمشدهمان از دست دادن عشق امری شایع است. چه در طی به هم زدن یک رابطه باشد و یا از دست دادن کسی از طریق مرگ. در حالیکه این امر بسیار افسرده کننده است، اما اکثر آدمها بر آن فائق میایند و به زندگی خود ادامه میدهند.اکثریت آدمها مرگ عزیزان را تجربه کردهاند. این امر اندوه پیچیدهای را ایجاد میکند که توسط بازگشت احساسات دردناک و علاقه به شریک از دست رفته توصیف میشود. تمامی آدمهای داغدیده درد را در واکنش به تحریکات مربوط به فرد از دست رفته تجربه میکنند. اینطور استدلال میشود که برای کسانی که این غمهای پیچیده را تجربه کردهاند، این تحریکات مراکز پاداش مغز را هم فعال میکند و نوعی از اشتیاق یا اعتیاد را تولید میکند که این امر قابلیت آنها را در بهبود غم از دست رفته کاهش میدهد.
عشق مادرانه
مطابقتهایی بین واکنشهای روانی به عشقهای رومانتیک و عشق مادرانه وجود دارد. برای مثال نواحیای از مغز که توسط عشق مادرانه فعال میشود با نواحیای که با عشق رومانتیک فعال میشود تطابقهایی دارد؛ به ویژه نواحی پاداش مغز که حاوی تراکم بالایی از اکسی توسین و وازوپرسین فعال شده است. در حالیکه نواحی غیرفعال شده در طی عشق رومانتیک (که شامل آنهایی میشود که با احساسات منفی و قضاوتی مربوط است) در طی عشق مادرانه هم غیر فعال هستند.بعلاوه تراکم افزوده و کم شدهی اکسی توسین، نسبت عشق مادرانه را بالا و پایین میبرد اما تفاوتهایی هم بین واکنشهای عشق مادرانه و رومانتیک رخ میدهد.
به عنوان مثال عشق مادرانه نواحیای از مغز را فعال میکند (مثل مادهی خاکستری اطراف مجرا) که در طی عشق رومانتیک فعال نمیشود که این مسئله طبیعت منحصر به فرد پیوند مادرانه را نشان میدهد.
چیزهای بسیار کمی مثل مراحل اولیهی عشق واقعی یا عشقی که یک مادر نسبت به فرزند خود احساس میکند بدون تلاش است ولی واقعیت بسیار پیچیدهتر است.
فرگشت/چه زمان عشق متولد شد ؟ و چرا به عشق نیاز داریم؟
پروفسور هلن فیشر مردم شناس معتقد است ماجرای عشق از زمانی اتفاق افتاد که روی دوپا راہ رفتن اجداد بشر شروع شد. ازوقتی که موجود مادہ نتوانست نوزادش را بر روی پشتش حمل کند و مجبور شد نوزاد را در اغوش بگیرد. از آن پس فقط مادر و فرزندانی که حمایت زوج مذکر را داشتند شانس بیشتری برای زنده ماندن پیدا می کردند. از ان موقع برای حفظ بقا در شرائط جدید سیستم های عصبی این شاخه از پستانداران به گونه ای شکل گرفت که احساس ماندن با جفت در مغزشان ماندگار شود و عشق متولد شد.
مطالعات نشان داده مدت زمان این حس عاشقی معمولا بین ھجدہ ماہ تا سه سال بودہ است یعنی زمانی که بین تولد تا راه رفتن نوزاد لازم است. مشاهده شده زنان قبیله ای در جنوب آفریقا هر چهار سال یک بار و هر بار از پدری جدید باردار می شده اند. امارهای جامعه مدرن نشان می دهد که نیمی جدایی های زوج ها در چهار سال اول زندگی مشترک اتفاق می افتد. یعنی به طور غریزی شور عشق حدود 3 سال بیشتر نمی ماند.
نتیجه گیری و نظر شخصی:
با توجه به توضیحاتی که داده شد میتوان نتیجه گیری کرد عشق و وابستگی انواع و اقسام مختلفی دارد. عشق به مادر و برادر، به دوستان و عشق رومانتیک(عشق به جنس مخالف و همسر و..) و عشق های مختلف دیگر مثل عشق به یک اسطوره و یا شخصیت تاریخی و…
در این صورت واژه عشق برای بکارگیری در مورد تمام این پدیده ها خیلی دقیق نیست. فقط می توان گفت وجه اشتراک در این موارد علاقه شدید است.اما از نظر نواع و کیفیت، تمام موارد متفاوت هستند.
از سویی دیدگاه فروم این است که راه حل تمام مشکلات بشر عشق است.البته نه عشق به یک شخص بلکه عشق به همه . در بین عارفان نیز چنین دیدگاهی وجود داشته است و حتی آلبر کامو چنین باوزی داشت، جایی خواندم که کامو میگفت اگر قرار باشد کتابی درباره اخلاق بنویسم، کتاب صد صفحه ای خواهد بود که نود و نه صفحه را خالی خواهم گذاشت و در صفحه آخر مینویسم هیچ تعهدی به جز دوست داشتن ندارم. اما در سایر نظرات اختلاف داشته اند. اما به هر ترتیب دیدگاهی که عشق را راه حل مشکلات بشر می داند، درست است.اما راه حل به نظر نمیرسد.چرا که مستلزم عاشق بودن تمام یا اکثر بشریت است.آن هم به نوعی از عشق که عشق به همه است.
پ.ن:در اینجا تمام نظرات و نقل قول هایی که در مورد عشق وجود دارد مطرح نشده است. بلکه فقط قسمتی از آنها که مورد مطالعه شخصی من بوده و تصور کرده ام نقل آنها لازم است ، نوشته شده .برخی از آنها فقط جنبه ادبی و هنری داشتند و برخی دیگر نیز مفصل بوده و نیازمند توضیحات مجزا.به همین جهت نقل نشده اند .
همچنین در دیدگاه علمی که مطرح شد، برخی از نظرات فروید را تایید میکرد نه تمام آنها . نکته آخر اینکه دیدگاه های ذکر شده هیچکدام بهیچوجه جامع و کامل نیست و بدیهیست برای شناخت کامل و جامع آرای آنها باید به آثارشان (به طور کامل) رجوع کنید.
آرین رسولی
کانال تلگرام
📚منابع:
📕خرده جنایت های زناشویی–اریک امانوئل اشمیت
📙مذکر،مونث–ژان لوک گدار
📔تبارشناسی اخلاق–فردریش نیچه
📗جهان و تعاملات فیلسوف–آرتور شوپنهاور
📘خزه–هربر لوپوریه
نظر فیلسوفان درباره عشق
📓هنر درمان–اروین یالوم
📕خداحافظ گری کوپر–رومن گاری
📙سوتفاهم –آلبرکامو
📔سرو غمگین–آگاتا کریستی
📗جستارهایی در باب عشق–آلن دوباتن
📘واژگان فروید–پل لوان (و دیگر آثار فروید از جمله ماتم و مالیخولیا)
📙هنر عشق ورزیدن–اریک فروم
🖥علمی:
http://www.iflscience.com/brain/what-love-here-s-science/
📕کتاب :Anatomy of love/helen fisher نوشته هلن فیشر
میشه ازش کمک گرفت ممنون
س
سرایان
سربیشه
فردوس
قائن
درمیان
زیرکوه
طبس
بشرویه
خوسف
نهبندان
بیرجند… خراسان جنوبی
سپاسگذارم از توضیحاتتون در انجام پروژم بسیار کمکم کرد
خواهش میکنم. خوشحالیم از این بابت🌹
بسیارمطالب خوبی بود. ذستفاده کردم. ممنون
سپاس از توجه شما
سلام
از عشق فقط این را میدانم که انسان بخاطرش بود ونبود و دارو ندار وهمه چیزش را بخاطر عشق از دست میدهد ودر نهایت به جنون کشیده میشود و…ولی در نهایت امر انسان به این نتیجه میرسد که معشوق لیاقت اینهمه گذشتتن از همه چیز را ندارد وایکاش قبل از همه این اتفاقات میدانستم که معشوق لیاقت ندارد و در آنصورت زندگیم را تباه نمیکردم!!!
سپاس از مقاله عالیتون
نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.
دیدگاه
نام
ایمیل
وب سایت
ذخیره نام، ایمیل و وبسایت من در مرورگر برای زمانی که دوباره دیدگاهی مینویسم.
هر امری که برای بقاء ژن ما سودمند باشد متضمن پاداش است. بنابراین تولید مثل، به مثابه انتقال و تکثیر ژن، با لذت رابطه جنسی همراه است که درواقع پاداشیست که طبیعت بهسان یک رئیس به ما کارمندان و کارگزاران خود میدهد.آرین رسولی
ما برای بهبود خدمات خود از کوکیها استفاده میکنیم. جزئیات بیشتر را در صفحه “حفظ حریم خصوصی کاربران” در وبسایت دویچه وله بخوانید.
آیا عشق به عنوان تجلی رابطه فرد با دیگری ریشه در احساسات تاریک بشری دارد؟ آیا میتوان عشق را “تدبیری” دانست که زندگی برای بقای نوع انسان بدان متوسل شده است؟ تجربه عشق چرا برای فلسفه اهمیت دارد و چگونه شکل میگیرد؟
افلاطون و ارسطو، نقاشی دیواری اثر رافائل. در حالیکه افلاطون با انگشت آسمان را نشان میدهد، ارسطو با دست به زمین اشاره میکند
در اسطورههای یونانی اروس، خدای عشق همراه با گایا، الهه زمین و تارتاروس، خدای جهان زیرین یا هادس از هاویه نخستین پدید میآید. او والدینی ندارد و زیباترین خدای اسطورهای یونان به شمار میآید. نفوذ وی از قدرت خردورزی افزونتر است. آدمیان و دیگر ایزدان در برابر افسون او تاب مقاومت ندارند. (۱)
نظر فیلسوفان درباره عشق
آنچه که در تاریخ شکلگیری فلسفه به عنوان “گذار از میتوس (اسطوره) به لوگوس (خرد)” بیان میشود، ابعادی گسترده دارد، اما یکی از وجوه این گذار در نگاهی دقیقتر، تبدیل یا تنزل خدایان و شخصیتهای اسطورهای به مفاهیم عقلی است. اروس نیز از این قاعده مستثنی نیست و در نزد متفکران نخستین بدل به “مفهومی فلسفی” میشود.
عشق در تاریخ فلسفه همجواری مفهومی با “دوستی” دارد. به همین دلیل در ترجمه و برگردان “فلسفه” به معنای “عشق به دانش” یا “دوستدار دانش” نیز میتوان این قرابت مفهومی را مشاهده کرد.
عشق آنجایی که وحدتبخش “ذاتهای دارای روح” است به مفهوم دوستی نزدیک میشود و زمانی که “نیروی نافذ” آن برای ایجاد وحدت لحاظ میشود با مفاهیمی همچون اشتیاق، تمنا، خواست و لذت هممعنایی مییابد.
هزیود، ادیب یونانی برای اروس یا عشق حتی در معنای اسطورهای آن نیز قدرتی وحدتبخش و نافذ در کل کیهان تلقی میکرد که در برابر نیروی “تنفر و نزاع” قرار میگیرد که در پی “انشقاق و تجزیه” جهان است.
اروس، خدای عشق، در نمایشگاهی در مونیخ با عنوان “بازگشت خدایان”
پراکندگی معنایی و کثرت عرصههای کاربردی مفهوم عشق از یکسو و دگردیسی تاریخی آن از سوی دیگر پهنهی فراخی را ایجاد میکند که بررسی همهجانبه آن را در یک مقاله یا حتی در یک کتاب بسیار دشوار میسازد.
در تاریخ فلسفه مفهوم عشق در عرصههایی همچون متافیزیک، کیهانشناسی، انسانشناسی، خداشناسی، روانشناسی، فلسفهی تاریخ و دین، اخلاق؛ سیاست و غیره حضوری چشمگیر دارد و یکی از موضوعات مهم در این عرصهها تلقی میشود.
در این جستار گریزی از گزینش نیست تا بتوان به برخی از کارکردهای عشق در تاریخ فکر و فلسفه پرداخت.
اشکال سهگانهی عشق
عشق در کلیترین و همزمان سادهترین شکل خود به معنای رابطه یا نسبت میان فرد عاشق و پدیدهای است که فرد را به خود جذب میکند. این پدیده یا موضوع میتواند هر موجود جاندار یا بیجانی را شامل شود. به کلام فلسفی میتوان این موضوع را برابرایستای عشق نامید. این نسبت در انتزاعیترین شکل خود رابطهای میان سوبژکت و اوبژکت (سوژه و ابژه یا ذهن و عین) است.
پس برای تبیین اشکال مختلف عشق باید که برابرایستای یا ابژکت آن را مشخص کرد. برابرایستای عشق دارای ارزشهای متفاوت است. این ارزشها قابل تفکیک و تمایز هستند.
ارسطو از نخستین فیلسوفانی بود که دست به تقسیمبندی برابرایستای عشق زد. (۲) به باور ارسطو در اصل ما هیچگاه با عشق به معنای کلی آن مواجه نیستیم، بلکه همواره اشکال معین آن را در نظر داریم.
برابرایستای عشق میتواند “نیک”، “مطبوع و خوشایند (لذتبخش)” یا “سودمند” باشد. دقیقاً همین تمایز در برابرایستاهای متفاوت سبب تقسیمبندی سهگانه عشق به شکل “عشق اروتیک”، “عشق سودمند” و “عشق دوستانه” میشود. به این مجموعه میتوان “عشق به خدا” را نیز افزود، گرچه برخی از فلاسفه برای این شق چهارم استقلال خاصی قائل نیستند و آن تجلی ویژهای از سه شکل اصلی میدانند.
رساله افلاطون پیرامون عشق
یکی از مشهورترین رسالهها پیرامون عشق دیالوگ افلاطونی “ضیافت” (مهمانی) است. (۳) در این رساله سقراط به همراه دوستانی در باب عشق سخن میگوید، اما بر خلاف دیگران، تنها کسی است که از ستایش یکسویهی اروس خودداری میکند و میکوشد وجوه مختلف عشق را مشخص کند.
سقراط در این دیالوگ مدعی است که دانستههای خود را از زنی دانا به نام “دیوتیما” آموخته است. سخنان سقراط پیرامون عشق سلسله مراتبی را در نظر میگیرد که در آن نیاز به نیکی و دستیابی به خوشبختی موضوع محوری آن است.
به نظر سقراط عشق میل به چیزی است که فرد فاقد آن است و عاشق سعی در تصاحب برابرایستای عشق دارد. این تصاحب میخواهد که همیشگی باشد و از این رهگذر میل به جاودانگی ملازم عشق است.
تجلی این جاودانگی را میتوان در تولید مثل (بقای نسل) یا آفرینش آثار ماندگار هنری دید. زیبایی زمینه و محیط مناسبی برای بروز این خلاقیت است و در اینجاست که عشق و زیبایی به یکدیگر پیوند میخورند.
سقراط از زیبایی بیرونی شروع میکند و سپس به زیبایی درونی و فکری، سپس زیباییِ دستیابی به دانش، و سرانجام به زیبایی مطلق میپردازد. این زیبایی مطلق همانا “عشق به فلسفه و خردورزی” است.
اولویت عشق نسبت به شناخت در الهیات مسیحی
آموزههایی که در فلسفه کلاسیک یونان باستان پیرامون عشق پیریزی شده بودند در دوران برآمد دین مسیحیت تغییر شکل دادند. در هیچیک از ادیان دیگر، عشق چنین جایگاه محوری نداشته و برای تفسیر آن چنین دستگاه نظری گستردهای شکل نگرفته است.
در عرفان به ویژه در نزد ایرانیان نیز عشق بدل به یکی از مفاهیم اصلی میشود. از آنجاییکه شعر گذشته فارسی یکی از حاملان اصلی عرفان به شمار میآید، مفهوم عشق نیز در آن جلوهای گسترده و متنوع به خود گرفته است.
نظریهپردازن مسیحی بر این باور بودند که عشق به طور طبیعی متوجه امور نیک است، اما از آنجاییکه خداوند، آفریدگار و رستگاریدهنده است، نیکی محتوای عشق الهی را میسازد. به نظر آبای کلیسا عشق انسان به برابرایستاهای مختلف (به اشیا و همنوعان و حتی به خود) قابل مقایسه با عشق خدا به انسان نیست.
محور اصلی این عشقورزی شناخت از نیکی است، اما بدون عشق نیز شناخت امکان ندارد. از این جاست که یکی از موضوعات پیچیدهی فلسفی یعنی اولویت هستیشناسانهی نیکی در مقابل هستی و به تبع آن اولویت عشق نسبت به شناخت پا میگیرد. خداوند در مسیحیت مظهر عشق است و در چنین تصوری از خدا وحدت میان “بخشش و پذیرا شدن” متحقق میشود.
آفرینش نخستین عمل عاشقانهی خداوند است، رستگاری نیز در ادامه همین عشق الهی معنا مییاید. از منظر الهی پیدایش جهان و رستگاری بشر حاصل حرکت بیرونی عشق است اما از موضع آدمی این روند تجلی مکاشفه و وحی است.
عشق در تفسیرمسیحیت یگانگی است که در انتها بار دیگر به یگانگی باز میگردد و فاصلهای که توسط خلقت و گناه، میان انسان و خدا شکل گرفته را از میان بر میدارد.
تاثیر درک روانکاوانه از عشق در فلسفه
زیگموند فروید، بنیانگذار روانشناسی ژرف یا بهگونهای که بعدها نامیده شد، یعنی روانکاوی نیز مانند افلاطون عشق اروتیک را نسبت به دیگر اشکال عشق برجسته میکند، اما تبیینی کاملاً متفاوت از افلاطون را دنبال میکند.
زیگموند فروید، بنیانگذار روانکاوی مدرن
به نظر فروید عشق اروتیک ریشه در رانش جنسی دارد و انرژی این رانش پایهای را لیبیدو مینامد. جایگاه لیبیدو در نهاد (یا ضمیر ناخودآگاه Es) است که آن را در اختیار “خود” (خودآگاه، من Ich ) قرار میدهد. به نظر فروید بخش بزرگی از رفتارهای انسانی توسط نیروهایی راهبری میشوند که در حوزه آگاهی قرار ندارند، اما به شدت کارکرد “خود” (بخش خودآگاه دستگاه روانی انسان) را متاثر میکنند.
بر اساس نظر فروید برابرایستای عشق در خدمت برآوردن خواستهها وامیال “نهاد” (ضمیر ناخودآگاه) و به معنایی دیگر پاسخگویی مطلوب به لیبیدو و کاهش سطح انرژی آن است.
این نظریه بر خلاف نظریه افلاطونی، عشق اروتیک را در بالاترین مرحله خود به معنای عشق به خردوزری و فلسفه نمیداند، بلکه آن را فعالیتی برای برآورده کردن خواست “نهاد” محسوب میکند. برخی از نظریهپردازان دیگر با ارجاع به همین اصول پایهای فروید، در جهت تکمیل و گسترش تئوری عشق اروتیک کوشیدهاند.
اریش فروم، متفکر آلمانی نیز عشق اروتیک را در چارچوب ساختارهای اجتماعی مورد تحلیل قرار میدهد و آن را شدیداً تحت مناسبات مبادله تعریف میکند. برابرایستای عشق همچون دیگر کالاها نیازهای مشخص افراد را در جامعه تامین میکند. (۴)
عشق، فراسوی نیک و بد
آرتور شوپنهاوئر، فیلسوف آلمانی عشق به دیگری را “استراتژی طبیعت” میخواند. این عشق تجلی “اراده جهان” است که باید بدان به عنوان راهکاری برای تضمین بقای نوع بشر نگریسته شود. شوپنهاوئر میگوید: «فرد در اینجا بیآنکه خود بداند به دستور مقامی برتر، یعنی نوع بشر دست به عمل میزند.» (۵)
نظر فیلسوفان درباره عشق
تضمین بقای نوع انسان بدل به “عشق به همنوع” شده و یا به معنایی دیگر با آن یکی انگاشته میشود. به گفته شوپنهاوئر عشق انسانی ریشه در “ترحم و همدردی” دارد. در پدیدهی عشق انسانی، فرد میتواند رنج دیگری را دریابد و این موضوع مؤلفه و محرکهی مستقیم “ترحم و همدردی” است.
فریدریش نیچه، فیلسوف آلمانی
فریدریش نیچه همچون شوپنهاوئر بر این باور است که میل به زندگی و تضمین بقای نوع انسانی بدون نقشه و برنامهای “آگاهانه” صورت میگیرد و نیرویهای کور و غیرآگاهانه این برنامه را به پیش میرانند.
اما بر خلاف شوپنهاوئر، نیچه بقای نوع انسانی را در این “استراتژی اراده” به معنای چشمپوشی از فردیت نمیداند و سرانجامِ آن را نیز به “همدردی و ترحم” پیوند نمیزند.
وی اخلاق مبتنی بر “ترحم و همدردی” را در ادامه آموزههای اخلاقی مسیحیت به شمار میآورد و “عشق بههمنوع” را “عشق بردهوار” میخواند که با خضوع و تسلیم به نفی فردیت میرسد.
در این سنت، برابرایستای عشق “آرمانی” یا “ایدهآل” و به معنای درست کلمه “فریبنده” میشود. در زبان فارسی و آلمانی ضرب المثل “عشق چشم آدمی را کور میسازد” تا حدود زیادی بیان این نگرش است. (۶)
بسیاری از نظرات فلسفی دیگر نیز در مقوله عشق خطر “اضمحلال فرد و فردیت” را برجسته کرده و بدان انتقاد کردهاند. بیهوده نیست که در نزد برخی فلاسفه “دوستی” جایگاهی برتر از “عشق” میبابد. در پدیده دوستی، افراد با استقلال کامل و فارغ از “خودفریبی و آرمانگرایی” برای برابرایستای دوستی (میتواند انسان یا هر موضوع دیگری باشد) احترام قائل هستند و خود را بدان نزدیک میدانند.
نیچه در عشق، نیرنگی را میبیند که در آن “از خودگذشتگی” به معنای دقیق کلمه در اصل “فرار از خود” (Selbst) است. به نظر نیچه باید نخست “خود” را جست و تنها پس از دستیابی بدان میتوان آن را تقدیم کس یا چیزی کرد.
از این منظر بر خلاف اغلب آموزههای عرفانی، دینی و فلسفی، عشق همیشه تبلور “خودخواهی” است. بدین معنا عشق همواره ریشه در “خودی” دارد که معطوف به موضوعی بیرونی است.
نیچه: تمامی عشقهای والا، در پی چیزی بیشتری از عشق هستند
عشق ریشه در زندگی انسانی و تضمین ادامه آن دارد. نیچه این نکته را چنین بیان میکند: «طبیعت همچون طبیعت در کلیترین وجه خود تا ابد موضوعی فرااخلاقی است.»
واقعیت عشق فراسوی نیک و بد است، اما نظریهپردازی علمی و فلسفی و تجلیات هنری با شاخ و برگ دادن به عشق آن را وارد حیطهای احساسی و فکری میکنند که از واقعیت فاصله میگیرد.
این تلاشها عشق را از “آنچه که هست” به مکانی دور و به زمانی دستنیافتنی منتقل میکند که حال باید به عنوان گذاری قدسی و متافیزیکی تجربه شود. در این گذار همواره “توهمی” در مقابل واقعیت ساخته میشود.
به گفته نیچه: «در عشق همیشه تا حدی جنون وجود دارد، اما در جنون نیز تا حدی خرد یافت میشود.» در این رای نیچه عشق کارکردی دارد که آن را با “تحقیر و دشمنی” پیوند میدهد.
عشق به عنوان گذار از واقعیت همواره به معنای تحقیر “امر موجود” و تعلق خاطر به “آیندهای” است که ما را از واقعیت کنونی میرهاند. مولفه دشمنی در عشق متوجه امور “میانمایه” و “ایستایی” است که به خاطر غنای بیشتر زندگی باید پس رانده شوند.
عشق و مرگ در این معنای نیچهای همزاد یکدیگرند زیرا که هر دو به معنای “برگذشتن از واقعیت کنونی” فرد را در موقعیتی قرار میدهند تا بتواند از “خویشتن خود” نیز برگذرد.
پانوشتها (۱) هزیود، “تکوین خدایان”؛ Hesiod „Theogonie“, Griechisch / Deutsch. Philipp Reclam jun., Stuttgart 2002
(۲) ارسطو، اخلاق نیکوماخوسی؛ Aristoteles: Nikomachische Ethik. Felix Meiner, Hamburg 1985
(۳) افلاطون، “ضیافت”؛ Platon: Sämtliche Dialoge, Bd. 3, Meiner, Hamburg 2004
(۴) اریش فروم، “هنر عشق ورزیدن”؛ Erich FROMM: Die Kunst des Liebens (1956)
(۵) آرتور شوپنهاوئر، “مجموعه آثار جلد دوم”؛ Arthur SCHOPENHAUER, Sنmtl. Werke, hg. P. DEUSSEN 2, (1911)
(۶) فریدریش نیچه، “اراده معطوف به قدرت”؛ Friedrich Nietzsche, Der Wille zur Macht: 2 Bände, Kindle Edition, (1922)
موزه ملی هنرهای اصفهان با آثار “دیده نشده” در عمارتی قدیمی و مصادرهای به تازگی افتتاح شد. رئیس بنیاد مستضعفان خطاب به مسئولان شهرهای تاریخی میگوید “هر جا از این ساختمانها دارید، بدهید برایتان راهاندازی و احیا کنیم.”
لتا منگیشکر معروف به ”بلبل بالیوود” و ”ملکه ملودی” و یکی از قابل احترامترین خوانندگان هند در ۹۲ سالگی بر اثر عوارض ابتلا به کرونا درگذشت. او بیش از ۲۵ هزار آهنگ برای بیش از دو هزار فیلم هندی خوانده بود.
مرکز دیپلماسی موسیقی که با رویکرد شناساندن فرهنگ ملل و تلاش برای دوستی و صلح با زبان موسیقی به تازگی آغاز به کار کرده است، پیمان سلطانی، آهنگساز ساکن ایران را به عنوان سفیر این مرکز معرفی کرد.
© 2022 Deutsche Welle |
حریم خصوصی کاربران |
توضیح دسترسیپذیری |
شناسنامه |
تماس
| نسخه موبایل
پی نوشت ها :
1.کربن هانری، تاریخ فلسفه اسلامی ص321.
2.شیخ اشراق مجموعه مصنفات ص 287.
3.همان ص 287.
4.غزالی احمد، مجموعه آثار، فصل4 سوانح.
5. پور جوادی نصرالله، مجموعه آشنایان ره عشق احمد غزالی، ص 173-172.
6. عراقی لمعات ص 22.
زهرا مستفید گفت: افلاطون در فایدروس معتقد است «معشوق» برتر و بالاتر از آن است که تسلیم عشق عاشق شود، در حالی که در نگاه سعدی «عاشق» والاتر از آن است که دل به معشوق سپارد.
به گزارش خبرنگار مهر، مفهوم عشق، مقوله ای است که بسیاری از متفکران به آن پرداخته اند و هر یک از منظری خاص، آن را مورد تحلیل قرار میدهند. شاعران نیز در باره این مفهوم بسیار سروده اند. در این مجال به مناسبت بزرگداشت سعدی استاد بی بدیل سخن فارسی و شاعر قرن هفتم هجری، با زهرا مستفید، پژوهشگر ادبیات فارسی و فلسفه یونان گفتگو کردیم. در این گفتگو به مقایسه نگاه دیالکتی سعدی با افلاطون به عنوان دوّمین فیلسوف از فیلسوفان بزرگ سهگانه یونانی (سقراط، افلاطون و ارسطو) مورد بررسی قرار گرفته است. این تحلیل، با تکیه بر محاوره فایدروس اثر افلاطون و قصیدهای از مواعظ سعدی درباب ستایش شمس الدین محمد جوینی، با مطلع: به هیچ یار مده خاطر و به هیچ دیار/ که برّ و بحر فراخست و آدمی بسیار/ صورت گرفته است.
زهرا مستفید در مورد عشق را از منظر افلاطون در محاوره فایدروس گفت: افلاطون در محاوره فایدروس دو نگاه و زاویه دید متضاد را درباره عشّاق مطرح مینماید. نخست فایدروس به عنوان معشوقی زیبارو، خطابهای را به نقل از لوسیاس، دست کم در یازده مورد مطالبی علیه عشقورزی عشّاق بیان میدارد، و سپس سقراط لوسیاس را عاشقی نیرنگباز میداند که به کتمان عشق خویش پرداخته است و غیر عاشقان را برتر نشان داده است و سپس سقراط با وجود عشقی که در دل دارد، در این مرحله، به قول خوش با حالتی شاعرانه و خلسهوار علیه عشّاق سخن میگوید که این سخنان در راستای سخنان لوسیاس است. و تا اینجا هر دو تبیین، وجود عاشق را به ضرر معشوق میشمارند.
در حقیقت وجود عشق در عاشق از سر خودخواهی و کامیابی شخصی میشمرند و در ادامه عاشق را بدخواه و حسود نسبت به کسب برتریهای معشوق و مخالف دوستیهای دیگران نسبت به او میدانند
وی ادامه داد: در حقیقت وجود عشق در عاشق از سر خودخواهی و کامیابی شخصی میشمرند و در ادامه عاشق را بدخواه و حسود نسبت به کسب برتریهای معشوق و مخالف دوستیهای دیگران نسبت به او میدانند. اما پس از تمثیل داستان ارابهران و اسب، افلاطون از زبان سقراط، به تبیین اجزای روح اعم از خوبی و بدی و زیبایی و زشتی و بزرگ منشی و پستی و سایر صفات نیک و بد نفس میپردازد و پس از این تبیین در چرخشی متضاد با سخنان مطروحه علیه عشق و عاشق، به توصیف رفتارهای صادقانه و خدمتهای توأم با شرم و احترام عاشق در برابر معشوق میپردازد و ورود و انعکاس امواج زیبایی معشوق بر روح عاشق از طریق چشم را عامل انتقال چرخهایِ تمام آن عواطف صادقانه، بر وجود معشوق میداند و هر دو را در این حالت عاطفی مشابه و یکسان میشمارد و به سمت وصالی توأم با شرم و خرد، ضمن لگام زدن به اجزای گردنکش نفس و اجزای والاتر روح، جویای فضیلت و موهبتهای الهی میشود و پس از فروکش کردن آتش عشق، و برقراری دوستی، گسستن این پیمان را گناهی بزرگ میدانند. و در نهایت سقراط طی پوزش خواهی از اروس توانا به سبب سخنان ناسزای قبلی علیه او، آرزو میکند بیش از پیش لایق معاشیق زیبا گردد. و یک نکته قابل توجه اینکه عشق را جنونی هدیه آفرودیته و اروس میداند. ضمن اینکه هنر غیبگویی و آگاهی از اسرار و شاعری را هم از نوع جنون و هدیه خدایان مینامد.
نظر فیلسوفان درباره عشق
این دانش آموخته فلسفه در مورد اینکه سعدی چه نگاهی به مقوله عشق دارد گفت: در بخش مواعظ سعدی، ذیل عنوان ستایش شمس الدین محمد جوینی صاحب دیوان ابیاتی درباره عشق مطرح شده است. بد نیست توجهی هم بدین مطلب داشته باشیم که این وزیر از خاندانی خردمند و اهل علم بوده است و ای بسا طبعاً سعدی باید در برابر چنین کسی سنجیده ترین و حکیمانه ترین دیدگاه خویش را ارائه کند.
وی ادامه داد: سعدی در این قصیده طی ابیاتی، زاویه دیدی منفی علیه عشق و معشوق مطرح می کند، این در حالی است که افلاطون در دو بخش اولیه محاوره فایدروس علیه عشق عاشق نسبت به معشوق گفته شده بود، اینجا برای ردّ عشق علیه شخصیت هر «معشوق» سخن میگوید و مقام «عاشق» را والاتر از این میداند که به هیچ یار دل ببندد و اسیر موی صورت تازه رسته معشوق شود. او عاشق را در مثل به سگی شهری وفادار که سنگ جفا بر سرش کوفته میشود و نیز چون مرغ خانگی که دچار جور میشود تشبیه میکند و این سگ بخت برگشته را با سگ آزاد شکارچی مقایسه میکند. او توصیه بر آن دارد که چو بلبل از این درخت بر آن درخت بنشیند تا مثل بوتیمار اسیر دام دل نشود و در ادامه باز برای تاکید به تمثیل اشاره میکند که اگر زمین از گاو و خر لگد میخورد برای آن است که ساکن است و چون آسمان دوار نیست و همچنین در ادامه برای نفی دلبستگی عاشق به یک معشوق، به کثرت معاشیق زیبارو اشاره دارد. در همین راستا توصیه میکند: گرت هزار بدیع الجمال پیش آید / ببین و بگذر و خاطر به هیچ کس مسپار / مخالط همه کس باش تا بخندی خوش / نه پای بند یکی کز غمش بگریی زار… چه لازمست یکی شادمان و من غمگین / یکی به خواب و نن اندر خیال وی بیدار؟
زهرا مستفید گفت: سعدی تا این جا در نفی عشق و معشوق داد سخن میدهد و سپس میگوید: مرا رفیقی باید که بار برگیرد / نه صاحبی که من از وی کنم تحمل بار / اگر به شرط وفا دوستی به جای آرد / وگرنه دوست مدارش تو نیز و دست بدار…
وی افزود: میبینیم که سعدی پس از آن مرحله نفی عشق و هر معشوق زیبایی در این مرحله به رابطه مساوی در دوستی سفارش میکند. کسی که از غم و تیمار من نیندیشد / چرا من از غم و تیمار وی شوم بیمار؟
وی اظهار داشت: و در ادامه خدعه و نیرنگها در لباس دوستی را بر میشمارد و به تامّل و درنگ در هر کار توصیه دارد و در بیتی دیگر تیر خلاص را بر عشق میزند: زمام عقل به دست هوای نفس مده، که گرد عشق نگردند مردم هشیار/ من آزموده ام این رنج و دیده این زحمت / ز ریسمان متنفر بود گزیده مار… و سرانجام در این بخش طریق معرفت را چشم بستن بر معشوق و دل نگهداشتن از عشق میداند.
سعدی و افلاطون در هر دو اثر، در نفی عشق و توصیه بر دوستی برابر، نگاه مشترک دارند. اما افلاطون در فایدروس معتقد است «معشوق» برتر و بالاتر از آن است که تسلیم عشق عاشق شود، در حالیکه در نگاه سعدی «عاشق» والاتر از آن است که دل به معشوق سپارد و خویشتن را اسیر زیبایی معشوق کند
زهرا مستفید در مورد نظر سعدی و افلاطون را در نقد و نفی عشق گفت: تا اینجا سعدی و افلاطون در هر دو اثر، در نفی عشق و توصیه بر دوستی برابر، نگاه مشترک دارند. اما افلاطون در فایدروس معتقد است «معشوق» برتر و بالاتر از آن است که تسلیم عشق عاشق شود، در حالیکه در نگاه سعدی «عاشق» والاتر از آن است که دل به معشوق سپارد و خویشتن را اسیر زیبایی معشوق کند. در هر دو نگاه پیدایش عشق تلویحاً بر محور زیبایی است.
وی در پایان اظهار داشت: اما نکته جالب توجه در فایدروس و این قصیده سعدی، گردش صد و هشتاد درجهای از ردّیه هایی است که هر دو اثر در قریب به دوسوم مطالب خود بر عشق داشته اند و مضرات عشق را مفصلاً تبیین نموده بودند. اما در سیری دیالکتیکی هردو نهایتا به نتیجه ای عکس می رسند ضمن اظهار ندامت از منفی گویی در باب عشق، به تمجید این پدیده وجودی در آدمی میپردازند. حدوداً در یک سوم پایانی ابیات این قصیده، سعدی کاملاً این چرخش معکوس را به نمایش می گذارد و پس از آن تفکرات به قول خودش، شبانه، در گفتگویی مغایر با خویش از وفای عهد به محبوب دم میزند و همچنین حق دوستی را گریبانگیر خود میبیند و اینکه فراموش کردن وفا و عهد مکاری و غدّاری می شمارد و سربرتافتن از محبت دوست و سر پیچی از ارادت یار و صبر و تحمل بر فراق را سنگدلی مینامد و در همین محور، درم و دینار و دین و دنیا و نفس را در برابر دوست هیچ میانگارد و در ادامه میگوید: دگر مگوی که من ترک عشق خواهم گفت / که قاضی از پس اقرار نشنود انکار / هر آدمی که نظر با یکی ندارد و دل / به صورتی ندهد، صورتیست بر دیوار.
کپی شد
All Content by Mehr News Agency is licensed under a Creative Commons Attribution 4.0 International License.
صفحهها برای ویرایشگران خارجشده از سامانه بیشتر بدانید
فلسفهٔ عشق در حوزهٔ فلسفه اجتماعی و علم اخلاق قرار میگیرد و در آن، تلاشهایی برای توصیف ماهیت عشق، انجام میشود. [۱]
در توصیف ماهیت عشق و وظایف و نقشهای آن، نظریههای گوناگونی ارائه شدهاست. توصیف ماهیت عشق برای فردی که خود عاشق نشده است یا مورد عشق کسی واقع نشده، امری است مشکل. در حقیقت برای چنین فردی در بهترین حالت، عشق اگر نه رفتاری کاملاً غیرعقلانی، اما کاملاً غریب و غیرمعمول مینماید. از میان گونههای شاخصی از نظریهها که در صدد توصیف ماهیت و هستی عشق برآمدهاند میتوان به نظریههای روانشناسانه اشاره کرد که اکثریت گستردهای از آنها عشق را رفتاری سالم تلقی کردهاند. در این میان، نظریههای فرگشتی نیز وجود دارند که عشق را جزئی از فرایند انتخاب طبیعی میدانند. در نظریههای روحانی هم عشق میتواند موهبتی از سوی خدا تلقی شود. نظریههایی نیز وجود دارند که در آنها عشق[پیوند مرده] همچون یک تجربهٔ عرفانی به دیدهٔ رازی توصیفناپذیر نگاه میشود.
صرف نظر از دیدگاه امپدوکلس دربارهٔ اروس به عنوان نیرویی که به هستی انسجام و پیوستگی میبخشد،[۲] ریشههای کلاسیک فلسفهٔ عشق در دنیای غرب به رسالهٔ ضیافت افلاطون باز میگردد.[۳] متأثر از این اثر غنی، سه جریان اصلی در بابِ فلسفه عشق طیّ صدههای بعدی شکل گرفت.
1396/9/22 ۰۹:۱۶
موسی اكرمی، نویسنده و پژوهشگر فلسفه و فیزیك دوره تحصیلات ابتدایی را در روستاهای سوارآباد و چقاسیاه از توابع شازند گذرانده و پس از پایان دوران متوسطه در اراك، تحصیلات در رشته فیزیك را در اصفهان و شیراز و تحصیلات در فلسفه را در تهران به پایان رسانده است. اكرمی پس از چندین سال تدریس و تحقیق در سال ۱۳۸۲ دوباره به تدریس روی آورد و از سال ۱۳۸۳ مدیریت گروه فلسفه علم دانشگاه آزاد اسلامی واحد علوم و تحقیقات تهران را عهدهدار شد.
از نفیر نی تا عشق معشوق به عاشق
ساجده سلیمی : موسی اكرمی، نویسنده و پژوهشگر فلسفه و فیزیك دوره تحصیلات ابتدایی را در روستاهای سوارآباد و چقاسیاه از توابع شازند گذرانده و پس از پایان دوران متوسطه در اراك، تحصیلات در رشته فیزیك را در اصفهان و شیراز و تحصیلات در فلسفه را در تهران به پایان رسانده است. اكرمی پس از چندین سال تدریس و تحقیق در سال ۱۳۸۲ دوباره به تدریس روی آورد و از سال ۱۳۸۳ مدیریت گروه فلسفه علم دانشگاه آزاد اسلامی واحد علوم و تحقیقات تهران را عهدهدار شد. از اكرمی تاكنون در تالیف و ترجمه و ویراستاری فردی یا گروهی حدود۴۴ كتاب و بالغ بر ۴۷۰ مقاله منتشر شده است. كیهانشناسی افلاطون، گاهشماری ایرانی، كانت و مابعدالطبیعه، فلسفه از تعبیر جهان تا تغییر جهان، آریا (رُمان)، قانون اساسی زمینشهر، مساله علم در ایران: از تاریخ و فلسفه علم تا فرهنگ دانشگاهی از جمله تالیفات اوست. اكرمی اما در اثر جدید خود با عنوان «شأن هستیشناختی عشق و آفرینش انسان در فلسفه و عرفان، از افلاطون تا صدرالمتالهین» به موضوع عشق و نقش آن در آفرینش انسان از دیدگاه فلسفی و عرفانی برجستهترین فیلسوفان و عارفان مطرح در سنت اسلامی پرداخته است. او در این كتاب به تفصیل درباره عشق و نگاه فلاسفه و عرفا سخن گفته است. كتاب را «نشر فردا» در اصفهان چاپ و منتشر كرده است. همین بهانهای شد تا به سراغ او بروم و درباره نگاه فلاسفه و عارفان به عشق با او صحبت كنم. موسی اكرمی بسیار گشادهرو است و میتواند سنگینترین مباحث فلسفی را به سادهترین زبان تشریح كند.
نظر فیلسوفان درباره عشق
شما اكثرا به مباحث علمی و تاریخی یا ریاضیاتی پرداختهاید. چه شد كه اینبار سراغ عشق رفتید؟
اینبار اولی نیست كه به عشق و ابعاد مختلف تبیین آن نزد انسان پرداختهام. همیشه به این موضوع دلبسته بودم و به آن فكر میكردم. اگر باور داشته باشم كه دستگاههای باور مدعی شناختی وجود دارند و یكی از آن دستگاهها عرفان است، در عرفان میتوان به موضوعاتی پرداخت كه فلسفه و علم نمیتوانند به آن موضوعات بپردازند. البته گاهی نیز این دستگاههای باور در موضوعی خاص، مثلا عشق، اشتراك دارند. در طول تاریخ بزرگانی چه در جهان اسلام و چه در بیرون از جهان اسلام به این موضوع پرداختهاند. در دهه١٣٧٠ قرار بود كتابی در این زمینه تالیف كنم. انس من با این عارفان بزرگ همیشه حفظ شده، بخشی جذاب از زندگی من بوده است. با اینكه از لحاظ علمی و فلسفی وقتی با آنها برخورد میكنم، شاید خیلی از دستاوردها و ادعاهایشان برایم توجیهپذیر نباشد، اما هیچوقت هم نتوانستم در مقابل آن اندیشهورزی تابناك ویژه آنها سر تعظیم فرود نیاورم. چگونه میشود در برابر مولانا، در برابر ابنعربی، در برابر اكهارت و… سر تعظیم فرود نیاورم؟ اینها انسانهایی بودهاند كه توانستهاند به قدر جان پرظرفیتشان از اقیانوس ناپیدا كرانه این جهان هستی بنوشند و به ما هم بنوشانند. بنابراین همواره علاقهمند بودم در درجه اول گزارشی همدلانه از اینها هم به خودم و هم به مخاطبانم ارایه كنم و اگر توانستم با معیارهایی كه خودم از فلسفه تحلیلی یاد گرفتهام اینها را نقد بكنم. انسانی كه فكر میكند به صرف تكیه بر شناخت علمی و شناخت فلسفی نمیتواند به پرسشهای خود پاسخ دهد به سراغ تبیین عرفانی میرود كه من هم كاملا آن را به رسمیت میشناسم .
اصلا عشق از چه زمانی سروكلهاش در زندگی فیلسوفان پیدا شد؟ از چه زمانی انسان به این نتیجه رسید كه عشق را تبیین و تعریف كند؟
پاسخ دادن به این پرسش خیلی دشوار است: به یك معنا میتوانم بگویم از وقتی انسان شروع به اندیشهورزی كرده است یكی از مباحث بنیادینش موضوع عشق بوده است. حالا میتواند عشق یك انسان به انسان دیگری باشد یا عاطفه و علاقه یك انسان نسبت به یك گل یا طبیعت یا یك امر زیبا. این اندیشه و نگاه مهرآمیز نسبت به انسانی دیگر یا هر جزء از هستی آرامآرام اندیشه عشق و مهرورزی و نگرش عاطفی را در انسان برجستگی بخشیده است. وقتی انسان اندیشهورز شده و احساس عاطفی داشته و توانسته آن احساس عاطفی را به زبان بیاورد بخش مهمی از آن احساس عاطفی یا كینه بوده یا مهر و این دو احساس، مایه دو موضعگیری متفاوت انسان نسبت به یك همنوع، نسبت به خودش و نسبت به هر شیئی در هستی است. این احساس در زبانهای مختلف نامهای متفاوتی گرفته اما محتوای آن همان مهر یا عشقی است كه میشناسیم.
علوم مختلفی به عشق پرداختهاند، در روانشناسی و روانكاوی به گونهای و در زیستشناسی همین طور. از طرفی در فلسفه بیشتر به آن پرداخته شده است. به نظر شما كدام یك از علوم توانسته توصیف بهتری از این پدیده داشته باشد و به نظر شما كدام یك توصیف كاملتری ارایه داده است؟
جواب این پرسش بستگی به این دارد كه ما ببینیم این عشق را در كجا میخواهیم دنبال كنیم: اگر عشق صرفا یك احساس عاطفی انسان است، میشود گفت بخشی از آن را فلسفه تبیین كرده است و فیلسوفان و عارفان بزرگ به این موضوع پرداختهاند. امروزه هم علم به شكل جدی به آن پرداخته و علوم اعصاب (نوروساینس) به طور دقیقتری به این مباحث میپردازد و تلاش جدی میشود كه در چارچوب روانشناسی و علوم اعصاب بتوان تا جایی كه ممكن است به این درك و تبیین این احساس نزدیك و نزدیكتر شد. موضوع واحد است اما همان طور كه اشاره كردید معارف گوناگون میتوانند به این بپردازند. ما پنج نوع دستگاه باور مدعی شناخت داریم؛ علم، دین، فلسفه، عرفان و اسطوره. هركدام از اینها برای خود موضع و روششناسی خاص خود و در نگاهی گستردهتر به قول معروف رئوس ثمانیه خاص خود را دارند، اما آنها میتوانند در بعضی از موضوعات با هم مشترك باشند و موضوع عشق یكی از اشتراكات آنهاست. طبعا هم علم میتواند به عشق بپردازد، هم دین، هم فلسفه، هم عرفان و هم اسطوره. منتها هركدام در دیدگاه خاصی و هركدام با روششناسی ویژهای. روش علم روش تجربی است. همان روشی كه در علوم گوناگون تجربی، از فیزیك تا زیستشناسی و روانشناسی و جامعهشناسی (به همان میزان كه شایستگی آن را دارند كه به راستی «علم» تلقی شوند) به كار بسته شده و موفق بوده است، بنابراین وقتی به روانشناسی روی میآوریم، انتظار داریم كه با روش تجربی با قضیه برخورد كند و بتواند به عشق به عنوان یك موضوع در چارچوب روششناسی خود بپردازد. از فلسفه انتظار داریم كه به شكل عقلی به قضیه نگاه كند و در مفهوم عشق تعقل كند. از دین انتظار داریم مفهوم را در چارچوب آنچه به آن متن مقدس میگوید و منشأ آن ادعا میشود وحیانی است، توضیح دهد. عرفان هم مفهوم عام عشق را در سطحی و از دیدگاهی و با روششناسیای كه به آن روششناسی شهودی میگوییم توضیح میدهد. اسطوره هم همینطور، با نگرش خاص خودش. پس بررسی و پاسخ ما بستگی به این دارد كه ما از چه دیدگاهی به موضوع بنگریم. همچنین باید توجه كنیم كه چه جنبهای از عشق برایمان مهم است. وجود عشق؟ كاركرد عشق؟ منشأ عشق؟ من در كتابم عشق را به عنوان یك مفهوم وسیع جهانی یا جهانشمول و نقش آن در پیدایش انسان از دیدگاههای فلسفی و عرفانی خاص نگریستهام؛ دیدگاههای فلسفی و عرفانی خاصی كه در سنت ویژهای به نام سنت اسلامی با هم پیوند دارند. منظور من در این كتاب عشق یك انسان به انسان دیگر نیست. این عشق آن نیرویی است كه مساوق وجود یا انگیزه پدیدآیی هستی و انسان است؛ یا گونهای تجلی خاص از وجود است كه البته یك تجلی جزیی آن در مرتبهای نازلتر عشق یك انسان به انسان دیگر است.
در سنت ما معمولا فلسفه و عرفان همیشه به هم گره خوردهاند هر چند كوششهایی برای توجه به تمایز آنها از هم نیز وجود داشته است. به هر حال قطعا در تبیین مفاهیم گوناگون مشترك از جمله مفهوم عشق، تفاوتهای كم یا زیادی میان فلسفه و عرفان وجود دارند. به نظر شما تفاوت تبیین عشق در فلسفه و عرفان كجاست؟
عرفانی كه مورد نظر من است عرفانی است كه به عرفان فلسفی یا فلسفه عرفانی یا عرفان عقلانی مشهور شده است. آن بخش استدلالی عرفان كه تلاش میكند مفاهیم عرفانی را با بهرهگیری از یك تبیین و استدلال عقلی تحلیل و استنتاج و تبیین كند و این در نوع خاصی از فلسفه ریشه دارد؛ فلسفهای كه از عقلگرایی بنیادینی بهره میگیرد كه به تعبیری میتوانیم بگوییم فلسفه افلاطونی است. من كتابم را با نگرش افلاطون به عشق شروع كردهام. افلاطون بنیانگذار جریانی در تاریخ فلسفه و اندیشه است كه برای عشق تبیین فلسفی عرضه میكند. به طور عامتر به نحوه پدیدایی جهان میپردازد و راه را باز میكند تا فیلسوف نوافلاطونی یعنی فلوطین دست به تبیینی فلسفیتر در پدیدایی جهان در پیوند با عشق بزند كه این بعدا تاثیر ویژه خود را بر عرفان اسلامی میگذارد. كتاب اثولوجیا، كتاب بسیار مهمی برگرفته از كتاب نُهگانههای فلوطین است كه وارد جهان اسلام شده و در چندین سده فكر كردهاند این نوشته از آن ارسطو است و فكر كردهاند ارسطو گرایشهای افلاطونی دارد. به همین دلیل كسانی مثل فارابی گمان كردهاند كه ارسطو و افلاطون را میتوانند آشتی دهند و به نظر آنها ارسطویی كه پدید آورنده اثولوجیا است خیلی از افلاطون دور نیست. ما بعدها فهمیدهایم این كتابی نوافلاطونی است كه بعدها توسط فورفویوس تدوین شده و بخشهای مهمی از نهگانههای فلوطین درآن خلاصه شده و از طریق ترجمه به جهان اسلام انتقال پیدا كرده است. در این كتاب ما تبیین جهان هستی را برپایه گونهای سریان عشقی كه خود گویی سریان وجود است میبینیم. این نگرش به نحوی به فلسفه اسلامی، چه فلسفه ارسطویی به ویژه از طریق ابن سینا و چه فلسفه افلاطونی به ویژه از طریق سهروردی راه پیدا كرده است. این نگرش از سویی دیگر وارد جریان عرفان تعقلی نیز شده است، عرفانی كه مبانی نظری خاص خود را برای تحولات هستی دارد. ما اوج این گونه عرفان را در ابن عربی میبینیم. ابن عربی به طور مشخص خود متاثر از این نگاه است. عشق به مثابه یك هستومند و مفهومی خاص تلقی میشود كه در مصداق خود همان هستی فراگیر یا سرشته با هستی فراگیر است. بنابراین در این نگرش عشق یك شأن هستی شناختی مستقل از صِرف نوعی عاطفه آدمی دارد. البته ما میتوانیم عاطفه آدمی را نسبت به یك انسان دیگر یا عشق به جزیی از طبیعت، تجلیای یا بهرهگیری از آن عشق به معنای وسیع كلمه بگیریم. میشود گفت اینها چه در عرفان و چه در فلسفه ریشه بسیار مشترك و نزدیك به هم دارند و بعدا تفاوتهایی در آنها ایجاد میشود. البته بعضی از فیلسوفان به طور مشخصتر از حوزه اندیشهپردازی نسبت به كل هستی دور میشوند و دیدگاه تجربی پیدا میكنند و دیگر به عشق به صورت یك مفهوم مساوق با هستی یا سرشته با هستی نگاه نمیكنند و صرفا عشق را تمایلی در انسان میدانند. به این ترتیب مفهوم عشق به یك گرایش عاطفی فروكاسته میشود. اما در نزد افلاطون و همه جریانهایی كه به نحوی تحت تاثیر افلاطون هستند و در عرفان نیز حضور دارند، عشق مفهومی بنیادین و كانونی است و جایگاه هستیشناختی رفیعی در حد تساوق با خود هستی یا سرشته بودن با هستی را دارد.
تبلور این اندیشه در اشعار و افكار مولانا است كه آفرینش را فوران عشق میداند. به نظر میرسد شما در این نگرش شبیه ابن عربی است.
همین طور است و به همین دلیل هم من بخشی از كتاب را به مولانا اختصاص دادم. عنوانش «از نفیر نی تا عشق معشوق به عاشق» است. كه به هرحال تبیین همان پدید آمدن جهان از دیدگاه مولانا با تجلی عشق است. مولانا به خصوص در مثنوی تجلی این عشق را نشان میدهد.
در ادبیات ما چگونه به عشق نگاه شده است؟ آیا ادبای ما عشق را یك امر بدیهی میدانند كه نیاز به تعریف ندارد؟
تا حدی همین طور است. بستگی دارد ما در چه سطحی و از چه دیدگاه و از چه جنبهای به عشق نگاه میكنیم. در ادبیات ایران مواضع گوناگون عرفانی، اسطورهای، فلسفی و به ویژه احساسی مطرح است. ادبیات منثور ما از این لحاظ غنی نیست. ادبیات منظوم و شعرمان بسیار غنی است. در این ادبیات عرفان و تغزل نقش بس پررنگی دارند. در توجه به معنای عشق اگر معنای بسیار گستردهای برای آن قایل شویم تا حدی آن را هم بدیهی و هم تعریفناپذیر مییابیم. هرچقدر عشق را محدودتر كنیم و معنای جزییتری از آن را در نظر داشته باشیم میرویم به سمت اینكه تعریفی از آن به دست دهیم. فیلسوفان گفتهاند كه ما همهچیز را به وجود تعریف میكنیم. بنابراین وجود را نمیتوان به وجود تعریف كرد؛ همه ظهورات خود وجود است و بنابراین وجود تعریفناپذیر است. به این معنا اگر ما عشق را مساوق وجود بگیریم (مفهوما جدا و مصداقا یكی)، همان طور كه وجود تعریفناپذیر است و همهچیز را به وجود تعریف كنیم، عشق هم طبعا تعریفناپذیر میشود و همهچیز را باید به عشق تعریف كنیم. اما اگر ما آرامآرام تعریف محدودتر و محدودتری برای عشق قایل شویم آنگاه میتوانیم تعریفش كنیم. مثلا یك روانشناس وقتی میخواهد درباره عشق صحبت كند باید آن را تعریف كند. باید تلاش كند تا حداقل اگر نمیتواند تعریف ذاتی از آن ارایه دهد تعریف كاركردی عرضه كند. بعد بگوید آنچه را دارای این كاركرد ویژه و این بروزات است من روانشناس عشق مینامم. اما در آن عشق در آن مفهوم فلسفی كه مورد نظر افلاطون یا فلوطین است یا در آن مفهوم عرفانی كه ابنعربی و مولانا در نظر دارند، عشق بس فراگیر و تعریفناپذیر است. زیرا نامتعینترین چیز است و مساوق با وجود و مظایف با خیر و زیبایی مطلق است و هرآنچه مطلق شد رهاست و هیچ قید و تعریفی برنمیدارد. در این سطح عشق و معشوق یكیاند. معشوق نیز تعریف ناپذیر است و در تعریفناپذیری و مطلقیتش حتی نام نیز ندارد. سعدی و عراقی در دو غزل مشهورشان میگویند «هر كسی را نام معشوقی كه هست / میبرد معشوق ما را نام نیست.» در برخی دیگر از آثار ادبی ما عشق انسانی به انسان دیگر در تجلی به اصطلاح زمینی آن مطرح است مانند منظومه ویس و رامین یا عشقهای میان قهرمانان شاهنامه همچون عشق میان رودابه و رستم یا به ویژه عشق میان بیژن و منیژه.
منبع: اعتماد
کاربر گرامی برای ثبت نظر لطفا ثبت نام کنید.
کاربر جدید هستید؟ ثبت نام در تارنما
کلمه عبور خود را فراموش کرده اید؟ بازیابی رمز عبور
کد تایید به شماره همراه شما ارسال گردید
ارسال مجدد کد
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
قبلا در تارنما ثبت نام کرده اید؟ وارد شوید
فشردن دکمه ثبت نام به معنی پذیرفتن کلیه قوانین و مقررات تارنما می باشد
نظر فیلسوفان درباره عشق
کد تایید را وارد نمایید
زمان با قیمانده تا فعال شدن ارسال مجدد کد.:
نی نی سایت
دیدگاهتان را بنویسید