
لینک کوتاه
به افتخار تولد فروید (۶ مه)، هفت کشف مهم را که فروید در مورد عشق و رابطه جنسی به آنها نائل شد عرضه میکنیم.
فروید توجه ما را به رابطهی جنسی جلب کرد. او متوجه شد که حتی نوزادان دارای احساسات اروتیک هستند و تمام اجزای بدن میتوانند اروتیک باشند. فروید میدانست که عشق، رابطهی جنسی، فانتزیها و حتی دوسوگرایی[۱] به شکل آگاهانه و ناخودآگاه در ذهن ما هستند.
اگر صادق باشیم، زیگموند فروید در مورد برخی چیزها به خطا رفت. او جنسیت زنانه را به خوبی درک نمیکرد و اشتباه بزرگی مرتکب شد وقتی ادعا کرد که ارگاسم مربوط به کلیتوریس[۲] بیاهمیت است مگر به عنوان پیشدرآمدی بر ارگاسم واژنی که اهمیت بیشتری دارد. اما چندین چیز بسیار مهم را درست فهمید! در اینجا ۷ مورد از مهمترین اکتشافات او در مورد عشق و رابطهی جنسی ارائه میشوند:
رابطهی جنسی یک محرک اصلی و مخرج مشترک همگی ماست. شاید محتاطترین و قدیسمآبترین افراد، بسیار با اشتیاقها و بیان جنسی خود در کشاکش هستند. برای شواهد فقط کافیست که به رسواییهای فراوان که واتیکان و کلیساهای بنیادگرا را به لرزه درآوردهاند بنگریم. فروید این کشاکش را در مردان و زنان در وین ویکتوریایی مشاهده کرد. اما سکسوالیته ما را به شیوههای سالم و روی هم رفته ذاتی نیز تعریف میکند.
نظر فروید راجب عشق
فروید میدانست که انسانها از ابتدا موجوداتی اروتیک هستند. او از شیر خوردن نوزاد از پستان مادر الهام گرفت تا نمونهی یک سکسوالیتهی بالغتر را به تصویر بکشد، و گفت: «هر کس که لم دادن نوزاد را در هنگام سیر شدن از پستان و خوابیدن با گونههای سرخ و لبخندی سعادتبار دیده باشد، نمیتواند از این اندیشه بگریزد که این تصویر به عنوان نمونهای اولیه از بیان ارضای جنسی در باقی عمر ماندگار میماند». او همچنین میدانست که برانگیختگی جنسی به آلات جنسی محدود نمیشود، چرا که لذت از طریق دلبستگی اروتیک به هر قسمت از بدن کسب میشود. حتی امروزه بسیاری از افراد برای پذیرش این ایده دچار مشکل زیادی هستند.
او اشاره کرد که افراد همجنسگرا اغلب با فرهنگ اخلاقی و رشد فکری مخصوصاً بالایی از سایرین متمایز میشوند. در سال ۱۹۳۰، او بیانیهای عمومی را امضا کرد تا قانونی را لغو کند که همجنسگرایی را جرم میشناخت. فروید در نامهی مشهور خود به یک مادر که مایل به درمان همجنسگرایی پسرش بود، نوشت: «همجنسگرایی مطمئناً هیچ مزیتی ندارد، اما چیزی نیست که از آن خجالت بکشید. نه رذالت است نه انحطاط؛ آن را نمیتوان به عنوان یک بیماری طبقهبندی کرد». این نامه در سال ۱۹۳۵ بود.
دوسوگراییِ دخیل در تمام روابط نزدیک و صمیمی، از جمله اکتشافات گوناگون فروید بود. در حالی که ممکن است آگاهانه عشق حقیقی و واقعگرایی را نسبت به همسر، شریک یا فرزند خود احساس کنیم، هیچچیز هرگز آنطور که به نظر میرسد نیست. در جهان ناخودآگاه، در زیر حتی عاشقانهترین و مشفقانهترین رابطهها؛ احساسات و فانتزیها و ایدههایی وجود دارند که منفی، نفرتآمیز و ویرانگر هستند. فروید تشخیص داد که این آمیزش عشق و نفرت در روابط نزدیک، بخشی از ماهیت انسان است و نه بخشی آسیبشناسانه.
روابط اولیهی ما با والدین و سرپرستان، به ما کمک میکند تا یک «نقشهی عشق» را شکل دهیم که در سراسر عمر ما باقی میماند. این موضوع گاهیاوقات «انتقال» نامیده میشود. فروید خاطرنشان کرد که وقتی ابژهی عشق را پیدا میکنیم، در واقع آن را «بازمییابیم». پدیداری که اغلب به آن اذعان میشود به همین دلیل است: اینکه افراد شرکایی را انتخاب میکنند که آنها را به یاد مادر/پدر خود میاندازند. ما همگی شاهد آن بودهایم.
فروید چیزی شگفتانگیز را توصیف کرد: ما جنبههایی را از کسانی که دوست میداریم در خودمان ادغام میکنیم. خصوصیات، اعتقادات، احساسات، و نگرشها به بخشی از روان ما تبدیل میشوند. او این فرایند را «درونیسازی» مینامید. عباراتی مانند «همسرم نیمهی بهتر من است» یا «من دنبال نیمهی گمشدهی خودم میگردم»، حاوی برداشت فروید از عمق ارتباط میان افرادی است که یکدیگر را دوست دارند.
در فانتزیهای جنسی ما، اغلب انواع و اقسام سناریوهای عجیب و «منحرف» را احضار میکنیم که به انگیختگی جنسی میافزایند و خوشبختانه به لذت ارگاسمی منجر میشوند. این امر کاملاً عادی است و به این معنا نیست که واقعاً میخواهیم در چنین سناریوهایی شرکت کنیم (یا شاید میخواهیم).
بنابراین در روز تولد فروید بیایید اکتشافات مهم او را تجلیل کنیم، که هنوز تاثیر شگرفی بر نحوهی اندیشیدن ما در مورد عشق و رابطهی جنسی دارند.
[۱] Ambivalence
[۲] Clitoral orgasm
چرا به انتخاب پارتنرهای بد ادامه میدهیم؟ به نظر میرسد که بعضی از افراد همیشه…
وقتی فردی در موقعیت ناخوشایندی قرار میگیرد، دنیای مدرن سه منبع اصلی آرامش به او…
قوانین رواندرمانی هنگامی که جولیا برای اولینبار به آفیس من آمد، به تولد 35 سالگی…
برای نوشتن دیدگاه باید وارد بشوید.
تعداد موارد موجود در سبدخرید: 0
«تداعی» یک مفهوم آشنا در روانکاوی است. آنالیزان روی کاناپه دراز میکشد و آنالیست از او میخواهد که هر چه به ذهنش میآید بی کم و کاست و تا جای ممکن بدون سانسور بیان کند. این فرایند را تداعی آزاد میگویند. وجه تسمیهی عنوان «تداعی» که ما برای مجموعه انتخاب کردهایم، همین است. در تداعی تلاش میکنیم متون مرتبط با روانکاوی را در قالب مقالات آموزشی، تحلیلی، تکنیکی و نیز در قالب گزارش، معرفی کتاب و مصاحبه ارائه دهیم. متنها را عمدتاً با جهتگیری تخصصی برمیگزینیم و سعیمان بر این است که عمده مقالات کلاسیک روانکاوی را ترجمه کنیم.
نام خانوادگی*
کد تایید *
در اساطیر یونان ادیپوس كسی بود كه ناآگاهانه پدرش را كشت و با مادر خود ازدواج كرد. زمانیكه توسط یك غیب گو از ماجرا مطلع شد، خودش را كور كرد! فروید از این افسانه كمك گرفته و توضیح داده كه تمام كودكان پسر با علاقه ای خاص به مادر خود بدنیا می آیند و ناآگاهانه به پدر خود نفرت می ورزند.این وضعیت با بزرگتر شدن كودك و ظهور فرامن (ارزشهای انسانی) ظاهرا از بین میرود، اما بصورت فكری ناخودآگاه همیشه در ضمیر شخص باقی میماند. فروید این الگوی ناخودآگاه را عقده ادیپ نامید.{به اودیپ چشم بدوزیدبه این نجیب ترین پهلوان و خردمندترین شهریاربه او که راز معمای سر به مهر ابوالهول را گشودبه مردی که روزگاری، ستاره ی اقبالش چونان کوکبی درخشان در اقصی نقاط عالم میدرخشیداما، اکنون، در دریایی از مصایب و در ورطه ی از اندوه و غم، غوطه ور گشته است.}این اندیشه كه تئوری های فروید معمولا با تفكر اسلامی مغایرت دارد باعث كمیابی كتب ارزشمند او در ایران و سانسور شدید نظریاتش در دروس و كتب روانشناسی و نیز در سالهای اخیر در سایتهای اینترنتی شده، لذا آنچه امروزه در مورد نظریات فوق العاده فروید بچشم میخوره معمولا از كتب چاپ ۴۰ سال پیش و یا ترجمه سایتهای از زیر فیلتر در رفته! انگلیسی و آلمانی است. در این نوشتار كوتاه چند پا راگراف ارزشمند از كتاب جنسیت و روانشناسی عشق فروید، را ( البته با اقتباس از سایتی دیگر!) اوردم.وتا وقتی كه فیلتر نشده ام میتونین استفاده كنین!از نظر روان شناسی، یکی از پیش شرط های عشق های دیوانه وار آن است که معشوقه باید “صاحب” داشته باشد. زن آزاد و “بدون صاحب” لایق عشق آتشین و مجنون وار نیست! فروید میگوید: عاشق مورد نظر ما، هرگز زنی را که “صاحب دار” نباشد، به عنوان معشوقه انتخاب نمی کند. مقصود از زن “صاحب دار” زنی ست که مرد دیگری، خواه به عنوان شوهر یا پدر یا برادر و یا رفیق، خود را صاحب زن بداند و نسبت به او برای خود حق تملک قایل باشد. در بعضی از موارد این پیش شرط آن چنان شدید و غلیظ است که عاشق مورد نظر ما، تا هنگامی که یک زن “بی صاحب” است و تعلق به هیچ مردی ندارد، کوچک ترین علاقه ای به او نشان نمی دهد، اما همین که زن توسط مرد دیگری مانند شوهر، پدر، برادر و یا رفیق، مورد تملک قرار می گیرد، آتش عشق در دل عاشق مورد نظر ما، شعله ور می شود و او در دریای عشق غوطه ور می گردد.شرط دومی که فروید برای این عشق های مجنون آمیز قایل است این است که معشوقه باید حتما بی وفا باشد و با رقیب سرو سری داشته باشد.دومین پیش شرط عشق های دیوانه وار آن است که عاشق مورد نظر ما هرگز عاشق زنی وفادار نمی شود. زنی که وفادار باشد نمی تواند به عنوان بت مورد علاقه ی عاشق مورد نظر ما، پرستیده شود. عشق دیوانه وار همیشه معطوف به زنانی است که ازنظر وفاداری مورد شک و تردیدند و امکان این که با دیگران سر و سری داشته باشند، وجود دارد. فروید پس از یک تجزیه و تحلیل طولانی نتیجه می گیرد که: شرط اول یعنی صاحب دار بودن زن از احساسات پسر نسبت به مادر سرچشمه می گیرد. این واقعیت که مادر متعلق به پدر است، در ذهن کودکی که در کانون خانوادگی بزرگ می شود، به صورت جزء لایتجزای شخصیت و طبیعت مادر، نقش می شود… معشوقه ی این چنینی، در حقیقت، جایگزین مادر عاشق مورد نظر ما است.دومین پیش شرط عشق های دیوانه وار، یعنی بی وفایی معشوقه، در وهله ی اول با نظر می رسد که با این فرضیه که معشوقه در حقیقت جایگزین مادر است، در تناقض باشد. مرد عاشق،در ضمیر خودآگاه اش، مادرش را مجسمه ی تقوی و پاکدامنی و وفاداری فرض می کند و هر اشاره ای که به این تصویر ذهنی خدشه ای وارد کند، اگر از بیرون باشد، بسیار اهانت آمیز و اگر از درون باشد، بسیار دردناک است… اما اگر کودک در کودکی به رابطه ی بین مادر و پدر پی ببرد، در ضمیر ناخودآگاه او، مادر به صورت زنی بی وفا در می آید که به عشق پسر خیانت کرده است و با پدرنرد عشق باخته است.به عقیده فروید این عقده در طول زندگی تمام افراد باقی مانده ،رفتارهای او را شكل میدهد و گاه نقش مهمی در ابتلای وی به نوروز ها بازی میكند. مشابه ادیپ در زنان عقده الكترا نام دارد
فروید در کتاب ناخوشنودی های تمدن معتقد است که واژه عشق عبارت است از احساس مثبت بین والدین در قالب نیازهای تناسلی شان که خانوادهای را بپا ساخته اند به نوعی توجیهی تکوینی محسوب می شود. چرا که عشق سراسر جنسی است و در ناخودآگاه بشر نهادینه شده است . به نظر فروید واژه عشق به مبحث جنسی بر می گردد و این که بخواهیم آن را به مسائل عاطفی و مهر آمیز ترجمه کنیم صرفاً بار معنای این واژه را مبهم کرده ایم.
از نظر فروید، خرسندی جنسی نماد تمام کامرانیهاست. در نظر فروید بهطور کلی عشق پدیدهایست که با کوری همراه است؛ یعنی انکار واقعیت. همچنین به اعتقاد او آبژه محبوب در بزرگسالی کاملاً وابسته به تحولات دوران کودکی است.
فرد از کودکی تخیلات مختلفی را در ناخودآگاه خود پرورانده و در بزرگسالی بهدنبال ارضای این تخیلات از طریق معشوق است. از طرفی فروید عشق را از مهر و محبت جدا نمیداند، بلکه برانگیختگی مهر و محبت را نیز ناشی از تحولات ناخودآگاه کودکی تا بزرگسالی میداند.
فروید معتقد است عاشق بودن چیزی بیش از مایه گذاری روانی – عاطفی معطوف به ابژه به دست غرایز جنسی با هدف ارضای مستقیم جنسی نیست. این مایه گذاری روانی – عاطفی وقتی به هدفش رسید پایان می گیرد و این همان چیزی است که عموماً عشق حسانی نامیده می شود . از نگاه فروید آنچه باعث رفع تنش و اضطراب شود لذت نام دارد و آنچه باعث ایجاد تنش یا اضطراب در انسان بشود انسان از آن متنفر می شود. پس برای رفع این تنش آن را از پیش آگاه به صورت ناخودآگاه می برد. انسانی که از امری متنفر است آن را فراموش می کند و سپس آن را در قالب اشتباهات زبانی و رویاها به یاد می آورد. از خود بیزاری و دیگری بیزاری دو نوع تنفر به شمار می آیند.
در نظر فروید، عشق اساسا پدیده ای جنسی است. هنگامی که انسان به تجربه دریافت که عشق جنسی بالاترین خرسندی ها را ایجاد می کند و در نتیجه خرسندی جنسی مظهر همه ی کامروایی ها شد، به ناچار به دنبال این رفت که در مدار جنسی خوشی های بیشتری دست وپا کند و شهوت های جنسی را هسته ی مرکزی زندگیش قرار دهد. در نظر فروید تجربه ی عشق برادرانه حاصل میل جنسی است، منتهی در آن غریزه ی جنسی که جوششی که با هدف های منع شده همراه اند، تبدیل شده است. عشق با هدف منع شده در اصل عشق شهوانی بوده است، و هنوز هم در نفس ناهشیار انسان همینطور است.
نظر فروید راجب عشق
فروید مسأله آمیختگی و یگانگی (احساس وحدت) را، که جوهر تجربه ی عرفانی و ریشه ی عمیق ترین احساس وصل با شخص دیگر یا با هم نوعان است، عارضه ای روانی می داند که شخص را به سیل قهقرایی، به سوی حالت خودفریفتگی بی پایان اولیه سوق می دهد.
از منظر فروید رنج و نفرت از سه زیر منبع ناشی می شود:
1 . جسم خودش
2 . جهان خارج
3 . روابط با دیگران
عشق به دو صورت متعال و پست در نظر گرفته می شود. اما نزد فروید عشق مفهومی جنسی دارد. پس هرآنچه باعث بشود این عشق جنسی ضایع بشود انسان نسبت به آن احساس تنفر پیدا می کند. از نگاه فروید عشق انوع گوناگون دارد:
1 . عشق شهوی
2 . عشق شکمی
3 . عشق به خویشتن
4 . عشق اتکایی
5 . عشق انتقالی
6 . عشق به دیگری
عشق به دیگری از نگاه فروید تقربیاً غیر ممکن است. فروید به چند دلیل معتقد است چنین امری امکان پذیر نیست؛ زیرا بدن من از او منفک است و ذهن و روانم نیز از او مجزا است و دلیل دیگر آنکه باید دیگری سزاوار دوست داشته شدن از طرف من باشد یعنی آنکه چنان شبیه من باشد که من بتوانم خودم را در او دوست بدارم اگر نتواند مرا جذب کند، دوست داشتن او برایم دشوار خواهد بود و در این حالت نه تنها سزاوار عشق من نیست بلکه به عکس رواست که طرفِ دشمنی و چه بسا نفرت من قرار گیرد. اما عشق به خود چگونه است.
عشق به خود عبارت است از اینکه شخص به جای آن که امیال خود را به وسیله ی دیگری ارضا کند آن را متوجه خود می کند. و شخص به خودش عشق می ورزد چرا که احساس می کند از دیگری بینی از است. به عبارتی این عشق خودخواهانه است زیرا شخص فقط خود را مد نظر قرار داده است و از دیگری و دیگران چشم پوشیده است.
اما فروید اذعان می دارد که دو خصلت بایسته ی فرد جنایت کار هستند: خودخواهی بی کران و گرایش شدید به ویرانگری. نبود عشق، یعنی ارج گذاری عاطفی برای آدمیان شخص که خودخواه است یقییناً خودشیفته و عاشق خودش است چنین انسانی به زعم فروید می تواند جنایتکار باشد.
سرمنشاء عشق نزد فروید
سرمنشا عشق و نفرت در مکتب فروید را باید ابتدا در مفهوم چون غرایز جستجو کرد. در همین راستا میتوان اشاره کرد که عشق به غریزه زندگی و نفرت به غریزه مرگ برمیگردد غریزه مرگ یعنی زندگی راهی غیر مستقیم به مرگ است و در ادامه عشق مشتقی از غرایز جنسی است، اغلب نفرت را که مشتقی از غرایز مرگ است خنثی می نمایند، در حالت دیگر ممکن است هر یک از این دو به دیگری تبدیل شوند، چانچه عشق جایگزین نفرت گشته و یا بر عکس نفرت جانشین عشق و محبت می گردد.
فروید معتقد است هر رفتاری که از انسان سر می زند آمیزه ای از غریزه ی جنسی ( عشق ) و غریزه تخریب ( خشم ) نشأت می گیرد. در همین ابتدا باید گفت نظر فروید دوسوگرایانه است. در این نظریه شخص احساسات متضادی در خود نسبت به دیگری دارد یعنی هم احساس مهر و هم احساس کنی .
فروید این طور مثال می زند که برای مثال صیانت نفس مسلماً منبعث از غریزه عشق است ولی دقیقاً تبیین همین غریزه، اگر بخواهد به منظور و مقصود خود دست یابد، نیاز به پرخاشگری دارد. همچنین غریزه عشق، به هر شکلی، برای وصال معشوق به غریزه تصاحب نیازمند است. هر رفتاری به خودی خود و به گونه ای خودانگیخته، آمیزه ای از غریزه عشق و تخریب باید باشد. قاعدتاً انگیزه های بسیاری باید همزمان باهم تلاقی کنند تا رفتارهای انسان امکان پذیر باشد.
فروید معتقد است انسان تنها از همین تضادها است که می تواند لذت ببرد. فروید می نویسد فرض ما بر این است که غرایز انسانی فقط به دو گونه هستند:
1 – غرایزی که خواهان صیانت نفس و وحدت زندگی اند. ما این غرایز را « عشقی – شهوانی » می نامیم، درست به مفهوم عشق در رساله ی میهمانی افلاطون ؛ یا « جنسی » با گسترش آگاهانه به مفهوم عامه پسند تمایلات جنسی.
2 – غرایزی که خواهان نابودی و مرگند که ما اجمالاً غریزه پرخاشگری و غریزه تخریب می نامیم.
برای توضیح بیشتر در باب عشق از نگاه فروید نیاز است به مفاهیم لیبیدو و اروس و عقده ی الکترا و ادیپ نیز توجه شود. در همین راستا شکلی از انرژی که به وسیه غرایز زندگی به کار برده می شود لیبیدو ( شهوت ) نام دارد. فروید در باب لیبیدو می نویسد که فهم لیبیدو کلید شناخت فعل و انفعال خارجی امیال از ناخودآگاه است. تراوش های غرایز از ژرفای روان خودآگاه به وسیله ی لیبیدو بیان می شوند. لیبیدو سازنده ی زندگی ( اروس یا همان عشق جنسی ) است که ضد مرگ است؛ زیرا زندگی برای انسان لذت بخش است. این غریزه انسان را وامی دارد تا امیال خودش برای لذت را بروز بدهد، امیالی چون عشق، خود دوستی، نوع دوستی. این غریزه عمیق ترین جوهر اصل زندگانی است .
فروید معتقد است لیبیدو چه در مرد و چه در زن حالت ذکر دارد و اما کارکرد لیبیدو این است که به واسطه آن نفرت از بین می رود و عشق جایگزین آن می شود. لذت به زعم فروید به دو نوع ناقص و کامل تقسیم می شود لذت کامل در دوران بلوغ به انجام می رسد و در این مرحله انفعال لیبیدو دچار زوال می شود.
فروید در کتاب آینده یک پندار مبحث اساطیری ادیپ را اینگونه پیش می کشد؛ داستان پسری است که ناخواخواسته پدر خود را می کشد و بدون اطلاع با مادر خود ازدواج می کند. فروید با طرح این موضوع می خواهد از این مسئله پرده بردارد که پسر در آغاز عاشق مادر خودش است اما چون می فهمد پدرش رقیب اوست و امکان دارد او را از میان بردارد از این عشق چشم پوشی می کند.
به زعم فروید انسان تحت کنترل عقده ی ادیپ از پدرش که رقیبش است احساس تنفر و بیزاری دارد ، فروید در کتاب دیگر خود تحت عنوان جنسیت و روانشناسی عشق این مبحث را پیش می کشد که اصطلاح مقابل عقده ی ادیپ چیست؟ او این طور توضیح می دهد که شاید به صورت افراطی در مورد مبحث عقده ادیپ در مردان صحبت کرده باشیم اما خاطرمان باشدما در مورد مجموعه ای معکوس عقده ادیپ می خواهیم صحبت کنیم که تحت عنوان الکترا است و می توان گفت نگرش درستی به دو جنس زن و مرد داریم ، می توانیم اینگونه استدلال کنیم که پدر و مادر از این جهت که عامل بوجود آمد فرزندانشان هستند الگویی برای یک عشق ابتدایی در فرزند دختر و پسر بشمار می آیند.
همان طور که فروید می نویسد که نخستین مرحله ی این مسیر، که معمولا در پنج سالگی کودک پایان می یابد کودک ابژه عشق خود را در یکی از والدین می یابد اما چون حس رقابت در این میان است فرزندان پسر و دختر به ترتیب به پدر و مادر خود حسادت می ورزند و احساس نفرت می کنند. به عبارتی موضوع عشق پسرها مادرشان است و موضوع عشق دخترها پدرشان می باشد که اگر این سر منشا عشق درست هدایت شود به عشق متعالی خواهند رسید یعنی فرزند دختر و پسر از این رقابت دست بردارند و حس خودشان را معطوف موضوعی غیر از پدر و مادر می کنند به عبارتی پسر در زمان بلوغ به سمت جنس مونث دیگری غیر از مادرش کشش پیدا کنند و دختر نیز به سمت جنس مذکری غیر پدر خود می رود مانند قالبی که ازدواج سنتی تعریف می کند. تعلل در این امر می تواند موجب انحراف اخلاقی در فرزندان بشود. این فرآیند باید در سنین کودکی باید انجام بپذیرد.
نکته مهم این است که عقده الکترا نیز در ابتدا یک عقده ادیپال به شمار می رود چرا که دختر احساس می کند جنس مذکر دارد اما وقتی متوجه فرق خود با پسر می شود احساس حسرت و نفرت می کند چرا که فکر می کند او را اخته کرده اند.
فروید چند عامل را موجب سرخوردگی و نفرت انسان می داند وی این طور می نویسد که از یک سو، عشق به مخالفت با علایق فرهنگی برمی خیزد و از سوی دیگر، فرهنگ، به یاری اعمال محدودیت های محسوس، عشق را مورد تهدید قرار می دهند ، به عبارتی قانون های اجتماعی موجب سرخوردگی انسان می باشند. هر رابطه ای نیازمند یک سری الگو و شاخصه است.
فروید معتقد است رابطه عاشقانه در روابط دونفره خلاصه می شود او می نویسد که عشق جنسی، رابطه ای است میان دو شخص که حضور شخص سوم، ممکن است برای آن، زائد و آزار دهنده باشد ، جفت عاشق، خود را پسندیده است و برای خوشبخت بودن حتی نیازی به فرزند هم ندارد. می توان به این نکته اشاره کرد که برای ابراز عشق، انسان دارای یک ابزار قدرتمند است و آن زبان است که فروید اینگونه تلقی می دارد که واژه ها قدرت جادویی دارند طوری که می توان با آنها یک شخص را مملو از خوشحالی و سعادت کرد یا با آنها او را پر از نامیدی و یاس کرد، به وسیله کلمات می توان عواطف دیگران را بر انگیخت یا حتی بر روی قضاوت ها و تصمیمات ایشان تاثیر گذار بود.
به عبارتی از طریق زبان می توان باعث بروز مهر و عشق و از طرفی باعث بروز نفرت در شخص مقابل شد. از منظر فروید آنچه والدین و معلمان اخلاق در خصوص « معصومیت ذهن و روان » معتقد هستند وجود ندارد. او ادامه می دهد عشق یک مرد و زن به یکدیگر تنها به لحاظ جنسی است. هرچند عشق در نگاه مثبت آن می تواند به والدین و خواهر و برادر در نظر گرفته بشود اما آن نیز در ناخودآگاه خود به همان معنی است، یعنی این دو عشق به لحاظ معنی و مفهوم یکی هستند، تنها با این تفاوت که عشق به خانواده می تواند سازندهی دوستی ها باشد.
فروید عشق را بیماری تصور نمی کرد و با چنین تحلیل استادانه ای از زندگی جنسی انسان توانست پرده از بسیاری راز و رمز های این پدیده بردارد.
موفقیت های وی عبارت بودند از:
درک اهمیت عوامل مختلف در زندگی عشقی افراد، و بدین وسیله او توانست ادراکی از عشق که آنرا پدیده ای رمانتیک و غیر واقعی ساخته بود مورد بررسی قرار دهد.
امروزه عشق دیگر نمادی از عشق حیوانی نیست و از طرفی از فرم فرشته گون خود نیز خارج شده است. عشق همچون گرسنگی اشتیاقی غیر ارادی است،
نظر فروید راجب عشق
ممکن است گاهی بتوان لذت آنرا انکار کرد، اما حتی زمانیکه گرسنه ایم، در سختی هستیم، درد میکشیم و ناامنی را تجربه میکنیم، نمیتوانیم از شوق عشق و تجربۀ زیبای آن دست برکشیم .
هرگز عشق را با ارادۀ خود تجربه نخواهیم کرد و این خصوصیت مطلق غیر ارادی بودن اشتیاق عشق ورزی تنها زمانی می تواند در ذهن شکل گرفته باشد، که پیچیدگی های معما گونۀ ارتباطات انسانی در ذهن و مغز انسان از آن زمان آغازیدن گرفته باشد.
بارها این جملات را از عشاق شنیده ایم:
i نمیتوانم عاشق او نباشم
ii این احساس از خود من قویتر است
iii یکباره عاشقش شدم
iv او در نگاه اول عشق من شد» و …
وقتی به مطالعۀ عشاق در ادبیات قدیم و معاصر می پردازیم، می بینیم هر زمان که حس می کنند، ابژۀ عشق آنها رنگ می بازد، باور خود را نسبت به بی اختیارگون بودن عشق از دست می دهند و برای توصیف عشق با از دست دادن موضوع عشق خود را بی ثبات و متزلزل توصیف می کنند. از خیانت، فریب و بی وفایی سخن می گویند و در اثر این از دست دادن، در حالات روحی و جسمی دگرگون می گردند.
فروید، دربارۀ غم و ماتم می نویسد: واکنشی دائمی نسبت به از دست دادن یک شخص مورد علافه یا از دست دادن برخی از آرمانها برای فرد ایجاد می شود.
این تأثیرات مشابه در برخی از افراد به جای ایجاد غم و ماتم منجر به افسردگی می گردد.
تشخیص ویژگی های روحی و روانی افسردگی به صورت :
i دلمردگی دردناک عمیق،
ii قطع علاقه نسبت به دنیای بیرون،
iii از دست دادن توانایی محبت و دوست داشتن،
iv ممانعت از همۀ فعالیت ها
v کم شدن احساس توجه به خود مطرح می شود .
زیگموند فروید -پایهگذار روانکاوی- همچون رشنالیستها باور داشت که همۀ عواطف ما همان غرایز ما هستند و لیبیدو یا غریزۀ صیانت نسل ما است که خودش را بهصورت عشق نشان میدهد؛ خودش را بهصورت ترحم نشان میدهد؛ خودش را بهصورت عشق پدری و مادری نشان میدهد؛ همۀ اینها مصادیق لیبیدو هستند و هیچکدام از اینها فضیلتی ندارد. همۀ اینها برخاسته از من حیوانی یا غریزی ما هستند.
در نظر فروید عشق اساسا پدیده ای جنسی است . هنگامی که انسان به تجربه دریافت که عشق جنسی بالاترین خرسندی را ایجاد می کند و در نتیجه خرسندی جنسی مظهر همه کامروایی ها شد ، به ناچار به دنبال این رفت که در مدار جنسی خوشی های بیشتری دست و پا کند و شهوت های جنسی را هسته مرکزی زندگیش قرار دهد .
در نظر فروید تجربه عشق برادرانه حاصل میل جنسی است ، منتهی در آن غریزه جنسی به جوششی که با هدف های منع شده همراهند ، تبدیل شده است . عشق با هدف منع شده در اصل عشق شهوانی بوده است ، و هنوز هم در نفس ناهشیار انسان همینطور است .
فروید مساله آمیختگی و یگانگی ( احساس وحدت ) را که جوهر تجربه عرفانی و ریشه عمیق ترین احساس وصل با شخص دیگر یا با همنوعان است ، عارضه ای روانی می داند که شخص را به سیل قهقرایی ، به سوی حالت خودفریفتگی بی پایان اولیه سوق می دهد .
فروید معتقد است که برای افراد ناپخته ، روابط عشقی ، نوعی روابط انتقالی است . افراد با شخصیت ناپخته به وسیله عشق می توانند فقط به رابطه حل نشده در کودکی خود بپردازند که طی آن طرف مقابل به صورتی دیده می شود که در نهایت می خواهند نیازهای ارضا نشده خود را ارضا نمایند ، این نوع عشق ، عشق نوروتیک نامیده می شود .
عشق انتقالی ( Love Transitional )
فروید عشق را پدیده ای غیر عقلانی می داند . در نظر فروید عشق غیر عقلانی و عشق به معنی تظاهری از شخصیت انسان بالغ ، تفاوتی ندارند .
وی در رساله ای راجع به عشق انتقالی می گوید که عشق انتقالی از نظر اصولی فرقی با پدیده ی عادی عشق ندارد . گرفتار عشق شدن همیشه آدمی را به مرز نابهنجاری می کشاند ، همواره با کوری در برابر واقعیت همراه است ، وسواس ( Obsession ) است ، و در زمره عشق های زمان کودکی است که به جوانی یا بزرگسالی انتقال یافته است . عشق به عنوان یک پدیده ی عقلانی و منطقی ، به عنوان عالی ترین موفقیت برای رسیدن به بلوغ ، هیچگاه مورد تحقیق فروید قرار نگرفت ، زیرا در نظر او چنین عشقی وجود خارجی نداشت .
عشق فرافکن ( Love Projective )
از دیدگاه فروید توانایی برقراری روابط ارضا کننده ی متقابل ، تا حدودی به الگوهای درون فکنی شده ی ناشی از تعاملات اولیه با والدین یا سایر افراد مهم مربوط است . این توانایی نیز یکی از عملکردهای بنیادی ایگو است ، چرا که رابطه ی رضایت بخش بستگی به توانایی ادغام جنبه های مثبت و منفی دیگران و خود و حفظ یک احساس درونی از دیگران حتی در غیاب آنها دارد .
فروید خاطر نشان کرد که انتخاب ابژه ی محبوب در بزرگسالی ، روابط عاشقانه و ماهیت تمامی روابط ابژه ای دیگر ، عمدتا به ماهیت و کیفیت روابط کودک در سالهای اول زندگی بستگی دارد . فروید در توصیف مراحل لیبیدویی ( Libido ) رشد روانی جنسی ، مکررا به اهمیت روابط کودک با والدین و سایر اشخاص مهم در محیط زندگی اشاره کرد .
در دیدگاه فروید عشق به معنای رابطه ای ناخودآگاه نسبت به غیر است . فروید آن را گاه لیبیدو و گاه انتخاب مطلوب و یا رانش ( اروس ) می خواند .
با ارجاع به اصطلاح لیبیدو که فروید آن را در رابطه با اروس قرار می دهد ، ساخت رانشی آن را مشخص می کند . در این صورت عشق مقوله ای دفع شده و حاوی قدرتی ناآگاه است . با ارجاع به معنای اخص آن در روان شناسی عشق که غایت آن تعیین این امر است که چگونه فرد به « انتخاب مطلوب عشق خود » نائل می آید . یعنی چگونه تخیلات او با مطلوب عشق وی از طریق عقده ی ادیپ هماهنگی می یابند . این نوع برداشت موجب تمایز میان دو جریان مختلف در زندگی لیبیدویی می شود : جریان شهوی و جریان مهر و محبت .
این دو جریان در لفط عشق به صورت نامتمایزی وجود دارند ، یعنی هم به محرکات جنسی اشاره دارند و هم به محرکات دوستانه و توام با مهر و محبت .
تفکر فروید به نحو قاطعی مفهوم عشق را تغییر داده است و محتوای ناآگاهش را به خوبی نشان داده است ، محتوایی که در تقاطع میان رانش ، آرزومندی و تعاضات نفسانی قرار گرفته است . هم از این رو است که عشق ادیپی با ریشه گرفتن در قانون زنا با محارم اساس عواطف آدمی را معین می سازد .
عشق از دیدگاه روابط شی
نظریه های روابط شی به جای سایق های غریزی، بیشتر روی روابط میان فردی با اشیای انتقالی تاکید می کنند. از دیدگاه کلاین، در این فرایند، ابژه از دست رفته در ایگوی فرد سوگوار، همراه با دیگر ابژه های عشقی درونی دوران کودکی تثبیت می گردد. تاکید کلاین بر گسیختن گره های هیجانی از ابژه از دست رفته نبود، بلکه او بر حفظ و بازسازی روابط درونی ابژه در شخصیت فرد تاکید می کند.
انتخاب همسر در مردان از منظر فروید
رابطه زن و مرد ترکیبی از عناصر عاطفی و جنسی است . فرد مورد عشق کودک در ابتدا مادرش است ولی این عشق با موانع فرهنگی بازداری می شود و به ناخودآگاه می رود .
فروید 4 نوع انتخاب همسر را در مردان توصیف می کند .
1- عشق به زن آسیب دیده
این نوع مردان ، هیچ موقع زنی را انتخاب نمی کنند که در ارتباط با دیگران نباشند . آنها ، زنی را می خواهند که شوهر ، نامزد و یا رابطه ای دارد و تنها در این صورت است که آن زن برایشان ارزشمند و خواستنی می شود .
هر چه مانع برای رسیدن سخت تر ، عشق و تمنای مرد ، بیشتر می شود . زن باید غیر قابل دسترس باشد و احساسات حاکم بر رابطه ، عدم امنیت و اطمینان خاطر باشد .
این نوع انتخاب ، نیاز به رقابت و خشونت را تامین می کند که مرتبط است با دوران کودکی فرد و عقده ادیپ حل نشده ی او . چنین مردی در خانواده ای بزرگ شده که عمیقا حس کرده ، مادرش متعلق به مرد دیگری ( پدر ) است . این نوع انتخاب تکرار موقعیت قدیم کودکی است . بنابر این ، سوم شخص آسیب دیده کسی نیست جز پدر . در واقع دسترسی و تملک مادر آسان نیست ، بنابر این او که چنین یاد گرفته ، نحوه انتخاب شریک در روانش تنها با گذاشتن از موانع بسیار امکان پذیر است .
2- عشق به روسپی ( فاحشه )
مردانی که هیچ علاقه ای به زن نجیب و پاکدامن ندارند . آن ها ترجیح می دهند زنی را انتخاب کنند که به واقع روسپی است و یا درباره عفیف بودن وی شبهات و شایعاتی وجود دارد . جالب اینجاست که حسادت این مرد متوجه شوهر زن نیست ، بلکه متوجه مردانی است که با این زن در ارتباط مشکوک هستند .
این نوع از انتخاب تحت تاثیر تثبیتی است که در کودکی در ارتباط با مادر رخ داده است . در هشیاری مرد ، مادرش مقدس ترین و پاک ترین زن جهان است و بین مادر و فاحشه تفاوت بسیار زیادی وجود دارد . با رجوع به گذشته ی مرد ، می توان لحظاتی را یافت که در روان او این دو مفهوم متضاد ” مادر عفیف ” و ” فاحشه ” با هم یکی شده اند . این زمانی رخ داده است که پسر بچه در حال کشف رازهای موجود در روابط زناشویی بین بزرگسالان بوده است . در ابتدا پسر بچه احتمال هرگونه رابطه ای را بین والدینش انکار می کند . از دیگران چنین چیزی ممکن است ولی والدین او فراتر از این گونه مسائل هستند . گرچه که دیر یا زود به مستثنی نبودن پدر و مادرش پی می برد ، خصوصا مادرش دیگر بی گناه به نظر نمی رسد و از این پس او و فاحشه ، فاصله ی بسیار زیادی وجود ندارد .
چنین دریافت و باوری ، آرزوی پنهان کودکی او در مورد میل نزدیکی بیشتر با مادرش را بیدار می کند ، گرچه امکان داشتن او را تمام و کمال نداشته است . این قضیه عقده ادیپ را نیز از نو فعال می کند ، پسر بچه از پدرش متنفر می شود و تمایل به مادرش پیدا می کند ، گرچه عمل خیانت او را هم نمی تواند ببخشد .
ترکیب دو رانه ی متضاد – تمایل به مادر و تمایل به انتقام او – خیانت مادر را در نظر او جذاب تر می سازد . پارتنر مادر ، همان کسی که مادر با او مرتکب خیانت می شود ، ویژگی های ایگوی پسر یا شخصیت ایده آل وی را پیدا می کند . در این فانتزی ها پسر رشد کرده و خود را در سطح پدرش می بیند . بنابر این عشق به روسپی نوعی تثبیت است . این فانتزی را پسر در بلوغ خود شکل داده و در بزرگسالی به چنین روابطی منجر می شود .
3- نجات زن ( غمگین ) مورد علاقه
این گونه مردان معتقدند که پارتنرشان به کمک آنها نیاز دارد و در غیر این صورت جایگاه اجتماعی خود را از دست می دهد و یا بدون آن ها کلا از دست می رود . به همین دلیل است که جذب زنانی می شوند که ناشاد هستند و می خواهند آنها را از خطر یا رنجی نجات دهند .
مفهوم نجات از دل عقده ی والدینی ناشی می شود . به محض اینکه پسر بچه متوجه می شود زندگیش را مدیون والدینش است و یا اینکه مادرش به او زندگی بخشیده است ، مشتاق می شود که با چیزی با ارزش لطف آنها را جبران کند . او می خواهد با پدرش تسویه حساب کند ، ” من هیچ چیز از پدرم نمی خواهم ، در عوض ، می خواهم هر چه برایم هزینه کرده است را به او پس دهم ” .
به این شکل است که پسر فانتزی نجات پدر را شکل می دهد . به همین شکل ، می خواهد در عوض اینکه مادر به او حیات بخشیده و برای نیازهای او تلاش کرده ، چیزی بدهد . مثلا به مادر فرزندی بدهد که بیشترین شباهت را به وی دارد . او در فانتزی نجات ، تماما با پدری همانند سازی می کند . تمام غرایز او برای شفقت ، قدر شناسی ، شهوت و استقلال ، تنها در یک آرزو ، تبدیل شدن به پدرش ، ارضا می شوند . این گونه است که او با پدرش و مادرش که به او زندگی داده اند ، بی حساب می شود .
4- عشق به باکره
نوعی از عشق که با متمدن و با فرهنگ شدن بشر ، ایجاد شده است . محدودیتی که بر زندگی جنسی به واسطه تمدن اعمال شده ، باعث نوعی ریاکاری و اخلاقیات دوگانه شده است .
رابطه زن و مرد بایستی ترکیبی از عنصر عاطفی و جنسی باشد . فرد مورد عشق کودک در ابتدا مادرش است ولی این عشق با موانع فرهنگی بازداری می شود و به ناخودآگاه می رود . در واقع پسر بچه محتوای جنسی عشقش را باید سرکوب کند و تنها اجازه دارد محتوای عاطفی آن را نشان دهد .
وجود همزمان این فشارها منجر به نوعی از انتخاب پارتنر می شود که می توان به آن عشق به زن باکره گفت . بین محتوای جنسی و عاطفی ، دوپارگی رخ می دهد . در واقع این دو عنصر نمی توانند باهم یکی شوند . بنابر این مرد تنها می تواند عشقش را به یک زن بی گناه بدهد و از سوی دیگر منبع لذت جنسی اش زنی از لحاظ اخلاقی ، فرهنگی و اقتصادی در سطح پایین تر خواهد بود ، در غیر این صورت توان لذت بردن جنسی را ندارد . اگر این گونه تثبیت ، برطرف و حل نشود ، می تواند ریشه ناتوانی جنسی در مردان نیز باشد .
زیگموند فروید(1856-1938)معتقد است عشق چیزی فراتر از غریزهی جنسی نیست. او «لیبدو» یا همان «شهوت» را کانون انگیزههای جنسی جهت به حرکت درآوردن انسان به سوی عشقورزی میداند. در نظر فروید عشـق اساساً پدیدهای جنسی بود. هنگامی که انسـان به تجـربه دریافت که عشـق جنسی بالاترین خرسندیها را ایجاد میکند و در نتیجه خرسندی جنسی مظهر همهی کامرانیها شد، به ناچار به دنبال این رفت که در مدار جنسی خوشیهای بیشتری دست و پا کند و شهوتهای جنسی را هستهی مرکزی زندگیش قرار دهد… در نظر او تجربه عشق برادرانه حاصل میل جنسی است، منتها در آن غریزه جنسی به جوششی impulse که با «هدفهای منع شده» همراهند، تبدیل شده است. عشق با هدف منع شده در اصل عشق شهوانی بوده است و هنوز هم در نفس نابهشیار انسان همین طور است. فروید مسئله آمیختگی و یگانگی (احساس وحدت) را که جوهر تجربهی عرفانی و ریشهی عمیقترین احساس وصل با شخص دیگر یا با همنوعان است، عارضهای روانـی میداند که شخص را به سیـر قهقرایی به سوی حالت «خود فـریفتگی بیپایان» سوق میدهد … گرفتار عشق شدن همواره با کوری در برابر واقعیت همراه است؛ وسواس است، در زمرهی عشقهای کودکی است که به جوانی یا بزرگسالی انتقال یافته است … (فروم، 1389: 115ـ114).2-6-3 عشق از دیدگاه ویکتور فرانکل[2]
ویکتور فرانکل(1905_1997) روانپزشک اتریشی و بنیانگذار روش درمانی «لوگوتراپی[3]» عشـق را عالیترین و نهاییترین هدف میداند که بشر در آرزوی آن است. او بر این عقیده است که رهایی بشر از راه عشق و در عشقورزی است. «عشق تنها وسیلهای است که با آن میتوان به اعماق وجود انسانی دیگر، دست یافت؛ هیچ کس توان آن را ندارد، جز از راه عشق به جوهر وجود انسانی دیگر آگاهی یابد» (فرانکل، 1390: 168).
او ، عشق را تنها شیوهای میداند که به کمک آن میتوان به اعماق وجود انسانی دیگر دست یافت. به عقیده او جنبه روحانی عشق است که افراد را یاری میکند تا صفات اصلی و ویژگیهای واقعی محبوب را ببیند و حتی چیزی را که بالقوه در معشوق است و باید شکوفا گردد درک کنند. فرانکل معتقد است عاشق به قدرت عشق توان مییابد که معشوق را در آگاه شدن از استعدادهای خود و تحقق بخشیدن به آنها یاری کند.
او در کتاب «انسان در جستجوی معنا» رابطهی عشق و میل جنسی را بدین صورت تعریف میکند: «عشـق عاملی پدیدهزا نیست که از سائق یا غریزهی جنسی مشتق شده باشد همچنین عشق شکل اعتلا یافتهی میل جنسی نیست؛ بلکه عشق، خود مانند میل جنسی، پدیدهای اصلی و بنیادی است. میل جنسی، آنجایی جایز و حتّی مقدّس است که حامل و ناقل عشق باشد؛ بنابراین عشق تنها اثر جنبی چنین میل جنسی نیست. بلکه میل جنسی شیوهای است برای ابراز نهایت همدمی و تعارضی که عشق، طالب آن است» (همان: 170).
2-6-4 عشق مثلثی اشترنبرگ[4]
نظر فروید راجب عشق
اشترنبرگ(1949- 1988)در میان روانشناسان بیشترین توجه را به مفهوم عشق داشته است. وی نظریههای مربوط به عشق را بررسی و سپس نظریه خویش را در مورد این موضوع مطرح کند. «وی یک الگوی سه وجهی ـ صمیمیّت، شهوت و تعهّد ـ را برای دوست داشتن و عشق ورزیدن پیشنهاد میکند. بر مبنای این سه جزء، اشترنبرگ عشق را به انواع مختلفی تقسیم میکند که در آنها جایگاه و ارتباط این سه جزء با همدیگر اساس نوع عشق است. عشق، زمانی بهترین حالت را خواهد داشت که هر یک از این سه عنصر را تقریباً به طور یکسان، شامل شود»(خداپناهی، 1386: 258).
اشترنبرگ چنین دسته بندی ازانواع عشق ارائه میدهد:
– فقدان عشق: در این نوع رابطه، هیچ یک از عناصر عشق حضور ندارد. این رابطه را در زندگی روزانه، با مردم عادی میتوان مشاهده کرد.
– همدلی: این احساس زمانی دست میدهد که هوس و تعهّد به مقدار کم وجود داشته باشند یا احتمالاً حضور نداشته باشند امّا صمیمیّت در حدّ بالایی باشد.
– وسـوسه یا شور و شوق: چیزی که فرد را در جهت برقـراری رابطه برمیانگیزد، شور و شـوق از ویژگیهای روابطی است که در آنها هوس شدید است امّا صمیمیّت و تعهّد در سطح ضعیفی قرار دارد.
– عشق خالی: این عشق زمانی احساس میشود که تعهّد قوی باشد امّا هوس و صمیمیّت در سطح پایینی قرار گیرند یا اصلاً وجود پیدا نکنند.
– عشق رمانتیک: در این عشق هوس و صمیمیّت شدید است. احساس تعهّد وجود ندارد.
– عشـق عاطفی: در این عشـق، صمیمیّت و تعهّد شدید امّا هوس ضعیف است. ارتباط طولانی در طرف این نوع عشق را به وجود میآورد. دراین نوع عشق هردو طرف از یکدیگر رضایت دارند.
– عشق سادهلوحانه: در این عشق، هوس و تعهّد بالا، امّا صمیمیّت ضعیف است.
– عشق آرمانی: این عشـق کامل، سه عنصر را به طور سخـاوتمندانه در خود جای میدهد؛ عشقی که همهی ما آن را در خواب میبینیم. همانطور که اشترنبرگ میگوید، رسیدن به این مرحله خیلی آسانتر از نگهداشتن آن است. وی معتقد است که سه جزء عشق باید در ترکیب و هماهنگی با هم باشند تا فرد به
عشق نهایی برسد. این عشق، ایدهآل و مطلوب است. (گنجی، 1388: 92ـ89)
2-6-5 عشق از دیدگاه اریک اریکسون[5]
اریکسون(1902-1944)برای تشریح مفهوم عشق به مراحل رشد روانی ـ اجتماعی اشاره دارد. او «صمیمیّت» را به عنوان یکی از این مراحل، نقطه آغاز عشق ورزی میداند. به عقیدهی اریکسون افراد نیازمند برقراری ارتباط عاطفی با دیگرانند. او آغاز این حس نسبت به جنس مخالف را دوران نوجوانی میداند، بنا بر نظریه اریکسون فرد در این دوره نسبت به دیگران نوعی احساس تعهّد پیدا میکند.
توانایی در ایجاد یک رابطهی صمیمی به همراه تعهّد، که مستلزم مصالحه و گذشت است، به احساس هویّت شخصی فرد بستگی دارد؛ هویّتی که پایههای آن در نوجوانی شکل گرفته است. جوانانی که از هویّت برخوردارند؛ آمادهاند که هویّت خود را با فرد دیگری سهیم شوند. به گفته اریکسون آن دسته از جوانانی که قابلیّت ایجـاد پیـوندهای سالم دارند؛ در حـل و فصـل بحـرانهای گذشته خود موفّقیّت بیشتری داشتهاند. حتّی رابطهی جنسی سالم در زناشویی زمانی امکانپذیر است که فرد به هویّتی مطلوب دست یافته باشد. به نظر اریکسون: «حـل بحـران صمیمیّت در برابر کنـارهگیـری به توانایی عشـق ورزیدن میانجامد که از نظر او، نوعی ازخودگذشتگی متقابل بین کسانی است که شریک زندگی یکدیگرند. به اعتقاد او فقدان چنین رابطه و خلأ ناشی از آن ممکن است آسیبهای روانی به دنبال داشته باشد» (احدی، جمهری، 1385: 221).
جزییات بیشتر
https://homatez.com/%D9%BE%D8%A7%DB%8C%D8%A7%D9%86-%D9%86%D8%A7%D9%85%D9%87-%D8%A7%D8%B1%D8%B4%D8%AF-%D9%81%D8%B1%D8%A7%D8%B2-%D9%88-%D9%81%D8%B1%D9%88%D8%AF-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%AC%D8%A7%DB%8C%DA%AF%D8%A7%D9%87/
2-6-6 عشق از دیدگاه آبراهام مزلو[6]
مـزلو(1908-1970)عشـق را یکی از ارکان نیـازهای بشـری دانسته؛ وجود آن را از ضروریّات ساخت شخصّیت میداند. وی علاوه بر استناد به وجود ژن و محیط در رشد و پرداخت شخصیت به طور عمومی، با نگرشی دقیقتر و ظریفتر، انگیزش شخصیّت را در پرداختهای به موقع به نیازهای متعادل و به جای افراد، از مهمترین عوامل به شمار میآورد. او برای بیان سادهتر این نیازها آنها را به پنج گونه تقسیم کرده و «عشق» را یکی از ارکان نیازهای اصلی انسان در ساخت شخصیت سالم معرّفی میکند. «نیازهای پنجگانه مورد نظر «مزلو» در خصوص ساخت و رشد یک شخصیت سازنده، موفّق، بارور و زایا که لقب «شخصیت خودشکوفا» را به دوش میکشد؛ عبارتند از:
– نیاز فیزیولوژیک (گرسنگی، تشنگی، جنسی)
– نیاز ایمنی (داشتن امنیت)
– نیاز به عشق (نیاز به محبّت و احساس تعلّق)
– نیاز به احترام (نیاز به مورد توجه قرار گرفتن)
– نیاز به خودبهسازی (نیاز به خودشکوفایی)» (فکری ازگمی، 1380: 16ـ15).
مزلو معتقد است محرومیّت فرد از هر یک از موارد فوق، سبب وارد آمدن آسیبهای روانی و درنهایت منجر به ساخت شخصیّت «روانژند[7]» میشود. توجه به این نکته که «نیاز به عشق»، سوّمین نیاز واقعی و حیاتی انسان برای جذب شخصیت شکوفا مورد نظر قرار گرفته، به خوبی اهمیّت این امر را نمایان میسازد. مزلو معتقد است که نیازهای مذکور برای بقای بشر ضرورت دارند و از اصل تعادل حیاتی پیروی میکنند. حتّی عشق و اعتبارخواهی احتیاجاتیاند که برای حفظ سلامت روانی فرد مورد نیازند: «به عقیده او این نیازهـا همـانند کشـانندههای نخـستین در ساختار ژنتیـک فرد موجودند و به همین دلیل این نیـازها را شبهغریزی[8] مینامند. در فرآیند تحوّل، فرد از این سطوح عبور میکند و چنانچه در مسیر تحوّل با موانعی روبهرو باشد، شاید در آن مرحله از نیازها برای آسایش و آرامش زندگی تثبیت شود» (خداپناهی، 1386: 198).
مازلو در تقسیم بندی عشق به دو نوع عشق اشاره میکند. یک نوع عشق که آنرا عشق خودخواهانه، تسخیری و حریص مینامد و نیازهای برآورده نشده فرد را در آن دخیل میداند. یعنی فرد دیگران را به این دلیل دوست دارد که نیازهایش را ارضا کند. مازلو این عشق را، عشق کمبود مینامد. فرد خود را به دیگری میآویزد و نمیتواند بدون دیگری هیچ کاری انجام دهد. میتوان گفت که عشق رمانتیک اشترنبرگ در حقیقت همان عشق کمبودساز مازلو است.
نوع دیگر عشق، عشق وجودی است. عشقی بالغ که براساس عشق بهوجود دیگری بنا میشود. این نوع عشق متّکی به خویش است. عشق وجودی به مراتب ارزشمندتر، بالاتر و باشکوهتر از عشق کمبود است. میل به سخاوت و تمایل به بخشش و خشنود کردن دیگری در این عشق دیده میشود.
2-6-7 عشق از دیدگاه رنه آلندی[9]
رنه آلندی (1889-1942)روانپزشک و روانکاو بلند آوازهی فرانسوی عشق را یک کنش روانی مینامد که موجب تکامل فرد میشود و در خودآگاه و ناخودآگاه او مؤثراست. آلندی عقیده دارد: عشق موجب انسجام درونی فرد است. جسم و روان و خودآگاهی و ناخودآگاهی را هماهنگ میسازد، راهبر و رهنمون احساسات است، مؤیّد خصائل جنسی و جسمانی و اخلاقی است، و سپس آدمی را با جهان پیرامون سازش میدهد. تضادهای اجتماعی را از میان برمیدارد، فرد را با خواستهای نوع و با هر چه از او برتر است، با «الوهیتی» که در وی ساکن است، یگانه میسازد و این چنین به مرگ معنا میبخشد» (آلندی، 1378: 9).
فرم در حال بارگذاری …
این بخش تنها می تواند توسط جاوا اسکریپت نمایش داده شود.
فید نظر برای این مطلب
ذهن موفق » روابط عاطفی » عشق چیست
عشق حیرت انگیزترین و درعین حال دردناک ترین هیجانی است که ممکن است تجربه کنیم. هم می تواند زیباترین لحظات را برای ما به ارمغان بیاورد و هم می تواند در روان ما آتشی سوزان شعلهور سازد. غیر ممکن است که یک روانشناس و مشاور در فرایند کار حرفه ای خود، هر چند وقت یکبار با فردی مبتلا به ناکامی عشقی برخورد نکند.از طرفی مفهوم عشق برای خیلی از افراد ناآشناست و دوست دارند بدانند عشق چیست ؟
در این مقاله ابتدا به توضیحی در مورد عشق می پردازیم و سپس عشق را در ادبیات فارسی بررسی می کنیم و آن گاه عشق را از منظر روانشناسان بزرگ توضیح می دهیم.
در نگنجد عشق در گفت و شنید عشق، دریایی ست قعرش ناپدید مولوی
عشق، برای سالیان متمادی یکی از موضوعات مورد علاقه فلاسفه، شاعران، نویسندگان و دانشمندان بوده است و مردم و گروه های مختلف غالبا در تعریف آن با هم اختلاف نظر داشتند.
نظر فروید راجب عشق
معنی کلمه عشق برای هر شخص متفاوت است چون او نگاهی متفاوت به عشق و چیزی که عاشقش است دارد.
بهتر است برای بیان بهتر تعریف عشق به لغتنامه دهخدا مراجعه کنیم، در لغت نامه دهخدا درباره معنی عشق آمده است:
عشق مانند شاخه های درختی است که دور عاشق می پیچد و او را خشک می کند.
این تعبیر از معنی کلمه عشق شاید برای همه نوع عشق صادق نباشد اما چیزی که ما از تعریف عشق در ادبیات و زبان فارسی به یاد داریم بسیار شبیه به چیزی است که دهخدا می گوید.
مطالعه بیشتر: مشاوره قبل از ازدواج
برای درک بهتر شدت و عمق درد و شیرینی عشق به اشعار زیر توجه کنید:
چه دانستم که این سودا مرا زین سان کند مجنون دلم را دوزخی سازد دو چشمم را کند جیحون چه دانستم که سیلابی مرا ناگاه برباید چو کشتی ام دراندازد میان قلزم پرخون
تا با غم عشق تو مرا کار افتاد بیچاره دلم در غم بسیار افتاد
بسیار فتاده بود، هم در غم عشق اما نه چنین زار که این بار افتاد
هر روز دلم در غم تو زارتر است و ز من، دل بی رحم تو بیزارتر است
بگذاشتی ام،غم تو نگذاشت مرا حقا که غمت از تو وفادارتر است مولانا
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق ثبت است بر جریره عالم دوام ما حافظ
گر برود جان ما در طلب وصل دوست حیف نباشد که دوست دوست تر از جان ماست سعدی
نخستین بار که عشق به سراغم آمد ادعای مالکیت جهان را کردم و همه چیز و همه کس را متعلق به خود دانستم. امروز که تهی از خودخواهی ها و تصاحب ها، نگاهی عاشقانه به زندگی دارم، از هرچه هست تنها مالک تنهایی خویشم و فروتنانه غیاب حضورم را اعالم می کنم. این است نظام عشق؛ هیچ کس نبودن! • ایران درودی
در قسمت زیر عشق را از نگاه روانشناسان بررسی می کنیم.
مطالعه بیشتر: فرق عشق و دوست داشتن
از نظر یانگ عشق نوعی فرآیند جذابیت طرح واره ای است. بیشتر اوقات افراد جذب ارتباط با کسی می شوند که طرح واره مرکزی شان را فعال کندو به این دلیل او را جذاب ترین فرد می دانند. همچنین برانگیخته شدن طرح واره ها باعث ایجاد جذابیت جنسی در روابط عاشقانه می شود. بنابراین زیاد جای تعجب نیست که افراد عاشق با انتخاب افراد خاص و سبک های مقابله ای ویژه به تداوم طرح واره ناسازگار خود دامن می زنند.
مثلا شما فردی وابسته هستید و جذب شخص کنترل گر می شوید. هر چند اذیت می شوید ولی گویی چنان جذبش شده اید که نمی توانید دل بکنید.
شما از کودکی مورد توجه والدین قرار نگرفته اید ولی عاشق کسی می شوید که او هم سرد و بی توجه است.
یالوم که یک روان درمانگر وجودی است، معتقد است عشق نوعی از خود بی خودی وسواس گونه و ذهنیتی افسون شده است که تمامی زندگی فرد را در تصرف خود در می آورد. معمولا تجربه چنین حالتی باشکوه است. به عقیده ی او انسان بیشتر دلباخته ی اشتیاق خویش است تا آنچه اشتیاقش را برانگیخته است. ولی در مواقعی شیدایی و از خود بی خودی، بیش از آنکه لذت بیافریند، پریشانی می آورد. عاشق، صورتی خیالی و شاعرانه به معشوق می دهد، ذهنش درگیر وسوسه ی او می شود، اما اگر عشق تنها یک ویژگی حقیقی داشته باشد، این است که هرگز نمی ماند، ناپایداری بخشی از ماهیت شیدایی عشق است.
فرانکل معنویت را از ویژگی های انسان می داند و معتقد است که وجدان و عشق از رهگذر معنویت مایه می گیرند. به عبارت دیگر، او یکی از راههای معنا بخشیدن به زندگی را درک و دریافتن فرد دیگری از راه عشق می داند که موجب می شود انسان از خود فراتر رود. و به این طریق درد و رنج خود را فراموش کند. او معتقد است که عشق تنها شیوه ای است که با آن می توان به اعماق وجود انسانی دیگر دست یافت. هیچ کس توان آن را ندارد که جز از راه عشق به جوهر وجود انسانی دیگر، آگاهی کامل یابد. جنبه روحانی عشق است که ما را یاری می دهد تا صفات اصلی و ویژگی های واقعی محبوب را ببینیم و حتی چیزی را که بالقوه در اوست و باید شکوفا گردد، درک کنیم.
هندریکس می گوید برای اینکه بتوانیم به دیگران عشق بورزیم ابتدا باید این موضع گیری را کنار بگذاریم که: “راه درست، راه من است”. باید بتوانیم منطق حاکم بر ذهن مخاطب خود را درک کنیم، در قالب او جای بگیریم و احساسات او را تجربه کنیم. عشق واقعی از زمانی آغاز می شود که انسان به دور از نیاز و توقعات خود، متفاوت بودن دیگران را بفهمد و به آن احترام بگذارد.
و عشق پایدار، چنین عشقی است؛ حتی اگر ویژگی های همراه و همسر ما همواره منطبق با میل و یا در جهت رفع نیازهای ما نباشد.
مطالعه بیشتر: فرق عشق و وابستگی
از دیدگاه مازلو بعد از تأمین و برآورده شدن نیازهای فیزیولوژیک و امنیت، احتیاج به عشق و تعلق در افراد احساس و برانگیخته میشود. از نظر آبراهام مازلو عشق را میتوان به دو نوع عشق وجودی و عشق کمبود تقسیمبندی کرد: در عشق وجودی که عشقی بالغ و متواضع است تمایل به سخاوت و بخشش و راضی کردن دیگری به چشم میخورد. در عشق کمبود که عشقی خودخواهانه و حریص است فرد، دیگران را برای برطرف کردن نیازهایش دوست دارد.
جان لی سبکهای عشق را به رنگ تشبیه میکند. از نظر وی همانطور که ۳ رنگ اصلی در طبیعت وجود دارد،۳ سبک اصلی هم برای عشق وجود دارد و عشقهای ثانوی (فرعی) از ترکیب سبکهای عشق اصلی (اولی) شکل میگیرند. سه سبک اصلی (اولی) عشق ۱٫ عشق پرشور در این عشق جذابیت جسمی و عاطفی زیادی وجود دارد و میتوان گفت عشق به یک فرد ایدهآل است. ۲٫ عشق نمایشی از این نوع عشق به عنوان یک بازی یاد شده است . ۳٫ عشق دوستانه که عشقی است که مبتنی بر دوستی شکل گرفته است. سه سبک فرعی(ثانوی) عشق ۱٫ عشق منطقی (واقعگرایانه): این عشق از ترکیب عشق نمایشی و دوستانه حاصل میشود. در این نوع عشق افراد براساس ملاکهایی که برای یک ازدواج خوب نیاز دارند معشوق خود را انتخاب میکنند. ۲٫ عشق وابسته وسواسی: ترکیب عشق پرشور و عشق نمایشی میباشد که در آن وسواس، انحصار و رفتارهای پرشور به چشم می خورد. این عشاق اغلب اعتماد به نفس پایینی داشته و به روابط خود اهمیت زیادی میدهند به طوری که حتی بعد از طی سالها همچنان نگران زندگی زناشویی خود بوده و می توان آن را معادل عشقهای آتشین دوران جوانی دانست. ۳٫ عشق ایثارگرانه (فداکارانه): از عشق پرشور و دوستانه به وجود میآید که به صورت بشردوستانه و شدید است. عاشقان ایثارگر معمولاً گرایشهای معنوی دارند. این عشاق، معشوق خود را مانند قدیس میبینند و آرزوی خدمت به او را دارند.
نظر فروید راجب عشق
طبق دیدگاه اریک فروم، عشق ترکیب ۴ پارامتر توجه، احترام، معرفت و مسئولیت میباشد؛ که در این بین عاشقی در ابتدا از توجه به فرد مقابل شکل میگیرد. اریک فروم معتقد است هر علاقه و کشش به شخص مقابل معنای عشق ورزیدن نداشته؛ بلکه ممکن است این احساسات به دلیل تنهایی و نیاز جنسی بروز کند.
این نظریه برای تعریف عشق سه مؤلفه صمیمیت، تعهد و کشش جنسی یا هیجان در نظر میگیرد که این سه پارامتر مثلث عشق را تشکیل میدهند. طبق عقیده رابرت استرنبرگ چنانچه تعادل این سه مؤلفه به هم بریزید تعریف جدیدی از عشق شکل گرفته که با تعریف عشق کامل متفاوت است. از ترکیب سه فاکتور صمیمیت، تعهد و کشش و میزان هر کدام از اینها ۸ نوع عشق تعریف میشود. ۱٫ در فقدان عشق تعهد کم، صمیمیت کم و هیجان کم دیده میشود . ۲٫ عشق شهوانی و از روی هوس با میزان تعهد کم، صمیمیت کم و هیجان زیاد شکل میگیرد. ۳٫ عشق دوستانه ناشی از تعهد کم، صمیمیت زیاد و هیجان کم میباشد. ۴٫ عشق خیالانگیز (رمانتیک) از تعهد کم، صمیمیت زیاد، هیجان زیاد به وجود میآید. ۵٫ عشق پوچ در نتیجه تعهد زیاد، صمیمیت کم و میزان هیجان کم میباشد. ۶٫ عشق ابلهانه از تعهد زیاد، میزان صمیمیت کم و هیجان زیاد نشأت میگیرد. ۷٫ عشق مشفقانه ( مشارکتی ) از میزان تعهد زیاد، صمیمیت زیاد و هیجان کم شکل میگیرد. ۸٫ و عشق کامل (عشق شش دانگ) که با تعهد زیاد، صمیمیت زیاد، هیجان زیاد شکل گرفته و این همان عشقی است که در زندگیهای موفق دیده میشود. هر ۳ عامل صمیمیت، تعهد و هیجان قابلیت سنجیدن ارتقا و ارزیابی داشته و میتوان در جهت بهبود و تقویت آن اقدام کرده و در نتیجه زندگی رضایتبخشتری داشت.
مطالعه بیشتر: مشاوره ی بعد از ازدواج
فروید عشق را یک مرحله از امور جنسی معرفی کرده بود ولی در پایان عمر و پس از کسب اطلاعات کافی اعلام داشت که اطلاعات ما درمورد عشق ناچیز است . فروید در کتاب تمدن و ملالتهای آن می نویسد: سهل انگاری زبان دراستفاده از کلمه ی عشق از نظر تکوینی توجیه پذیر است. عشق به رابطه ی میان زن و مرد که بر اساس نیاز جنسی شان خانواده تشکیل داده اند اطلاق می شود. اما به احساسات مثبت بین والدین و فرزندان و خواهران و برادران در خانواده نیز گفته می شود.هر چند ما این روابط را باید به عنوان «عشقی که از به هدف رسیدن آن جلوگیری شده است » یا به عنوان مهربانی توصیف می کنیم عشقی که از به هدف رسیدن آن جلوگیری شده است در اصل همان عشق کاملا حسی بوده است و در ضمیر ناهشیار انسان هنوز وجود دارد.هم عشق کاملا ً حسی و هم عشقی که از به هدف رسیدن آن جلوگیری شده است، هر دو از خانواده فراتر می روند و با کسانی که قبلا ً غریبه بوده اند، روابط جدید به وجود می آورد. عشق جنسی به ساختن بستگی های جدید حانوادگی منجر می شود، عشقی که از به هدف رسیدن آن جلوگیری شده است به دوستی تبدیل می شود و اهمیت فرهنگی پیدا می کند، زیرا از بعضی از محدودیتهای عشق جنسی معاف ، مانند منحصر بودن معاف است. یکی از مسائلی که در عشق با آن مواجه هستیم. کشمکش بین عشق و نفرت است. فروید در این رابطه در یکی از آثار خود می نویسد: اگر عشق از ارضاء محروم گردد، به سادگی می تواند در بخشی از خود به صورت نفرت معکوس شود. و شاعران به ما می گویند که در طوفانی ترین مراحل عشق این دو احساس متضاد تا مدتی همچون رقبایی ثابت قدم پهلو به پهلوی دیگر بقا می یابند. ولی همزیستی مزمن عشق و نفرت، آن هم وقتی که هر دو معطوف به یک نفر هستند و هر دو به شدیدترین درجه هستند، ما را متعجب نمی کند. باید متوقع بودیم که این عشق پرشور مدتها قبل نفرت یاد شده را مغلوب کرده یا در کام آن فرو رفته باشد و در حقیقت نیز این بقای اضداد تحت شرایط روانی خاص و با تشریک مساعی وضعیت امور در ناخودآگاه
مطالعه بیشتر: تست هوش هیجانی
در کنار سوال عشق چیست، باید به عشق در نگاه اول هم بپردازیم. این عشق اتفاقی است که ممکن است برای خیلی از افراد ایجاد شود و در داستان ها و قصه ها زیاد در مورد عشق در نگاه اول خوانده و شنیده ایم. دو آدم غریبه وقتی برای اولین بار همیدیگر را می بینند، یک دل نه صد دل عاشق هم می شوند انگار که سالهاست دنبال هم هستند، انگار سالهاست عشق بین آنها وجود داشته است.
عشق در یک نگاه (یا همان نگاه اول) یعنی شما دلباخته و عاشق فردی تنها با یک نگاه می شوید و تمام و کمال شیفته او خواهید شد.
اما یادتان باشد عاشق شدن در یک نگاه تنها مخصوص زن و مرد نیست، در واقع این اتفاق الزاما بین انسان ها نمی افتد، یعنی شاید کسی در یک نگاه عاشق یک اتومبیل شود یا در یک نگاه از حیوانی خوشش بیاید و بخواهد سرپرستی او را قبول کند.
دو غریبه یکدیگر را در یک اتاق شلوغ می بینند.
یک جاذبه فوری، یک جرقه الکتریکی رخ می دهد و ناگهان همتا و شریک خود را می یابند و هرگز گذشته را به یاد نمی آورند.
در دنیایی که روابط عاشقانه اغلب نیاز به کارهای زیادی دارد و با ناامیدی، پس زده شدن و عدم قاطعیت همراه هستند، عاشق شدن در نگاه اول بسیار جذابیت دارد.
توضیح عشق در نگاه اول از نظر روانشناسی اول اصلا آسان نیست!
چنین نگاهی چگونه می تواند به ما نشان دهد که می خواهیم باقیمانده عمرمان را در آغوش غریبه ای که برای اولین بار او را دیده ایم بگذرانیم؟
روانشناسی دیدگاه مشخصی درباره این نوع عشق دارد. روانشناسی می گوید:
گاهی فردی را می بینید که واقعا این طور است، اما این ارزیابی براساس چیزی جز دنیای فیزیکی یا جاذبه های رفتاری نیست. به همین خاطر عشق در نگاه اول از نظر روانشناسی یک اتفاق است، اتفاقی که اگر ادامه داشته باشد شاید زرق و برق خود را به مرور از دست بدهد و دیگر جذابت های سابق را نداشته باشد.
یادتان باشد افرادی که اعتیاد به عاشق شدن دارند بیشتر در معرض تجربه عشق در یک نگاه قرار دارند تا افراد دیگر!
در واقع افراد تجربه عشق در نگاه اول را در همان لحظه ای که با کسی مواجه می شوند، گزارش می کنند.
یک استدلال قانع کننده این است که افراد خاطره ای جهت داده شده دارند و اساسا توهم فورا عاشق کسی شدن را به وجود می آورند، که توضیح مناسبی برای تمام موارد عشق در نگاه اول نیست.
مطالعه بیشتر: زوج درمانی گاتمن
در ادامه به جالب ترین نکات علمی در مورد عشق چیست و چگونه در یک نگاه ایجاد می شود، می پردازیم که می تواند جالب باشد.
در این مطالعه، افراد غریبه با دیدن جذابیت فیزیکی وجاذبه های جنسی دیگران، بیشتر در معرض عشق در نگاه اول قرار می گیرند.
درحقیقت، در مقیاسی که محققان استفاده کرده اند، در این نوع عشق یک میزان بالاتر از جذابیت وجود داشت.
روانشناسان مطمئن نیستند که چرا این اتفاق می افتد، اما این مسئله نیازمند تحقیقات بیشتری است.
برای مثال، مردان عشق در نگاه اول را با شرکای بالقوه متعددی گزارش می دهند، اما این که آیا این مسئله به رابطه ختم می شود، سوال دیگری است.
تجربه عشق اولیه یک فرد می تواند به شکل گیری خاطره فردی کمک کند و او را به سوی این باور سوق دهد که او هم در نگاه اول عاشق شده است.
ویژگی هایی که برای بازتاب عشق شناخته می شوند، در اولین لحظاتی که افراد می گویند در نگاه اول عاشق شده اند، قوی نیستند.
دست کم، این احساسات به درجه ای که افراد اعتقاد دارند، در روابط ایجاد شده تجربه نمی شوند.
با این حال تجربه عشق در نگاه اول، نسبت به اولین ملاقات هایی که عشق در اولین نگاه در آن ها وجود ندارد، ظاهرا پذیرایی این احساسات است.
عشق در اولین نگاه در واقع توسط افراد تجربه می شود، اما این “عشق” یا “شور” خیلی زیادی نیست، بلکه در عوض، کشش و جاذبه قوی است که باعث می شود فردی احتمال ایجاد یک رابطه را به وجود آورد، حتی عشق در نگاه اول می تواند چندین بار اتفاق بیفتد.
شاید مواردی که با شکست مواجه می شوند یا هرگز به رابطه تبدیل نمی شوند، به فراموشی سپرده شوند اما وقتی که عشق در نگاه اول رابطه ای پایدار ایجاد می کند، داستان بسیار عالی است.
مطالعه بیشتر: زوج درمانی راه حل محور
من فرزاد میراحمدی هستم مشاور و نویسنده 8 جلد کتاب روانشناسی. مدیر موسسه ذهن موفق و مدیر انتشارات ذهن موفق هستم. من به شما کمک می کنم در روابط عاطفی خود مسائل مهمی را یاد بگیرید و بتوانید رابطه خود را بهسازی کنید. در زمینه مسائل ذهنی و ذهن آگاهی و تکنیک های خودسازی و خودشناسی فعالیت زیادی دارم. خوشحال می شوم بتوانم کمکی به شما بکنم.
446
farzadmirahmadii
بهمن ۱۲
farzadmirahmadii
بهمن ۱۱
farzadmirahmadii
بهمن ۱۰
farzadmirahmadii
بهمن ۵
farzadmirahmadii
بهمن ۳
farzadmirahmadii
دی ۲۸
farzadmirahmadii
دی ۲۷
farzadmirahmadii
دی ۲۶
farzadmirahmadii
دی ۲۲
راه های تماس
در چه زمینه ای نیاز به کمک دارید
به گفتگوی ما بپیوندید و دیدگاه خود را با ما در میان بگذارید.
عشق چیست؟ خیلی دنبالش بودم این مقاله خیلی کمکم کرد. بازم بنویسید
ممنونم از شما بله در سایت ذهن موفق در این زمینه مطالب دیگری هم هست
تمام مقالات سایت شما عالی هستند. من تست آرکتایپ زنان را انجام دادم و دوست داشتم نتیجه تست را ببینم کجا باید تفسیرشو بگیرم
سلام ممنون از شما. تست آرکتایپ زنان در سایت ذهن موفق هست انجام بدید و در پایان روی دکمه تحلیل رایگا ن بزنید تا براتون تحلیل کنیم
ممنون که تست ها را رایگان در سایتتون گذاشتید. مخصوصا تست آرکتایپ که حتی تحلیلش هم رایگان بود
سپاااس از شما
عالی بود ممنون
مطلب خوبی بود. ممنونم
سپااااااس
عالی
عشق چیست ؟ علاقه عاقلانه
تازه فهمیدم عشق چیست و فهمیدم عاشق نبودم وابسته بودم
کتاب عشق عاقلانه ی استاد فرزاد میراحمدی را مطالعه کردم خیلی عالی بود ان شاا… موفق باشید
ذهن موفق تو فوق العاده ای
الان ازدواج سخت شده. من توصیه نمیکمم
بله مشکلات اقتصادی باعث میشه عشق نابود بشه اما در کل مفهوم این مقاله در مورد عشق چیست است.
عشق و عاشقی دروغه. چقدر بهش محبت کردم چقدر هز میگفت عاشقتم ولی آخرش رفت
بعد از ازدواج عشق از بین میره ؟خیلی از آدما را دیدم که عاشق و معشوق بود قبل از ازدواج اما بعدش طلاق گرفتن
چجوری بفهمیم که طرف مقابل واقعا عاشقه یا فقط یه نمایشه؟
چجور بفهمیم ک طرف منو برا خودم میخاد
زیبا بود عشق در یک نگاه
سپااس
همون طور که دنیا در نوسان هست مسیر عشق هم از این نوسان مستثنی نیست این اتفاق میشه گفت میتونه در هر دوره و زندگی اتفاق بیوفته حتی ما بچه هایی رو می بینیم که مدعی میشن حالا بزارید بگم چیزی که تایین کننده و رقم زننده این داستان و مسیره شمایید، اگر آماده نباشید و شناخت کافی نداشته باشین عشقتون ناپخته است و فرجامش معلوم نمیشه اگر عاقل و منطقی باشید ممکنه منطقتون غالب بشه و عشق رنگش کم بشه و به تناسب هر فرد با تعریف و کیفیت های مختلف میشه در نظر گرفت و به طرف مقابل هم به همین شکل بستگی داره و تاثیر گذار هست پس می بینید که عشق در قالب و جسم و روح و ذهن ما که مثل فیلتر عمل میکنه رد میشه و شکل منحصر به فردش رو میگیره و میشه عشق زندگی من و شما و باز به تبع رفتار و سبک ما این عشق دست خوش تغییر میشه پس برای بالا بردن کیفیت عشق باید نحوه برخورد خودمون با عشق رو بسنجیم
دیدگاه
نام
Δ
مجموعه ذهن موفق پارسیان از سال 1391 فعالیت خود را در زمینه های شخصیت شناسی، ذهن آگاهی، روابط عاطفی و… فعالیت خود را آغاز نموده است.و تا به امروز موفق به برگزاری هزاران دوره و سمینار شده است. امید است با همراهی شما عزیزان این مسیر پرانرژی تر ادامه یابد.
پینوشتها:
1. Liebe (به آلمانی).
2.Liebepsychologie
3.در اکثر زبان های اروپایی لفظ عشق حاوی این دو معناست، حال آن که زبان فارسی آن ها را کاملاً از یکدیگر متمایز می سازد.- م.
4.Amour courtois
5.Thanatos
%PDF-1.7
%
112 0 obj
>
endobj
138 0 obj
>/Filter/FlateDecode/ID[]/Index[112 72]/Info 111 0 R/Length 118/Prev 573590/Root 113 0 R/Size 184/Type/XRef/W[1 3 1]>>stream
hbbd“`b“q [“W=0J0) &B`3’A>H2F~ˁ$@X)4+HY
4 ؈&p*@
یادداشت لاکانیسم: متن حاضر «بخش دوم» مقاله طولانی روانکاو برجسته آمریکایی «بروس فینک» است که نخستین بار در سال ۲۰۰۶ در مجله اسلوونیایی «Filozofski vestnik» منتشر شده است. ترجمه انگلیسی به فارسی این مقاله به عهده «سید محمدرضا میرشاه علی» بوده است.
“درباره گرایش کلی به خوار و حقیر کردن در ساحت عشق” (۱۹۱۲)
اگر بخواهیم تاریخی نگاه کنیم این مقاله بعضی وقتها قدیمی به نظر میرسد (به خصوص، بحث آن درباره خانواده بوژوایی وین)، با وجود این به نظر میرسد قسمتهای مشخصی از آن همچنان معتبر است. ابتدا در اینجا “عشق” از “میل” متمایز میشود، ظاهرا فروید میل را به میل جنسی اختصاص میدهد (۱۸۳)، اما بعدها شاید این دو در Tribe، رانه، در هم آمیخته میشوند، این واژه همیشه در متون انگلیسی به “غریزه” ترجمه میشود، و شاید سرمایهگذاری لیبیدویی کلیای را توصیف میکند که فرد روی یک ابژه انجام میدهد، بدون توجه به اینکه چگونه بین (پیوست/دلبستگی؟) عشق و میل جنسی تقسیم میشود.
فروید این را از ابتدا مشخص میکند که چیزی در وضعیت اروس یا در “la carte du tendre[۱]” فاسد شده است. “ما باید این احتمال را در نظر بگیریم که چیزی در طبیعت خود رانه جنسی با تحقق ارضاء کامل مخالف است”. (۱۸۸–۸۹) این میتواند به عنوان پیشدرآمد گفته معروف لاکان در نظر گرفته شود که ادعا میکند: ” چیزی به عنوان رابطه جنسی وجود ندارد”.
مثالی که فروید فراهم میکند مردی است که به ابژه گزینی آناکلیتیک مشتاق میشود، یعنی انتخاب بر اساس شباهت بین یک زن و مادر آن مرد. او پیوند حسی قویای با مادر و خواهرش دارد (۱۸۲) و به دلیل ممنوعیت زنا با محارم، دچار ناتوانی جنسی میشود. چیزی که اینجا به نظر میرسد اتفاق افتاده است این است که جریان تاثری/عاطفی[۲] فعال باقی میماند و مرد قادر است زنی شبیه مادر خویش را انتخاب کند، ولی جریان حسی یا جنسی کاملاً و تماماً سرکوب میشود. چون برای او تنها ابژه مناسب عشق زنی شبیه مادر یا خواهرش است، ولی تمام تمایلات جنسی با چنین زنی ممنوع است، میل جنسی در شکل نعوظهایی در حضور ابژه امکانناپذیر است. ابژه جدید عشق در نظر او به جای تمام مقاصد و اهداف جنسی با مادر و خواهرش مساوی است.
نظر فروید راجب عشق
فروید اینجا مطرح میکنددر ” مرد نرمال” جریان عاطفی (عشق) و جریان حسی (میل جنسی) بایستی با هم ترکیب یا آمیخته شوند. (۱۸۰) هرچند بنا به گفته فروید این به ندرت روی میدهد. در واقع او اشاره میکند که ناتوانی جنسی بنا به دلایل روانی خیلی شایع است، مخصوصاً اگر ما موارد ناتوانی جزئی را نیز محسوب کنیم (در حال حاضر به طور کلی تحت عنوان اختلال نعوظ یا همان ED به آن شاره میشود، این اختلال ما را یاد ادیپ میاندازد) و گرایشات مردان به انتخاب همسران طبقات پایینتر که احتمالاً شبیه مادران بورژوای آن مردها نیستند.( ۱۸۴–۸۵) راه حل انتخاب همسرانی که نسبت به مادر آن مرد از طبقه پایینتر هستند احتمالاً جداگانه به امیال جنسی اجازه پدیدار شدن میدهد: مردان همانطور که در گذشته عاشق مادرانشان بودند عاشق این زنان نیستندو اینجا هیچ نشانی از ترکیب یا در هم آمیخته شدن واقعی عشق و میل جنسی وجود ندارد. آنها به این همسران طبقه پایینترمیل جنسی دارند ولی بهخودیخود عاشق آنان نیستند.
بنابراین دو مؤلفه اروس اینجا چنین است:
عشق: جریان عاطفی، پیوست/دلبستگی، آناکلیسیس[۳]
میل: جنسی، حسی
و پیکربندی رایج عشق و میل برای مردان با ناتوانی جزئی به شکل زیر است:
۱-عشق به زن بورژوا (مدونا)؛ میل امکانناپذیر
۲-میل به زن طبقه پایین (فاحشه)؛ عشق امکانناپذیر
اینجا به نظر میرسد که نوعی پیوند حسی با مادر وجود دارد که به او عشق هم ورزیده میشود. ولی همچنین نوعی جنسی امکانپذیر به زنان دیگر نیز وجود دارد تا وقتی که ابژههای عشقی نشوند. اگر در طول زمان تبدیل به ابژههای عشق بشوند، مادر را یادآوری میکنند. اگر آنها مانند مادر ارزشمند گردند، ناتوانی جنسی پیش میآید. به همین دلیل است که خوار و حقیر کردن دائمی ابژه جنسی طوری که آن زن هرگز همانند مادر سزاوار احترام به نظر نرسد، اهمیت دارد. اوضاع فقط تا وقتی درست پیش میرود که عشق و میل جنسی از هم جدا باقی بمانند. فرض تلویحی فروید اینجا به نظر میرسد این باشد که اگر میل و عشق بعدها در زندگی با هم ترکیب گردند (روی ابژه پسا ادیپی نه پیشاادیپی) نیازی نیست که یکی از آنها سرکوب شود یا یکی از آنها به دلیل معادله اروس کنار گذاشته شود. با وجود این در توصیف مورد معمولتر فروید میگوید “جایی که مردان عشق میورزند میل نمیورزند و جایی که میل میورزند نمیتوانند عشق بورزند”.
بنابراین اینجا دو احتمال متفاوت وجود دارد: در مورد اول، که در آن ناتوانی جنسی کامل را میبینم، آمیختگی کامل عشق و میل به مادر وجود دارد و میل به دلیل ممنوعیت زنا با محارم سرکوب میشود. به این صورت اینجا عشق پافشاری میکند ولی میل امکانناپذیر است. در مورد دوم، ما ناتوانی جنسی را با زنانی میبینم که مانند مادر هستند ولی با زنانی از طبقه پایینتر اجتماعی نمیبینیم، اینجا فقط آمیختگی جزئی میل و عشق نسبت به مادر وجود داشته است. اتوجه کنید که اگرچه فروید در ابتدای مقاله میگوید که آمیختگی عشق و میل نرمال است، به نظر میرسد اینجا اشاره میکند که آمیختگیشان نمیتواند درگیر یا پیرامون مادر متمرکز باشد. به نظر میرسد که ترکیب عشق و میل ــ یعنی ترکیب جریان عاطفی و جریان حسی ــ نباید قبل از ممنوعیت زنا با محارم اتفاق افتد بلکه صرفا بعد از آن اتفاق میافتد، بعد از آنکه از مادر به عنوان ابژه ابتدایی عشق دست کشیده میشود. در ۱۹۲۱ فروید این موضوع را روشن میکند که به نظر او این ترکیب بایستی در نوجوانی اتفاق بیفتد. یعنی بعد از حل و فصل عقده ادیپی، ولی در این صورت چه چیزی موجب این ترکیب میشود؟ هورمونها؟ اجتماعی شدن؟ فروید به ما نمیگوید چگونه و چرا این ترکیب و آمیختگی اتفاق میافتد.
در اینجا نتیجه گیری فروید در مورد مردان اینگونه است: “هر کس که میخواهد در عشق شاد و آزاد باشد بایستی بر احترامش به زنان فائق آید و با ایده زنا با مادر و خواهرش کنار بیاید. (۱۸۶) به عبارت دیگر به نظر میرسد مرد باید دست از ارتقا دادن زنان بردارد، دست از دیدن زنان بهعنوان چهرههای شبهـمدونا بردارد (به نظرم منظور فروید این نیست که مرد بایستی تمام احترامش نسبت به زنان را کنار بگذارد. اگرچه برخیها ممکن است اینجا با من مخالف باشند، آیا احترام به زن به صورت اتوماتیک او را در طبقه مادر و خواهر قرار میدهد؟)، زیرا در غیر این صورت مرد نمیتواند به آنها تمایل جنسی داشته باشد. قسمت دوم جمله فروید به نظر میرسد میخواهد بگوید که مرد باید با این امر کنار بیاید که ارتباط جنسی با یک زن همیشه حاوی نوعی مولفهی زنا با محارم است؛ و تکانههای زنا با محارمی همواره در جلسات روانکاوی ظاهر میشوند، با فرض شکلهای متفاوت آن، چه تماس جنسی مستقیمی بین خواهر و برادرها یا مادر و کودک اتفاق افتاده باشد چه اتفاق نیافتاده باشد.
این کاملاً مشخص نیست که ما چگونه باید این پیکربندی را از نقطهنظر امر تصویری، امر نمادین و امر واقعی توصیف کنیم. فروید میگوید که انتخاب ابژهای همانند مادر فرد، ابژهـگزینی آناکلیتیک است، و در عین حال مادر اینجا ایدهآلسازی میشود، به عبارتی از حیث نمادین ارتقا داده میشود. این ایدهآلسازی به نظر میآید در وهله اول نمادین باشد، از آنجا که مبتنی بر مشباهت با خود فرد در سطح تصاویر (شباهت فیزیکی)، یعنی شباهت تصویری، نیست بلکه مبتنی است بر ویژگیهای به لحاظ فرهنگی با ارزش که منجر به احترام میشوند: جایگاه و مقام اجتماعی ، محترم بودن و چیزهایی ازین دست.
حال ببینیم فروید در مقالهای درباره یک گرایش کلی فرضی به خوار و حقیر کردن در ساحت عشق در مورد زنان چه میگوید؟ او میگوید زنان نیاز کمی به خوار و حقیر کردن کردن ابژه جنسی خود دارند (۱۸۶)، ولی تقریبا هیچ چیزی در مورد دلیل این امر نمیگوید. آیا آنها عاشق پدرشان نمیشوند و حداقل تا حدودی به او دلبستگی جنسی پیدا نمیکنند؟ آیا دلیل آن این است که زنان مجبور نیستند واقعا از پدر دست بکشند؟ برای اینکه نیازی واقعی نیست تا عشقشان به پدر را سرکوب کنند؟ شاید صرفا یک انتقال تدریجی از یک مرد به مردی دیگر؟ یا آیا قضیه بیشتر این است که عشق، در اکثر موارد، پوست شده به مادر باقی میماند در حالی که میل جنسی معطوف به پدر است.
هر چه که باشد فروید اذعان میکند که زنان اکثراً نیاز دارند تا یک ممنوعیت وجود داشته باشد تا به لحاظ جنسی برانگیخته شوند. این به ما دید خوبی میدهد برای درک مجموعه وسیعی از فیلمهای فرانسوی که در آنها همسر یا معشوقه مرد فقط میتواند زمانی برانگیخته شود که در مکانهای عمومی عشق بازی میکنند، جایی که این کار مجاز نیست و خطر دستگیر شدن وجود دارد. فروید میگوید که این در زنان منجر به این میشود که عشق مبتنی باشد بر برخی شرایط ساختاری از جمله ممنوعیت یا “غیرمجازبودن”. (۱۸۶) ولی فروید واقعا دلیل آن را نمیگوید. آیا قضیه این است که ممنوعیت زنا با محارم در زنان چندان قوی نیست و بایستی فراخوانده یا برانگیخته شود؟
فروید پیشاپیش دارد درباره برخی از نظرات لاکان درباره سنت ” عشق باوقار[۴]” صحبت میکند وقتی که اینجا میگوید مردان در برابر عشق موانع شخصی خودشان را برمیسازند تا لذتش را افزایش دهند. (۱۸۷) اگر آزادی جنسی نامحدود باشد ارضا کامل نیست: در واقع ارضا هرگز کامل نیست. آموزش ارضایی اینچنین است که هرگز کامل نیست. تمدن از این لحاظ محکوم به شکست و خودـنابودکننده است: آموزش “رانههای عشقی” فقط به یک بها ممکن است اتفاق بیفتد، بهای آن از دست دادن مقدار محسوسی [یعنی مشهود یا ملموس] لذت.
برای جبران بخشی آن زیان به نظر میرسد ما مانعهایی میسازیم تا لذتمان را افزایش دهیم. به هر حال آیا این توضیح میدهد که چرا زنان معمولاً شیفته “پسران بد” میشوند، کسانی که احتمالاً با قالب چهرههای پدری ایدهآلشدهشان متناسب نیستند؟ یا آیا آن پسران بد صرفا نسخههای جدیدی از پدران خودشان هستند که به طور مخوفی از ابتدا قابل ایدهآل شدن نبوده است؟ حداقل در بعضی از موارد به نظر میرسد برای آنکه زن میل بورزد نمیتواند شباهت زیادی بین پدر ایدهآل مورد علاقه و عشق او و مردی که او میتواند به آن تمایل جنسی احساس کند وجود داشته باشد. احتمالاً او نمیتواند به آسانی در عین حال هم عشق بورزد و هم تمایل جنسی داشته باشد، نمیتواند به آسانی به یک ابژه هم عشق بورزد و هم میل. برای آنکه از لحاظ جنسی برانگیخته شود، او بایستی با مرد اشتباهی باشد، کسی که تجربههای زیادی اندوخته و از نظر جنسی بی قید و بند است، کسی که مثل پدرش مانند یک پرنسس با او رفتار نمیکند، چون اینگونه رفتار کردن با او منجر به عشق میشود نه میل. آن مرد نباید نگاهی محترمانه و عاشقانه به او نثار کند بلکه باید گستاخانه و با حالتی شهوانی به او نگاه کند.
قبل از بازگشت به لاکان درباره موضوع اشیاق/هوس، بگذارید ببینیم فروید چگونه رانهـمؤلفهی عشق را فرموله میکند. در سال ۱۹۲۱فروید این موضوع را پیش میکشد که عشق حسی “چیزی نیست مگر ابژهـنیرو گذاری روانی روی بخشی از رانههای جنسی به امید ارضاء مستقیم جنسی، علاوه بر این، نیرو گذاریای که وقتی به این هدف میرسد منقضی میشود. او در اینجا از عشق حسی به عنوان ” عشق زمینی” نیز یاد میکند (۱۱۲) و اشاره میکند که این عشق در هدفش بازداری نمیشود. در نتیجه به نظر میرسد “عشق زمینی” با چیزی مطابقت کند که او پیشتر آن را “میل جنسی” نامیده بود. اینجا سرمایه گذاری روی ابژه کوتاه مدت است و به محض اینکه ارضاء جنسی به دست بیاید از بین میرود. با وجود این در ادامه او میگوید وقتی اهداف حسی ممنوع شده باشند سرکوب میشوند و اغلب موجب “رانههای هدفـبازداریشده[۵]” میشوند (۱۱۱-۱۱۲)، او به عشق تاثری/عاطفی درست همانند چنین رانه هدفـبازداریشدهای اشاره میکند. اینجا به نظر میرسد عشق تاثری/عاطفی شامل ایدهآلسازی ابژه باشد، توجه فرد به ارزشهای معنوی آن معطوف میشود در تقابل با ارزشهای حسی.
توجه کنید که اینجا عشق تاثری/عاطفی مقدم بر عشق جنسی در نظر گرفته نمیشود بلکه امری ناشی از بازداری عشق حسی در نظر گرفته میشود. در آثار ابتداییتر فروید اینگونه به نظر میرسد که این دو جریان جدا از هم و تا حدی مستقل نسبت به یکدیگر هستند، اینجا به نظر میرسد به خاطر ممنوعیت نوعی ارضاء واقعی است که نوعی ایدهآلسازی نمادین اتفاق میافتد که منجر میشود به یک جریان تاثری/عاطفی که ثانویه است نه اولیه. بنابراین ایدهآلسازی، به گونهای که در ” عشق باوقار” میبینیم، به نظر میرسد مستلزم ” والایش[۶]“رانههای جنسی است. این فرموله سازی سال ۱۹۲۱ تقریباً متفاوت است از چیزی که فروید پیشتر گفته بود: ” عشق تاثری/عاطفی” قبلاً یا آناکلیتیک بود یا نارسیستیک.
هوس/اشتیاق: اگوی ایدهآل[۷] و اگوـایدهآل[۸]
پدیده عشق پر شور و شوق ((amour-passion)) توسط تصویر اگوی ایدهآل مشخص میشود.
لاکان- ۱۹۶۶-۳۴۴
در اینجا به دلیل محدودیت فضا، من خودم را به بحثی درباره اولین فرمولبندیهای لاکان در باب عشق و هوس/اشتیاق محدود خواهم کرد. من فرض خواهم کرد که خواننده با کار لاکان در “مرحله آیندهای” و “پرخاشگری در روانکاوی” آشنایی دارد جایی که لاکان روی نقش سازنده و تعیینکننده تصاویر در قلمرو حیوانی تاکید میکند و نشان میدهد که در بسیاری از گونهها برای دیدن چیزی یک فرایند رشدی مهمی لازم است: تصویری از یکی از اعضای همان گونه. لاکان مسلم فرض میگیرد میکند که در انسانها، اگو ابتدا در سنین بین ۶ تا ۱۸ ماهگی بر اساس تصاویری شکل میگیرد که یک نفر از خودش در آیینه (یا هر سطح بازتابکننده دیگری) یا از طریق تصاویری از سایر کودکان همسن خودش میبیند.همچنین او بیان میکند که اگو به عنوان امری تهنشینشده در مرحله آیینه دارای مقدار مشخصی از لیبیدو یا عشق است که به آن پیوست شده است، چیزی که لاکان به آن تحت عنوان “لیبیدو نارسیستیک” اشاره میکند. برخلاف فروید او فکر نمیکند که ما مانند حیوانات به صورت اتوماتیک نیرو گذاری میکنیم. در نسخه تصحیح شده مرحله آینهای در سمینار هشتم، لاکان (۱۹۹۱) اذعان میکند که تصویر آینهای درونیسازی میشود و لیبیدو بر روی آن سرمایه گذاری میشود به دلیل یک حرکت تأییدکننده (به عنوان مثال تکان دادن سر، که به einziger zug فرویدی مربوط است) از طرف یکی از والدین که کودک را در برابر آینه نگه داشته و به کودک تماشا میکند در حالی که کودک خودش را در آینه نگاه میکند. این به دلیل بازشناسی یا تأیید یکی از والدین است که تصویر ایدهآل خود فرد که در آینه دیده میشود (اگوی ایدهآل) اینقدر حائز اهمیت میشود. آن درونیسازی نمیشود مگر اینکه از طرف فردی مهم برای کودک تصویب و تایید شود و این تصویب و تایید موجب برقراری چیزی میشود که فروید آن را “اگوـایدهآل” (Ichideal) مینامد.[۹]
نارسیسوس
بگذارید به صورت مختصر نگاهی به مورد نارسیسوس بیندازیم. در اساطیر نارسیسوس به دختران علاقهای نداشت، او به ایزد بانوها علاقهای نداشت، نه به اکو (echo) و نه به باقی ایزد بتتنوها. یکی از دخترانی که توسط نارسیس پس زده میشد دعا میکند که او دچار عشق یک طرفهای گردد و در واقع همین اتفاق هم میافتد. او به شدت شیفته تصویر خودش در چشمه شد، او فکر میکرد آن تصویر این روح آبی است که در چشمه زندگی میکند. او شعلهای را گرامی داشت که او را مصرف میکرد، طوری که به تدریج رنگش، شکلش و زیباییاش را از دست داد … او مثل شمع آی شد و مرد. (Bulfinch 1979, 121)
تصویری از خود که نارسیسوس از خود میبیند در واقع از همان از جنس تصویر مرحله آینهای است. او به آن تصویر ویژگیهای نمادینی مانند صداقت، راستگویی، هوش یا “چیزی که داشت ” را اعطا نمیکند بلکه صرفا زیبایی را به آن اختصاص میدهد. آن زیبایی او را شیفته میکند. اسیر آن میشود مانند شکاری که اسیر چشمهایی میشود که در پرهای طاووس وجود دارد یا مانند خرگوشی که اسیر نگاه مسحورکننده راسو میشود. آن زیبایی نارسیسوس را اسیر میکند، او را هپنوتیزم میکند و نمیتواند جز خیره شدن به آن تصویر کار دیگری انجام دهد. اینجا نوعی هوس/اشتیاق مرگبار یا جذابیت کشنده به این تصویر وجود دارد، به انعکاس زیبایی خودش که به شدت ــ اوه بسیار زیاد ــ شبیه خودش است. این تصویر خیلی ایدهآلتر از خودش است تا آنجایی که آن تصویر کلیسازی میکند، یعنی تقریباً تمام خود او را بیدرنگ به او نشان میدهد، یک کل هماهنگ را خلق میکند که نارسیسوس هیچوقت نمیتواند به شکل دیگری یک نگاه گذرا به دست بیاورد.
مشکل نارسیسوس این است که او قادر نیست این تصویر را داخل خودش بکشد و یا آن را درونفکنی کند،آن را درونیسازی کند به آن شکلی که فرد با کمک دیگری در مرحله آینهای انجام میدهد. حتی وقتی که فرد قادر به درونیسازی آن است، همانطور که لاکان میگوید بیگانهشده از آن باقی میماند تا آنجا که فرد فقط به صورت مجانبی میتواند به آن نزدیک شود. فرد همیشه در نوعی فاصله از کاملا ساکن شدن در این تصویر ایدهآل از خود باقی میماند. با وجود این در مورد نارسیسوس تصویر بیرونی باقی میماند، به یک معنا بیرون از خود او.
رقابت هم شیرهها
مقاله سال۱۹۲۲ فروید، “برخی مکانیسمهای نوروتیک در حسادت، پارانویا و همجنسگرایی”، به نظر میرسد نقش مهمی در کار لاکان در باب عشق داشته است. این بدون شک حائز اهمیت است که خود لاکان (۱۹۳۲) این مقاله خاص فروید را به فرانسه ترجمه کرده است. فروید در این مقاله به تفاوت بسیار مهمی اشاره میکند، تفاوت بین چیزی که در برخی موردهای همجنس گرایی اتفاق میافتد و چیزی که در پارانویا رخ میدهد. فروید میگوید در برخی موردهای همجنس گرایی وضعیتی وجود دارد که در آن برادرهایی که در ابتدا برای کسب توجه مادر با هم رقابت میکردند بعدها برای هم تبدیل به “اولین ابژه عشقی همجنس گرایانه” میشوند. (۲۳۱) به دلیل سرکوب رقابت همشیرهها، عشق از مادر به برادری که رقیب بوده است انتقال پیدا میکند. خصومت ابتدایی به عطوفت تبدیل میشود:[۱۰]
عشق آشکار بین هم شیره
نفرت سرکوب شده به هم شیره
چیزی که اینجا به ذهن فروید میرسد وارونگی خصومت به عشق نیست، این امر به اندازه کافی معمول است، بلکه این است آن دقیقاً خلاف چیزی است که در پارانویا رخ میدهد جایی که همان فردی که در ابتدا مورد عشق و محبت قرار گرفته بود بعدها به آزاردهنده منفور تبدیل میشود. در پارانویا عشق به نفرت تبدیل میشوددر حالی که در این مورد رقابت هم شیرهها، نفرت به عشق تبدیل میشود. توجه داشته باشید که اینجا منفعتی برای اگوـلیبیدو وجود دارد: ابژهـلیبیدو پیوستشده به مادر به سوژهای برمیگردد که در حقیقت عاشق یکی مانند خودش شده است.
لاکان در این باب در مقاله خود درباره خواهران پاپین (Papin) در Le Minotaure ۳/۴ (۱۹۳۳–۳۴) اظهار نظر میکند، مقاله مذکور یک سال پس از ترجمه او از متن فروید انتشار یافته است. او میگوید وقتی “تقلیل اجباری خصومت ابتدایی بین برادران رخ میدهد، ممکن است وارونگی نامعمول این خصومت به میل اتفاق بیافتد” و منجر به یک “تثبیت تاثری/عاطفی شود که همچنان به “اگو خود-تنها انگار[۱۱]” بسیار نزدیک است، تثبیتی که برچسب نارسیستیک را تضمین میکند و ابژهای که انتخاب شده در آن تا جای ممکن شبیه سوژه است. به همین دلیل است که واجد خصوصیات همجنسگرایانه میشود”.
به زبان دیگر جایی که فروید شاید این وارونگی نفرت به عشق را بین برادران به عنوان یک مسیر غیر سایکوتیک به همجنس گرایی میدید (غیر سایکوتیک از آنجا که حاوی سرکوب، شکل مختص نوروتیک نفی، است)، لاکان در این مرحله ابتدایی کارش روی اهمیت “اگو خود تنها انگار” در چنین مواردی تاکید میکند. لاکان خاطر نشان میکند که تمام آزاردهندههای ایمی (Aimée)، زن سایکوتیکی که مورد لاکان بوده است و او در مقاله دکترایش درباره آن زن بحث کرده است (۱۹۳۲)، کپیها یا جانشینهایی از اولین آزاردهنده او، خواهر بزرگترش، بودند ، خواهری که ایمی در اوایل زندگی به او عشق میورزید. لاکان اینجا مطرح میکند که در مورد ایمی وارونگی عشق به نفرت اتفاق افتاده است، امری که منجر میشود به حمله دراماتیک او به بازیگر زنی که یکی از جانشینهای خواهرش شده بود. مجموعه آزاردهندهها از دوقولوها، سهقولوها و چاپهایی موفقیتآمیز از مدل ابتدایی [خواهر بزرگترش] ساخته میشدند. این سرنمون یا مدل ابتدایی یک ارزش دووجهی دارد، هم تاثری/عاطفی هم بازنماییگر (۲۵۳). برخی از اظهارات لاکان درباره ایمی را در نظر بگیرید:
«قربانی بعدی (هنرپیشه معروف آن زمان) صرفا آزاردهنده او نیست. درست مانند برخی از شخصیتها در اسطورههای اولیه که قرینهها و همریشههای یک گونه قهرمانانه از آب درمیآیند، باقی آزاردهندهها از پشت بازیگر زن ظاهر میشوند و ما میبینم که خود آن بازیگر اگویاولیه نهایی نیست. ما سارا برنهارد را مییابیم که در نوشتههای ایمی مورد نقد قرار گرفته است و خانم سی، رماننویسی که ایمی میخواست در روزنامه کومونیستی متهمش کند. پس ما ارزشی را میبینم که بیشتر از آنکه شخصی باشد بازنمایی کننده است، ارزش آزاردهندهای که بیمار لنفسه تشخیص میدهد. او بازیگر زن مشهور کلیشهای است که توسط جامعه مورد ستایش قرار میگیرد، اخیراً موفقیتهایی کسب رده و زندگی تجملاتی و مرفهای دارد، و اگرچه بیمار در نوشته خود به زندگیها، نیرنگها و گمراهی چنین زنانی به شدت انتقاد میکند، بایستی به دوسوگرایی[۱۲]رویکرد او اشاره کرد. چراکه همان طور که میبینیم او هم دلش میخواهد رماننویس باشد، در مرکز توجه قرار بگیرد، زندگی تجملیای داشته باشد و در جهان تاثیرگذار باشد». (۱۶۴)
در یک کلام، زنانی که تبدیل به آزاردهنده او میشوند زنانی هستند که طوری زندگی میکنند که خود ایمی دوست داشت به دست آورد. آنها برایش تصویری از زنانی بودند که شایسته عشق بودند. آنها همانی بودند که ایمی احساس میکرد بایستی آنگونه باشد تا بهخودیخود دوست داشتنی باشد. بهخودیخود همانقدر عشقورزیدنی باشد که او به دیگران عشق میورزید: آنها ایدهآل ایمی بودند. لاکان در مورد یکی از آزاردهندههای ایمی، خانم سی، با این سخن ادامه میدهد “در نتیجه آن شخصی که انتخاب شده بود هم عزیزترین دوستش بود و هم زن قویای بود که به او حسادت میکرد. بنابراین به عنوان جایگزینی برای خواهر ایمی ظاهر میشد.(۲۳۳) کمی بعد لاکان میگوید:
«زنی این گونه دقیقاً همانی بود که ایمی رویای تبدیل شدن به آن را داشت. همان تصویری که ایدهآلش را بازنمایی میکرد ابژه مورد تنفرش هم بود. بنابراین او به قربانیای حمله کرد که ایده آل برونی شدهاش بود، دقیقاً مانند فردی که به دلیل خشم ناگهانی مرتکب جرمی میشود و به ابژهای که ابژه عشق و نفرت او است حمله میکند». (۲۵۳)
نظر فروید راجب عشق
لاکان حتی تا جایی پیش میرود که در جایی از واژه ” دشمن درونی” برای توصیف فردی که ایمی به آن حمله کرد استفاده میکند (۲۳۷) (اگرچه بافتار کمی متفاوت است). لاکان میگوید در حمله کردن به بازیگر زن مشهور با چاقو، “ایمی به خود ضربه میزند” و دقیقاً در همان لحظه است که او احساس تسکین میکند، که در گریهاش آشکار میگردد و هذیان به صورت ناگهانی از بین میرود. (۲۵۰) در اینجا آشفتگی آشکاری بین درون و بیرون، داخلی و خارجی وجود دارد. این قسمتی از چیزی است که لاکان به آن میگوید ” عقده دوقلویی[۱۳] “. واژهای که بازهم در آثار لاکان دیده میشود (۱۹۳۸, ۴۷)
لاکان میگوید “این افراد … ایده آل ایمی … را نمادین میکنند”. (۲۶۳):
«آزاردهنده اصلی همیشه همجنس سوژه و شبیه اوست و یا حداقل به صورت آشکاری فردی از همان جنس سوژه را بازنمایی میکند که سوژه عمیقاً در تاریخچه تاثری/عاطفی خویش به او دلبسته/پیوست بوده است» (۲۷۳).[۱۴]
«لاکان حتی اینجا در پاورقی اظهار میکند که اگرچه خیلی از نویسندگان شرححالهای را فراهم کردهاند که در آنها این موضوع صادق است، تعداد کمی از آنها پی بردهاند که چقدر این موضوع قاعدهمند و به صورتی منظم صادق است. او اشاره میکند که هذیانهای به اشتراک گذاشته شده تقریباً همیشه شامل جفتهای مادر دختر یا جفتهای پدر و پسر است» (۲۸۴).[۱۵]
عقدههای خانوادگی (Les complexes familiaux)
خیلی قبل از اینکه لاکان این ایده را مطرح کند که در مرحله آینهای تأیید والدینی برای درونی سازی اگوی ایدهآل ضروری است و قبل از آنکه مفهوم امر نمادین را فرموله کند، او یک رابطه متحدانه مادرـکودک ابتدایی را فرض میکند که در زمان از شیر گرفتن از دست میرود (۱۹۳۸). در زمان از شیر گرفتن است که کودک وحدت خویش را از دست میدهد، وحدتی که او ظاهراً بر اساس عدم تمایزیابی از مادرش پیدا کرده بود، در حسی از شکل دادن به یک کل با مادر (حسی که صرفا به صورت پسروند برساخته میشود، البته وقتی که از دست میرود)، یا حداقل با پستان مادر (“ایماژی از آغوش مادرانه که در زندگی تمام مردان غالب است” ۳۲). نوزاد به صورت ناگهانی خودش را به عنوان یک بدن قطعهقطعهشده درک میکند و یک گرایشی [یعنی نوعی تکانه] را تجربه میکند … برای احیای اتحاد از دست رفتهاش. او تلاش میکند تا دوباره آن وحدت از دست رفته را از طریق یک ایماژ بدل[۱۶] (۴۴)، یک تصویر یا مدل “خارجی”، بازگرداند: تصویر فردی دیگر. (به نظر نمیرسد لاکان به ما میگوید چرا آن به این شکل اتفاق میافتد). لاکان این را”عقده مزاحمت[۱۷]” مینامد و این ایده را مطرح میکند که “از این مرحله است که فرد شروع میکند تا کسی را به عنوان یک رقیب شناسایی کند، یک ” دیگری ” به مثابه ابژه” (۳۷). این به نظر میرسد اولین باری باشد که از واژه ” دیگری[۱۸] ” به این شکل استفاده میکند.
به گفتهی لاکان این “عقده مزاحمت” که کاملاً شایع میباشد، وقتی فاصله سنی بسیار کمی بین بچهها وجود دارد، شامل دو رویکرد متضاد و مکمل میشود که به نظر میرسد کودکان باید اتخاذ کنند: اغواکننده و اغواشونده، سلطه گر و سلطه پذیر. تفاوت سنی کم بین بچهها به این معناست که سوژهها از نظر سن و تواناییها خیلی به هم شبیه هستند. “ایماژ دیگری از طریق نوعی شباهت عینی به ساختار بدن خود فرد پیوند خورده است، مخصوصاً به ساختار کارکردهای ارتباطی آن. (۳۸)
لاکان مواضع اغواکننده و اغواشونده، مسلط گر و سلطه پذیر را به عنوان یک انتخاب نمیبیند بلکه بیشتر از طرف طبیعت برقرار میشوند، میتوان گفت از طرف غریزه چون همین تقابلها در اکثر گونهها وجود دارد. او اظهار میکند که اینها در پیدایش سادومازوخیسم وجود دارند (۴۰): هر دو طرف برای بازی کردن این نقشها ضروری هستند چه آن را دوست داشته باشند چه دوست نداشته باشند و هر دو طرف به اندازهای یکسان با هر دو نقش ارتباط برقرار میکنند، دست کم در ابتدای امر. او ادعا میکند درکی که ما در این مرحله از دیگری داریم کاملا تصویری است (۳۸): دیگری به طور اساسی از خود ما متفاوت نیست.
این نوع از همانندسازی با دیگری که اینجا در کار است منجر به وضعیتی میشود که در آن پرخاش نسبت به دیگری برابر است با پرخاش به خود شخص. لاکان حتی به نقشی که مازوخیسم در سادیسم بازی میکند بهمثابه” پوشش/آستر درونی [doublure intime]” اشاره میکند (۴۰).
لاکان جهان کودک را در این مرحله به عنوان “یک جهان نارسیستیک” توصیف میکند و میگوید که این جهان “حاوی افراد دیگر [autrui] نیست (۴۵). تا جایی که کودک به سادگی ژستها، جلوههای صورت و هیجانات کودک دیگر را از طریق شکلی از ترانسویتیسم[۱۹] تقلید میکند، [کودک]سوژه از خود تصویر متمایز نمیشود، یعنی از “تصویر فرد مشابه”[۲۰]، یعنی کسی که بسیار شبیه خودش است. ” تصویر صرفا مزاحمت موقتی یک یک گرایش خارجی ــ یعنی گرایشی که از دیگری اخذ شده است ــ را به گرایشات از پیش موجود کودک اضافه میکند. لاکان تحت عنوان “مزاحمت نارسیستیک[۲۱]” به این اشاره میکند، او میگوید که “قبل از اینکه اگو هویت خود را تایید کند، با این تصویری که آن را شکل میدهد (یا صورت میدهد) خلط میشود، اما این وضعیت آن را از ابتدای امر بیگانه میکند (۴۵). (تا آنجا که اینجا اساساً دو ابژه مجزا وجود ندارند، مگر از نظر گاه بیننده خارجی، اینجا سخن گفتن از واژه “مزاحمت” درست نیست. ” مزاحمت ” نیازمند آن است که دو ابژه مجزا وجود داشته باشند که یکی به ساحت دیگری تجاوز کند).
لاکان ادامه میدهد تا توضیح دهد چگونه این آشفتگی ابتدایی بین خود و دیگری از طریق حسادت برطرف میشود، آن موجب رقابت برای یک ابژه سوم میشود که موقعیت را مثلثی میکند و یک توافق و عهد را بین دو جناح برقرار میکند. ما اینجا تلاش اولیه لاکان را درایم که تلاش میکند از دیالکتیک ارباب /بنده هگلی برای رفتن به فراسوی مبارزه تا پای مرگ استفاده کند، تلاشی که کنار گذاشته شد وقتی که لاکان مشارکت مهم امر نمادین (einziger Zug از طرف یکی از والدین) در مرحله آینهای را تشخیص داد. هرچند لاکان در ابتدا تلاش میکند توافق نمادین را از دیالکتیک کاملاً تصویری بیرون بیاورد، بعدها این تلاش بیهوده را کنار گذاشت.
با وجود این حتی با در نظر گرفتن دیدگاههای تجدید نظر شده لاکان در باب شکل گیری اگو در سمینار هشتم، ما هنوز میتوانیم اینجا این تصور او را قبول کنیم که “اگو” بر اساس “ایماژ ابتدایی بدل[۲۲] مدل سازی میشود” (۴۸). لاکان میگوید ما اهمیت آن را بعدها در زندگی در برخی موارد متفاوت میبینیم، از جمله همجنسگرایی و قتیشیسم، و در پارانویا جایی که نقش نوعی آزاردهنده، چه درونی چه بیرونی، را بازی میکند (۴۸).
به بیان دیگر لاکان تأثیر “عقده دوقلویی” را به پارانویا محدود نمیکند، جایی که منجر میشود به فراوانی مضمونهای نسب و تبار، غصب و یغماگری، [و به مضمونهایی] بیشتر پارانوئیدی، مزاحمت، نفوذ، دوپارگی، دوگانه شدن و تمام تغیییرات بدنی هذیانی (۴۹). “عقده دوقلویی” ممکن است در سایر مقولههای تشخیصی نیز نقش مهمی بازی کند.
لاکان بیان میکند که روانکاوی ما را قادر میکند تا ببینیم که “ابژه انتخاب شده لیبیدو در مرحلهای که داریم آن را مطالعه میکنیم همجنس گرایانه است و اینکه عشق و همانندسازی در این ابژه با هم ترکیب شدهاند (۳۸-۳۹). لاکان در رساله خود مطرح میکند که در اکثر موارد آزاردهنده شخصی همجنس بیمار است، اظهار میکند که کل مسئله “همجنسگرایی سرکوب شده” (۳۰۱) یا مسئله “دفاع علیه همجنسگرایی” در سایکوتیکها میتواند در واقعاً با هوس/اشتیاق گره خورده به تصویر فردی که بسیار شبیه خود فرد است ارتباط داشته باشد(a-a´).[۲۳]
لاکان ادامه میدهد:
«این ابهام اولیه [قاعدتا، ترکیب عشق و بازشناسی] دوباره در انسانهای بالغ برقرار میشود. در هوس/اشتیاق حسادت در رابطههای عشقی و اینجاست که فرد میتواند به خوبی درکش کند. در واقع آدمی باید آن را در علاقه قدرتمندی بازشناسی کند که سوژه به تصویر رقیب خود نشان میدهد: علاقهای که اگرچه به صورت نفرت بیان میشود ــ یعنی به صورت امری منفی ــ و اگرچه ابژه عشقی مفروض آن را برمیانگیزد، … باید به عنوان علاقهای مثبت و اساسی این هوس/اشتیاق تفسیر شود» (۳۹).
به بیان دیگر به عنوان مثال علاقه مشتاقانه به زنی دیگر در هیستری، اینجا به نظر میرسد لاکان مطرح میکند، به جای اینکه بر اساس دلبستگی/پیوست مشتاقانه به مردی باشد که ظاهرا ابژه حقیقی تاثرات/عواطف آن زن است، بیشتر به دلیل جذب شدن به زنی دیگر (کسی که رقیب قلمداد میشود) به عنوان ایماژی در هسته وجودی خود آن زن است. لاکان زمانی که سالها بعد درباره روویای زن قصاب بحث میکند بر این جنبه موضوع تاکید نمیکند ولی احتمالاًوجه مهمی است که در ذهن دارد (به عنوان مثال نگاه کنید به lacan 1966,452). میتوان فرض کرد که آن در شیفتگی دورا به خانم K. نقش بازی میکند، تا آنجا که خانم K. زنانگی خود دورا را بازنمایی میکند. در واقع توجه زنان به مسئله زنانگی، توجه به اینکه معنای زن بودن چیست، میتواند با همین جذب شدن و شیفتگی به ایماژ زنی دیگر ارتباط داشته باشد. (احتمالاًمیتوان چیزی مشابه درباره تلاش مردان برای درک اینکه مرد بودن به چه معناست نیز گفت. نگاه کنید به Logical Time) و یا فراوانی وجود یک مرد دیگر در فانتزیهای جنسیشان با یک زن، جایی که به نظر میرسد کشمکشی با مردی دیگر وجود دارد که جذابش میکند: یک رقیب برادر گونه و یا پدر.
این کاوش ابتدایی احتمالاً بیشتر از آنکه پاسخگو باشد سؤالات بیشتری را موجب شده است ولی به دلیل محدودیت فضا در اینجا حتی آغاز تلاش برای پاسخ دادن به برخی از این سؤالات با صورتبندیهای متاخر لاکان در باب عشق باوقار، زیبایی و غیره ناممکن است. امیدوارم در کتاب بعدی در باب عشق به این مسائل بپردازم.
منابع
Bulfinch, t. (1979). Myths of Greece and Rome. new York: Penguin, 1981.Fink, B. (1995). The Lacanian subject: between language and jouissance. Princeton,nJ: Princeton University Press.– – (۱۹۹۷). A clinical introduction to Lacanian psychoanalysis: Theory and technique.Cambridge, MA: Harvard University Press.– – (۲۰۰۵). lacanian clinical practice. The Psychoanalytic Review, 92, 4, ۵۵۳-۷۹.Freud, s. (1910). “A special type of Choice of object Made by Men.” in J.strachey (ed. & trans.), The standard edition of the complete psychologicalworks of Sigmund Freud (hereafter abbreviated as SE) (vol. 11, pp. 163–۷۵).london: Hogarth Press, 1957.– – (۱۹۱۲). “on the Universal tendency to Debasement in the sphere of love.”SE (vol. 11, pp. 177–۹۰). london: Hogarth Press, 1957.– – (۱۹۱۴). “on narcissism.” SE (vol. 14, pp. 73–۱۰۲). london: Hogarth Press,۱۹۵۷.– – (۱۹۲۱). Group psychology and the analysis of the ego. SE (vol. 18, pp. 67–۱۴۳).london: Hogarth Press, 1955.– – (۱۹۲۲). “sur quelques mécanismes névrotiques dans la jalousie, la paranoïaet l’homosexualité,” trans. J. lacan, Revue Française de Psychanalyse ۳ (۱۹۳۲).(“some neurotic Mechanisms in Jealousy, Paranoia and Homosexuality,”SE (vol. 18, pp. 223–۳۲). london: Hogarth Press, 1955.– – (۱۹۲۳). The ego and the id. in J. strachey (ed. & trans.), SE (vol. 19, pp.۱۲–۶۶). london: Hogarth Press, 1961.lacan, J. (1932). De la psychose paranoïaque dans ses rapports avec la personnalité.Paris: seuil, 1980.– – (۱۹۳۳–۳۴). Le Minotaure ۳/۴. (in english, see “the Problem of style and thePsychiatric Conception of Paranoiac Forms of experience” and “Motivesof Paranoiac Crime: the Crime of the Papin sisters,” trans. J. Anderson.Critical Texts ۵, ۳ (۱۹۸۸): ۴–۱۱.)– – (۱۹۳۸). Les complexes familiaux. Paris: navarin, 1984. (see the partial englishtranslation, “the Family Complexes,” trans. J. Anderson. Critical Texts ۵, ۳(۱۹۸۸): ۱۳–۲۹.)– – (۱۹۷۶). “Conférences et entretiens dans des universités nord-américaines.”Scilicet ۶/۷: ۷–۶۳.– – (۱۹۹۱). Le séminaire de Jacques Lacan, Livre VIII: Le transfert (1960–۱۹۶۱).edited by J.-A. Miller. Paris: seuil.– – (۱۹۶۶). Écrits: The first complete edition in English. translated by B. Fink. newYork & london: W. W. norton & Co., 2006. (All page references given hereare the page numbers in the margins that correspond to the pagination ofthe 1966 French edition.)lorenz, k. (1963). On Aggression. new York: viking, 1966.Rousselot, P. (1907). Pour l’histoire du problème de l’amour au moyen âge. Münster:Aschendorffsche Buchhandlung.
[۱] «نقشه توندغ» یا «نقشه شهر محبت» در ادبیات قرن هفدهم فرانسه نقشه سرزمینی افسانهای بوده است که راه رسیدن به عشق را نشان میداده است
[۲] affectionate current
[۳] Anaclisis چسبندگی، انگل وارگی
[۴] courtly love
[۵] aim-inhibited drives
[۶] sublimation
[۷] Ego Ideal
[۸] Ideal-Ego
[۹] برای بحثهایی پیرامون نسخههای اول و دوم مرحله آیینهای بنگرید به فینک ۱۹۹۵، ۱۹۹۷، علیالخصوص ۲۰۰۵
[۱۰] اینجا همچنین فروید (۱۹۲۲) شیوه دیگری را توصیف میکند که ممکن است ابژه گزینی همجنس گرایانه اتفاق بیافتد. او به پسر بچهای اشاره میکند که روی مادرش تثبیت میشود و چند سال بعد از بلوغ سرانجام با مادرش همانندسازی میکند و پسری را که تقریبا هم سن سال خودش است در همان زمانی که همانندسازی اتفاق میافتد به عنوان ابژه عشقی انتخاب میکند. شاید سالیان متمادی پس از آن ماجرا پسرانی در همان سن و سال او را جذب میکنند. در یکی از موردهای خود من یک همجنسگرای مذکر که تقریبا ۲۰ ساله بود مجذوب پسران ۱۵ تا ۱۷ ساله میشد، اینجا دغدغه اخلاقی او این بود که آنها کم سن و سال و زیر سن قانونی بودند. فروید این را به عنوان راهحلی برای عقده ادیپ قلمداد میکند که حاوی وفادار باقی ماندن به مادرش است در حالی که به خاطر پدرش کنارهگیری میکند از طریق رقابت نکردن با او بر سر عشق مادرش (۲۳۰-۳۱). این مشابه است با توضیح و تبیینی که من به شکلی وارونه درباره مورد مشهور “زن همجنسگرای جوان” فراهم میکنم.
[۱۱] solipsistic ego
[۱۲] ambivalence
[۱۳] fraternal complex
[۱۴] لاکان (۱۹۳۲)همچنین اظهار میکند که “در نتیجه در این مورد تثبیت نارسیستیک و رانه همجنسگرایانه از نقاط تحول لیبیدویی ناشی می شوند که به همدیگر بسیار نزدیک بودند” (۲۶۴)
[۱۵] او به چیزی تقریبا مشابه در لاکان اشاره میکند. (۱۹۳۸, ۴۹)
[۱۶] imago of the double
[۱۷] intrusion complex
[۱۸] other
[۱۹] transitivism
[۲۰] “the image of the semblable
[۲۱] narcissistic intrusion
[۲۲] the primordial imago of the double
[۲۳] اینجا عشق به نفرت تبدیل میشود، و مجازات دیگری به مجازات خود تعبیر میشودنی نی سایت
دیدگاهتان را بنویسید