نظر عبدالکریم سروش درباره امام زمان

نظر عبدالکریم سروش درباره امام زمان
نظر عبدالکریم سروش درباره امام زمان

برای اجرای این برنامه لطفا جاوا اسکریپت دستگاه خود را فعال کنید

برای اجرای این برنامه لطفا جاوا اسکریپت دستگاه خود را فعال کنید

بعد از گنجی، سروش هم منکر امام زمان(عج) شد!!!

۱۳۹۲/۱۰/۰۱


۱۰۱۱ بازدید

نقل مطالب در مطبوعات و نشریات با ذکر منبع بلامانع است.
اداره تبلیغ نوین نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه ها

صفحه‌ها برای ویرایشگران خارج‌شده از سامانه بیشتر بدانید


دیدگاه‌های عبدالکریم سروش، شامل اندیشه‌ها و باورهای او در مورد موضوعات دینی و فلسفی است. عبدالکریم سروش یک پلورالیست است و همواره کوشیده‌است تا با ارائهٔ تأویلی جدید از اسلام آن را برای انسان امروز قابل فهم کند. این تأویل، به‌ویژه در مقابل اسلام بنیادگرایانه قرار می‌گیرد.

نحوه ورود سروش به پلورالیسم دینی متأثر از آموزه‌های عرفانی بود. وی تحت تأثیر مولانا و ابن عربی قرار داشت.[۱]

صورت‌بندی وی از پلورالیسم دینی مبتنی بر دو رویکرد است. در رویکرد اول، دینداری را به سه سنخ تقسیم می‌کند: دینداری معیشت‌اندیش، دینداری حقیقت‌اندیش، دینداری تجربت‌اندیش.

نظر عبدالکریم سروش درباره امام زمان

سروش مدعی است تمام معرفت‌های بشری و استنباط‌های انسانی از دین، «تاریخی است و معروض خطا.»[۲]

او در یک مصاحبه جنجالی گفت قرآن نه تنها محصول شرایط تاریخی خاصی است که در بستر آن شکل گرفته، بلکه برآمده از «ذهن پیامبر اسلام» و «تمام محدودیت‌های بشری» او نیز هست. او در این باره گفته‌است:

وحی الهام است. این همان تجربه‌ای است که شاعران و عارفان دارند؛ هر چند پیامبر این را در سطح بالاتری تجربه می‌کنند. در روزگار مدرن، ما وحی را با استفاده از استعارهٔ شعر می‌فهمیم. چنان‌که یکی از فیلسوفان مسلمان گفته‌است: وحی بالاترین درجه شعر است.

او در تولید قرآن، نقش پیامبر اسلام را محوری می‌داند. سروش معتقد است پیامبر درست مانند یک شاعر احساس می‌کند که نیرویی بیرونی او را در اختیار گرفته‌است. اما در واقع شخص پیامبر همه چیز است، آفریننده و تولیدکننده. وی گفته‌است این الهام از «نَفس پیامبر» می‌آید و نفس هر فردی الهی است. اما پیامبر با سایر اشخاص فرق دارد، از آن رو که او از الهی بودن این نفس آگاه شده‌است. او این وضع بالقوه را به فعلیت رسانده‌است. نفس او با خدا یکی شده‌است. او معتقد است این اتحاد معنوی با خدا به معنای خدا شدن پیامبر نیست و این اتحادی است که محدود به «قد و قامت خود پیامبر» است. این اتحاد به اندازهٔ بشریت است، نه به اندازهٔ خدا. وی گفته‌است مولوی، شاعر و عارف، این تناقض‌نما را با ابیاتی به این مضمون بیان کرده‌است که «اتحاد پیامبر با خدا، همچون ریختن بحر در کوزه است».[۳]

وی در بیان معنای وحی گفته‌است:

پیامبر به نحوی دیگر نیز آفرینندهٔ وحی است. آنچه او از خدا دریافت می‌کند، مضمون وحی است. اما این مضمون را نمی‌توان به همان شکل به مردم عرضه کرد، چون بالاتر از فهم آن‌ها و حتی ورای کلمات است. این وحی بی‌صورت است و وظیفهٔ شخص پیامبر این است که به این مضمون بی‌صورت، صورتی ببخشد تا آن را در دسترس همگان قرار دهد. پیامبر، باز هم مانند یک شاعر، این الهام را به زبانی که خود می‌داند، و به سبکی که خود به آن اشراف دارد، و با تصاویر و دانشی که خود در اختیار دارد، منتقل می‌کند.

او همچنین معتقد است آنچه قرآن دربارهٔ وقایع تاریخی، سایر ادیان و سایر موضوعات عملی زمینی می‌گوید، لزوماً نمی‌تواند درست باشد.[۳]

سروش به یک معنا، مبلغ رئالیسم انتقادی است و معتقد به این است که شناخت حاصل تعامل بین ذهن ما و واقعیت خارج است. یعنی نقش ذهن را در فرایند شناخت پررنگ می‌کند، او مروج نگاه عینکی (به تعبیر خودش) در شناخت است یعنی همه ما از پس عینک‌های رنگی خودمان به عالم نگاه می‌کنیم و به همین دلیل این تصاویر رنگ عینک‌های ما را هم دارد. سروش می‌گوید آنچه از احکام شریعت وجود دارد فهم ما از احکام شریعت است.[۴]

عبدالکریم سروش انتقاداتی را نسبت به تئوری ولایت فقیه وارد کرده و گفته‌است:

تئوری ولایت فقیه، عین استبداد دینی است و با این تئوری اصولاً نمی‌توان نظم دموکراتیک به وجود آورد. حتی هیچ‌کس نمی‌تواند در ذیل تئوری ولایت فقیه، عدالت بورزد چون همان‌گونه که فیلسوفان قدیمی گفته‌اند، قدرت مطلقه فساد مطلق می‌آورد. پارساترین فرد هم اگر در راس جامعه با قدرت غیرپاسخگو قرار گیرد بعد از چند سال بسیار از عدالت فاصله خواهد گرفت؛ لذا تئوری ولایت فقیه آیت‌الله خمینی از همان آغاز یک تئوری غیراخلاقی بود.

او جمهوری اسلامی را تجربه‌ای تلخ دانسته و گفته‌است تئوری ولایت فقیه، تئوری عدالت ورزانه‌ای نبوده و نیست.[۵] به گفته سروش وقتی که سید روح‌الله خمینی بحث ولایت فقیه را مطرح می‌کرد، تکیه به «نیابت از امامان معصوم» کرد. این معنایش این است که همان «مشروعیت الهی و کاریزماتیک و الهی امام معصوم» منتقل می‌شود به ولی فقیه. پس اگر به دل تئوری ولایت فقیه آیت‌الله خمینی وارد شوید، قصه همین است. یعنی مشروعیت در اصل از خداوند و پیامبر گرفته می‌شود و فره ایزدی که شخص در اثر اتصال با این بزرگان پیدا می‌کند، او را شایسته حاکمیت قرار می‌دهد. وی گفته‌است ولی امر وکیل الرعایا نیست، ما در تاریخ ایران کریم خان زند را داشته‌ایم که خود را وکیل الرعایا می‌نامید اما ولی فقیه، ولی مردم است. ولایت فقیه یعنی خواجگی، یعنی سروری، این غیر از وکالت است، غیر از نیابت از مردم است. او معتقد است چنان‌که باید در مفهوم ولایت فقیه در ایران صراحت به خرج داده نمی‌شود چرا که این موضوع چهره‌ای ناخوشایند نیز دارد. همچنین وی مسئله مشروعیت را یک امر بیرون دین می‌داند نه در درون دین.[۶]

سروش دربارهٔ نقش فتوا در حکومت دموکراتیک، دیدگاه روشنی دارد: «باید به سویی برویم که در آن نتوان با فتوای هیچ مفتی‌ای کسی را نصب کرد یا کسی را عزل کرد. تمام نکته همین است که در یک نظام دمکراتیک اساساً این بساط باید جمع شود. ما قانون داریم و قانون داریم و همین.»[۶]

سروش دربارهٔ دخالت دادن هرچه بیشتر احکام فقهی در اداره امور کشور می‌گوید:

وقتی شما فتیله بعضی از این احکام را بالا بکشید چراغ دین دود می‌زند و همهٔ خانه آتش می‌گیرد؛ لذا اتفاقاً در جامعهٔ چند فرقه‌ای (که در آن انواع دینداران و حتی بی دینان وجود دارند) باید این فتیله را پایین نگه داشت تا همگان بتوانند در این جامعه فعالیت کنند.[۶]

همچنین وی گفته‌است آدمیان نمی‌توانند مرکب قدرت را بی‌مهار رها کنند. در مقابل قدرت بی‌مهار، دو راه بیشتر وجود ندارد: اول اینکه عطای قدرت را به لقایش ببخشیم و به جایش به رستگاری فردی بیندیشیم، و دوم هم اینکه قدر این قدرت را بدانیم و برای مهارش تدابیری بیندیشیم. در این صورت است که اندیشهٔ سیاسی، فلسفهٔ سیاسی و علوم سیاسی پدیدار می‌شود. قدرت بی‌امان، به زیان همه است و نمی‌توان رهایش کرد و تسلیمش شد. او در باب ضرورت شکستن قدرت مجتمع بر این باور است که خطر تنها زمانی کمتر خواهد شد که قدرت مطلقه مهار شود و این مهار تنها از طریق عمل به حقیقت‌خواهی و رعایت اصول عادلانه در روابط حاکم و مردم امکان‌پذیر است.[۷]

او در مورد قدرت از نوع مطلقه معتقد است قدرت مطلقه هر کجا باشد فساد می‌آورد چه دینی باشد چه غیر دینی.[۸]

سروش معتقد است که دربارهٔ تئوری حکومت دینی می‌توان بحث کرد و نظر داد، اما از نظر او مشکل در اجرای این تئوری است. او دراین‌باره گفته‌است شاید بتوان گفت حکومت دینی به دو دلیل نمی‌تواند بنا شود. یکی اینکه با قدرت نمی‌توانید ایمان و عشق بسازید و دوم این‌که اساس حکومت دینی بر تکلیف بنا شده‌است، در حالی که روزگار ما روزگار حق‌مداری است. بشر جدید بشری است حقوق‌مدار، یعنی به دنبال حقوق خویشتن است. اصلاً بیانیهٔ حقوق بشر در این دوران نوشته شده و چشم‌ها به آن باز شده و یک ایدهٔ محوری است که همهٔ قانون اساسی‌ها حول آن نوشته می‌شود در حالی که اندیشهٔ دینی علی‌الاصول در همه ادیان و علی‌الخصوص در اسلام بر تکلیف مبتنی است. سروش در مورد تکالیف دینی معتقد است «من نمی‌گویم که تکلیف را باید فرو نهاد یا امری بی‌معنی است. اما گاهی حقوق را در سایهٔ تکلیف معنا می‌کنیم گاهی تکالیف را در سایه حقوق. گاهی تقدم با تکلیف است گاهی با حقوق. در حکومت دینی تقدم با تکلیف است. به اعتقاد او در گذشته مردم تکلیف‌اندیش بودند و حکومت‌های دینی می‌توانستند رضایت مردم را به دنبال داشته باشند، چون هم‌فکر بودند، اما ولایت فقیه و حکومت دینی چون حکومت تکلیف اندیش است با اندیشهٔ جدید که حق‌مداری است در عمل تناقض پیدا می‌کند. او معتقد است «ممکن است شما یک حکومت فاشیستی بنا کنید، ممکن است یک حکومت دیکتاتوری بنا کنید، یک حکومت دینی نمی‌توانید بنا کنید، نه این‌که در تئوری نمی‌توانید فکرش را بکنید، در عمل نمی‌توانید آن را اجرایش کنید. به دلیل این‌که در عمل با آن در تناقض روبه‌رو می‌شوید.»

به اعتقاد او حکومت اسلامی در تئوری خیلی خوب است اما در عمل ناشدنی است. او گفته‌است «شما با قدرت نمی‌توانید ایمان بسازید مشکل این است. شما با قدرت می‌توانید خیلی چیزهای دیگر بسازید اما با قدرت نمی‌توانید ایمان بسازید.»[۸]

او سکولاریسم را به‌طور کلی به دو دسته تقسیم کرده‌است، «سکولاریسم سیاسی» و «سکولاریسم فلسفی» و آن‌ها را تشریح کرده‌است:

سروش معتقد است «برای اینکه دین جان سالم به در برد و ایمان مؤمنان، آزادانه و نه به تحمیل صورت گیرد، به نظر من سکولاریسم سیاسی یک امر بسیار پسندیده‌است اما سکولاریسم فلسفی نه، چون با دیانت قابل جمع نیست. در یک نظام مبتنی بر سکولاریسم سیاسی افرادی که به دیانت هم معتقد نیستند می‌توانند از حقوق شهروندی برخوردار باشند و آزادانه زندگی کنند و از همه مزایا و مواهبی که دیگران به حکم شهروندی برخوردار هستند، بهره‌مند شوند.»[۵]

سروش سکولاریزم سیاسی را بهداشتی‌ترین حالت برای حکومت و برای نسبت میان دین و قدرت برای جامعه معرفی کرد که البته با سکولاریزم فلسفی فرق بسیار دارد و مطلقاً به معنای بی‌اعتقادی و ضدیت با دیانت نیست، و با تعیین نسبتی که بین قدرت و دین می‌کند آیندهٔ روشن‌تری را هم برای قدرت و هم برای دین رقم می‌زند.[۱۱]


وی در مصاحبه‌ای گفته‌است:

مسئله ای که به ویژه در خارج از کشور پدید آمده، این است که بسیاری از کسانی که ادعای سکولار بودن می‌کنند، برحسب اعتقادات هم سکولارند؛ یعنی اعتقادی به معنویت و دیانت ندارند. البته آنان مختارند که چنین باشند، اما وقتی فقط اینها مدافع سکولاریسم می‌شوند، سکولاریسم برای جامعه ایرانی معنای وحشتناکی پیدا می‌کند. یعنی تصور می‌کنند دم زدن از سکولاریسم، مترادف است با دست کشیدن از اعتقاد و دیانت. این خطا و توهم را باید تصحیح کرد.[۱۰]

سروش گفته‌است در نظریه ولایت فقیه از آن جهت که فرد فقیه است، حق حکومت دارد، ولی در اندیشهٔ سکولاریسم این باطل است و فرد فقیه هیچ‌گونه امتیازی برای حکومت کردن ندارد. او سکولاریسم سیاسی را بی‌طرف بودن حکومت از نظر ایدئولوژی توصیف می‌کند و می‌گوید در جهان امروز حکومت مبتنی بر هیچ دیانت خاصی نیست و نسبت به دین بی‌طرف است.[۱۲]

او در نقدی، از تبیین جهان براساس آموزه‌های دینی، دربارهٔ معنای دیگری از سکولاریسم گفته‌است اندیشه سکولار از مفاهیم دینی برای تبیین حوادث بیرونی استفاده نمی‌کند و برای مثال با اشاره به دوران جنگ ایران و عراق گفته‌است «وقتی فاو فتح شد و بعد سقوط کرد در نماز جمعه آن زمان گفته شد سقوط فاو به دلیل گناهان ما بود.» او چنین تبیینی را غیر علمی می‌دانست.[۱۲]

سروش فلسفه اسلامی را به دلیل نوع تبیینی که از جهان فارغ از مفاهیم دینی می‌کند، سکولار می‌نامد ولی در مقابل، عرفان اسلامی را از عالم سکولاریسم دور می‌داند. وی معتقد است عرفان همهٔ جهان را زیر اسماء الهی می‌داند و جهان را تجلی خدا و عارفان را قهرمانان تجربهٔ دینی معرفی می‌کند. او همچنین مفهوم آخرت را غیر سکولارترین عنصر دین اسلام نامیده‌است زیرا تبیین آن تنها بر اساس مفاهیم دینی ممکن است.[۱۲]

عبدالکریم سروش از معدود متفکرانی است که به واکاوی نسبت میان مهدویت و سیاست و ارائه تصویری نو از مهدویت پرداخته‌است.[۱۳] سروش مدافع سکولاریسم سیاسی و کاملاً مخالف تز یکی‌شدن دین و سیاست در مهدویت سیاسی است.[۱۴] وی معتقد است مهدویت سیاسی در طول تاریخ حداقل به چهار شکل خود را در سیاست نشان داده‌است:

نظریهٔ ولایت مطلقهٔ فقیه: نظریه ولایت مطلقه فقیه که با دموکراسی سازگار و قابل جمع نیست فرزند مهدویت سیاسی است. مهدویت سیاسی توجیه‌گر امتیازات ویژه فقها برای حکومت در نظریه ولایت فقیه است. مهدویت سیاسی بر اساس نظریه ولایت مطلقه فقیه، ولی فقیه را نائب حجت بن الحسن فرض می‌کند و همان اختیاراتی را به ولی فقیه در قدرت و تصرف در نفوس و اعراض و اموال مسلمین می‌دهد که امام غائب داراست. سروش در مورد نسبت میان مهدویت سیاسی و تئوری ولایت فقیه بر این باور است که بر اساس تئوری ولایت فقیه، خمینی حکومت را حق فقیهی می‌دانست که به نیابت از امام غائب و با برخورداری از امتیازات و اختیارات او سقف سیاست را بر ستون شریعت بزند و دست قدرت از آستین مهدویت درآورد و با تصّرف در نفوس و اعراض و اموال مسلمین ناخداوار سفینه جامعه را با نسیم ولایت به ساحل هدایت برساند. این آشکارترین و ناب‌ترین شیوه بنای سیاست بر مهدویت بود و چنان‌که همه می‌دانیم نه آقای خمینی نظریه خود را دموکراتیک می‌دانست و نه دیگران چنان صفتی را درخور آن می‌دیدند و نه بسط و تداوم عملی آن تئوری سامانی دموکراتیک به کشور داد؛ و چنان‌که گذشت متکلمان رسمی این حکومت هم به هیچ رو شرمنده نبوده و نیستند از این‌که ناسازگاری نظری و عملی دموکراسی را با ولایت فقیه به صد زبان و برهان مدلّل و مسلّم سازند.

نظریه سلطنت به نیابت از امام زمان پادشاهان صفوی: شکل دیگر مهدویت سیاسی در طول تاریخ که سروش به آن اشاره می‌کند نظریه «سلطنت به نیابت از امام زمان پادشاهان صفوی» بوده‌است. این تز در واقع نظریه سیاسی صفویان بود. این تز هم با دموکراسی آشکارا در تعارض است. سروش در این‌باره می‌نویسد:

«[اگر] پیشگامان مهدویت سیاسی را در تاریخ گذشته جستجو کنیم البتّه با صفویان ملاقات خواهیم کرد که از ملاقات شاه اسماعیل با صاحب‌الامر مهدی داستان‌ها ساخته بودند و آوازه درانداخته بودند که وی تاج و شمشیر و خنجر و کمر و رخصت خروج را از مهدی گرفته‌است؛ و حتی شاهان صفوی را منصوبان امامان به سلطنت می‌انگاشتند و دولت‌شان را مخلّدو به ظهور قائم آل محمّد متّصل باز می‌نمودند. اگر این آواها امروزه آواهای آشنایی است، برای آن است که سرچشمه‌ای یکسان دارند و از حلقومی واحد برمی‌خیزند و باری فصل مشترکشان این است که بر سیاست ورزی مهدی گرایانه‌ای استوارند که با نظم انسان نواز مردم سالار نسبتی و قرابتی ندارد.

نظریه بی‌عملی سیاسی حجتیه: شکل دیگر مهدویت سیاسی مورد اشاره سروش، نظریه بی‌عملی سیاسی در زمان غیبت و غاصب شمردن حکومت‌های پیش از ظهور «امام زمان» است. در طول تاریخ بسیاری از فقهای شیعه مدافع این نظریه بودند و حالا هم این نظر توسط انجمن حجتیه تبلیغ می‌شود سروش در توصیف این دیدگاه می‌نویسد:

شاید صحیح‌تر آن باشد که مهدویت‌گرایان حجّتیه را در امر سیاست، مردمی بی‌عمل و کناره‌گیر بشماریم که با همه حکومت‌ها می‌سازندو به معاش خود می‌پردازند تا پایان زمان در رسد و مهدی موعود نقاب از چهره براندازد. نیک روشن است که در شکم این بی‌عملی سیاسی هم طفل دموکراسی پرورده نخواهد شد.

نظریه اسلام انقلابی یا انتظار مذهب اعتراض شریعتی: از دید سروش یکی دیگر از اَشکال مهدویت که با دموکراسی چندان همخوانی ندارد نظریه «انتظار مذهب اعتراض» دکتر علی شریعتی است. شریعتی در مقاله انتظار مذهب اعتراض در قامت یک اتوپیاگرا و تاریخ گرای معتقد به جبر تاریخ ظاهر می‌شود که رویکردی پراگماتیستی به انتظار و مهدویت برای تغییر وضع موجود و دست یابی به اتوپیای مورد نظر خود دارد و معتقد است که:
«انتظار یعنی «نه» گفتن به آنچه که هست و منتظر، معترض به وضع موجود است.» «انتظار ایمان به آینده است و لازمه‌اش انکار حال.» «انتظار جبر تاریخ است و بزرگ‌ترین عاملی که ستم‌دیده‌ها و استثمارشونده‌ها را نیرو و ایمان می‌بخشد. انتظار یک نوید و عامل خوش‌بینی تاریخی است.» سروش دربارهٔ رویکرد علی شریعتی به انتظار و مهدویت می‌نویسد:

اما در جانب روشنفکران دینی، دکتر علی شریعتی دلیر، در استخدام نظرّیه مهدویت برای اهداف سیاسی از همه دلیرتر بود. وی بی آن که به مبانی کلامی مهدویت بپردازد از انتظار فرج سلاحی برای اعتراض ساخت و به دست پیکار جویان مسلمان داد تا با حکومت وقت درآویزند و آن را براندازند. این شیوه ماهرانه اسلحه‌سازی ایدئولوژیک، گرچه خاصیّتی انقلابی داشت و به کار پیکار می‌آمد، اما دریغا که با مردم‌سالاری و استقرار نظم دموکراتیک مهربان نبود و جز ناراضی تراشی بهره‌ای و میوه‌ای نمی‌داد و البته خادم خالص نظریه «امت و امامت» بود که نظریه‌ای سخت ضد دموکراتیک از کار درآمد.

سروش معتقد است نظریه «انتظار مذهب اعتراض» به نظریه «امت و امامت» علی شریعتی در سیاست منجر می‌شود، که با دموکراسی کاملاً سر ناسازگاری دارد. در «امت و امامت»، مهدویت با برخی نظریه‌های چپ آمیخته می‌شود و تبدیل به یک ایدئولوژی می‌شود. وی در آثارش از جمله کتاب «فربه‌تر از ایدئولوژی» به‌طور مفصل تبدیل دین به اسلحه انقلابی و ایدئواوژیک توسط علی شریعتی و تعارضات آن با تفکر دموکراتیک را نقد کرد. سروش نوشت «ایدئولوژی دراصل مرامنامه انسان معترض است که خود را خدا می‌داند و به تفسیر جهان قانع نیست و در پی تغییر آن است.» از جمله گفته بود ایدئولوژی بیش از عقل بر احساس تکیه می‌کند و در نتیجه در پیروان خود پندار یقین را می‌دمد و موجب بستن باب تفکر می‌شود. سروش معتقد است در جوامع ایدئولوژیک رهبری یک شکل فرماندهی نظامی پیدا می‌کند و حکومت می‌کوشد جامعه را ایدئولوژیک کند. در چنین جوامعی شخصیت‌ها از قانون محترم‌تر شمرده می‌شوند، تنها یک تفسیر رسمی از ایدئولوژی مقبول می‌افتد و روی خوش به کثرت‌گرایی و پلورالیسم نشان داده نمی‌شود. به علاوه ایدئولوژی‌سازی از دین به مرزبندی‌های غیر دموکراتیک خودی و غیرخودی و دشمن‌تراشی منجر می‌شود که می‌تواند به اعمال خشونت و نقض حقوق بشر روی خوش نشان دهد.[۱۳]

نظر عبدالکریم سروش درباره امام زمان

سروش معتقد است خدا خود را درمقام پاسخگویی قرار می‌دهد و مردم حق دارند او را مورد پرسش قرار دهند و از او بازخواست کنند. سروش بر این باور است در سنت اسلامی ما با دو خدا مواجهیم یکی خدایی که پاسخگوست و دیگری خدایی که قاهر است و ورای پاسخگویی است و امروزه در جهان اسلام، این خدای دوم یعنی خدای قاهر و غیر پاسخگوست که پرستیده می‌شود. او می‌گوید «اما ما می‌توانستیم خدای دیگری را بپرستیم. می‌توانستیم تصور و تلقی دیگری از خدا را داشته باشیم.»[۱] سروش همانند فیلسوف محبوب‌اش کارل پوپر از ریشه با پوزیتیویسم و مارکسیسم جنگید. علم جدید، عرفان سنتی و الهیات، تاروپود سه زمینه درهم تنیدهٔ دغدغه‌ها و تعلقات این روشنفکر دینی را بافتند.[۹]

وی معتقد است انقلاب اسلامی، «انقلابی بی‌تئوری» بود. او گفته‌است با انقلاب به جای «دیکتاتوری پادشاهی»، یک «دیکتاتوری مذهبی» به پا کردیم.[۱۲] به اعتقاد وی در انقلاب اسلامی ایران فقط گفته می‌شد اسلام و این معنای مبهمی بیش نداشت. چنان‌که در این اسلام، نه اقتصاد تعریف شدهٔ روشنی وجود دارد، نه حتی فقه به رشد کافی رسید است تا بتواند مشکلات جهان جدید را حل و دولت و جامعه را اداره کند. او با مقایسهٔ انقلاب اسلامی با انقلاب روسیه و فرانسه گفته‌است در انقلاب روسیه، ایدهٔ اصلی، ایجاد جامعه‌ای بی‌طبقه و نهایتاً سوسیالیسم و کمونیسم بود و انقلاب فرانسه هم نتیجه ایده‌های فیلسوفانی که چند قرن قبل از انقلاب کار کرده بودند، در ایدهٔ آزادی، برابری و برادری بود.[۱۵]

عبدالکریم سروش در دانشگاه وست مینیستر لندن در سخنرانی‌ای در مورد علی شریعتی گفت شریعتی به تدریج تاریخی‌تر می‌شود. تاریخی شدن به این معنا که آثارش بسط پیدا می‌کند و در اثر این بسط می‌توان او را بهتر دید. به گمان وی شریعتی کسی بود که چشمِ خود را از جهان فروبست و چشم‌های زیادی را گشود و مسایلی را طرح کرد که مردم را از پرداختن به مسایل خرد و حقیر رهانید. کارِ شریعتی از نظرِ سروش، تغییر دادن سطح پرسش‌ها و نجات دادن جوان‌ها از اشتغال به سؤال‌های تکراری و بی‌اهمیت بود.[۱۶]

از نظر او موضع‌گیری عمومِ گروه‌ها و طبقات جامعه دربارهٔ علی شریعتی، چه در دوران حیات و مبارزهٔ او و چه پس از وفات وی دستخوش تغییر شده‌است الا موضع‌گیری روحانیون دربارهٔ وی که همواره نگاهی ثابت در خصوصِ وی داشتند و آن موضع این بود که او مطرود و غیرمقبول است و سخنانش سخنان ضدِ دین است و خدمتِ او نه خدمت بلکه خیانت است.[۱۶]

سروش در مصاحبه‌ای خواستار جایگزینی فقه به اخلاق شده‌است. او در کتاب اخلاق خدایان اخلاق را به دو دسته تقسیم کرده‌است:

سروش معتقد است که اخلاق را باید در صدر نشاند آنگاه پرداختن به بحث در باب دین اخلاقی و سیاست اخلاقی از جمله مسائلی است که در اولویت اول قرار می‌گیرد. به نظر سروش اندیشه حق‌مداری باید در صدر مواد قانون اساسی نوشته شود یعنی همان جایگاهی را که ولایت فقیه در قانون اساسی کنونی ما دارد باید به حق مداری داد و هر چه را که با این اصل مخالف است از حیز انتفاع ساقط و غیرقابل پیروی است.[۱۱]

به عقیده سروش کسانی که از نظر دینی دارای برتری هستند حق و امتیازی برای برتری سیاسی ندارند، یعنی برای روحانیون و اهل دین، مزیتی برای حکومت کردن و دخالت در امر سیاست نیست. سروش اسلام را دینی سکولار توصیف کرده و در بارهٔ نقش روحانیت در اسلام گفته‌است هیچ‌کس نمی‌تواند در اسلام به نام روحانیت بین مردم و خدا واسطه باشد و کسی به اسم روحانی نمی‌تواند به عنوان شرط صحت عمل انسان (مسلمان) باشد. وی معتقد است که از نظر تاریخی کلمه روحانیت در اسلام وجود نداشته و قرآن برترین کسان را نزد خدا با تقواترین آنان می‌داند نه آنکه هر کس روحانی‌تر، عالم‌تر یا آگاه‌تر باشد یا به خدا نزدیک‌تر.[۱۷]

او معتقد است جریان بنیادگرایی اسلامی از بعد از فوت پیامبر اسلام با ظهور خوارج آغاز شد و تا امروز هم ادامه یافته‌است و نمی‌توان آن را ریشه‌کن کرد و همواره در تاریخ بوده‌است. او علت این جریان را روحیه افرادی می‌داند که ذیل اندیشه دینی به سمت فاشیسم تمایل دارند.[۵] وی می‌گوید از همان اوایل که خوارج در اسلام به وجود آمدند شیوه‌شان خشونت ورزی بود. بر سر مسائل جزئی راحت آدم می‌کشتند و شکم پاره می‌کردند و به دنبال یک جامعه پاک و خالص از مؤمنان بودند و هر کس که اندک زاویه‌ای با آن‌ها داشت حذف فیزیکی می‌کردند. امروز هم جریان بنیادگرایی شیعی از همان آبشخور تغذیه می‌کند و تنها راهش آن است که نگذاریم به قدرت برسند.[۵] سروش احمدی‌نژاد و یارانش را دارای «نظریات فاشیستی» می‌داند.[۱۲]

او انتقاداتی از تأکید بیش از حدّ بر مسئلهٔ شهادت و واقعهٔ کربلا دارد. وی معتقد است که امام حسین بن علی در سلسلهٔ امامان، «یک استثنا بود نه یک قاعده» اما تبدیل به قاعده شده‌است. وی می‌گوید قبلاً به دلیل در اقلیت بودن شیعیان آن‌ها باید جنبهٔ تراژیک تاریخ خودشان را برجسته می‌کردند. اما در جهان جدید، شاید این حاجت وجود نداشته باشد و ما «وجوه دیگری از تشیع» را باید رو کنیم.[۱۵]

پس از ترور قاسم سلیمانی، سروش این شعر را در صفحه اینستاگرام خود بازنشر کرد.[۱۸]

سروش معتقد است مدرنیته چون پشت کردن به سنت‌هایی است که در هر جا متفاوتند، لاجرم مدرنیته خود نیز صور متفاوت دارد و یک نمونه غایی و برتر از آن وجود ندارد. وی جستجو دربارهٔ ماهیت سنت و ماهیت مدرنینه را برای یافتن علل عقب افتادگی تاریخی مسلمانان بی جا می‌داند و در مقابل می‌گوید معرفی شاخص‌های مدرنیته ما را زودتر به پاسخ می‌رساند. او خود سه شاخص را نشانه می‌زند که اگر آن‌ها را از دوران مدرن بگیریم به سنت بازمی‌گردد و اول از برق نام می‌برد که به نظر وی شرط لازم مدرنیته است که نه فقط شب‌های تاریک بلکه دنیای تکنولوژی را روشنایی داد چنان‌که دنیای امروز را بدون برق نمی‌توان تجسم کرد.

شاخص دوم دنیای مدرن از نظر دکتر سروش پدیدار شدن مفهوم حق در عرصه اخلاق و سیاست است، مفهومی که به گفته او در دنیای سنتی وجود نداشت. شاخص سوم نیز علوم تجربی است که در بیان او با هر محاسبه‌ای تأثیرش بر دنیای امروز، بنیادین است. او در تبیین انسان حق مدار می‌گوید در میان آثار اندیشمندان بزرگ مسلمان و از جمله ایرانی اثری از تأکید بر حق و آزادی به معنای امروزی آن نیست چرا که مسئله انسان سنتی این‌ها نبود و اعلامیه جهانی حقوق بشر فایده‌ای بود که از پدیدار شدن حق‌مداری در انسان دوران مدرن حاصل آمد.[۱۹]

او در مورد دانشگاه گفته‌است ما هنوز مفهوم درستی از دانشگاه نداریم. دانشگاه که از یک‌سو می‌بایست با صنعت و توسعه همراه باشد و از طرف دیگر با آزادی. چنین چیزی همچنان در بوته اجمال و اهمال است. روزی که ریختند و پاره‌ای از استادان را تحت‌عنوان دینداری کتک زدند، هیچ‌گاه حوزه علمیه حرکتی نکرد و این در حافظه دانشگاهیان مانده‌است. او در نامه‌ای خطاب به هاشمی رفسنجانی در زمان ریاست جمهوری او، به وی هشدار داد که دانشگاه‌ها در فشار شدید هستند و از این دانشگاه‌ها انتظار عالمان بزرگ نداشته باشید.[۲۰] به عقیده سروش دانشگاه‌ها محل رشد اندیشه سکولاراند زیرا به دانشجویان علم سکولار را آموزش می‌دهند و به این ترتیب اندیشه سکولار ناخودآگاه در ذهن افراد جای می‌گیرد.[۱۲]

سروش به عنوان یک روشنفکر دینی پس از انقلاب همواره سعی در توضیح روشنگری دینی داشت. سروش روشنفکری چه عرفی و چه دینی را پیوند میان سنت گذشته و تجدد حال مطرح می‌کند و دین را به عنوان یکی از همین سنن به جای مانده شایسته شناخت دوباره در عصر تجدد و مدرنیته می‌داند.

به اعتقاد سروش این روشنفکران دینی بودند که وام کردن از اندیشه‌های دیگر را در یک جامعه دینی ماکسیمالیست که فکر می‌کند چون دین دارد پس همه چیز دارد، مباح و مجاز کردند. سروش ۲۴ ژوئن در میان انجمن دانشجویان سبز دموکراسی خواه جنوب کالیفرنیا گفت: «در چنین جامعه ای از دیگران گرفتن و اقتباس کردن حرام شمرده می‌شود. اما روشنفکران دینی این راه را باز کردند و به مردم گفتند که می‌توانند دیندار باشند در عین حال به تجدد، به مغرب زمین و اندیشه‌های نو هم بله بگویند. دیگراین که روشنفکران دینی اخلاق را برتر از فقه نشاندند و گفتند که فقه یک شعبه دین و یک ضلع است اما مهم‌ترین ضلع نیست و اضلاع بسیار مهم دیگری دارد که اخلاق مهم‌ترین آن است و یک جامعه دینی وقتی واقعاً دینی است که اخلاقی باشد و نه فقهی و این که فقهی کردن جامعه به زور امکان‌پذیر هست اما اخلاقی کردن جامعه هنگامی انجام می‌گیرد که با تربیت، با آموزش و کار عمیق فرهنگی انجام بگیرد.»[۲۱]

«آقای خمینی، مردمی‌ترین رهبری بود که در تاریخ این کشور ظهور کرد… خمینی باسوادترین رهبر این کشور بوده تا کنون؛ از ایام اولیه حکومت هخامنشیان تا روزگار حاضر هیچ‌کس به لحاظ علمی به پای او نمی‌رسید… در تاریخ ما آقای خمینی واقعاً یک نمونهٔ بی‌نظیر بود در مقام حکومتداری. خمینی سابقه خوبی داشت. در گذشته او هیچ چیز ناپاکی وجود نداشت. نه مال مردمی را خورده بود. نه آدمی را کشته بود. نه تجاوزی به حق کسی کرده بود. هیچ‌کدام اینها نبود. مرد شجاعی بود…»[۲۲]

عبدالکریم سروش به دفعات خود را مخالف جدی براندازی و انقلاب علیه جمهوری اسلامی ایران معرفی کرده و تنها راه نجات را در اصلاحات می‌داند. او در نوشته‌های خود گروه‌های براندازی نظیر سلطنت‌طلبان را ارتجاع سلطانی و مجاهدین خلق را تروریسم آلبانی می‌نامد.

صفحه‌ها برای ویرایشگران خارج‌شده از سامانه بیشتر بدانید


دیدگاه‌های عبدالکریم سروش، شامل اندیشه‌ها و باورهای او در مورد موضوعات دینی و فلسفی است. عبدالکریم سروش یک پلورالیست است و همواره کوشیده‌است تا با ارائهٔ تأویلی جدید از اسلام آن را برای انسان امروز قابل فهم کند. این تأویل، به‌ویژه در مقابل اسلام بنیادگرایانه قرار می‌گیرد.

نحوه ورود سروش به پلورالیسم دینی متأثر از آموزه‌های عرفانی بود. وی تحت تأثیر مولانا و ابن عربی قرار داشت.[۱]

صورت‌بندی وی از پلورالیسم دینی مبتنی بر دو رویکرد است. در رویکرد اول، دینداری را به سه سنخ تقسیم می‌کند: دینداری معیشت‌اندیش، دینداری حقیقت‌اندیش، دینداری تجربت‌اندیش.

نظر عبدالکریم سروش درباره امام زمان

سروش مدعی است تمام معرفت‌های بشری و استنباط‌های انسانی از دین، «تاریخی است و معروض خطا.»[۲]

او در یک مصاحبه جنجالی گفت قرآن نه تنها محصول شرایط تاریخی خاصی است که در بستر آن شکل گرفته، بلکه برآمده از «ذهن پیامبر اسلام» و «تمام محدودیت‌های بشری» او نیز هست. او در این باره گفته‌است:

وحی الهام است. این همان تجربه‌ای است که شاعران و عارفان دارند؛ هر چند پیامبر این را در سطح بالاتری تجربه می‌کنند. در روزگار مدرن، ما وحی را با استفاده از استعارهٔ شعر می‌فهمیم. چنان‌که یکی از فیلسوفان مسلمان گفته‌است: وحی بالاترین درجه شعر است.

او در تولید قرآن، نقش پیامبر اسلام را محوری می‌داند. سروش معتقد است پیامبر درست مانند یک شاعر احساس می‌کند که نیرویی بیرونی او را در اختیار گرفته‌است. اما در واقع شخص پیامبر همه چیز است، آفریننده و تولیدکننده. وی گفته‌است این الهام از «نَفس پیامبر» می‌آید و نفس هر فردی الهی است. اما پیامبر با سایر اشخاص فرق دارد، از آن رو که او از الهی بودن این نفس آگاه شده‌است. او این وضع بالقوه را به فعلیت رسانده‌است. نفس او با خدا یکی شده‌است. او معتقد است این اتحاد معنوی با خدا به معنای خدا شدن پیامبر نیست و این اتحادی است که محدود به «قد و قامت خود پیامبر» است. این اتحاد به اندازهٔ بشریت است، نه به اندازهٔ خدا. وی گفته‌است مولوی، شاعر و عارف، این تناقض‌نما را با ابیاتی به این مضمون بیان کرده‌است که «اتحاد پیامبر با خدا، همچون ریختن بحر در کوزه است».[۳]

وی در بیان معنای وحی گفته‌است:

پیامبر به نحوی دیگر نیز آفرینندهٔ وحی است. آنچه او از خدا دریافت می‌کند، مضمون وحی است. اما این مضمون را نمی‌توان به همان شکل به مردم عرضه کرد، چون بالاتر از فهم آن‌ها و حتی ورای کلمات است. این وحی بی‌صورت است و وظیفهٔ شخص پیامبر این است که به این مضمون بی‌صورت، صورتی ببخشد تا آن را در دسترس همگان قرار دهد. پیامبر، باز هم مانند یک شاعر، این الهام را به زبانی که خود می‌داند، و به سبکی که خود به آن اشراف دارد، و با تصاویر و دانشی که خود در اختیار دارد، منتقل می‌کند.

او همچنین معتقد است آنچه قرآن دربارهٔ وقایع تاریخی، سایر ادیان و سایر موضوعات عملی زمینی می‌گوید، لزوماً نمی‌تواند درست باشد.[۳]

سروش به یک معنا، مبلغ رئالیسم انتقادی است و معتقد به این است که شناخت حاصل تعامل بین ذهن ما و واقعیت خارج است. یعنی نقش ذهن را در فرایند شناخت پررنگ می‌کند، او مروج نگاه عینکی (به تعبیر خودش) در شناخت است یعنی همه ما از پس عینک‌های رنگی خودمان به عالم نگاه می‌کنیم و به همین دلیل این تصاویر رنگ عینک‌های ما را هم دارد. سروش می‌گوید آنچه از احکام شریعت وجود دارد فهم ما از احکام شریعت است.[۴]

عبدالکریم سروش انتقاداتی را نسبت به تئوری ولایت فقیه وارد کرده و گفته‌است:

تئوری ولایت فقیه، عین استبداد دینی است و با این تئوری اصولاً نمی‌توان نظم دموکراتیک به وجود آورد. حتی هیچ‌کس نمی‌تواند در ذیل تئوری ولایت فقیه، عدالت بورزد چون همان‌گونه که فیلسوفان قدیمی گفته‌اند، قدرت مطلقه فساد مطلق می‌آورد. پارساترین فرد هم اگر در راس جامعه با قدرت غیرپاسخگو قرار گیرد بعد از چند سال بسیار از عدالت فاصله خواهد گرفت؛ لذا تئوری ولایت فقیه آیت‌الله خمینی از همان آغاز یک تئوری غیراخلاقی بود.

او جمهوری اسلامی را تجربه‌ای تلخ دانسته و گفته‌است تئوری ولایت فقیه، تئوری عدالت ورزانه‌ای نبوده و نیست.[۵] به گفته سروش وقتی که سید روح‌الله خمینی بحث ولایت فقیه را مطرح می‌کرد، تکیه به «نیابت از امامان معصوم» کرد. این معنایش این است که همان «مشروعیت الهی و کاریزماتیک و الهی امام معصوم» منتقل می‌شود به ولی فقیه. پس اگر به دل تئوری ولایت فقیه آیت‌الله خمینی وارد شوید، قصه همین است. یعنی مشروعیت در اصل از خداوند و پیامبر گرفته می‌شود و فره ایزدی که شخص در اثر اتصال با این بزرگان پیدا می‌کند، او را شایسته حاکمیت قرار می‌دهد. وی گفته‌است ولی امر وکیل الرعایا نیست، ما در تاریخ ایران کریم خان زند را داشته‌ایم که خود را وکیل الرعایا می‌نامید اما ولی فقیه، ولی مردم است. ولایت فقیه یعنی خواجگی، یعنی سروری، این غیر از وکالت است، غیر از نیابت از مردم است. او معتقد است چنان‌که باید در مفهوم ولایت فقیه در ایران صراحت به خرج داده نمی‌شود چرا که این موضوع چهره‌ای ناخوشایند نیز دارد. همچنین وی مسئله مشروعیت را یک امر بیرون دین می‌داند نه در درون دین.[۶]

سروش دربارهٔ نقش فتوا در حکومت دموکراتیک، دیدگاه روشنی دارد: «باید به سویی برویم که در آن نتوان با فتوای هیچ مفتی‌ای کسی را نصب کرد یا کسی را عزل کرد. تمام نکته همین است که در یک نظام دمکراتیک اساساً این بساط باید جمع شود. ما قانون داریم و قانون داریم و همین.»[۶]

سروش دربارهٔ دخالت دادن هرچه بیشتر احکام فقهی در اداره امور کشور می‌گوید:

وقتی شما فتیله بعضی از این احکام را بالا بکشید چراغ دین دود می‌زند و همهٔ خانه آتش می‌گیرد؛ لذا اتفاقاً در جامعهٔ چند فرقه‌ای (که در آن انواع دینداران و حتی بی دینان وجود دارند) باید این فتیله را پایین نگه داشت تا همگان بتوانند در این جامعه فعالیت کنند.[۶]

همچنین وی گفته‌است آدمیان نمی‌توانند مرکب قدرت را بی‌مهار رها کنند. در مقابل قدرت بی‌مهار، دو راه بیشتر وجود ندارد: اول اینکه عطای قدرت را به لقایش ببخشیم و به جایش به رستگاری فردی بیندیشیم، و دوم هم اینکه قدر این قدرت را بدانیم و برای مهارش تدابیری بیندیشیم. در این صورت است که اندیشهٔ سیاسی، فلسفهٔ سیاسی و علوم سیاسی پدیدار می‌شود. قدرت بی‌امان، به زیان همه است و نمی‌توان رهایش کرد و تسلیمش شد. او در باب ضرورت شکستن قدرت مجتمع بر این باور است که خطر تنها زمانی کمتر خواهد شد که قدرت مطلقه مهار شود و این مهار تنها از طریق عمل به حقیقت‌خواهی و رعایت اصول عادلانه در روابط حاکم و مردم امکان‌پذیر است.[۷]

او در مورد قدرت از نوع مطلقه معتقد است قدرت مطلقه هر کجا باشد فساد می‌آورد چه دینی باشد چه غیر دینی.[۸]

سروش معتقد است که دربارهٔ تئوری حکومت دینی می‌توان بحث کرد و نظر داد، اما از نظر او مشکل در اجرای این تئوری است. او دراین‌باره گفته‌است شاید بتوان گفت حکومت دینی به دو دلیل نمی‌تواند بنا شود. یکی اینکه با قدرت نمی‌توانید ایمان و عشق بسازید و دوم این‌که اساس حکومت دینی بر تکلیف بنا شده‌است، در حالی که روزگار ما روزگار حق‌مداری است. بشر جدید بشری است حقوق‌مدار، یعنی به دنبال حقوق خویشتن است. اصلاً بیانیهٔ حقوق بشر در این دوران نوشته شده و چشم‌ها به آن باز شده و یک ایدهٔ محوری است که همهٔ قانون اساسی‌ها حول آن نوشته می‌شود در حالی که اندیشهٔ دینی علی‌الاصول در همه ادیان و علی‌الخصوص در اسلام بر تکلیف مبتنی است. سروش در مورد تکالیف دینی معتقد است «من نمی‌گویم که تکلیف را باید فرو نهاد یا امری بی‌معنی است. اما گاهی حقوق را در سایهٔ تکلیف معنا می‌کنیم گاهی تکالیف را در سایه حقوق. گاهی تقدم با تکلیف است گاهی با حقوق. در حکومت دینی تقدم با تکلیف است. به اعتقاد او در گذشته مردم تکلیف‌اندیش بودند و حکومت‌های دینی می‌توانستند رضایت مردم را به دنبال داشته باشند، چون هم‌فکر بودند، اما ولایت فقیه و حکومت دینی چون حکومت تکلیف اندیش است با اندیشهٔ جدید که حق‌مداری است در عمل تناقض پیدا می‌کند. او معتقد است «ممکن است شما یک حکومت فاشیستی بنا کنید، ممکن است یک حکومت دیکتاتوری بنا کنید، یک حکومت دینی نمی‌توانید بنا کنید، نه این‌که در تئوری نمی‌توانید فکرش را بکنید، در عمل نمی‌توانید آن را اجرایش کنید. به دلیل این‌که در عمل با آن در تناقض روبه‌رو می‌شوید.»

به اعتقاد او حکومت اسلامی در تئوری خیلی خوب است اما در عمل ناشدنی است. او گفته‌است «شما با قدرت نمی‌توانید ایمان بسازید مشکل این است. شما با قدرت می‌توانید خیلی چیزهای دیگر بسازید اما با قدرت نمی‌توانید ایمان بسازید.»[۸]

او سکولاریسم را به‌طور کلی به دو دسته تقسیم کرده‌است، «سکولاریسم سیاسی» و «سکولاریسم فلسفی» و آن‌ها را تشریح کرده‌است:

سروش معتقد است «برای اینکه دین جان سالم به در برد و ایمان مؤمنان، آزادانه و نه به تحمیل صورت گیرد، به نظر من سکولاریسم سیاسی یک امر بسیار پسندیده‌است اما سکولاریسم فلسفی نه، چون با دیانت قابل جمع نیست. در یک نظام مبتنی بر سکولاریسم سیاسی افرادی که به دیانت هم معتقد نیستند می‌توانند از حقوق شهروندی برخوردار باشند و آزادانه زندگی کنند و از همه مزایا و مواهبی که دیگران به حکم شهروندی برخوردار هستند، بهره‌مند شوند.»[۵]

سروش سکولاریزم سیاسی را بهداشتی‌ترین حالت برای حکومت و برای نسبت میان دین و قدرت برای جامعه معرفی کرد که البته با سکولاریزم فلسفی فرق بسیار دارد و مطلقاً به معنای بی‌اعتقادی و ضدیت با دیانت نیست، و با تعیین نسبتی که بین قدرت و دین می‌کند آیندهٔ روشن‌تری را هم برای قدرت و هم برای دین رقم می‌زند.[۱۱]


وی در مصاحبه‌ای گفته‌است:

مسئله ای که به ویژه در خارج از کشور پدید آمده، این است که بسیاری از کسانی که ادعای سکولار بودن می‌کنند، برحسب اعتقادات هم سکولارند؛ یعنی اعتقادی به معنویت و دیانت ندارند. البته آنان مختارند که چنین باشند، اما وقتی فقط اینها مدافع سکولاریسم می‌شوند، سکولاریسم برای جامعه ایرانی معنای وحشتناکی پیدا می‌کند. یعنی تصور می‌کنند دم زدن از سکولاریسم، مترادف است با دست کشیدن از اعتقاد و دیانت. این خطا و توهم را باید تصحیح کرد.[۱۰]

سروش گفته‌است در نظریه ولایت فقیه از آن جهت که فرد فقیه است، حق حکومت دارد، ولی در اندیشهٔ سکولاریسم این باطل است و فرد فقیه هیچ‌گونه امتیازی برای حکومت کردن ندارد. او سکولاریسم سیاسی را بی‌طرف بودن حکومت از نظر ایدئولوژی توصیف می‌کند و می‌گوید در جهان امروز حکومت مبتنی بر هیچ دیانت خاصی نیست و نسبت به دین بی‌طرف است.[۱۲]

او در نقدی، از تبیین جهان براساس آموزه‌های دینی، دربارهٔ معنای دیگری از سکولاریسم گفته‌است اندیشه سکولار از مفاهیم دینی برای تبیین حوادث بیرونی استفاده نمی‌کند و برای مثال با اشاره به دوران جنگ ایران و عراق گفته‌است «وقتی فاو فتح شد و بعد سقوط کرد در نماز جمعه آن زمان گفته شد سقوط فاو به دلیل گناهان ما بود.» او چنین تبیینی را غیر علمی می‌دانست.[۱۲]

سروش فلسفه اسلامی را به دلیل نوع تبیینی که از جهان فارغ از مفاهیم دینی می‌کند، سکولار می‌نامد ولی در مقابل، عرفان اسلامی را از عالم سکولاریسم دور می‌داند. وی معتقد است عرفان همهٔ جهان را زیر اسماء الهی می‌داند و جهان را تجلی خدا و عارفان را قهرمانان تجربهٔ دینی معرفی می‌کند. او همچنین مفهوم آخرت را غیر سکولارترین عنصر دین اسلام نامیده‌است زیرا تبیین آن تنها بر اساس مفاهیم دینی ممکن است.[۱۲]

عبدالکریم سروش از معدود متفکرانی است که به واکاوی نسبت میان مهدویت و سیاست و ارائه تصویری نو از مهدویت پرداخته‌است.[۱۳] سروش مدافع سکولاریسم سیاسی و کاملاً مخالف تز یکی‌شدن دین و سیاست در مهدویت سیاسی است.[۱۴] وی معتقد است مهدویت سیاسی در طول تاریخ حداقل به چهار شکل خود را در سیاست نشان داده‌است:

نظریهٔ ولایت مطلقهٔ فقیه: نظریه ولایت مطلقه فقیه که با دموکراسی سازگار و قابل جمع نیست فرزند مهدویت سیاسی است. مهدویت سیاسی توجیه‌گر امتیازات ویژه فقها برای حکومت در نظریه ولایت فقیه است. مهدویت سیاسی بر اساس نظریه ولایت مطلقه فقیه، ولی فقیه را نائب حجت بن الحسن فرض می‌کند و همان اختیاراتی را به ولی فقیه در قدرت و تصرف در نفوس و اعراض و اموال مسلمین می‌دهد که امام غائب داراست. سروش در مورد نسبت میان مهدویت سیاسی و تئوری ولایت فقیه بر این باور است که بر اساس تئوری ولایت فقیه، خمینی حکومت را حق فقیهی می‌دانست که به نیابت از امام غائب و با برخورداری از امتیازات و اختیارات او سقف سیاست را بر ستون شریعت بزند و دست قدرت از آستین مهدویت درآورد و با تصّرف در نفوس و اعراض و اموال مسلمین ناخداوار سفینه جامعه را با نسیم ولایت به ساحل هدایت برساند. این آشکارترین و ناب‌ترین شیوه بنای سیاست بر مهدویت بود و چنان‌که همه می‌دانیم نه آقای خمینی نظریه خود را دموکراتیک می‌دانست و نه دیگران چنان صفتی را درخور آن می‌دیدند و نه بسط و تداوم عملی آن تئوری سامانی دموکراتیک به کشور داد؛ و چنان‌که گذشت متکلمان رسمی این حکومت هم به هیچ رو شرمنده نبوده و نیستند از این‌که ناسازگاری نظری و عملی دموکراسی را با ولایت فقیه به صد زبان و برهان مدلّل و مسلّم سازند.

نظریه سلطنت به نیابت از امام زمان پادشاهان صفوی: شکل دیگر مهدویت سیاسی در طول تاریخ که سروش به آن اشاره می‌کند نظریه «سلطنت به نیابت از امام زمان پادشاهان صفوی» بوده‌است. این تز در واقع نظریه سیاسی صفویان بود. این تز هم با دموکراسی آشکارا در تعارض است. سروش در این‌باره می‌نویسد:

«[اگر] پیشگامان مهدویت سیاسی را در تاریخ گذشته جستجو کنیم البتّه با صفویان ملاقات خواهیم کرد که از ملاقات شاه اسماعیل با صاحب‌الامر مهدی داستان‌ها ساخته بودند و آوازه درانداخته بودند که وی تاج و شمشیر و خنجر و کمر و رخصت خروج را از مهدی گرفته‌است؛ و حتی شاهان صفوی را منصوبان امامان به سلطنت می‌انگاشتند و دولت‌شان را مخلّدو به ظهور قائم آل محمّد متّصل باز می‌نمودند. اگر این آواها امروزه آواهای آشنایی است، برای آن است که سرچشمه‌ای یکسان دارند و از حلقومی واحد برمی‌خیزند و باری فصل مشترکشان این است که بر سیاست ورزی مهدی گرایانه‌ای استوارند که با نظم انسان نواز مردم سالار نسبتی و قرابتی ندارد.

نظریه بی‌عملی سیاسی حجتیه: شکل دیگر مهدویت سیاسی مورد اشاره سروش، نظریه بی‌عملی سیاسی در زمان غیبت و غاصب شمردن حکومت‌های پیش از ظهور «امام زمان» است. در طول تاریخ بسیاری از فقهای شیعه مدافع این نظریه بودند و حالا هم این نظر توسط انجمن حجتیه تبلیغ می‌شود سروش در توصیف این دیدگاه می‌نویسد:

شاید صحیح‌تر آن باشد که مهدویت‌گرایان حجّتیه را در امر سیاست، مردمی بی‌عمل و کناره‌گیر بشماریم که با همه حکومت‌ها می‌سازندو به معاش خود می‌پردازند تا پایان زمان در رسد و مهدی موعود نقاب از چهره براندازد. نیک روشن است که در شکم این بی‌عملی سیاسی هم طفل دموکراسی پرورده نخواهد شد.

نظریه اسلام انقلابی یا انتظار مذهب اعتراض شریعتی: از دید سروش یکی دیگر از اَشکال مهدویت که با دموکراسی چندان همخوانی ندارد نظریه «انتظار مذهب اعتراض» دکتر علی شریعتی است. شریعتی در مقاله انتظار مذهب اعتراض در قامت یک اتوپیاگرا و تاریخ گرای معتقد به جبر تاریخ ظاهر می‌شود که رویکردی پراگماتیستی به انتظار و مهدویت برای تغییر وضع موجود و دست یابی به اتوپیای مورد نظر خود دارد و معتقد است که:
«انتظار یعنی «نه» گفتن به آنچه که هست و منتظر، معترض به وضع موجود است.» «انتظار ایمان به آینده است و لازمه‌اش انکار حال.» «انتظار جبر تاریخ است و بزرگ‌ترین عاملی که ستم‌دیده‌ها و استثمارشونده‌ها را نیرو و ایمان می‌بخشد. انتظار یک نوید و عامل خوش‌بینی تاریخی است.» سروش دربارهٔ رویکرد علی شریعتی به انتظار و مهدویت می‌نویسد:

اما در جانب روشنفکران دینی، دکتر علی شریعتی دلیر، در استخدام نظرّیه مهدویت برای اهداف سیاسی از همه دلیرتر بود. وی بی آن که به مبانی کلامی مهدویت بپردازد از انتظار فرج سلاحی برای اعتراض ساخت و به دست پیکار جویان مسلمان داد تا با حکومت وقت درآویزند و آن را براندازند. این شیوه ماهرانه اسلحه‌سازی ایدئولوژیک، گرچه خاصیّتی انقلابی داشت و به کار پیکار می‌آمد، اما دریغا که با مردم‌سالاری و استقرار نظم دموکراتیک مهربان نبود و جز ناراضی تراشی بهره‌ای و میوه‌ای نمی‌داد و البته خادم خالص نظریه «امت و امامت» بود که نظریه‌ای سخت ضد دموکراتیک از کار درآمد.

سروش معتقد است نظریه «انتظار مذهب اعتراض» به نظریه «امت و امامت» علی شریعتی در سیاست منجر می‌شود، که با دموکراسی کاملاً سر ناسازگاری دارد. در «امت و امامت»، مهدویت با برخی نظریه‌های چپ آمیخته می‌شود و تبدیل به یک ایدئولوژی می‌شود. وی در آثارش از جمله کتاب «فربه‌تر از ایدئولوژی» به‌طور مفصل تبدیل دین به اسلحه انقلابی و ایدئواوژیک توسط علی شریعتی و تعارضات آن با تفکر دموکراتیک را نقد کرد. سروش نوشت «ایدئولوژی دراصل مرامنامه انسان معترض است که خود را خدا می‌داند و به تفسیر جهان قانع نیست و در پی تغییر آن است.» از جمله گفته بود ایدئولوژی بیش از عقل بر احساس تکیه می‌کند و در نتیجه در پیروان خود پندار یقین را می‌دمد و موجب بستن باب تفکر می‌شود. سروش معتقد است در جوامع ایدئولوژیک رهبری یک شکل فرماندهی نظامی پیدا می‌کند و حکومت می‌کوشد جامعه را ایدئولوژیک کند. در چنین جوامعی شخصیت‌ها از قانون محترم‌تر شمرده می‌شوند، تنها یک تفسیر رسمی از ایدئولوژی مقبول می‌افتد و روی خوش به کثرت‌گرایی و پلورالیسم نشان داده نمی‌شود. به علاوه ایدئولوژی‌سازی از دین به مرزبندی‌های غیر دموکراتیک خودی و غیرخودی و دشمن‌تراشی منجر می‌شود که می‌تواند به اعمال خشونت و نقض حقوق بشر روی خوش نشان دهد.[۱۳]

نظر عبدالکریم سروش درباره امام زمان

سروش معتقد است خدا خود را درمقام پاسخگویی قرار می‌دهد و مردم حق دارند او را مورد پرسش قرار دهند و از او بازخواست کنند. سروش بر این باور است در سنت اسلامی ما با دو خدا مواجهیم یکی خدایی که پاسخگوست و دیگری خدایی که قاهر است و ورای پاسخگویی است و امروزه در جهان اسلام، این خدای دوم یعنی خدای قاهر و غیر پاسخگوست که پرستیده می‌شود. او می‌گوید «اما ما می‌توانستیم خدای دیگری را بپرستیم. می‌توانستیم تصور و تلقی دیگری از خدا را داشته باشیم.»[۱] سروش همانند فیلسوف محبوب‌اش کارل پوپر از ریشه با پوزیتیویسم و مارکسیسم جنگید. علم جدید، عرفان سنتی و الهیات، تاروپود سه زمینه درهم تنیدهٔ دغدغه‌ها و تعلقات این روشنفکر دینی را بافتند.[۹]

وی معتقد است انقلاب اسلامی، «انقلابی بی‌تئوری» بود. او گفته‌است با انقلاب به جای «دیکتاتوری پادشاهی»، یک «دیکتاتوری مذهبی» به پا کردیم.[۱۲] به اعتقاد وی در انقلاب اسلامی ایران فقط گفته می‌شد اسلام و این معنای مبهمی بیش نداشت. چنان‌که در این اسلام، نه اقتصاد تعریف شدهٔ روشنی وجود دارد، نه حتی فقه به رشد کافی رسید است تا بتواند مشکلات جهان جدید را حل و دولت و جامعه را اداره کند. او با مقایسهٔ انقلاب اسلامی با انقلاب روسیه و فرانسه گفته‌است در انقلاب روسیه، ایدهٔ اصلی، ایجاد جامعه‌ای بی‌طبقه و نهایتاً سوسیالیسم و کمونیسم بود و انقلاب فرانسه هم نتیجه ایده‌های فیلسوفانی که چند قرن قبل از انقلاب کار کرده بودند، در ایدهٔ آزادی، برابری و برادری بود.[۱۵]

عبدالکریم سروش در دانشگاه وست مینیستر لندن در سخنرانی‌ای در مورد علی شریعتی گفت شریعتی به تدریج تاریخی‌تر می‌شود. تاریخی شدن به این معنا که آثارش بسط پیدا می‌کند و در اثر این بسط می‌توان او را بهتر دید. به گمان وی شریعتی کسی بود که چشمِ خود را از جهان فروبست و چشم‌های زیادی را گشود و مسایلی را طرح کرد که مردم را از پرداختن به مسایل خرد و حقیر رهانید. کارِ شریعتی از نظرِ سروش، تغییر دادن سطح پرسش‌ها و نجات دادن جوان‌ها از اشتغال به سؤال‌های تکراری و بی‌اهمیت بود.[۱۶]

از نظر او موضع‌گیری عمومِ گروه‌ها و طبقات جامعه دربارهٔ علی شریعتی، چه در دوران حیات و مبارزهٔ او و چه پس از وفات وی دستخوش تغییر شده‌است الا موضع‌گیری روحانیون دربارهٔ وی که همواره نگاهی ثابت در خصوصِ وی داشتند و آن موضع این بود که او مطرود و غیرمقبول است و سخنانش سخنان ضدِ دین است و خدمتِ او نه خدمت بلکه خیانت است.[۱۶]

سروش در مصاحبه‌ای خواستار جایگزینی فقه به اخلاق شده‌است. او در کتاب اخلاق خدایان اخلاق را به دو دسته تقسیم کرده‌است:

سروش معتقد است که اخلاق را باید در صدر نشاند آنگاه پرداختن به بحث در باب دین اخلاقی و سیاست اخلاقی از جمله مسائلی است که در اولویت اول قرار می‌گیرد. به نظر سروش اندیشه حق‌مداری باید در صدر مواد قانون اساسی نوشته شود یعنی همان جایگاهی را که ولایت فقیه در قانون اساسی کنونی ما دارد باید به حق مداری داد و هر چه را که با این اصل مخالف است از حیز انتفاع ساقط و غیرقابل پیروی است.[۱۱]

به عقیده سروش کسانی که از نظر دینی دارای برتری هستند حق و امتیازی برای برتری سیاسی ندارند، یعنی برای روحانیون و اهل دین، مزیتی برای حکومت کردن و دخالت در امر سیاست نیست. سروش اسلام را دینی سکولار توصیف کرده و در بارهٔ نقش روحانیت در اسلام گفته‌است هیچ‌کس نمی‌تواند در اسلام به نام روحانیت بین مردم و خدا واسطه باشد و کسی به اسم روحانی نمی‌تواند به عنوان شرط صحت عمل انسان (مسلمان) باشد. وی معتقد است که از نظر تاریخی کلمه روحانیت در اسلام وجود نداشته و قرآن برترین کسان را نزد خدا با تقواترین آنان می‌داند نه آنکه هر کس روحانی‌تر، عالم‌تر یا آگاه‌تر باشد یا به خدا نزدیک‌تر.[۱۷]

او معتقد است جریان بنیادگرایی اسلامی از بعد از فوت پیامبر اسلام با ظهور خوارج آغاز شد و تا امروز هم ادامه یافته‌است و نمی‌توان آن را ریشه‌کن کرد و همواره در تاریخ بوده‌است. او علت این جریان را روحیه افرادی می‌داند که ذیل اندیشه دینی به سمت فاشیسم تمایل دارند.[۵] وی می‌گوید از همان اوایل که خوارج در اسلام به وجود آمدند شیوه‌شان خشونت ورزی بود. بر سر مسائل جزئی راحت آدم می‌کشتند و شکم پاره می‌کردند و به دنبال یک جامعه پاک و خالص از مؤمنان بودند و هر کس که اندک زاویه‌ای با آن‌ها داشت حذف فیزیکی می‌کردند. امروز هم جریان بنیادگرایی شیعی از همان آبشخور تغذیه می‌کند و تنها راهش آن است که نگذاریم به قدرت برسند.[۵] سروش احمدی‌نژاد و یارانش را دارای «نظریات فاشیستی» می‌داند.[۱۲]

او انتقاداتی از تأکید بیش از حدّ بر مسئلهٔ شهادت و واقعهٔ کربلا دارد. وی معتقد است که امام حسین بن علی در سلسلهٔ امامان، «یک استثنا بود نه یک قاعده» اما تبدیل به قاعده شده‌است. وی می‌گوید قبلاً به دلیل در اقلیت بودن شیعیان آن‌ها باید جنبهٔ تراژیک تاریخ خودشان را برجسته می‌کردند. اما در جهان جدید، شاید این حاجت وجود نداشته باشد و ما «وجوه دیگری از تشیع» را باید رو کنیم.[۱۵]

پس از ترور قاسم سلیمانی، سروش این شعر را در صفحه اینستاگرام خود بازنشر کرد.[۱۸]

سروش معتقد است مدرنیته چون پشت کردن به سنت‌هایی است که در هر جا متفاوتند، لاجرم مدرنیته خود نیز صور متفاوت دارد و یک نمونه غایی و برتر از آن وجود ندارد. وی جستجو دربارهٔ ماهیت سنت و ماهیت مدرنینه را برای یافتن علل عقب افتادگی تاریخی مسلمانان بی جا می‌داند و در مقابل می‌گوید معرفی شاخص‌های مدرنیته ما را زودتر به پاسخ می‌رساند. او خود سه شاخص را نشانه می‌زند که اگر آن‌ها را از دوران مدرن بگیریم به سنت بازمی‌گردد و اول از برق نام می‌برد که به نظر وی شرط لازم مدرنیته است که نه فقط شب‌های تاریک بلکه دنیای تکنولوژی را روشنایی داد چنان‌که دنیای امروز را بدون برق نمی‌توان تجسم کرد.

شاخص دوم دنیای مدرن از نظر دکتر سروش پدیدار شدن مفهوم حق در عرصه اخلاق و سیاست است، مفهومی که به گفته او در دنیای سنتی وجود نداشت. شاخص سوم نیز علوم تجربی است که در بیان او با هر محاسبه‌ای تأثیرش بر دنیای امروز، بنیادین است. او در تبیین انسان حق مدار می‌گوید در میان آثار اندیشمندان بزرگ مسلمان و از جمله ایرانی اثری از تأکید بر حق و آزادی به معنای امروزی آن نیست چرا که مسئله انسان سنتی این‌ها نبود و اعلامیه جهانی حقوق بشر فایده‌ای بود که از پدیدار شدن حق‌مداری در انسان دوران مدرن حاصل آمد.[۱۹]

او در مورد دانشگاه گفته‌است ما هنوز مفهوم درستی از دانشگاه نداریم. دانشگاه که از یک‌سو می‌بایست با صنعت و توسعه همراه باشد و از طرف دیگر با آزادی. چنین چیزی همچنان در بوته اجمال و اهمال است. روزی که ریختند و پاره‌ای از استادان را تحت‌عنوان دینداری کتک زدند، هیچ‌گاه حوزه علمیه حرکتی نکرد و این در حافظه دانشگاهیان مانده‌است. او در نامه‌ای خطاب به هاشمی رفسنجانی در زمان ریاست جمهوری او، به وی هشدار داد که دانشگاه‌ها در فشار شدید هستند و از این دانشگاه‌ها انتظار عالمان بزرگ نداشته باشید.[۲۰] به عقیده سروش دانشگاه‌ها محل رشد اندیشه سکولاراند زیرا به دانشجویان علم سکولار را آموزش می‌دهند و به این ترتیب اندیشه سکولار ناخودآگاه در ذهن افراد جای می‌گیرد.[۱۲]

سروش به عنوان یک روشنفکر دینی پس از انقلاب همواره سعی در توضیح روشنگری دینی داشت. سروش روشنفکری چه عرفی و چه دینی را پیوند میان سنت گذشته و تجدد حال مطرح می‌کند و دین را به عنوان یکی از همین سنن به جای مانده شایسته شناخت دوباره در عصر تجدد و مدرنیته می‌داند.

به اعتقاد سروش این روشنفکران دینی بودند که وام کردن از اندیشه‌های دیگر را در یک جامعه دینی ماکسیمالیست که فکر می‌کند چون دین دارد پس همه چیز دارد، مباح و مجاز کردند. سروش ۲۴ ژوئن در میان انجمن دانشجویان سبز دموکراسی خواه جنوب کالیفرنیا گفت: «در چنین جامعه ای از دیگران گرفتن و اقتباس کردن حرام شمرده می‌شود. اما روشنفکران دینی این راه را باز کردند و به مردم گفتند که می‌توانند دیندار باشند در عین حال به تجدد، به مغرب زمین و اندیشه‌های نو هم بله بگویند. دیگراین که روشنفکران دینی اخلاق را برتر از فقه نشاندند و گفتند که فقه یک شعبه دین و یک ضلع است اما مهم‌ترین ضلع نیست و اضلاع بسیار مهم دیگری دارد که اخلاق مهم‌ترین آن است و یک جامعه دینی وقتی واقعاً دینی است که اخلاقی باشد و نه فقهی و این که فقهی کردن جامعه به زور امکان‌پذیر هست اما اخلاقی کردن جامعه هنگامی انجام می‌گیرد که با تربیت، با آموزش و کار عمیق فرهنگی انجام بگیرد.»[۲۱]

«آقای خمینی، مردمی‌ترین رهبری بود که در تاریخ این کشور ظهور کرد… خمینی باسوادترین رهبر این کشور بوده تا کنون؛ از ایام اولیه حکومت هخامنشیان تا روزگار حاضر هیچ‌کس به لحاظ علمی به پای او نمی‌رسید… در تاریخ ما آقای خمینی واقعاً یک نمونهٔ بی‌نظیر بود در مقام حکومتداری. خمینی سابقه خوبی داشت. در گذشته او هیچ چیز ناپاکی وجود نداشت. نه مال مردمی را خورده بود. نه آدمی را کشته بود. نه تجاوزی به حق کسی کرده بود. هیچ‌کدام اینها نبود. مرد شجاعی بود…»[۲۲]

عبدالکریم سروش به دفعات خود را مخالف جدی براندازی و انقلاب علیه جمهوری اسلامی ایران معرفی کرده و تنها راه نجات را در اصلاحات می‌داند. او در نوشته‌های خود گروه‌های براندازی نظیر سلطنت‌طلبان را ارتجاع سلطانی و مجاهدین خلق را تروریسم آلبانی می‌نامد.

صفحه‌ها برای ویرایشگران خارج‌شده از سامانه بیشتر بدانید


دیدگاه‌های عبدالکریم سروش، شامل اندیشه‌ها و باورهای او در مورد موضوعات دینی و فلسفی است. عبدالکریم سروش یک پلورالیست است و همواره کوشیده‌است تا با ارائهٔ تأویلی جدید از اسلام آن را برای انسان امروز قابل فهم کند. این تأویل، به‌ویژه در مقابل اسلام بنیادگرایانه قرار می‌گیرد.

نحوه ورود سروش به پلورالیسم دینی متأثر از آموزه‌های عرفانی بود. وی تحت تأثیر مولانا و ابن عربی قرار داشت.[۱]

صورت‌بندی وی از پلورالیسم دینی مبتنی بر دو رویکرد است. در رویکرد اول، دینداری را به سه سنخ تقسیم می‌کند: دینداری معیشت‌اندیش، دینداری حقیقت‌اندیش، دینداری تجربت‌اندیش.

نظر عبدالکریم سروش درباره امام زمان

سروش مدعی است تمام معرفت‌های بشری و استنباط‌های انسانی از دین، «تاریخی است و معروض خطا.»[۲]

او در یک مصاحبه جنجالی گفت قرآن نه تنها محصول شرایط تاریخی خاصی است که در بستر آن شکل گرفته، بلکه برآمده از «ذهن پیامبر اسلام» و «تمام محدودیت‌های بشری» او نیز هست. او در این باره گفته‌است:

وحی الهام است. این همان تجربه‌ای است که شاعران و عارفان دارند؛ هر چند پیامبر این را در سطح بالاتری تجربه می‌کنند. در روزگار مدرن، ما وحی را با استفاده از استعارهٔ شعر می‌فهمیم. چنان‌که یکی از فیلسوفان مسلمان گفته‌است: وحی بالاترین درجه شعر است.

او در تولید قرآن، نقش پیامبر اسلام را محوری می‌داند. سروش معتقد است پیامبر درست مانند یک شاعر احساس می‌کند که نیرویی بیرونی او را در اختیار گرفته‌است. اما در واقع شخص پیامبر همه چیز است، آفریننده و تولیدکننده. وی گفته‌است این الهام از «نَفس پیامبر» می‌آید و نفس هر فردی الهی است. اما پیامبر با سایر اشخاص فرق دارد، از آن رو که او از الهی بودن این نفس آگاه شده‌است. او این وضع بالقوه را به فعلیت رسانده‌است. نفس او با خدا یکی شده‌است. او معتقد است این اتحاد معنوی با خدا به معنای خدا شدن پیامبر نیست و این اتحادی است که محدود به «قد و قامت خود پیامبر» است. این اتحاد به اندازهٔ بشریت است، نه به اندازهٔ خدا. وی گفته‌است مولوی، شاعر و عارف، این تناقض‌نما را با ابیاتی به این مضمون بیان کرده‌است که «اتحاد پیامبر با خدا، همچون ریختن بحر در کوزه است».[۳]

وی در بیان معنای وحی گفته‌است:

پیامبر به نحوی دیگر نیز آفرینندهٔ وحی است. آنچه او از خدا دریافت می‌کند، مضمون وحی است. اما این مضمون را نمی‌توان به همان شکل به مردم عرضه کرد، چون بالاتر از فهم آن‌ها و حتی ورای کلمات است. این وحی بی‌صورت است و وظیفهٔ شخص پیامبر این است که به این مضمون بی‌صورت، صورتی ببخشد تا آن را در دسترس همگان قرار دهد. پیامبر، باز هم مانند یک شاعر، این الهام را به زبانی که خود می‌داند، و به سبکی که خود به آن اشراف دارد، و با تصاویر و دانشی که خود در اختیار دارد، منتقل می‌کند.

او همچنین معتقد است آنچه قرآن دربارهٔ وقایع تاریخی، سایر ادیان و سایر موضوعات عملی زمینی می‌گوید، لزوماً نمی‌تواند درست باشد.[۳]

سروش به یک معنا، مبلغ رئالیسم انتقادی است و معتقد به این است که شناخت حاصل تعامل بین ذهن ما و واقعیت خارج است. یعنی نقش ذهن را در فرایند شناخت پررنگ می‌کند، او مروج نگاه عینکی (به تعبیر خودش) در شناخت است یعنی همه ما از پس عینک‌های رنگی خودمان به عالم نگاه می‌کنیم و به همین دلیل این تصاویر رنگ عینک‌های ما را هم دارد. سروش می‌گوید آنچه از احکام شریعت وجود دارد فهم ما از احکام شریعت است.[۴]

عبدالکریم سروش انتقاداتی را نسبت به تئوری ولایت فقیه وارد کرده و گفته‌است:

تئوری ولایت فقیه، عین استبداد دینی است و با این تئوری اصولاً نمی‌توان نظم دموکراتیک به وجود آورد. حتی هیچ‌کس نمی‌تواند در ذیل تئوری ولایت فقیه، عدالت بورزد چون همان‌گونه که فیلسوفان قدیمی گفته‌اند، قدرت مطلقه فساد مطلق می‌آورد. پارساترین فرد هم اگر در راس جامعه با قدرت غیرپاسخگو قرار گیرد بعد از چند سال بسیار از عدالت فاصله خواهد گرفت؛ لذا تئوری ولایت فقیه آیت‌الله خمینی از همان آغاز یک تئوری غیراخلاقی بود.

او جمهوری اسلامی را تجربه‌ای تلخ دانسته و گفته‌است تئوری ولایت فقیه، تئوری عدالت ورزانه‌ای نبوده و نیست.[۵] به گفته سروش وقتی که سید روح‌الله خمینی بحث ولایت فقیه را مطرح می‌کرد، تکیه به «نیابت از امامان معصوم» کرد. این معنایش این است که همان «مشروعیت الهی و کاریزماتیک و الهی امام معصوم» منتقل می‌شود به ولی فقیه. پس اگر به دل تئوری ولایت فقیه آیت‌الله خمینی وارد شوید، قصه همین است. یعنی مشروعیت در اصل از خداوند و پیامبر گرفته می‌شود و فره ایزدی که شخص در اثر اتصال با این بزرگان پیدا می‌کند، او را شایسته حاکمیت قرار می‌دهد. وی گفته‌است ولی امر وکیل الرعایا نیست، ما در تاریخ ایران کریم خان زند را داشته‌ایم که خود را وکیل الرعایا می‌نامید اما ولی فقیه، ولی مردم است. ولایت فقیه یعنی خواجگی، یعنی سروری، این غیر از وکالت است، غیر از نیابت از مردم است. او معتقد است چنان‌که باید در مفهوم ولایت فقیه در ایران صراحت به خرج داده نمی‌شود چرا که این موضوع چهره‌ای ناخوشایند نیز دارد. همچنین وی مسئله مشروعیت را یک امر بیرون دین می‌داند نه در درون دین.[۶]

سروش دربارهٔ نقش فتوا در حکومت دموکراتیک، دیدگاه روشنی دارد: «باید به سویی برویم که در آن نتوان با فتوای هیچ مفتی‌ای کسی را نصب کرد یا کسی را عزل کرد. تمام نکته همین است که در یک نظام دمکراتیک اساساً این بساط باید جمع شود. ما قانون داریم و قانون داریم و همین.»[۶]

سروش دربارهٔ دخالت دادن هرچه بیشتر احکام فقهی در اداره امور کشور می‌گوید:

وقتی شما فتیله بعضی از این احکام را بالا بکشید چراغ دین دود می‌زند و همهٔ خانه آتش می‌گیرد؛ لذا اتفاقاً در جامعهٔ چند فرقه‌ای (که در آن انواع دینداران و حتی بی دینان وجود دارند) باید این فتیله را پایین نگه داشت تا همگان بتوانند در این جامعه فعالیت کنند.[۶]

همچنین وی گفته‌است آدمیان نمی‌توانند مرکب قدرت را بی‌مهار رها کنند. در مقابل قدرت بی‌مهار، دو راه بیشتر وجود ندارد: اول اینکه عطای قدرت را به لقایش ببخشیم و به جایش به رستگاری فردی بیندیشیم، و دوم هم اینکه قدر این قدرت را بدانیم و برای مهارش تدابیری بیندیشیم. در این صورت است که اندیشهٔ سیاسی، فلسفهٔ سیاسی و علوم سیاسی پدیدار می‌شود. قدرت بی‌امان، به زیان همه است و نمی‌توان رهایش کرد و تسلیمش شد. او در باب ضرورت شکستن قدرت مجتمع بر این باور است که خطر تنها زمانی کمتر خواهد شد که قدرت مطلقه مهار شود و این مهار تنها از طریق عمل به حقیقت‌خواهی و رعایت اصول عادلانه در روابط حاکم و مردم امکان‌پذیر است.[۷]

او در مورد قدرت از نوع مطلقه معتقد است قدرت مطلقه هر کجا باشد فساد می‌آورد چه دینی باشد چه غیر دینی.[۸]

سروش معتقد است که دربارهٔ تئوری حکومت دینی می‌توان بحث کرد و نظر داد، اما از نظر او مشکل در اجرای این تئوری است. او دراین‌باره گفته‌است شاید بتوان گفت حکومت دینی به دو دلیل نمی‌تواند بنا شود. یکی اینکه با قدرت نمی‌توانید ایمان و عشق بسازید و دوم این‌که اساس حکومت دینی بر تکلیف بنا شده‌است، در حالی که روزگار ما روزگار حق‌مداری است. بشر جدید بشری است حقوق‌مدار، یعنی به دنبال حقوق خویشتن است. اصلاً بیانیهٔ حقوق بشر در این دوران نوشته شده و چشم‌ها به آن باز شده و یک ایدهٔ محوری است که همهٔ قانون اساسی‌ها حول آن نوشته می‌شود در حالی که اندیشهٔ دینی علی‌الاصول در همه ادیان و علی‌الخصوص در اسلام بر تکلیف مبتنی است. سروش در مورد تکالیف دینی معتقد است «من نمی‌گویم که تکلیف را باید فرو نهاد یا امری بی‌معنی است. اما گاهی حقوق را در سایهٔ تکلیف معنا می‌کنیم گاهی تکالیف را در سایه حقوق. گاهی تقدم با تکلیف است گاهی با حقوق. در حکومت دینی تقدم با تکلیف است. به اعتقاد او در گذشته مردم تکلیف‌اندیش بودند و حکومت‌های دینی می‌توانستند رضایت مردم را به دنبال داشته باشند، چون هم‌فکر بودند، اما ولایت فقیه و حکومت دینی چون حکومت تکلیف اندیش است با اندیشهٔ جدید که حق‌مداری است در عمل تناقض پیدا می‌کند. او معتقد است «ممکن است شما یک حکومت فاشیستی بنا کنید، ممکن است یک حکومت دیکتاتوری بنا کنید، یک حکومت دینی نمی‌توانید بنا کنید، نه این‌که در تئوری نمی‌توانید فکرش را بکنید، در عمل نمی‌توانید آن را اجرایش کنید. به دلیل این‌که در عمل با آن در تناقض روبه‌رو می‌شوید.»

به اعتقاد او حکومت اسلامی در تئوری خیلی خوب است اما در عمل ناشدنی است. او گفته‌است «شما با قدرت نمی‌توانید ایمان بسازید مشکل این است. شما با قدرت می‌توانید خیلی چیزهای دیگر بسازید اما با قدرت نمی‌توانید ایمان بسازید.»[۸]

او سکولاریسم را به‌طور کلی به دو دسته تقسیم کرده‌است، «سکولاریسم سیاسی» و «سکولاریسم فلسفی» و آن‌ها را تشریح کرده‌است:

سروش معتقد است «برای اینکه دین جان سالم به در برد و ایمان مؤمنان، آزادانه و نه به تحمیل صورت گیرد، به نظر من سکولاریسم سیاسی یک امر بسیار پسندیده‌است اما سکولاریسم فلسفی نه، چون با دیانت قابل جمع نیست. در یک نظام مبتنی بر سکولاریسم سیاسی افرادی که به دیانت هم معتقد نیستند می‌توانند از حقوق شهروندی برخوردار باشند و آزادانه زندگی کنند و از همه مزایا و مواهبی که دیگران به حکم شهروندی برخوردار هستند، بهره‌مند شوند.»[۵]

سروش سکولاریزم سیاسی را بهداشتی‌ترین حالت برای حکومت و برای نسبت میان دین و قدرت برای جامعه معرفی کرد که البته با سکولاریزم فلسفی فرق بسیار دارد و مطلقاً به معنای بی‌اعتقادی و ضدیت با دیانت نیست، و با تعیین نسبتی که بین قدرت و دین می‌کند آیندهٔ روشن‌تری را هم برای قدرت و هم برای دین رقم می‌زند.[۱۱]


وی در مصاحبه‌ای گفته‌است:

مسئله ای که به ویژه در خارج از کشور پدید آمده، این است که بسیاری از کسانی که ادعای سکولار بودن می‌کنند، برحسب اعتقادات هم سکولارند؛ یعنی اعتقادی به معنویت و دیانت ندارند. البته آنان مختارند که چنین باشند، اما وقتی فقط اینها مدافع سکولاریسم می‌شوند، سکولاریسم برای جامعه ایرانی معنای وحشتناکی پیدا می‌کند. یعنی تصور می‌کنند دم زدن از سکولاریسم، مترادف است با دست کشیدن از اعتقاد و دیانت. این خطا و توهم را باید تصحیح کرد.[۱۰]

سروش گفته‌است در نظریه ولایت فقیه از آن جهت که فرد فقیه است، حق حکومت دارد، ولی در اندیشهٔ سکولاریسم این باطل است و فرد فقیه هیچ‌گونه امتیازی برای حکومت کردن ندارد. او سکولاریسم سیاسی را بی‌طرف بودن حکومت از نظر ایدئولوژی توصیف می‌کند و می‌گوید در جهان امروز حکومت مبتنی بر هیچ دیانت خاصی نیست و نسبت به دین بی‌طرف است.[۱۲]

او در نقدی، از تبیین جهان براساس آموزه‌های دینی، دربارهٔ معنای دیگری از سکولاریسم گفته‌است اندیشه سکولار از مفاهیم دینی برای تبیین حوادث بیرونی استفاده نمی‌کند و برای مثال با اشاره به دوران جنگ ایران و عراق گفته‌است «وقتی فاو فتح شد و بعد سقوط کرد در نماز جمعه آن زمان گفته شد سقوط فاو به دلیل گناهان ما بود.» او چنین تبیینی را غیر علمی می‌دانست.[۱۲]

سروش فلسفه اسلامی را به دلیل نوع تبیینی که از جهان فارغ از مفاهیم دینی می‌کند، سکولار می‌نامد ولی در مقابل، عرفان اسلامی را از عالم سکولاریسم دور می‌داند. وی معتقد است عرفان همهٔ جهان را زیر اسماء الهی می‌داند و جهان را تجلی خدا و عارفان را قهرمانان تجربهٔ دینی معرفی می‌کند. او همچنین مفهوم آخرت را غیر سکولارترین عنصر دین اسلام نامیده‌است زیرا تبیین آن تنها بر اساس مفاهیم دینی ممکن است.[۱۲]

عبدالکریم سروش از معدود متفکرانی است که به واکاوی نسبت میان مهدویت و سیاست و ارائه تصویری نو از مهدویت پرداخته‌است.[۱۳] سروش مدافع سکولاریسم سیاسی و کاملاً مخالف تز یکی‌شدن دین و سیاست در مهدویت سیاسی است.[۱۴] وی معتقد است مهدویت سیاسی در طول تاریخ حداقل به چهار شکل خود را در سیاست نشان داده‌است:

نظریهٔ ولایت مطلقهٔ فقیه: نظریه ولایت مطلقه فقیه که با دموکراسی سازگار و قابل جمع نیست فرزند مهدویت سیاسی است. مهدویت سیاسی توجیه‌گر امتیازات ویژه فقها برای حکومت در نظریه ولایت فقیه است. مهدویت سیاسی بر اساس نظریه ولایت مطلقه فقیه، ولی فقیه را نائب حجت بن الحسن فرض می‌کند و همان اختیاراتی را به ولی فقیه در قدرت و تصرف در نفوس و اعراض و اموال مسلمین می‌دهد که امام غائب داراست. سروش در مورد نسبت میان مهدویت سیاسی و تئوری ولایت فقیه بر این باور است که بر اساس تئوری ولایت فقیه، خمینی حکومت را حق فقیهی می‌دانست که به نیابت از امام غائب و با برخورداری از امتیازات و اختیارات او سقف سیاست را بر ستون شریعت بزند و دست قدرت از آستین مهدویت درآورد و با تصّرف در نفوس و اعراض و اموال مسلمین ناخداوار سفینه جامعه را با نسیم ولایت به ساحل هدایت برساند. این آشکارترین و ناب‌ترین شیوه بنای سیاست بر مهدویت بود و چنان‌که همه می‌دانیم نه آقای خمینی نظریه خود را دموکراتیک می‌دانست و نه دیگران چنان صفتی را درخور آن می‌دیدند و نه بسط و تداوم عملی آن تئوری سامانی دموکراتیک به کشور داد؛ و چنان‌که گذشت متکلمان رسمی این حکومت هم به هیچ رو شرمنده نبوده و نیستند از این‌که ناسازگاری نظری و عملی دموکراسی را با ولایت فقیه به صد زبان و برهان مدلّل و مسلّم سازند.

نظریه سلطنت به نیابت از امام زمان پادشاهان صفوی: شکل دیگر مهدویت سیاسی در طول تاریخ که سروش به آن اشاره می‌کند نظریه «سلطنت به نیابت از امام زمان پادشاهان صفوی» بوده‌است. این تز در واقع نظریه سیاسی صفویان بود. این تز هم با دموکراسی آشکارا در تعارض است. سروش در این‌باره می‌نویسد:

«[اگر] پیشگامان مهدویت سیاسی را در تاریخ گذشته جستجو کنیم البتّه با صفویان ملاقات خواهیم کرد که از ملاقات شاه اسماعیل با صاحب‌الامر مهدی داستان‌ها ساخته بودند و آوازه درانداخته بودند که وی تاج و شمشیر و خنجر و کمر و رخصت خروج را از مهدی گرفته‌است؛ و حتی شاهان صفوی را منصوبان امامان به سلطنت می‌انگاشتند و دولت‌شان را مخلّدو به ظهور قائم آل محمّد متّصل باز می‌نمودند. اگر این آواها امروزه آواهای آشنایی است، برای آن است که سرچشمه‌ای یکسان دارند و از حلقومی واحد برمی‌خیزند و باری فصل مشترکشان این است که بر سیاست ورزی مهدی گرایانه‌ای استوارند که با نظم انسان نواز مردم سالار نسبتی و قرابتی ندارد.

نظریه بی‌عملی سیاسی حجتیه: شکل دیگر مهدویت سیاسی مورد اشاره سروش، نظریه بی‌عملی سیاسی در زمان غیبت و غاصب شمردن حکومت‌های پیش از ظهور «امام زمان» است. در طول تاریخ بسیاری از فقهای شیعه مدافع این نظریه بودند و حالا هم این نظر توسط انجمن حجتیه تبلیغ می‌شود سروش در توصیف این دیدگاه می‌نویسد:

شاید صحیح‌تر آن باشد که مهدویت‌گرایان حجّتیه را در امر سیاست، مردمی بی‌عمل و کناره‌گیر بشماریم که با همه حکومت‌ها می‌سازندو به معاش خود می‌پردازند تا پایان زمان در رسد و مهدی موعود نقاب از چهره براندازد. نیک روشن است که در شکم این بی‌عملی سیاسی هم طفل دموکراسی پرورده نخواهد شد.

نظریه اسلام انقلابی یا انتظار مذهب اعتراض شریعتی: از دید سروش یکی دیگر از اَشکال مهدویت که با دموکراسی چندان همخوانی ندارد نظریه «انتظار مذهب اعتراض» دکتر علی شریعتی است. شریعتی در مقاله انتظار مذهب اعتراض در قامت یک اتوپیاگرا و تاریخ گرای معتقد به جبر تاریخ ظاهر می‌شود که رویکردی پراگماتیستی به انتظار و مهدویت برای تغییر وضع موجود و دست یابی به اتوپیای مورد نظر خود دارد و معتقد است که:
«انتظار یعنی «نه» گفتن به آنچه که هست و منتظر، معترض به وضع موجود است.» «انتظار ایمان به آینده است و لازمه‌اش انکار حال.» «انتظار جبر تاریخ است و بزرگ‌ترین عاملی که ستم‌دیده‌ها و استثمارشونده‌ها را نیرو و ایمان می‌بخشد. انتظار یک نوید و عامل خوش‌بینی تاریخی است.» سروش دربارهٔ رویکرد علی شریعتی به انتظار و مهدویت می‌نویسد:

اما در جانب روشنفکران دینی، دکتر علی شریعتی دلیر، در استخدام نظرّیه مهدویت برای اهداف سیاسی از همه دلیرتر بود. وی بی آن که به مبانی کلامی مهدویت بپردازد از انتظار فرج سلاحی برای اعتراض ساخت و به دست پیکار جویان مسلمان داد تا با حکومت وقت درآویزند و آن را براندازند. این شیوه ماهرانه اسلحه‌سازی ایدئولوژیک، گرچه خاصیّتی انقلابی داشت و به کار پیکار می‌آمد، اما دریغا که با مردم‌سالاری و استقرار نظم دموکراتیک مهربان نبود و جز ناراضی تراشی بهره‌ای و میوه‌ای نمی‌داد و البته خادم خالص نظریه «امت و امامت» بود که نظریه‌ای سخت ضد دموکراتیک از کار درآمد.

سروش معتقد است نظریه «انتظار مذهب اعتراض» به نظریه «امت و امامت» علی شریعتی در سیاست منجر می‌شود، که با دموکراسی کاملاً سر ناسازگاری دارد. در «امت و امامت»، مهدویت با برخی نظریه‌های چپ آمیخته می‌شود و تبدیل به یک ایدئولوژی می‌شود. وی در آثارش از جمله کتاب «فربه‌تر از ایدئولوژی» به‌طور مفصل تبدیل دین به اسلحه انقلابی و ایدئواوژیک توسط علی شریعتی و تعارضات آن با تفکر دموکراتیک را نقد کرد. سروش نوشت «ایدئولوژی دراصل مرامنامه انسان معترض است که خود را خدا می‌داند و به تفسیر جهان قانع نیست و در پی تغییر آن است.» از جمله گفته بود ایدئولوژی بیش از عقل بر احساس تکیه می‌کند و در نتیجه در پیروان خود پندار یقین را می‌دمد و موجب بستن باب تفکر می‌شود. سروش معتقد است در جوامع ایدئولوژیک رهبری یک شکل فرماندهی نظامی پیدا می‌کند و حکومت می‌کوشد جامعه را ایدئولوژیک کند. در چنین جوامعی شخصیت‌ها از قانون محترم‌تر شمرده می‌شوند، تنها یک تفسیر رسمی از ایدئولوژی مقبول می‌افتد و روی خوش به کثرت‌گرایی و پلورالیسم نشان داده نمی‌شود. به علاوه ایدئولوژی‌سازی از دین به مرزبندی‌های غیر دموکراتیک خودی و غیرخودی و دشمن‌تراشی منجر می‌شود که می‌تواند به اعمال خشونت و نقض حقوق بشر روی خوش نشان دهد.[۱۳]

نظر عبدالکریم سروش درباره امام زمان

سروش معتقد است خدا خود را درمقام پاسخگویی قرار می‌دهد و مردم حق دارند او را مورد پرسش قرار دهند و از او بازخواست کنند. سروش بر این باور است در سنت اسلامی ما با دو خدا مواجهیم یکی خدایی که پاسخگوست و دیگری خدایی که قاهر است و ورای پاسخگویی است و امروزه در جهان اسلام، این خدای دوم یعنی خدای قاهر و غیر پاسخگوست که پرستیده می‌شود. او می‌گوید «اما ما می‌توانستیم خدای دیگری را بپرستیم. می‌توانستیم تصور و تلقی دیگری از خدا را داشته باشیم.»[۱] سروش همانند فیلسوف محبوب‌اش کارل پوپر از ریشه با پوزیتیویسم و مارکسیسم جنگید. علم جدید، عرفان سنتی و الهیات، تاروپود سه زمینه درهم تنیدهٔ دغدغه‌ها و تعلقات این روشنفکر دینی را بافتند.[۹]

وی معتقد است انقلاب اسلامی، «انقلابی بی‌تئوری» بود. او گفته‌است با انقلاب به جای «دیکتاتوری پادشاهی»، یک «دیکتاتوری مذهبی» به پا کردیم.[۱۲] به اعتقاد وی در انقلاب اسلامی ایران فقط گفته می‌شد اسلام و این معنای مبهمی بیش نداشت. چنان‌که در این اسلام، نه اقتصاد تعریف شدهٔ روشنی وجود دارد، نه حتی فقه به رشد کافی رسید است تا بتواند مشکلات جهان جدید را حل و دولت و جامعه را اداره کند. او با مقایسهٔ انقلاب اسلامی با انقلاب روسیه و فرانسه گفته‌است در انقلاب روسیه، ایدهٔ اصلی، ایجاد جامعه‌ای بی‌طبقه و نهایتاً سوسیالیسم و کمونیسم بود و انقلاب فرانسه هم نتیجه ایده‌های فیلسوفانی که چند قرن قبل از انقلاب کار کرده بودند، در ایدهٔ آزادی، برابری و برادری بود.[۱۵]

عبدالکریم سروش در دانشگاه وست مینیستر لندن در سخنرانی‌ای در مورد علی شریعتی گفت شریعتی به تدریج تاریخی‌تر می‌شود. تاریخی شدن به این معنا که آثارش بسط پیدا می‌کند و در اثر این بسط می‌توان او را بهتر دید. به گمان وی شریعتی کسی بود که چشمِ خود را از جهان فروبست و چشم‌های زیادی را گشود و مسایلی را طرح کرد که مردم را از پرداختن به مسایل خرد و حقیر رهانید. کارِ شریعتی از نظرِ سروش، تغییر دادن سطح پرسش‌ها و نجات دادن جوان‌ها از اشتغال به سؤال‌های تکراری و بی‌اهمیت بود.[۱۶]

از نظر او موضع‌گیری عمومِ گروه‌ها و طبقات جامعه دربارهٔ علی شریعتی، چه در دوران حیات و مبارزهٔ او و چه پس از وفات وی دستخوش تغییر شده‌است الا موضع‌گیری روحانیون دربارهٔ وی که همواره نگاهی ثابت در خصوصِ وی داشتند و آن موضع این بود که او مطرود و غیرمقبول است و سخنانش سخنان ضدِ دین است و خدمتِ او نه خدمت بلکه خیانت است.[۱۶]

سروش در مصاحبه‌ای خواستار جایگزینی فقه به اخلاق شده‌است. او در کتاب اخلاق خدایان اخلاق را به دو دسته تقسیم کرده‌است:

سروش معتقد است که اخلاق را باید در صدر نشاند آنگاه پرداختن به بحث در باب دین اخلاقی و سیاست اخلاقی از جمله مسائلی است که در اولویت اول قرار می‌گیرد. به نظر سروش اندیشه حق‌مداری باید در صدر مواد قانون اساسی نوشته شود یعنی همان جایگاهی را که ولایت فقیه در قانون اساسی کنونی ما دارد باید به حق مداری داد و هر چه را که با این اصل مخالف است از حیز انتفاع ساقط و غیرقابل پیروی است.[۱۱]

به عقیده سروش کسانی که از نظر دینی دارای برتری هستند حق و امتیازی برای برتری سیاسی ندارند، یعنی برای روحانیون و اهل دین، مزیتی برای حکومت کردن و دخالت در امر سیاست نیست. سروش اسلام را دینی سکولار توصیف کرده و در بارهٔ نقش روحانیت در اسلام گفته‌است هیچ‌کس نمی‌تواند در اسلام به نام روحانیت بین مردم و خدا واسطه باشد و کسی به اسم روحانی نمی‌تواند به عنوان شرط صحت عمل انسان (مسلمان) باشد. وی معتقد است که از نظر تاریخی کلمه روحانیت در اسلام وجود نداشته و قرآن برترین کسان را نزد خدا با تقواترین آنان می‌داند نه آنکه هر کس روحانی‌تر، عالم‌تر یا آگاه‌تر باشد یا به خدا نزدیک‌تر.[۱۷]

او معتقد است جریان بنیادگرایی اسلامی از بعد از فوت پیامبر اسلام با ظهور خوارج آغاز شد و تا امروز هم ادامه یافته‌است و نمی‌توان آن را ریشه‌کن کرد و همواره در تاریخ بوده‌است. او علت این جریان را روحیه افرادی می‌داند که ذیل اندیشه دینی به سمت فاشیسم تمایل دارند.[۵] وی می‌گوید از همان اوایل که خوارج در اسلام به وجود آمدند شیوه‌شان خشونت ورزی بود. بر سر مسائل جزئی راحت آدم می‌کشتند و شکم پاره می‌کردند و به دنبال یک جامعه پاک و خالص از مؤمنان بودند و هر کس که اندک زاویه‌ای با آن‌ها داشت حذف فیزیکی می‌کردند. امروز هم جریان بنیادگرایی شیعی از همان آبشخور تغذیه می‌کند و تنها راهش آن است که نگذاریم به قدرت برسند.[۵] سروش احمدی‌نژاد و یارانش را دارای «نظریات فاشیستی» می‌داند.[۱۲]

او انتقاداتی از تأکید بیش از حدّ بر مسئلهٔ شهادت و واقعهٔ کربلا دارد. وی معتقد است که امام حسین بن علی در سلسلهٔ امامان، «یک استثنا بود نه یک قاعده» اما تبدیل به قاعده شده‌است. وی می‌گوید قبلاً به دلیل در اقلیت بودن شیعیان آن‌ها باید جنبهٔ تراژیک تاریخ خودشان را برجسته می‌کردند. اما در جهان جدید، شاید این حاجت وجود نداشته باشد و ما «وجوه دیگری از تشیع» را باید رو کنیم.[۱۵]

پس از ترور قاسم سلیمانی، سروش این شعر را در صفحه اینستاگرام خود بازنشر کرد.[۱۸]

سروش معتقد است مدرنیته چون پشت کردن به سنت‌هایی است که در هر جا متفاوتند، لاجرم مدرنیته خود نیز صور متفاوت دارد و یک نمونه غایی و برتر از آن وجود ندارد. وی جستجو دربارهٔ ماهیت سنت و ماهیت مدرنینه را برای یافتن علل عقب افتادگی تاریخی مسلمانان بی جا می‌داند و در مقابل می‌گوید معرفی شاخص‌های مدرنیته ما را زودتر به پاسخ می‌رساند. او خود سه شاخص را نشانه می‌زند که اگر آن‌ها را از دوران مدرن بگیریم به سنت بازمی‌گردد و اول از برق نام می‌برد که به نظر وی شرط لازم مدرنیته است که نه فقط شب‌های تاریک بلکه دنیای تکنولوژی را روشنایی داد چنان‌که دنیای امروز را بدون برق نمی‌توان تجسم کرد.

شاخص دوم دنیای مدرن از نظر دکتر سروش پدیدار شدن مفهوم حق در عرصه اخلاق و سیاست است، مفهومی که به گفته او در دنیای سنتی وجود نداشت. شاخص سوم نیز علوم تجربی است که در بیان او با هر محاسبه‌ای تأثیرش بر دنیای امروز، بنیادین است. او در تبیین انسان حق مدار می‌گوید در میان آثار اندیشمندان بزرگ مسلمان و از جمله ایرانی اثری از تأکید بر حق و آزادی به معنای امروزی آن نیست چرا که مسئله انسان سنتی این‌ها نبود و اعلامیه جهانی حقوق بشر فایده‌ای بود که از پدیدار شدن حق‌مداری در انسان دوران مدرن حاصل آمد.[۱۹]

او در مورد دانشگاه گفته‌است ما هنوز مفهوم درستی از دانشگاه نداریم. دانشگاه که از یک‌سو می‌بایست با صنعت و توسعه همراه باشد و از طرف دیگر با آزادی. چنین چیزی همچنان در بوته اجمال و اهمال است. روزی که ریختند و پاره‌ای از استادان را تحت‌عنوان دینداری کتک زدند، هیچ‌گاه حوزه علمیه حرکتی نکرد و این در حافظه دانشگاهیان مانده‌است. او در نامه‌ای خطاب به هاشمی رفسنجانی در زمان ریاست جمهوری او، به وی هشدار داد که دانشگاه‌ها در فشار شدید هستند و از این دانشگاه‌ها انتظار عالمان بزرگ نداشته باشید.[۲۰] به عقیده سروش دانشگاه‌ها محل رشد اندیشه سکولاراند زیرا به دانشجویان علم سکولار را آموزش می‌دهند و به این ترتیب اندیشه سکولار ناخودآگاه در ذهن افراد جای می‌گیرد.[۱۲]

سروش به عنوان یک روشنفکر دینی پس از انقلاب همواره سعی در توضیح روشنگری دینی داشت. سروش روشنفکری چه عرفی و چه دینی را پیوند میان سنت گذشته و تجدد حال مطرح می‌کند و دین را به عنوان یکی از همین سنن به جای مانده شایسته شناخت دوباره در عصر تجدد و مدرنیته می‌داند.

به اعتقاد سروش این روشنفکران دینی بودند که وام کردن از اندیشه‌های دیگر را در یک جامعه دینی ماکسیمالیست که فکر می‌کند چون دین دارد پس همه چیز دارد، مباح و مجاز کردند. سروش ۲۴ ژوئن در میان انجمن دانشجویان سبز دموکراسی خواه جنوب کالیفرنیا گفت: «در چنین جامعه ای از دیگران گرفتن و اقتباس کردن حرام شمرده می‌شود. اما روشنفکران دینی این راه را باز کردند و به مردم گفتند که می‌توانند دیندار باشند در عین حال به تجدد، به مغرب زمین و اندیشه‌های نو هم بله بگویند. دیگراین که روشنفکران دینی اخلاق را برتر از فقه نشاندند و گفتند که فقه یک شعبه دین و یک ضلع است اما مهم‌ترین ضلع نیست و اضلاع بسیار مهم دیگری دارد که اخلاق مهم‌ترین آن است و یک جامعه دینی وقتی واقعاً دینی است که اخلاقی باشد و نه فقهی و این که فقهی کردن جامعه به زور امکان‌پذیر هست اما اخلاقی کردن جامعه هنگامی انجام می‌گیرد که با تربیت، با آموزش و کار عمیق فرهنگی انجام بگیرد.»[۲۱]

«آقای خمینی، مردمی‌ترین رهبری بود که در تاریخ این کشور ظهور کرد… خمینی باسوادترین رهبر این کشور بوده تا کنون؛ از ایام اولیه حکومت هخامنشیان تا روزگار حاضر هیچ‌کس به لحاظ علمی به پای او نمی‌رسید… در تاریخ ما آقای خمینی واقعاً یک نمونهٔ بی‌نظیر بود در مقام حکومتداری. خمینی سابقه خوبی داشت. در گذشته او هیچ چیز ناپاکی وجود نداشت. نه مال مردمی را خورده بود. نه آدمی را کشته بود. نه تجاوزی به حق کسی کرده بود. هیچ‌کدام اینها نبود. مرد شجاعی بود…»[۲۲]

عبدالکریم سروش به دفعات خود را مخالف جدی براندازی و انقلاب علیه جمهوری اسلامی ایران معرفی کرده و تنها راه نجات را در اصلاحات می‌داند. او در نوشته‌های خود گروه‌های براندازی نظیر سلطنت‌طلبان را ارتجاع سلطانی و مجاهدین خلق را تروریسم آلبانی می‌نامد.

صفحه‌ها برای ویرایشگران خارج‌شده از سامانه بیشتر بدانید


دیدگاه‌های عبدالکریم سروش، شامل اندیشه‌ها و باورهای او در مورد موضوعات دینی و فلسفی است. عبدالکریم سروش یک پلورالیست است و همواره کوشیده‌است تا با ارائهٔ تأویلی جدید از اسلام آن را برای انسان امروز قابل فهم کند. این تأویل، به‌ویژه در مقابل اسلام بنیادگرایانه قرار می‌گیرد.

نحوه ورود سروش به پلورالیسم دینی متأثر از آموزه‌های عرفانی بود. وی تحت تأثیر مولانا و ابن عربی قرار داشت.[۱]

صورت‌بندی وی از پلورالیسم دینی مبتنی بر دو رویکرد است. در رویکرد اول، دینداری را به سه سنخ تقسیم می‌کند: دینداری معیشت‌اندیش، دینداری حقیقت‌اندیش، دینداری تجربت‌اندیش.

نظر عبدالکریم سروش درباره امام زمان

سروش مدعی است تمام معرفت‌های بشری و استنباط‌های انسانی از دین، «تاریخی است و معروض خطا.»[۲]

او در یک مصاحبه جنجالی گفت قرآن نه تنها محصول شرایط تاریخی خاصی است که در بستر آن شکل گرفته، بلکه برآمده از «ذهن پیامبر اسلام» و «تمام محدودیت‌های بشری» او نیز هست. او در این باره گفته‌است:

وحی الهام است. این همان تجربه‌ای است که شاعران و عارفان دارند؛ هر چند پیامبر این را در سطح بالاتری تجربه می‌کنند. در روزگار مدرن، ما وحی را با استفاده از استعارهٔ شعر می‌فهمیم. چنان‌که یکی از فیلسوفان مسلمان گفته‌است: وحی بالاترین درجه شعر است.

او در تولید قرآن، نقش پیامبر اسلام را محوری می‌داند. سروش معتقد است پیامبر درست مانند یک شاعر احساس می‌کند که نیرویی بیرونی او را در اختیار گرفته‌است. اما در واقع شخص پیامبر همه چیز است، آفریننده و تولیدکننده. وی گفته‌است این الهام از «نَفس پیامبر» می‌آید و نفس هر فردی الهی است. اما پیامبر با سایر اشخاص فرق دارد، از آن رو که او از الهی بودن این نفس آگاه شده‌است. او این وضع بالقوه را به فعلیت رسانده‌است. نفس او با خدا یکی شده‌است. او معتقد است این اتحاد معنوی با خدا به معنای خدا شدن پیامبر نیست و این اتحادی است که محدود به «قد و قامت خود پیامبر» است. این اتحاد به اندازهٔ بشریت است، نه به اندازهٔ خدا. وی گفته‌است مولوی، شاعر و عارف، این تناقض‌نما را با ابیاتی به این مضمون بیان کرده‌است که «اتحاد پیامبر با خدا، همچون ریختن بحر در کوزه است».[۳]

وی در بیان معنای وحی گفته‌است:

پیامبر به نحوی دیگر نیز آفرینندهٔ وحی است. آنچه او از خدا دریافت می‌کند، مضمون وحی است. اما این مضمون را نمی‌توان به همان شکل به مردم عرضه کرد، چون بالاتر از فهم آن‌ها و حتی ورای کلمات است. این وحی بی‌صورت است و وظیفهٔ شخص پیامبر این است که به این مضمون بی‌صورت، صورتی ببخشد تا آن را در دسترس همگان قرار دهد. پیامبر، باز هم مانند یک شاعر، این الهام را به زبانی که خود می‌داند، و به سبکی که خود به آن اشراف دارد، و با تصاویر و دانشی که خود در اختیار دارد، منتقل می‌کند.

او همچنین معتقد است آنچه قرآن دربارهٔ وقایع تاریخی، سایر ادیان و سایر موضوعات عملی زمینی می‌گوید، لزوماً نمی‌تواند درست باشد.[۳]

سروش به یک معنا، مبلغ رئالیسم انتقادی است و معتقد به این است که شناخت حاصل تعامل بین ذهن ما و واقعیت خارج است. یعنی نقش ذهن را در فرایند شناخت پررنگ می‌کند، او مروج نگاه عینکی (به تعبیر خودش) در شناخت است یعنی همه ما از پس عینک‌های رنگی خودمان به عالم نگاه می‌کنیم و به همین دلیل این تصاویر رنگ عینک‌های ما را هم دارد. سروش می‌گوید آنچه از احکام شریعت وجود دارد فهم ما از احکام شریعت است.[۴]

عبدالکریم سروش انتقاداتی را نسبت به تئوری ولایت فقیه وارد کرده و گفته‌است:

تئوری ولایت فقیه، عین استبداد دینی است و با این تئوری اصولاً نمی‌توان نظم دموکراتیک به وجود آورد. حتی هیچ‌کس نمی‌تواند در ذیل تئوری ولایت فقیه، عدالت بورزد چون همان‌گونه که فیلسوفان قدیمی گفته‌اند، قدرت مطلقه فساد مطلق می‌آورد. پارساترین فرد هم اگر در راس جامعه با قدرت غیرپاسخگو قرار گیرد بعد از چند سال بسیار از عدالت فاصله خواهد گرفت؛ لذا تئوری ولایت فقیه آیت‌الله خمینی از همان آغاز یک تئوری غیراخلاقی بود.

او جمهوری اسلامی را تجربه‌ای تلخ دانسته و گفته‌است تئوری ولایت فقیه، تئوری عدالت ورزانه‌ای نبوده و نیست.[۵] به گفته سروش وقتی که سید روح‌الله خمینی بحث ولایت فقیه را مطرح می‌کرد، تکیه به «نیابت از امامان معصوم» کرد. این معنایش این است که همان «مشروعیت الهی و کاریزماتیک و الهی امام معصوم» منتقل می‌شود به ولی فقیه. پس اگر به دل تئوری ولایت فقیه آیت‌الله خمینی وارد شوید، قصه همین است. یعنی مشروعیت در اصل از خداوند و پیامبر گرفته می‌شود و فره ایزدی که شخص در اثر اتصال با این بزرگان پیدا می‌کند، او را شایسته حاکمیت قرار می‌دهد. وی گفته‌است ولی امر وکیل الرعایا نیست، ما در تاریخ ایران کریم خان زند را داشته‌ایم که خود را وکیل الرعایا می‌نامید اما ولی فقیه، ولی مردم است. ولایت فقیه یعنی خواجگی، یعنی سروری، این غیر از وکالت است، غیر از نیابت از مردم است. او معتقد است چنان‌که باید در مفهوم ولایت فقیه در ایران صراحت به خرج داده نمی‌شود چرا که این موضوع چهره‌ای ناخوشایند نیز دارد. همچنین وی مسئله مشروعیت را یک امر بیرون دین می‌داند نه در درون دین.[۶]

سروش دربارهٔ نقش فتوا در حکومت دموکراتیک، دیدگاه روشنی دارد: «باید به سویی برویم که در آن نتوان با فتوای هیچ مفتی‌ای کسی را نصب کرد یا کسی را عزل کرد. تمام نکته همین است که در یک نظام دمکراتیک اساساً این بساط باید جمع شود. ما قانون داریم و قانون داریم و همین.»[۶]

سروش دربارهٔ دخالت دادن هرچه بیشتر احکام فقهی در اداره امور کشور می‌گوید:

وقتی شما فتیله بعضی از این احکام را بالا بکشید چراغ دین دود می‌زند و همهٔ خانه آتش می‌گیرد؛ لذا اتفاقاً در جامعهٔ چند فرقه‌ای (که در آن انواع دینداران و حتی بی دینان وجود دارند) باید این فتیله را پایین نگه داشت تا همگان بتوانند در این جامعه فعالیت کنند.[۶]

همچنین وی گفته‌است آدمیان نمی‌توانند مرکب قدرت را بی‌مهار رها کنند. در مقابل قدرت بی‌مهار، دو راه بیشتر وجود ندارد: اول اینکه عطای قدرت را به لقایش ببخشیم و به جایش به رستگاری فردی بیندیشیم، و دوم هم اینکه قدر این قدرت را بدانیم و برای مهارش تدابیری بیندیشیم. در این صورت است که اندیشهٔ سیاسی، فلسفهٔ سیاسی و علوم سیاسی پدیدار می‌شود. قدرت بی‌امان، به زیان همه است و نمی‌توان رهایش کرد و تسلیمش شد. او در باب ضرورت شکستن قدرت مجتمع بر این باور است که خطر تنها زمانی کمتر خواهد شد که قدرت مطلقه مهار شود و این مهار تنها از طریق عمل به حقیقت‌خواهی و رعایت اصول عادلانه در روابط حاکم و مردم امکان‌پذیر است.[۷]

او در مورد قدرت از نوع مطلقه معتقد است قدرت مطلقه هر کجا باشد فساد می‌آورد چه دینی باشد چه غیر دینی.[۸]

سروش معتقد است که دربارهٔ تئوری حکومت دینی می‌توان بحث کرد و نظر داد، اما از نظر او مشکل در اجرای این تئوری است. او دراین‌باره گفته‌است شاید بتوان گفت حکومت دینی به دو دلیل نمی‌تواند بنا شود. یکی اینکه با قدرت نمی‌توانید ایمان و عشق بسازید و دوم این‌که اساس حکومت دینی بر تکلیف بنا شده‌است، در حالی که روزگار ما روزگار حق‌مداری است. بشر جدید بشری است حقوق‌مدار، یعنی به دنبال حقوق خویشتن است. اصلاً بیانیهٔ حقوق بشر در این دوران نوشته شده و چشم‌ها به آن باز شده و یک ایدهٔ محوری است که همهٔ قانون اساسی‌ها حول آن نوشته می‌شود در حالی که اندیشهٔ دینی علی‌الاصول در همه ادیان و علی‌الخصوص در اسلام بر تکلیف مبتنی است. سروش در مورد تکالیف دینی معتقد است «من نمی‌گویم که تکلیف را باید فرو نهاد یا امری بی‌معنی است. اما گاهی حقوق را در سایهٔ تکلیف معنا می‌کنیم گاهی تکالیف را در سایه حقوق. گاهی تقدم با تکلیف است گاهی با حقوق. در حکومت دینی تقدم با تکلیف است. به اعتقاد او در گذشته مردم تکلیف‌اندیش بودند و حکومت‌های دینی می‌توانستند رضایت مردم را به دنبال داشته باشند، چون هم‌فکر بودند، اما ولایت فقیه و حکومت دینی چون حکومت تکلیف اندیش است با اندیشهٔ جدید که حق‌مداری است در عمل تناقض پیدا می‌کند. او معتقد است «ممکن است شما یک حکومت فاشیستی بنا کنید، ممکن است یک حکومت دیکتاتوری بنا کنید، یک حکومت دینی نمی‌توانید بنا کنید، نه این‌که در تئوری نمی‌توانید فکرش را بکنید، در عمل نمی‌توانید آن را اجرایش کنید. به دلیل این‌که در عمل با آن در تناقض روبه‌رو می‌شوید.»

به اعتقاد او حکومت اسلامی در تئوری خیلی خوب است اما در عمل ناشدنی است. او گفته‌است «شما با قدرت نمی‌توانید ایمان بسازید مشکل این است. شما با قدرت می‌توانید خیلی چیزهای دیگر بسازید اما با قدرت نمی‌توانید ایمان بسازید.»[۸]

او سکولاریسم را به‌طور کلی به دو دسته تقسیم کرده‌است، «سکولاریسم سیاسی» و «سکولاریسم فلسفی» و آن‌ها را تشریح کرده‌است:

سروش معتقد است «برای اینکه دین جان سالم به در برد و ایمان مؤمنان، آزادانه و نه به تحمیل صورت گیرد، به نظر من سکولاریسم سیاسی یک امر بسیار پسندیده‌است اما سکولاریسم فلسفی نه، چون با دیانت قابل جمع نیست. در یک نظام مبتنی بر سکولاریسم سیاسی افرادی که به دیانت هم معتقد نیستند می‌توانند از حقوق شهروندی برخوردار باشند و آزادانه زندگی کنند و از همه مزایا و مواهبی که دیگران به حکم شهروندی برخوردار هستند، بهره‌مند شوند.»[۵]

سروش سکولاریزم سیاسی را بهداشتی‌ترین حالت برای حکومت و برای نسبت میان دین و قدرت برای جامعه معرفی کرد که البته با سکولاریزم فلسفی فرق بسیار دارد و مطلقاً به معنای بی‌اعتقادی و ضدیت با دیانت نیست، و با تعیین نسبتی که بین قدرت و دین می‌کند آیندهٔ روشن‌تری را هم برای قدرت و هم برای دین رقم می‌زند.[۱۱]


وی در مصاحبه‌ای گفته‌است:

مسئله ای که به ویژه در خارج از کشور پدید آمده، این است که بسیاری از کسانی که ادعای سکولار بودن می‌کنند، برحسب اعتقادات هم سکولارند؛ یعنی اعتقادی به معنویت و دیانت ندارند. البته آنان مختارند که چنین باشند، اما وقتی فقط اینها مدافع سکولاریسم می‌شوند، سکولاریسم برای جامعه ایرانی معنای وحشتناکی پیدا می‌کند. یعنی تصور می‌کنند دم زدن از سکولاریسم، مترادف است با دست کشیدن از اعتقاد و دیانت. این خطا و توهم را باید تصحیح کرد.[۱۰]

سروش گفته‌است در نظریه ولایت فقیه از آن جهت که فرد فقیه است، حق حکومت دارد، ولی در اندیشهٔ سکولاریسم این باطل است و فرد فقیه هیچ‌گونه امتیازی برای حکومت کردن ندارد. او سکولاریسم سیاسی را بی‌طرف بودن حکومت از نظر ایدئولوژی توصیف می‌کند و می‌گوید در جهان امروز حکومت مبتنی بر هیچ دیانت خاصی نیست و نسبت به دین بی‌طرف است.[۱۲]

او در نقدی، از تبیین جهان براساس آموزه‌های دینی، دربارهٔ معنای دیگری از سکولاریسم گفته‌است اندیشه سکولار از مفاهیم دینی برای تبیین حوادث بیرونی استفاده نمی‌کند و برای مثال با اشاره به دوران جنگ ایران و عراق گفته‌است «وقتی فاو فتح شد و بعد سقوط کرد در نماز جمعه آن زمان گفته شد سقوط فاو به دلیل گناهان ما بود.» او چنین تبیینی را غیر علمی می‌دانست.[۱۲]

سروش فلسفه اسلامی را به دلیل نوع تبیینی که از جهان فارغ از مفاهیم دینی می‌کند، سکولار می‌نامد ولی در مقابل، عرفان اسلامی را از عالم سکولاریسم دور می‌داند. وی معتقد است عرفان همهٔ جهان را زیر اسماء الهی می‌داند و جهان را تجلی خدا و عارفان را قهرمانان تجربهٔ دینی معرفی می‌کند. او همچنین مفهوم آخرت را غیر سکولارترین عنصر دین اسلام نامیده‌است زیرا تبیین آن تنها بر اساس مفاهیم دینی ممکن است.[۱۲]

عبدالکریم سروش از معدود متفکرانی است که به واکاوی نسبت میان مهدویت و سیاست و ارائه تصویری نو از مهدویت پرداخته‌است.[۱۳] سروش مدافع سکولاریسم سیاسی و کاملاً مخالف تز یکی‌شدن دین و سیاست در مهدویت سیاسی است.[۱۴] وی معتقد است مهدویت سیاسی در طول تاریخ حداقل به چهار شکل خود را در سیاست نشان داده‌است:

نظریهٔ ولایت مطلقهٔ فقیه: نظریه ولایت مطلقه فقیه که با دموکراسی سازگار و قابل جمع نیست فرزند مهدویت سیاسی است. مهدویت سیاسی توجیه‌گر امتیازات ویژه فقها برای حکومت در نظریه ولایت فقیه است. مهدویت سیاسی بر اساس نظریه ولایت مطلقه فقیه، ولی فقیه را نائب حجت بن الحسن فرض می‌کند و همان اختیاراتی را به ولی فقیه در قدرت و تصرف در نفوس و اعراض و اموال مسلمین می‌دهد که امام غائب داراست. سروش در مورد نسبت میان مهدویت سیاسی و تئوری ولایت فقیه بر این باور است که بر اساس تئوری ولایت فقیه، خمینی حکومت را حق فقیهی می‌دانست که به نیابت از امام غائب و با برخورداری از امتیازات و اختیارات او سقف سیاست را بر ستون شریعت بزند و دست قدرت از آستین مهدویت درآورد و با تصّرف در نفوس و اعراض و اموال مسلمین ناخداوار سفینه جامعه را با نسیم ولایت به ساحل هدایت برساند. این آشکارترین و ناب‌ترین شیوه بنای سیاست بر مهدویت بود و چنان‌که همه می‌دانیم نه آقای خمینی نظریه خود را دموکراتیک می‌دانست و نه دیگران چنان صفتی را درخور آن می‌دیدند و نه بسط و تداوم عملی آن تئوری سامانی دموکراتیک به کشور داد؛ و چنان‌که گذشت متکلمان رسمی این حکومت هم به هیچ رو شرمنده نبوده و نیستند از این‌که ناسازگاری نظری و عملی دموکراسی را با ولایت فقیه به صد زبان و برهان مدلّل و مسلّم سازند.

نظریه سلطنت به نیابت از امام زمان پادشاهان صفوی: شکل دیگر مهدویت سیاسی در طول تاریخ که سروش به آن اشاره می‌کند نظریه «سلطنت به نیابت از امام زمان پادشاهان صفوی» بوده‌است. این تز در واقع نظریه سیاسی صفویان بود. این تز هم با دموکراسی آشکارا در تعارض است. سروش در این‌باره می‌نویسد:

«[اگر] پیشگامان مهدویت سیاسی را در تاریخ گذشته جستجو کنیم البتّه با صفویان ملاقات خواهیم کرد که از ملاقات شاه اسماعیل با صاحب‌الامر مهدی داستان‌ها ساخته بودند و آوازه درانداخته بودند که وی تاج و شمشیر و خنجر و کمر و رخصت خروج را از مهدی گرفته‌است؛ و حتی شاهان صفوی را منصوبان امامان به سلطنت می‌انگاشتند و دولت‌شان را مخلّدو به ظهور قائم آل محمّد متّصل باز می‌نمودند. اگر این آواها امروزه آواهای آشنایی است، برای آن است که سرچشمه‌ای یکسان دارند و از حلقومی واحد برمی‌خیزند و باری فصل مشترکشان این است که بر سیاست ورزی مهدی گرایانه‌ای استوارند که با نظم انسان نواز مردم سالار نسبتی و قرابتی ندارد.

نظریه بی‌عملی سیاسی حجتیه: شکل دیگر مهدویت سیاسی مورد اشاره سروش، نظریه بی‌عملی سیاسی در زمان غیبت و غاصب شمردن حکومت‌های پیش از ظهور «امام زمان» است. در طول تاریخ بسیاری از فقهای شیعه مدافع این نظریه بودند و حالا هم این نظر توسط انجمن حجتیه تبلیغ می‌شود سروش در توصیف این دیدگاه می‌نویسد:

شاید صحیح‌تر آن باشد که مهدویت‌گرایان حجّتیه را در امر سیاست، مردمی بی‌عمل و کناره‌گیر بشماریم که با همه حکومت‌ها می‌سازندو به معاش خود می‌پردازند تا پایان زمان در رسد و مهدی موعود نقاب از چهره براندازد. نیک روشن است که در شکم این بی‌عملی سیاسی هم طفل دموکراسی پرورده نخواهد شد.

نظریه اسلام انقلابی یا انتظار مذهب اعتراض شریعتی: از دید سروش یکی دیگر از اَشکال مهدویت که با دموکراسی چندان همخوانی ندارد نظریه «انتظار مذهب اعتراض» دکتر علی شریعتی است. شریعتی در مقاله انتظار مذهب اعتراض در قامت یک اتوپیاگرا و تاریخ گرای معتقد به جبر تاریخ ظاهر می‌شود که رویکردی پراگماتیستی به انتظار و مهدویت برای تغییر وضع موجود و دست یابی به اتوپیای مورد نظر خود دارد و معتقد است که:
«انتظار یعنی «نه» گفتن به آنچه که هست و منتظر، معترض به وضع موجود است.» «انتظار ایمان به آینده است و لازمه‌اش انکار حال.» «انتظار جبر تاریخ است و بزرگ‌ترین عاملی که ستم‌دیده‌ها و استثمارشونده‌ها را نیرو و ایمان می‌بخشد. انتظار یک نوید و عامل خوش‌بینی تاریخی است.» سروش دربارهٔ رویکرد علی شریعتی به انتظار و مهدویت می‌نویسد:

اما در جانب روشنفکران دینی، دکتر علی شریعتی دلیر، در استخدام نظرّیه مهدویت برای اهداف سیاسی از همه دلیرتر بود. وی بی آن که به مبانی کلامی مهدویت بپردازد از انتظار فرج سلاحی برای اعتراض ساخت و به دست پیکار جویان مسلمان داد تا با حکومت وقت درآویزند و آن را براندازند. این شیوه ماهرانه اسلحه‌سازی ایدئولوژیک، گرچه خاصیّتی انقلابی داشت و به کار پیکار می‌آمد، اما دریغا که با مردم‌سالاری و استقرار نظم دموکراتیک مهربان نبود و جز ناراضی تراشی بهره‌ای و میوه‌ای نمی‌داد و البته خادم خالص نظریه «امت و امامت» بود که نظریه‌ای سخت ضد دموکراتیک از کار درآمد.

سروش معتقد است نظریه «انتظار مذهب اعتراض» به نظریه «امت و امامت» علی شریعتی در سیاست منجر می‌شود، که با دموکراسی کاملاً سر ناسازگاری دارد. در «امت و امامت»، مهدویت با برخی نظریه‌های چپ آمیخته می‌شود و تبدیل به یک ایدئولوژی می‌شود. وی در آثارش از جمله کتاب «فربه‌تر از ایدئولوژی» به‌طور مفصل تبدیل دین به اسلحه انقلابی و ایدئواوژیک توسط علی شریعتی و تعارضات آن با تفکر دموکراتیک را نقد کرد. سروش نوشت «ایدئولوژی دراصل مرامنامه انسان معترض است که خود را خدا می‌داند و به تفسیر جهان قانع نیست و در پی تغییر آن است.» از جمله گفته بود ایدئولوژی بیش از عقل بر احساس تکیه می‌کند و در نتیجه در پیروان خود پندار یقین را می‌دمد و موجب بستن باب تفکر می‌شود. سروش معتقد است در جوامع ایدئولوژیک رهبری یک شکل فرماندهی نظامی پیدا می‌کند و حکومت می‌کوشد جامعه را ایدئولوژیک کند. در چنین جوامعی شخصیت‌ها از قانون محترم‌تر شمرده می‌شوند، تنها یک تفسیر رسمی از ایدئولوژی مقبول می‌افتد و روی خوش به کثرت‌گرایی و پلورالیسم نشان داده نمی‌شود. به علاوه ایدئولوژی‌سازی از دین به مرزبندی‌های غیر دموکراتیک خودی و غیرخودی و دشمن‌تراشی منجر می‌شود که می‌تواند به اعمال خشونت و نقض حقوق بشر روی خوش نشان دهد.[۱۳]

نظر عبدالکریم سروش درباره امام زمان

سروش معتقد است خدا خود را درمقام پاسخگویی قرار می‌دهد و مردم حق دارند او را مورد پرسش قرار دهند و از او بازخواست کنند. سروش بر این باور است در سنت اسلامی ما با دو خدا مواجهیم یکی خدایی که پاسخگوست و دیگری خدایی که قاهر است و ورای پاسخگویی است و امروزه در جهان اسلام، این خدای دوم یعنی خدای قاهر و غیر پاسخگوست که پرستیده می‌شود. او می‌گوید «اما ما می‌توانستیم خدای دیگری را بپرستیم. می‌توانستیم تصور و تلقی دیگری از خدا را داشته باشیم.»[۱] سروش همانند فیلسوف محبوب‌اش کارل پوپر از ریشه با پوزیتیویسم و مارکسیسم جنگید. علم جدید، عرفان سنتی و الهیات، تاروپود سه زمینه درهم تنیدهٔ دغدغه‌ها و تعلقات این روشنفکر دینی را بافتند.[۹]

وی معتقد است انقلاب اسلامی، «انقلابی بی‌تئوری» بود. او گفته‌است با انقلاب به جای «دیکتاتوری پادشاهی»، یک «دیکتاتوری مذهبی» به پا کردیم.[۱۲] به اعتقاد وی در انقلاب اسلامی ایران فقط گفته می‌شد اسلام و این معنای مبهمی بیش نداشت. چنان‌که در این اسلام، نه اقتصاد تعریف شدهٔ روشنی وجود دارد، نه حتی فقه به رشد کافی رسید است تا بتواند مشکلات جهان جدید را حل و دولت و جامعه را اداره کند. او با مقایسهٔ انقلاب اسلامی با انقلاب روسیه و فرانسه گفته‌است در انقلاب روسیه، ایدهٔ اصلی، ایجاد جامعه‌ای بی‌طبقه و نهایتاً سوسیالیسم و کمونیسم بود و انقلاب فرانسه هم نتیجه ایده‌های فیلسوفانی که چند قرن قبل از انقلاب کار کرده بودند، در ایدهٔ آزادی، برابری و برادری بود.[۱۵]

عبدالکریم سروش در دانشگاه وست مینیستر لندن در سخنرانی‌ای در مورد علی شریعتی گفت شریعتی به تدریج تاریخی‌تر می‌شود. تاریخی شدن به این معنا که آثارش بسط پیدا می‌کند و در اثر این بسط می‌توان او را بهتر دید. به گمان وی شریعتی کسی بود که چشمِ خود را از جهان فروبست و چشم‌های زیادی را گشود و مسایلی را طرح کرد که مردم را از پرداختن به مسایل خرد و حقیر رهانید. کارِ شریعتی از نظرِ سروش، تغییر دادن سطح پرسش‌ها و نجات دادن جوان‌ها از اشتغال به سؤال‌های تکراری و بی‌اهمیت بود.[۱۶]

از نظر او موضع‌گیری عمومِ گروه‌ها و طبقات جامعه دربارهٔ علی شریعتی، چه در دوران حیات و مبارزهٔ او و چه پس از وفات وی دستخوش تغییر شده‌است الا موضع‌گیری روحانیون دربارهٔ وی که همواره نگاهی ثابت در خصوصِ وی داشتند و آن موضع این بود که او مطرود و غیرمقبول است و سخنانش سخنان ضدِ دین است و خدمتِ او نه خدمت بلکه خیانت است.[۱۶]

سروش در مصاحبه‌ای خواستار جایگزینی فقه به اخلاق شده‌است. او در کتاب اخلاق خدایان اخلاق را به دو دسته تقسیم کرده‌است:

سروش معتقد است که اخلاق را باید در صدر نشاند آنگاه پرداختن به بحث در باب دین اخلاقی و سیاست اخلاقی از جمله مسائلی است که در اولویت اول قرار می‌گیرد. به نظر سروش اندیشه حق‌مداری باید در صدر مواد قانون اساسی نوشته شود یعنی همان جایگاهی را که ولایت فقیه در قانون اساسی کنونی ما دارد باید به حق مداری داد و هر چه را که با این اصل مخالف است از حیز انتفاع ساقط و غیرقابل پیروی است.[۱۱]

به عقیده سروش کسانی که از نظر دینی دارای برتری هستند حق و امتیازی برای برتری سیاسی ندارند، یعنی برای روحانیون و اهل دین، مزیتی برای حکومت کردن و دخالت در امر سیاست نیست. سروش اسلام را دینی سکولار توصیف کرده و در بارهٔ نقش روحانیت در اسلام گفته‌است هیچ‌کس نمی‌تواند در اسلام به نام روحانیت بین مردم و خدا واسطه باشد و کسی به اسم روحانی نمی‌تواند به عنوان شرط صحت عمل انسان (مسلمان) باشد. وی معتقد است که از نظر تاریخی کلمه روحانیت در اسلام وجود نداشته و قرآن برترین کسان را نزد خدا با تقواترین آنان می‌داند نه آنکه هر کس روحانی‌تر، عالم‌تر یا آگاه‌تر باشد یا به خدا نزدیک‌تر.[۱۷]

او معتقد است جریان بنیادگرایی اسلامی از بعد از فوت پیامبر اسلام با ظهور خوارج آغاز شد و تا امروز هم ادامه یافته‌است و نمی‌توان آن را ریشه‌کن کرد و همواره در تاریخ بوده‌است. او علت این جریان را روحیه افرادی می‌داند که ذیل اندیشه دینی به سمت فاشیسم تمایل دارند.[۵] وی می‌گوید از همان اوایل که خوارج در اسلام به وجود آمدند شیوه‌شان خشونت ورزی بود. بر سر مسائل جزئی راحت آدم می‌کشتند و شکم پاره می‌کردند و به دنبال یک جامعه پاک و خالص از مؤمنان بودند و هر کس که اندک زاویه‌ای با آن‌ها داشت حذف فیزیکی می‌کردند. امروز هم جریان بنیادگرایی شیعی از همان آبشخور تغذیه می‌کند و تنها راهش آن است که نگذاریم به قدرت برسند.[۵] سروش احمدی‌نژاد و یارانش را دارای «نظریات فاشیستی» می‌داند.[۱۲]

او انتقاداتی از تأکید بیش از حدّ بر مسئلهٔ شهادت و واقعهٔ کربلا دارد. وی معتقد است که امام حسین بن علی در سلسلهٔ امامان، «یک استثنا بود نه یک قاعده» اما تبدیل به قاعده شده‌است. وی می‌گوید قبلاً به دلیل در اقلیت بودن شیعیان آن‌ها باید جنبهٔ تراژیک تاریخ خودشان را برجسته می‌کردند. اما در جهان جدید، شاید این حاجت وجود نداشته باشد و ما «وجوه دیگری از تشیع» را باید رو کنیم.[۱۵]

پس از ترور قاسم سلیمانی، سروش این شعر را در صفحه اینستاگرام خود بازنشر کرد.[۱۸]

سروش معتقد است مدرنیته چون پشت کردن به سنت‌هایی است که در هر جا متفاوتند، لاجرم مدرنیته خود نیز صور متفاوت دارد و یک نمونه غایی و برتر از آن وجود ندارد. وی جستجو دربارهٔ ماهیت سنت و ماهیت مدرنینه را برای یافتن علل عقب افتادگی تاریخی مسلمانان بی جا می‌داند و در مقابل می‌گوید معرفی شاخص‌های مدرنیته ما را زودتر به پاسخ می‌رساند. او خود سه شاخص را نشانه می‌زند که اگر آن‌ها را از دوران مدرن بگیریم به سنت بازمی‌گردد و اول از برق نام می‌برد که به نظر وی شرط لازم مدرنیته است که نه فقط شب‌های تاریک بلکه دنیای تکنولوژی را روشنایی داد چنان‌که دنیای امروز را بدون برق نمی‌توان تجسم کرد.

شاخص دوم دنیای مدرن از نظر دکتر سروش پدیدار شدن مفهوم حق در عرصه اخلاق و سیاست است، مفهومی که به گفته او در دنیای سنتی وجود نداشت. شاخص سوم نیز علوم تجربی است که در بیان او با هر محاسبه‌ای تأثیرش بر دنیای امروز، بنیادین است. او در تبیین انسان حق مدار می‌گوید در میان آثار اندیشمندان بزرگ مسلمان و از جمله ایرانی اثری از تأکید بر حق و آزادی به معنای امروزی آن نیست چرا که مسئله انسان سنتی این‌ها نبود و اعلامیه جهانی حقوق بشر فایده‌ای بود که از پدیدار شدن حق‌مداری در انسان دوران مدرن حاصل آمد.[۱۹]

او در مورد دانشگاه گفته‌است ما هنوز مفهوم درستی از دانشگاه نداریم. دانشگاه که از یک‌سو می‌بایست با صنعت و توسعه همراه باشد و از طرف دیگر با آزادی. چنین چیزی همچنان در بوته اجمال و اهمال است. روزی که ریختند و پاره‌ای از استادان را تحت‌عنوان دینداری کتک زدند، هیچ‌گاه حوزه علمیه حرکتی نکرد و این در حافظه دانشگاهیان مانده‌است. او در نامه‌ای خطاب به هاشمی رفسنجانی در زمان ریاست جمهوری او، به وی هشدار داد که دانشگاه‌ها در فشار شدید هستند و از این دانشگاه‌ها انتظار عالمان بزرگ نداشته باشید.[۲۰] به عقیده سروش دانشگاه‌ها محل رشد اندیشه سکولاراند زیرا به دانشجویان علم سکولار را آموزش می‌دهند و به این ترتیب اندیشه سکولار ناخودآگاه در ذهن افراد جای می‌گیرد.[۱۲]

سروش به عنوان یک روشنفکر دینی پس از انقلاب همواره سعی در توضیح روشنگری دینی داشت. سروش روشنفکری چه عرفی و چه دینی را پیوند میان سنت گذشته و تجدد حال مطرح می‌کند و دین را به عنوان یکی از همین سنن به جای مانده شایسته شناخت دوباره در عصر تجدد و مدرنیته می‌داند.

به اعتقاد سروش این روشنفکران دینی بودند که وام کردن از اندیشه‌های دیگر را در یک جامعه دینی ماکسیمالیست که فکر می‌کند چون دین دارد پس همه چیز دارد، مباح و مجاز کردند. سروش ۲۴ ژوئن در میان انجمن دانشجویان سبز دموکراسی خواه جنوب کالیفرنیا گفت: «در چنین جامعه ای از دیگران گرفتن و اقتباس کردن حرام شمرده می‌شود. اما روشنفکران دینی این راه را باز کردند و به مردم گفتند که می‌توانند دیندار باشند در عین حال به تجدد، به مغرب زمین و اندیشه‌های نو هم بله بگویند. دیگراین که روشنفکران دینی اخلاق را برتر از فقه نشاندند و گفتند که فقه یک شعبه دین و یک ضلع است اما مهم‌ترین ضلع نیست و اضلاع بسیار مهم دیگری دارد که اخلاق مهم‌ترین آن است و یک جامعه دینی وقتی واقعاً دینی است که اخلاقی باشد و نه فقهی و این که فقهی کردن جامعه به زور امکان‌پذیر هست اما اخلاقی کردن جامعه هنگامی انجام می‌گیرد که با تربیت، با آموزش و کار عمیق فرهنگی انجام بگیرد.»[۲۱]

«آقای خمینی، مردمی‌ترین رهبری بود که در تاریخ این کشور ظهور کرد… خمینی باسوادترین رهبر این کشور بوده تا کنون؛ از ایام اولیه حکومت هخامنشیان تا روزگار حاضر هیچ‌کس به لحاظ علمی به پای او نمی‌رسید… در تاریخ ما آقای خمینی واقعاً یک نمونهٔ بی‌نظیر بود در مقام حکومتداری. خمینی سابقه خوبی داشت. در گذشته او هیچ چیز ناپاکی وجود نداشت. نه مال مردمی را خورده بود. نه آدمی را کشته بود. نه تجاوزی به حق کسی کرده بود. هیچ‌کدام اینها نبود. مرد شجاعی بود…»[۲۲]

عبدالکریم سروش به دفعات خود را مخالف جدی براندازی و انقلاب علیه جمهوری اسلامی ایران معرفی کرده و تنها راه نجات را در اصلاحات می‌داند. او در نوشته‌های خود گروه‌های براندازی نظیر سلطنت‌طلبان را ارتجاع سلطانی و مجاهدین خلق را تروریسم آلبانی می‌نامد.

صفحه‌ها برای ویرایشگران خارج‌شده از سامانه بیشتر بدانید


دیدگاه‌های عبدالکریم سروش، شامل اندیشه‌ها و باورهای او در مورد موضوعات دینی و فلسفی است. عبدالکریم سروش یک پلورالیست است و همواره کوشیده‌است تا با ارائهٔ تأویلی جدید از اسلام آن را برای انسان امروز قابل فهم کند. این تأویل، به‌ویژه در مقابل اسلام بنیادگرایانه قرار می‌گیرد.

نحوه ورود سروش به پلورالیسم دینی متأثر از آموزه‌های عرفانی بود. وی تحت تأثیر مولانا و ابن عربی قرار داشت.[۱]

صورت‌بندی وی از پلورالیسم دینی مبتنی بر دو رویکرد است. در رویکرد اول، دینداری را به سه سنخ تقسیم می‌کند: دینداری معیشت‌اندیش، دینداری حقیقت‌اندیش، دینداری تجربت‌اندیش.

نظر عبدالکریم سروش درباره امام زمان

سروش مدعی است تمام معرفت‌های بشری و استنباط‌های انسانی از دین، «تاریخی است و معروض خطا.»[۲]

او در یک مصاحبه جنجالی گفت قرآن نه تنها محصول شرایط تاریخی خاصی است که در بستر آن شکل گرفته، بلکه برآمده از «ذهن پیامبر اسلام» و «تمام محدودیت‌های بشری» او نیز هست. او در این باره گفته‌است:

وحی الهام است. این همان تجربه‌ای است که شاعران و عارفان دارند؛ هر چند پیامبر این را در سطح بالاتری تجربه می‌کنند. در روزگار مدرن، ما وحی را با استفاده از استعارهٔ شعر می‌فهمیم. چنان‌که یکی از فیلسوفان مسلمان گفته‌است: وحی بالاترین درجه شعر است.

او در تولید قرآن، نقش پیامبر اسلام را محوری می‌داند. سروش معتقد است پیامبر درست مانند یک شاعر احساس می‌کند که نیرویی بیرونی او را در اختیار گرفته‌است. اما در واقع شخص پیامبر همه چیز است، آفریننده و تولیدکننده. وی گفته‌است این الهام از «نَفس پیامبر» می‌آید و نفس هر فردی الهی است. اما پیامبر با سایر اشخاص فرق دارد، از آن رو که او از الهی بودن این نفس آگاه شده‌است. او این وضع بالقوه را به فعلیت رسانده‌است. نفس او با خدا یکی شده‌است. او معتقد است این اتحاد معنوی با خدا به معنای خدا شدن پیامبر نیست و این اتحادی است که محدود به «قد و قامت خود پیامبر» است. این اتحاد به اندازهٔ بشریت است، نه به اندازهٔ خدا. وی گفته‌است مولوی، شاعر و عارف، این تناقض‌نما را با ابیاتی به این مضمون بیان کرده‌است که «اتحاد پیامبر با خدا، همچون ریختن بحر در کوزه است».[۳]

وی در بیان معنای وحی گفته‌است:

پیامبر به نحوی دیگر نیز آفرینندهٔ وحی است. آنچه او از خدا دریافت می‌کند، مضمون وحی است. اما این مضمون را نمی‌توان به همان شکل به مردم عرضه کرد، چون بالاتر از فهم آن‌ها و حتی ورای کلمات است. این وحی بی‌صورت است و وظیفهٔ شخص پیامبر این است که به این مضمون بی‌صورت، صورتی ببخشد تا آن را در دسترس همگان قرار دهد. پیامبر، باز هم مانند یک شاعر، این الهام را به زبانی که خود می‌داند، و به سبکی که خود به آن اشراف دارد، و با تصاویر و دانشی که خود در اختیار دارد، منتقل می‌کند.

او همچنین معتقد است آنچه قرآن دربارهٔ وقایع تاریخی، سایر ادیان و سایر موضوعات عملی زمینی می‌گوید، لزوماً نمی‌تواند درست باشد.[۳]

سروش به یک معنا، مبلغ رئالیسم انتقادی است و معتقد به این است که شناخت حاصل تعامل بین ذهن ما و واقعیت خارج است. یعنی نقش ذهن را در فرایند شناخت پررنگ می‌کند، او مروج نگاه عینکی (به تعبیر خودش) در شناخت است یعنی همه ما از پس عینک‌های رنگی خودمان به عالم نگاه می‌کنیم و به همین دلیل این تصاویر رنگ عینک‌های ما را هم دارد. سروش می‌گوید آنچه از احکام شریعت وجود دارد فهم ما از احکام شریعت است.[۴]

عبدالکریم سروش انتقاداتی را نسبت به تئوری ولایت فقیه وارد کرده و گفته‌است:

تئوری ولایت فقیه، عین استبداد دینی است و با این تئوری اصولاً نمی‌توان نظم دموکراتیک به وجود آورد. حتی هیچ‌کس نمی‌تواند در ذیل تئوری ولایت فقیه، عدالت بورزد چون همان‌گونه که فیلسوفان قدیمی گفته‌اند، قدرت مطلقه فساد مطلق می‌آورد. پارساترین فرد هم اگر در راس جامعه با قدرت غیرپاسخگو قرار گیرد بعد از چند سال بسیار از عدالت فاصله خواهد گرفت؛ لذا تئوری ولایت فقیه آیت‌الله خمینی از همان آغاز یک تئوری غیراخلاقی بود.

او جمهوری اسلامی را تجربه‌ای تلخ دانسته و گفته‌است تئوری ولایت فقیه، تئوری عدالت ورزانه‌ای نبوده و نیست.[۵] به گفته سروش وقتی که سید روح‌الله خمینی بحث ولایت فقیه را مطرح می‌کرد، تکیه به «نیابت از امامان معصوم» کرد. این معنایش این است که همان «مشروعیت الهی و کاریزماتیک و الهی امام معصوم» منتقل می‌شود به ولی فقیه. پس اگر به دل تئوری ولایت فقیه آیت‌الله خمینی وارد شوید، قصه همین است. یعنی مشروعیت در اصل از خداوند و پیامبر گرفته می‌شود و فره ایزدی که شخص در اثر اتصال با این بزرگان پیدا می‌کند، او را شایسته حاکمیت قرار می‌دهد. وی گفته‌است ولی امر وکیل الرعایا نیست، ما در تاریخ ایران کریم خان زند را داشته‌ایم که خود را وکیل الرعایا می‌نامید اما ولی فقیه، ولی مردم است. ولایت فقیه یعنی خواجگی، یعنی سروری، این غیر از وکالت است، غیر از نیابت از مردم است. او معتقد است چنان‌که باید در مفهوم ولایت فقیه در ایران صراحت به خرج داده نمی‌شود چرا که این موضوع چهره‌ای ناخوشایند نیز دارد. همچنین وی مسئله مشروعیت را یک امر بیرون دین می‌داند نه در درون دین.[۶]

سروش دربارهٔ نقش فتوا در حکومت دموکراتیک، دیدگاه روشنی دارد: «باید به سویی برویم که در آن نتوان با فتوای هیچ مفتی‌ای کسی را نصب کرد یا کسی را عزل کرد. تمام نکته همین است که در یک نظام دمکراتیک اساساً این بساط باید جمع شود. ما قانون داریم و قانون داریم و همین.»[۶]

سروش دربارهٔ دخالت دادن هرچه بیشتر احکام فقهی در اداره امور کشور می‌گوید:

وقتی شما فتیله بعضی از این احکام را بالا بکشید چراغ دین دود می‌زند و همهٔ خانه آتش می‌گیرد؛ لذا اتفاقاً در جامعهٔ چند فرقه‌ای (که در آن انواع دینداران و حتی بی دینان وجود دارند) باید این فتیله را پایین نگه داشت تا همگان بتوانند در این جامعه فعالیت کنند.[۶]

همچنین وی گفته‌است آدمیان نمی‌توانند مرکب قدرت را بی‌مهار رها کنند. در مقابل قدرت بی‌مهار، دو راه بیشتر وجود ندارد: اول اینکه عطای قدرت را به لقایش ببخشیم و به جایش به رستگاری فردی بیندیشیم، و دوم هم اینکه قدر این قدرت را بدانیم و برای مهارش تدابیری بیندیشیم. در این صورت است که اندیشهٔ سیاسی، فلسفهٔ سیاسی و علوم سیاسی پدیدار می‌شود. قدرت بی‌امان، به زیان همه است و نمی‌توان رهایش کرد و تسلیمش شد. او در باب ضرورت شکستن قدرت مجتمع بر این باور است که خطر تنها زمانی کمتر خواهد شد که قدرت مطلقه مهار شود و این مهار تنها از طریق عمل به حقیقت‌خواهی و رعایت اصول عادلانه در روابط حاکم و مردم امکان‌پذیر است.[۷]

او در مورد قدرت از نوع مطلقه معتقد است قدرت مطلقه هر کجا باشد فساد می‌آورد چه دینی باشد چه غیر دینی.[۸]

سروش معتقد است که دربارهٔ تئوری حکومت دینی می‌توان بحث کرد و نظر داد، اما از نظر او مشکل در اجرای این تئوری است. او دراین‌باره گفته‌است شاید بتوان گفت حکومت دینی به دو دلیل نمی‌تواند بنا شود. یکی اینکه با قدرت نمی‌توانید ایمان و عشق بسازید و دوم این‌که اساس حکومت دینی بر تکلیف بنا شده‌است، در حالی که روزگار ما روزگار حق‌مداری است. بشر جدید بشری است حقوق‌مدار، یعنی به دنبال حقوق خویشتن است. اصلاً بیانیهٔ حقوق بشر در این دوران نوشته شده و چشم‌ها به آن باز شده و یک ایدهٔ محوری است که همهٔ قانون اساسی‌ها حول آن نوشته می‌شود در حالی که اندیشهٔ دینی علی‌الاصول در همه ادیان و علی‌الخصوص در اسلام بر تکلیف مبتنی است. سروش در مورد تکالیف دینی معتقد است «من نمی‌گویم که تکلیف را باید فرو نهاد یا امری بی‌معنی است. اما گاهی حقوق را در سایهٔ تکلیف معنا می‌کنیم گاهی تکالیف را در سایه حقوق. گاهی تقدم با تکلیف است گاهی با حقوق. در حکومت دینی تقدم با تکلیف است. به اعتقاد او در گذشته مردم تکلیف‌اندیش بودند و حکومت‌های دینی می‌توانستند رضایت مردم را به دنبال داشته باشند، چون هم‌فکر بودند، اما ولایت فقیه و حکومت دینی چون حکومت تکلیف اندیش است با اندیشهٔ جدید که حق‌مداری است در عمل تناقض پیدا می‌کند. او معتقد است «ممکن است شما یک حکومت فاشیستی بنا کنید، ممکن است یک حکومت دیکتاتوری بنا کنید، یک حکومت دینی نمی‌توانید بنا کنید، نه این‌که در تئوری نمی‌توانید فکرش را بکنید، در عمل نمی‌توانید آن را اجرایش کنید. به دلیل این‌که در عمل با آن در تناقض روبه‌رو می‌شوید.»

به اعتقاد او حکومت اسلامی در تئوری خیلی خوب است اما در عمل ناشدنی است. او گفته‌است «شما با قدرت نمی‌توانید ایمان بسازید مشکل این است. شما با قدرت می‌توانید خیلی چیزهای دیگر بسازید اما با قدرت نمی‌توانید ایمان بسازید.»[۸]

او سکولاریسم را به‌طور کلی به دو دسته تقسیم کرده‌است، «سکولاریسم سیاسی» و «سکولاریسم فلسفی» و آن‌ها را تشریح کرده‌است:

سروش معتقد است «برای اینکه دین جان سالم به در برد و ایمان مؤمنان، آزادانه و نه به تحمیل صورت گیرد، به نظر من سکولاریسم سیاسی یک امر بسیار پسندیده‌است اما سکولاریسم فلسفی نه، چون با دیانت قابل جمع نیست. در یک نظام مبتنی بر سکولاریسم سیاسی افرادی که به دیانت هم معتقد نیستند می‌توانند از حقوق شهروندی برخوردار باشند و آزادانه زندگی کنند و از همه مزایا و مواهبی که دیگران به حکم شهروندی برخوردار هستند، بهره‌مند شوند.»[۵]

سروش سکولاریزم سیاسی را بهداشتی‌ترین حالت برای حکومت و برای نسبت میان دین و قدرت برای جامعه معرفی کرد که البته با سکولاریزم فلسفی فرق بسیار دارد و مطلقاً به معنای بی‌اعتقادی و ضدیت با دیانت نیست، و با تعیین نسبتی که بین قدرت و دین می‌کند آیندهٔ روشن‌تری را هم برای قدرت و هم برای دین رقم می‌زند.[۱۱]


وی در مصاحبه‌ای گفته‌است:

مسئله ای که به ویژه در خارج از کشور پدید آمده، این است که بسیاری از کسانی که ادعای سکولار بودن می‌کنند، برحسب اعتقادات هم سکولارند؛ یعنی اعتقادی به معنویت و دیانت ندارند. البته آنان مختارند که چنین باشند، اما وقتی فقط اینها مدافع سکولاریسم می‌شوند، سکولاریسم برای جامعه ایرانی معنای وحشتناکی پیدا می‌کند. یعنی تصور می‌کنند دم زدن از سکولاریسم، مترادف است با دست کشیدن از اعتقاد و دیانت. این خطا و توهم را باید تصحیح کرد.[۱۰]

سروش گفته‌است در نظریه ولایت فقیه از آن جهت که فرد فقیه است، حق حکومت دارد، ولی در اندیشهٔ سکولاریسم این باطل است و فرد فقیه هیچ‌گونه امتیازی برای حکومت کردن ندارد. او سکولاریسم سیاسی را بی‌طرف بودن حکومت از نظر ایدئولوژی توصیف می‌کند و می‌گوید در جهان امروز حکومت مبتنی بر هیچ دیانت خاصی نیست و نسبت به دین بی‌طرف است.[۱۲]

او در نقدی، از تبیین جهان براساس آموزه‌های دینی، دربارهٔ معنای دیگری از سکولاریسم گفته‌است اندیشه سکولار از مفاهیم دینی برای تبیین حوادث بیرونی استفاده نمی‌کند و برای مثال با اشاره به دوران جنگ ایران و عراق گفته‌است «وقتی فاو فتح شد و بعد سقوط کرد در نماز جمعه آن زمان گفته شد سقوط فاو به دلیل گناهان ما بود.» او چنین تبیینی را غیر علمی می‌دانست.[۱۲]

سروش فلسفه اسلامی را به دلیل نوع تبیینی که از جهان فارغ از مفاهیم دینی می‌کند، سکولار می‌نامد ولی در مقابل، عرفان اسلامی را از عالم سکولاریسم دور می‌داند. وی معتقد است عرفان همهٔ جهان را زیر اسماء الهی می‌داند و جهان را تجلی خدا و عارفان را قهرمانان تجربهٔ دینی معرفی می‌کند. او همچنین مفهوم آخرت را غیر سکولارترین عنصر دین اسلام نامیده‌است زیرا تبیین آن تنها بر اساس مفاهیم دینی ممکن است.[۱۲]

عبدالکریم سروش از معدود متفکرانی است که به واکاوی نسبت میان مهدویت و سیاست و ارائه تصویری نو از مهدویت پرداخته‌است.[۱۳] سروش مدافع سکولاریسم سیاسی و کاملاً مخالف تز یکی‌شدن دین و سیاست در مهدویت سیاسی است.[۱۴] وی معتقد است مهدویت سیاسی در طول تاریخ حداقل به چهار شکل خود را در سیاست نشان داده‌است:

نظریهٔ ولایت مطلقهٔ فقیه: نظریه ولایت مطلقه فقیه که با دموکراسی سازگار و قابل جمع نیست فرزند مهدویت سیاسی است. مهدویت سیاسی توجیه‌گر امتیازات ویژه فقها برای حکومت در نظریه ولایت فقیه است. مهدویت سیاسی بر اساس نظریه ولایت مطلقه فقیه، ولی فقیه را نائب حجت بن الحسن فرض می‌کند و همان اختیاراتی را به ولی فقیه در قدرت و تصرف در نفوس و اعراض و اموال مسلمین می‌دهد که امام غائب داراست. سروش در مورد نسبت میان مهدویت سیاسی و تئوری ولایت فقیه بر این باور است که بر اساس تئوری ولایت فقیه، خمینی حکومت را حق فقیهی می‌دانست که به نیابت از امام غائب و با برخورداری از امتیازات و اختیارات او سقف سیاست را بر ستون شریعت بزند و دست قدرت از آستین مهدویت درآورد و با تصّرف در نفوس و اعراض و اموال مسلمین ناخداوار سفینه جامعه را با نسیم ولایت به ساحل هدایت برساند. این آشکارترین و ناب‌ترین شیوه بنای سیاست بر مهدویت بود و چنان‌که همه می‌دانیم نه آقای خمینی نظریه خود را دموکراتیک می‌دانست و نه دیگران چنان صفتی را درخور آن می‌دیدند و نه بسط و تداوم عملی آن تئوری سامانی دموکراتیک به کشور داد؛ و چنان‌که گذشت متکلمان رسمی این حکومت هم به هیچ رو شرمنده نبوده و نیستند از این‌که ناسازگاری نظری و عملی دموکراسی را با ولایت فقیه به صد زبان و برهان مدلّل و مسلّم سازند.

نظریه سلطنت به نیابت از امام زمان پادشاهان صفوی: شکل دیگر مهدویت سیاسی در طول تاریخ که سروش به آن اشاره می‌کند نظریه «سلطنت به نیابت از امام زمان پادشاهان صفوی» بوده‌است. این تز در واقع نظریه سیاسی صفویان بود. این تز هم با دموکراسی آشکارا در تعارض است. سروش در این‌باره می‌نویسد:

«[اگر] پیشگامان مهدویت سیاسی را در تاریخ گذشته جستجو کنیم البتّه با صفویان ملاقات خواهیم کرد که از ملاقات شاه اسماعیل با صاحب‌الامر مهدی داستان‌ها ساخته بودند و آوازه درانداخته بودند که وی تاج و شمشیر و خنجر و کمر و رخصت خروج را از مهدی گرفته‌است؛ و حتی شاهان صفوی را منصوبان امامان به سلطنت می‌انگاشتند و دولت‌شان را مخلّدو به ظهور قائم آل محمّد متّصل باز می‌نمودند. اگر این آواها امروزه آواهای آشنایی است، برای آن است که سرچشمه‌ای یکسان دارند و از حلقومی واحد برمی‌خیزند و باری فصل مشترکشان این است که بر سیاست ورزی مهدی گرایانه‌ای استوارند که با نظم انسان نواز مردم سالار نسبتی و قرابتی ندارد.

نظریه بی‌عملی سیاسی حجتیه: شکل دیگر مهدویت سیاسی مورد اشاره سروش، نظریه بی‌عملی سیاسی در زمان غیبت و غاصب شمردن حکومت‌های پیش از ظهور «امام زمان» است. در طول تاریخ بسیاری از فقهای شیعه مدافع این نظریه بودند و حالا هم این نظر توسط انجمن حجتیه تبلیغ می‌شود سروش در توصیف این دیدگاه می‌نویسد:

شاید صحیح‌تر آن باشد که مهدویت‌گرایان حجّتیه را در امر سیاست، مردمی بی‌عمل و کناره‌گیر بشماریم که با همه حکومت‌ها می‌سازندو به معاش خود می‌پردازند تا پایان زمان در رسد و مهدی موعود نقاب از چهره براندازد. نیک روشن است که در شکم این بی‌عملی سیاسی هم طفل دموکراسی پرورده نخواهد شد.

نظریه اسلام انقلابی یا انتظار مذهب اعتراض شریعتی: از دید سروش یکی دیگر از اَشکال مهدویت که با دموکراسی چندان همخوانی ندارد نظریه «انتظار مذهب اعتراض» دکتر علی شریعتی است. شریعتی در مقاله انتظار مذهب اعتراض در قامت یک اتوپیاگرا و تاریخ گرای معتقد به جبر تاریخ ظاهر می‌شود که رویکردی پراگماتیستی به انتظار و مهدویت برای تغییر وضع موجود و دست یابی به اتوپیای مورد نظر خود دارد و معتقد است که:
«انتظار یعنی «نه» گفتن به آنچه که هست و منتظر، معترض به وضع موجود است.» «انتظار ایمان به آینده است و لازمه‌اش انکار حال.» «انتظار جبر تاریخ است و بزرگ‌ترین عاملی که ستم‌دیده‌ها و استثمارشونده‌ها را نیرو و ایمان می‌بخشد. انتظار یک نوید و عامل خوش‌بینی تاریخی است.» سروش دربارهٔ رویکرد علی شریعتی به انتظار و مهدویت می‌نویسد:

اما در جانب روشنفکران دینی، دکتر علی شریعتی دلیر، در استخدام نظرّیه مهدویت برای اهداف سیاسی از همه دلیرتر بود. وی بی آن که به مبانی کلامی مهدویت بپردازد از انتظار فرج سلاحی برای اعتراض ساخت و به دست پیکار جویان مسلمان داد تا با حکومت وقت درآویزند و آن را براندازند. این شیوه ماهرانه اسلحه‌سازی ایدئولوژیک، گرچه خاصیّتی انقلابی داشت و به کار پیکار می‌آمد، اما دریغا که با مردم‌سالاری و استقرار نظم دموکراتیک مهربان نبود و جز ناراضی تراشی بهره‌ای و میوه‌ای نمی‌داد و البته خادم خالص نظریه «امت و امامت» بود که نظریه‌ای سخت ضد دموکراتیک از کار درآمد.

سروش معتقد است نظریه «انتظار مذهب اعتراض» به نظریه «امت و امامت» علی شریعتی در سیاست منجر می‌شود، که با دموکراسی کاملاً سر ناسازگاری دارد. در «امت و امامت»، مهدویت با برخی نظریه‌های چپ آمیخته می‌شود و تبدیل به یک ایدئولوژی می‌شود. وی در آثارش از جمله کتاب «فربه‌تر از ایدئولوژی» به‌طور مفصل تبدیل دین به اسلحه انقلابی و ایدئواوژیک توسط علی شریعتی و تعارضات آن با تفکر دموکراتیک را نقد کرد. سروش نوشت «ایدئولوژی دراصل مرامنامه انسان معترض است که خود را خدا می‌داند و به تفسیر جهان قانع نیست و در پی تغییر آن است.» از جمله گفته بود ایدئولوژی بیش از عقل بر احساس تکیه می‌کند و در نتیجه در پیروان خود پندار یقین را می‌دمد و موجب بستن باب تفکر می‌شود. سروش معتقد است در جوامع ایدئولوژیک رهبری یک شکل فرماندهی نظامی پیدا می‌کند و حکومت می‌کوشد جامعه را ایدئولوژیک کند. در چنین جوامعی شخصیت‌ها از قانون محترم‌تر شمرده می‌شوند، تنها یک تفسیر رسمی از ایدئولوژی مقبول می‌افتد و روی خوش به کثرت‌گرایی و پلورالیسم نشان داده نمی‌شود. به علاوه ایدئولوژی‌سازی از دین به مرزبندی‌های غیر دموکراتیک خودی و غیرخودی و دشمن‌تراشی منجر می‌شود که می‌تواند به اعمال خشونت و نقض حقوق بشر روی خوش نشان دهد.[۱۳]

نظر عبدالکریم سروش درباره امام زمان

سروش معتقد است خدا خود را درمقام پاسخگویی قرار می‌دهد و مردم حق دارند او را مورد پرسش قرار دهند و از او بازخواست کنند. سروش بر این باور است در سنت اسلامی ما با دو خدا مواجهیم یکی خدایی که پاسخگوست و دیگری خدایی که قاهر است و ورای پاسخگویی است و امروزه در جهان اسلام، این خدای دوم یعنی خدای قاهر و غیر پاسخگوست که پرستیده می‌شود. او می‌گوید «اما ما می‌توانستیم خدای دیگری را بپرستیم. می‌توانستیم تصور و تلقی دیگری از خدا را داشته باشیم.»[۱] سروش همانند فیلسوف محبوب‌اش کارل پوپر از ریشه با پوزیتیویسم و مارکسیسم جنگید. علم جدید، عرفان سنتی و الهیات، تاروپود سه زمینه درهم تنیدهٔ دغدغه‌ها و تعلقات این روشنفکر دینی را بافتند.[۹]

وی معتقد است انقلاب اسلامی، «انقلابی بی‌تئوری» بود. او گفته‌است با انقلاب به جای «دیکتاتوری پادشاهی»، یک «دیکتاتوری مذهبی» به پا کردیم.[۱۲] به اعتقاد وی در انقلاب اسلامی ایران فقط گفته می‌شد اسلام و این معنای مبهمی بیش نداشت. چنان‌که در این اسلام، نه اقتصاد تعریف شدهٔ روشنی وجود دارد، نه حتی فقه به رشد کافی رسید است تا بتواند مشکلات جهان جدید را حل و دولت و جامعه را اداره کند. او با مقایسهٔ انقلاب اسلامی با انقلاب روسیه و فرانسه گفته‌است در انقلاب روسیه، ایدهٔ اصلی، ایجاد جامعه‌ای بی‌طبقه و نهایتاً سوسیالیسم و کمونیسم بود و انقلاب فرانسه هم نتیجه ایده‌های فیلسوفانی که چند قرن قبل از انقلاب کار کرده بودند، در ایدهٔ آزادی، برابری و برادری بود.[۱۵]

عبدالکریم سروش در دانشگاه وست مینیستر لندن در سخنرانی‌ای در مورد علی شریعتی گفت شریعتی به تدریج تاریخی‌تر می‌شود. تاریخی شدن به این معنا که آثارش بسط پیدا می‌کند و در اثر این بسط می‌توان او را بهتر دید. به گمان وی شریعتی کسی بود که چشمِ خود را از جهان فروبست و چشم‌های زیادی را گشود و مسایلی را طرح کرد که مردم را از پرداختن به مسایل خرد و حقیر رهانید. کارِ شریعتی از نظرِ سروش، تغییر دادن سطح پرسش‌ها و نجات دادن جوان‌ها از اشتغال به سؤال‌های تکراری و بی‌اهمیت بود.[۱۶]

از نظر او موضع‌گیری عمومِ گروه‌ها و طبقات جامعه دربارهٔ علی شریعتی، چه در دوران حیات و مبارزهٔ او و چه پس از وفات وی دستخوش تغییر شده‌است الا موضع‌گیری روحانیون دربارهٔ وی که همواره نگاهی ثابت در خصوصِ وی داشتند و آن موضع این بود که او مطرود و غیرمقبول است و سخنانش سخنان ضدِ دین است و خدمتِ او نه خدمت بلکه خیانت است.[۱۶]

سروش در مصاحبه‌ای خواستار جایگزینی فقه به اخلاق شده‌است. او در کتاب اخلاق خدایان اخلاق را به دو دسته تقسیم کرده‌است:

سروش معتقد است که اخلاق را باید در صدر نشاند آنگاه پرداختن به بحث در باب دین اخلاقی و سیاست اخلاقی از جمله مسائلی است که در اولویت اول قرار می‌گیرد. به نظر سروش اندیشه حق‌مداری باید در صدر مواد قانون اساسی نوشته شود یعنی همان جایگاهی را که ولایت فقیه در قانون اساسی کنونی ما دارد باید به حق مداری داد و هر چه را که با این اصل مخالف است از حیز انتفاع ساقط و غیرقابل پیروی است.[۱۱]

به عقیده سروش کسانی که از نظر دینی دارای برتری هستند حق و امتیازی برای برتری سیاسی ندارند، یعنی برای روحانیون و اهل دین، مزیتی برای حکومت کردن و دخالت در امر سیاست نیست. سروش اسلام را دینی سکولار توصیف کرده و در بارهٔ نقش روحانیت در اسلام گفته‌است هیچ‌کس نمی‌تواند در اسلام به نام روحانیت بین مردم و خدا واسطه باشد و کسی به اسم روحانی نمی‌تواند به عنوان شرط صحت عمل انسان (مسلمان) باشد. وی معتقد است که از نظر تاریخی کلمه روحانیت در اسلام وجود نداشته و قرآن برترین کسان را نزد خدا با تقواترین آنان می‌داند نه آنکه هر کس روحانی‌تر، عالم‌تر یا آگاه‌تر باشد یا به خدا نزدیک‌تر.[۱۷]

او معتقد است جریان بنیادگرایی اسلامی از بعد از فوت پیامبر اسلام با ظهور خوارج آغاز شد و تا امروز هم ادامه یافته‌است و نمی‌توان آن را ریشه‌کن کرد و همواره در تاریخ بوده‌است. او علت این جریان را روحیه افرادی می‌داند که ذیل اندیشه دینی به سمت فاشیسم تمایل دارند.[۵] وی می‌گوید از همان اوایل که خوارج در اسلام به وجود آمدند شیوه‌شان خشونت ورزی بود. بر سر مسائل جزئی راحت آدم می‌کشتند و شکم پاره می‌کردند و به دنبال یک جامعه پاک و خالص از مؤمنان بودند و هر کس که اندک زاویه‌ای با آن‌ها داشت حذف فیزیکی می‌کردند. امروز هم جریان بنیادگرایی شیعی از همان آبشخور تغذیه می‌کند و تنها راهش آن است که نگذاریم به قدرت برسند.[۵] سروش احمدی‌نژاد و یارانش را دارای «نظریات فاشیستی» می‌داند.[۱۲]

او انتقاداتی از تأکید بیش از حدّ بر مسئلهٔ شهادت و واقعهٔ کربلا دارد. وی معتقد است که امام حسین بن علی در سلسلهٔ امامان، «یک استثنا بود نه یک قاعده» اما تبدیل به قاعده شده‌است. وی می‌گوید قبلاً به دلیل در اقلیت بودن شیعیان آن‌ها باید جنبهٔ تراژیک تاریخ خودشان را برجسته می‌کردند. اما در جهان جدید، شاید این حاجت وجود نداشته باشد و ما «وجوه دیگری از تشیع» را باید رو کنیم.[۱۵]

پس از ترور قاسم سلیمانی، سروش این شعر را در صفحه اینستاگرام خود بازنشر کرد.[۱۸]

سروش معتقد است مدرنیته چون پشت کردن به سنت‌هایی است که در هر جا متفاوتند، لاجرم مدرنیته خود نیز صور متفاوت دارد و یک نمونه غایی و برتر از آن وجود ندارد. وی جستجو دربارهٔ ماهیت سنت و ماهیت مدرنینه را برای یافتن علل عقب افتادگی تاریخی مسلمانان بی جا می‌داند و در مقابل می‌گوید معرفی شاخص‌های مدرنیته ما را زودتر به پاسخ می‌رساند. او خود سه شاخص را نشانه می‌زند که اگر آن‌ها را از دوران مدرن بگیریم به سنت بازمی‌گردد و اول از برق نام می‌برد که به نظر وی شرط لازم مدرنیته است که نه فقط شب‌های تاریک بلکه دنیای تکنولوژی را روشنایی داد چنان‌که دنیای امروز را بدون برق نمی‌توان تجسم کرد.

شاخص دوم دنیای مدرن از نظر دکتر سروش پدیدار شدن مفهوم حق در عرصه اخلاق و سیاست است، مفهومی که به گفته او در دنیای سنتی وجود نداشت. شاخص سوم نیز علوم تجربی است که در بیان او با هر محاسبه‌ای تأثیرش بر دنیای امروز، بنیادین است. او در تبیین انسان حق مدار می‌گوید در میان آثار اندیشمندان بزرگ مسلمان و از جمله ایرانی اثری از تأکید بر حق و آزادی به معنای امروزی آن نیست چرا که مسئله انسان سنتی این‌ها نبود و اعلامیه جهانی حقوق بشر فایده‌ای بود که از پدیدار شدن حق‌مداری در انسان دوران مدرن حاصل آمد.[۱۹]

او در مورد دانشگاه گفته‌است ما هنوز مفهوم درستی از دانشگاه نداریم. دانشگاه که از یک‌سو می‌بایست با صنعت و توسعه همراه باشد و از طرف دیگر با آزادی. چنین چیزی همچنان در بوته اجمال و اهمال است. روزی که ریختند و پاره‌ای از استادان را تحت‌عنوان دینداری کتک زدند، هیچ‌گاه حوزه علمیه حرکتی نکرد و این در حافظه دانشگاهیان مانده‌است. او در نامه‌ای خطاب به هاشمی رفسنجانی در زمان ریاست جمهوری او، به وی هشدار داد که دانشگاه‌ها در فشار شدید هستند و از این دانشگاه‌ها انتظار عالمان بزرگ نداشته باشید.[۲۰] به عقیده سروش دانشگاه‌ها محل رشد اندیشه سکولاراند زیرا به دانشجویان علم سکولار را آموزش می‌دهند و به این ترتیب اندیشه سکولار ناخودآگاه در ذهن افراد جای می‌گیرد.[۱۲]

سروش به عنوان یک روشنفکر دینی پس از انقلاب همواره سعی در توضیح روشنگری دینی داشت. سروش روشنفکری چه عرفی و چه دینی را پیوند میان سنت گذشته و تجدد حال مطرح می‌کند و دین را به عنوان یکی از همین سنن به جای مانده شایسته شناخت دوباره در عصر تجدد و مدرنیته می‌داند.

به اعتقاد سروش این روشنفکران دینی بودند که وام کردن از اندیشه‌های دیگر را در یک جامعه دینی ماکسیمالیست که فکر می‌کند چون دین دارد پس همه چیز دارد، مباح و مجاز کردند. سروش ۲۴ ژوئن در میان انجمن دانشجویان سبز دموکراسی خواه جنوب کالیفرنیا گفت: «در چنین جامعه ای از دیگران گرفتن و اقتباس کردن حرام شمرده می‌شود. اما روشنفکران دینی این راه را باز کردند و به مردم گفتند که می‌توانند دیندار باشند در عین حال به تجدد، به مغرب زمین و اندیشه‌های نو هم بله بگویند. دیگراین که روشنفکران دینی اخلاق را برتر از فقه نشاندند و گفتند که فقه یک شعبه دین و یک ضلع است اما مهم‌ترین ضلع نیست و اضلاع بسیار مهم دیگری دارد که اخلاق مهم‌ترین آن است و یک جامعه دینی وقتی واقعاً دینی است که اخلاقی باشد و نه فقهی و این که فقهی کردن جامعه به زور امکان‌پذیر هست اما اخلاقی کردن جامعه هنگامی انجام می‌گیرد که با تربیت، با آموزش و کار عمیق فرهنگی انجام بگیرد.»[۲۱]

«آقای خمینی، مردمی‌ترین رهبری بود که در تاریخ این کشور ظهور کرد… خمینی باسوادترین رهبر این کشور بوده تا کنون؛ از ایام اولیه حکومت هخامنشیان تا روزگار حاضر هیچ‌کس به لحاظ علمی به پای او نمی‌رسید… در تاریخ ما آقای خمینی واقعاً یک نمونهٔ بی‌نظیر بود در مقام حکومتداری. خمینی سابقه خوبی داشت. در گذشته او هیچ چیز ناپاکی وجود نداشت. نه مال مردمی را خورده بود. نه آدمی را کشته بود. نه تجاوزی به حق کسی کرده بود. هیچ‌کدام اینها نبود. مرد شجاعی بود…»[۲۲]

عبدالکریم سروش به دفعات خود را مخالف جدی براندازی و انقلاب علیه جمهوری اسلامی ایران معرفی کرده و تنها راه نجات را در اصلاحات می‌داند. او در نوشته‌های خود گروه‌های براندازی نظیر سلطنت‌طلبان را ارتجاع سلطانی و مجاهدین خلق را تروریسم آلبانی می‌نامد.

بنده؛ دانشجویی علاقه مند به اسلام، انقلاب اسلامی و گفتمان سیاسی-اجتماعی حضرت روح الله(ره) هستم. حیطه تأملاتم مسائل زیادی را دربر می گیرد. خصوصاً مسائلی که در معرضشان قرار دارم، از کهن مثل دین و فلسفه گرفته تا جدید مانند اینترنت و سینما و … . البته این بدان معنا نیست که از همه اینها سر در می آورم، بلکه تلاشم این است که سردرآورم.

سَـــبیل؛ راهی است برای به اشتراک گذاشتن همین دغدغه ها و پرسشهای با جواب و بی جواب فکری، مذهبی، سیاسی و فرهنگی بنده. شاید کسی پیدا شود و در حل معما‌هایم یاریم دهد.
به امید روزی که پاسخ همه نادانسته های بشر ظهور کند. إن شاء الله.
یک توضیح؛ مـدتـها در فـضای مجازی و از جـمله وبلاگ قبـلی ام، با نام محمدجواد مهدوی فعالیت می نمودم. در آن دوران این امری معمول بین وبلاگ نویسان بود. لیکن نظر به اینکه بر اساس برخی مطالب وبلاگ، مقالاتی برای کنگره بین المللی علوم انسانی اسلامی تدوین نمودم و این تفاوت اسمی ممکن بود عاقبة الامر دردسر ساز شود و تصور کنند از مطالب فرد دیگری استفاده کرده ام، لذا تصمیم گرفتم با نام حقیقی خود «محمد دهداری» بنویسم.
لازم به ذکر است برخی مطالب بنده در باشگاه اندیشه و دیگر سایت ها هنوز با همان نام محمدجواد مهدوی مندرج هستند.
أیضاً توضیح؛ قبل از وبلاگ حاضر حدود پنج سال در پرشین بلاگ، وبلاگ چالش های مجازی را می نوشتم. تا اینکه آشنایی با سرویس خوب و حرفه ای بلاگ.ir موجب شد از چالش های مجازیم دست کشیده و به سَـــبیل حقیقت درآیم.خلاصه اگر خواسته اید به چالش های مجازی وارد شوید و از سَبـــیل سردرآورده اید تعجب نکنید، چرا که وبلاگ قبلی به آدرس فعلی فوروارد شده است.

نفحات وصلک اوقدت، جمرات شوقک فی‌الحشا زغمت به سینه کم‌ آتشی ‌که ‌نزد ‌زبانه ‌کما‌تشا

دل‌مـن بـه‌عشق تـو می‌نهد، قـدم وفا بـره طلـبفلئن سعی فبه سعی، و لئن مشی فبه مشی

نظر عبدالکریم سروش درباره امام زمان

*جامی

پیدایی حق ننگ دلایل نپسنددخورشید نه جنسی است که جویی به چراغش

*بیدل دهلوی

خسته ام از دست این و آن ولیکن باز همدر میان این شلوغی ها تو را دارم حسین(ع)

* تک بیت های این بنده

عباراتنا شتى و حسنک واحدٌوکلٌ إلى ذالک الجمال یشیرُ

ای از جمال حسن تو عالم نشانه ایمقصود، حسن توست و دگرها بهانه ای

* بیت اول ظاهرا از عبدالغنی النابلسی هست و بیت دوم از مولوی.

شاعر اگر سعدی شیرازی است!بافته های من و تو بازی است!

حضرت امام خمینی(ره)

*مدتی است درگیر اشعار این استاد سخن شده ام.

لاابالی چه کند دفتر دانایی راطاقت وعظ نباشد سر سودایی را

دیده را فایده آنست که دلبر بیندور نبیند چه بود فایده بینایی را*

می فرماید ختم الله علی قلوبهم و علی سمعهم و علی ابصارهم غشاوه…

*سعدی

گر مخیر بکنندم به قیامت که چه خواهیدوست ما را و همه نعمت فردوس شما را

سعدی

إن یَمْسَسْکُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِّثْلُهُ         وَتِلْکَ الأیَّامُ نُدَاوِلُهَا بَیْنَ النَّاسِ                     وَلِیَعْلَمَ اللّهُ الَّذِینَ آمَنُواْ                             وَیَتَّخِذَ مِنکُمْ شُهَدَاء                                وَاللّهُ لاَ یُحِبُّ الظَّالِمِینَ

آل عمران ۱۴۰

می فروشی گفت کالایم مِی استرونق بازار من ساز و نِی است

من خمینی دوست میدارم که اوهم خُم است و هم مِی است و هم نِی است…

* شعر منتسب به مقام معظم رهبریست.

بنویسید مرا مست ابا عبداللهگریه کن، عاشق دربست اباعبدالله

من که از مادر خود تا به ابد ممنونمکه سپرده ست مرا دست اباعبدالله

پدرم یاد به من داد حسینی باشمنوکرش باشم و پابست اباعبدالله

به یل ام بنین حضرت عباس قسمهست، هستی من از هست اباعبدالله

*شاعر رو نمی شناسم

ایمیل خود را وارد نمایید:

Delivered by FeedBurner

نظر عبدالکریم سروش درباره امام زمان

پرونده/ تحول در علوم انسانی؛ رؤیایی از یاد رفته

این صفحه حاوی کلیه مقالاتی است که بنده در خصوص یکی از مهمترین مسائل فعلی جامعه دانشگاهی نگاشته ام. تحول در علوم انسانی راهی است که اگر بخواهیم به سوی تمدن اسلامی گام برداریم دانشگاه های ما ناگزیر از طی آن خواهند بود و همگی موظفیم جهت تحقق آن طی طریق نماییم. حقیر نیز به نوبه خود مطالبی در این خصوص نوشته ام و باز نیز خواهم نوشت. مطالب این صفحه به یاری خدا در حال تکمیل است.

۲نظر
۲۱ ارديبهشت ۹۲ , ۱۷:۲۳

پرونده/ دکتر سروش؛ از آغاز تا انتها

لینکهایی که در این صفحه به ترتیب قرار داده شده، در واقع تحقیق کلاسی بنده درباره عبدالکریم سروش بوده اند. سعی کرده ام در این تحقیق با بررسی مختصر سه نظریه مهم سروش یک سیر سروش شناسی مختصر و کاربردی ارائه نمایم. لازم به ذکر است مقالات موجود در این تحقیق همگی بازبینی عمقی و ویرایش شده اند. اگر دوستان از این مطالب جایی استفاده نموده اند، لطفا تغییرات را لحاظ کنند.

۴نظر
۲۰ ارديبهشت ۹۲ , ۱۰:۴۴

و این گونه می گوید بزرگ مرد فکه:تصورنکنید که من با زندگی به سبک وسیاق متظاهران به روشنفکـــری ناآشنا هستم.خیر من ازیک «راه طی شده» باشماحرف میزنم.من هم سالهای سال دریکی از دانشکده های هنری درس خوانده ام، به شب های شعر و گالری های نقاشی رفته ام، موسیقی کلاسیک گوش داده ام، و ساعتها ازوقتم را به مباحثات بیهوده درباره چیزهایی که نمی دانستم گذارنده ام. من هم سال ها باجلوه فروشی و تظاهر به دانایی بسیار زیسته ام، ریش پروفسوری وسبیل نیچه ای گذاشتم و کتاب «انسان تک ساحتی» هربرت مارکوز را _بی آنکه آنزمان خوانده باشم اش_ طوری دست گرفته ام که دیگران جلد آن را ببیند و پیش خودشان بگویند: «عجب، فلانی چه کتابهایی میخواند، معلوم است که خیلی می فهمد!» اما بعدخوشبختانه زندگی مرا به راهی کشانده است که ناچارشده ام رودربایستی را نخست باخودم و سپس بادیگران کنار بگذارم و عمیقا بپذیرم که «تظاهر به دانایی» هرگز جایگزین «دانایی» نمی شود، و حتی بالاتر، دانایی نیز با «تحصیل فلسفه» حاصل نمی آید؛ باید در جست و جوی حقیقت بود و این متاعی است که هرکس به راستی طالبش باشد آن را خواهد یافت، و در نزد خویش نیز خواهد یافت.و حالا از یک راه طی شده باشما حرف می زنم. دارای فوق لیسانس معماری از دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران هستم. اما کاری را که اکنون انجام می دهم نباید با تحصیلاتم مربوط دانست. حقیر هرچه آموخته ام ازخارج دانشگاه است. بنده بایقین کامل می گویم که تخصص حقیقی درسایه تعهد اسلامی به دست می آید و لاغیر! قبل از انقلاب بنده فیلم نمی ساخته ام اگرچه با سینما آشنایی داشتم. اشتغال اساسی حقیر قبل از انقلاب در ادبیات بوده است. اگرچه چیزی -اعم ازکتاب یامقاله- به چاپ نرسانده ام. باشروع انقلاب حقیر تمام نوشته های خویش را اعم از تراوشات فلسفی، داستان های کوتاه، اشعار و … در چند گونی ریختم و سوزاندم و تصمیم گرفتم که دیگر چیزی که «حدیث نفس» باشد ننویسم و دیگر از خودم سخنی به میان نیاورم.

۴نظر
۱۹ اسفند ۹۱ , ۰۹:۰۶

حجة الاسلام انجوی نژاد را قبل از این کتاب با کانون فرهنگی رهپویان وصال شیرازش می شناختم. وقتی حماسه یاسین را دیدم کنجکاو شدم بدانم ایشان از آن دست علمای پشت جبهه ای بوده یا خط مقدم را هم تجربه نموده است. این کتاب خاطرات انتقال ایشان و گروهی از دوستانشان از گردان تخریب به گردان غواصی یاسین است و حالات معنوی و روحانی و تفریح ها و بگو بخندهای رزمندگان را به خوبی روایت کرده است. نویسنده از معدود کسانی است که از این گردان زنده مانده است. کتاب به شکل داستان نقل شده و به جرأت می توان گفت علی رغم حجم کمش، یکی از زیباترین و تأثیرگذارترین کتابهای حوزه دفاع مقدس است. پس از سال ها، هنوز هرگاه آیه «سارعوا إلی مغفرة من ربکم» را می شنوم به یاد فراز ذیل حماسه یاسین می افتم:«برادر جلیل با صورتی خندان و نورانی وارد شد و پشت تریبون قرار گرفت و با چشمانی اشک آلود گفت: بسم رب الشهداء والصدیقین… و سارعوا الی مغفره من ربکم و… سربازان امام زمان! بار دیگر موعد امتحان پس دادن است. اگر می خواهید لیاقت خود را به آقایتان نشان دهید، اگر می خواهید انتقام همسنگرانتان را در گروهان ستار بگیرید، اگر می خواهید دل امام را شاد کنید، حال موعدی است که مرد از نامرد مشخص می شود… غوغایی به پا شد که بیا و ببین. بعضی از بچه ها چند دقیقه در آغوش هم گریه کردند.»

۲نظر
۲۹ شهریور ۹۳ , ۰۲:۳۷

اخیرا در صفحه گوگل پلاس دکتر عبدالکریم سروش گزیده ای از سخنرانی وی با عنوان «اقبال و مهدویت» به شرح ذیل منتشر شده است:

«بنده واقعا متاسف شدم و مایوس شدم وقتی که دیدم آقای روحانی در سخنرانی بعد از پیروزی در انتخابات گفتند که دو چیز،باعث پیروزی من شد،یکی عنایات امام زمان و یکی هم درایت رهبری … ،اینها ترویج خرافات است. مگر کار امام زمان دخالت در انتخابات است؟ چرا حالا فقط دخالت در انتخابات ایران؟ همۀ این مردم بنده خدا هستند. فقط ایرانی ها محتاج اند و مستحق اند که امام زمان بیاید و مثلا انتخابات آنها را سر و سامان دهد؟ اگر خدایی هست،خدای همه دنیاست،اگر پیغمبری آمده،برای همۀ دنیا آمده،اگر امام است برای همه دنیاست؛ قبیله ای که نیست،فرقه ای که نباید فکر کرد…. قصۀ امام زمان چنان آلوده به خرافات شده است ، چنان از مجرای ظلال نخستین آن، بیرون آمده، چنان بی معنی شده که دیگر ذره ای قابل دفاع نیست. این اندیشه به درد مراجع شیعه می خورد؛ به درد هیچ کس دیگری نمی خورد.چون آقایان می گویند ما نائب امام زمان هستیم و به نیابت امام زمان هم وجوهات دریافت می کنند.اگر این نیابت را از آنها بگیرید دیگر امام زمان چه کار می کند امروز؟ لزوما برای او باید یک شغلی تراشید، که مثلا می آید در انتخابات دخالت می کند، اکنون این اندیشه نقش عوام فریبی پیدا کرده است …… قصه امام زمان یک قصه اعتقادی است. وقتی می گویم اعتقادی یعنی ما به لحاظ تاریخی قدرت اثبات آن را نداریم.آن طوری که موجودیت یک کسی،مثل پیامبر اسلام به لحاظ تاریخی محرز است؛یعنی مسلمان و نامسلمان وقتی به شواهد تاریخی مراجعه می کند،درمیابد که چنین کسی آمده و چنان آثاری از خود به جای گذاشته و از دنیا رفته است هیچ کسی شکی ندارد.به لحاظ تاریخی مسلمان باشد یا نباشد،شیعه باشد یا نباشد. وقتی به امام دوازدهم می رسیم تاریخ بسیار تاریک است. یعنی جز اینکه شما از پیش به چنین چیزی اعتقاد داشته باشید نمی توانید با شواهد تاریخی اثبات کنید برای اینکه خود شیعیان معتقدند: اولا حاملگی او در خفا بوده یعنی مادر او که حامله بوده شکم او نشان نمی داد که حامله است،خداوند می خواست که او را مخفی نگه دارد وقتی هم که به دنیا آمده 5 سال از دید مردم مخفی بوده بعد هم که همیشه غائب شده است. اما روایات شیعه الا ماشاالله می گوید که چنین کسی به دنیا آمده تولد او مخفیانه صورت گرفته حضور او مخفیانه بوده بعد هم که غیبت کرده است. اگر که آدمی نتوانست چیزی را با شواهد کافی باور کند،آنگاه درباره او سکوت خواهد کرد و چنان که گفتم این سکوت و این ناباوری ذره ای به مسلمانی،به اسلامیت و به ایمان آدمی لطمه ای وارد نخواهد کرد …… شب نیمه شعبان یکی از شب های قدر است و این از زمان پیامبر بوده است و هیچ ربطی به مسئلۀ مهدی و امام زمان ندارد.در روایات است که پیامبر اسلام این شب را بسیار گرامی می داشتند و شب زنده داری می کردند.یکی از دعاهای بسیار مهمی که از پیامبر نقل شده است، متعلق به همین شب است: خدایا،کسانی را که به ما رحم نمی کنند بر ما مسلط مکن؛ وَلا تُسَلِّطْ عَلَیْنا مَنْ لا یَرْحَمُنا…»

و اما بعد؛

هرچند شبهه پراکنی های سروش نخ نماتر از آن شده که ارزش پاسخگویی داشته باشد لیکن از باب خالی نبودن عریضه هم که شده عجالتا و مختصرا چند خطی درباره آخرین اظهار نظر وی می نویسم:

۱. باید از دکتر سروش پرسید به واقع این چه منطقیست که جمله روحانی مبنی بر انتساب پیروزی انتخاباتیش به عنایت امام زمان عج را با جهان شمول بودن ولایت حضرت حجت عج در تناقض می بیند! از این بچگانه تر هم می توان سخن گفت!؟ مَثَل این حرف کودکانه مَثَل کسی است که وقتی مصداق خاصی از جهان خلقت را به خالق یکتا و خلاقیت وی نسبت دهند زبان اعتراض بگشاید که مگر بقیه هستی خالق دیگری دارد که شما صرفا این شیء را به خلقت خداوند نسبت داده ای!؟ به قول معروف اثبات شیء نفی ما عدا نمی کند! بنا بر این منطق مسخره سروش هیچ کسی حق نخواهد داشت موفقیت های خویش را به عنایت خداوند متعال هم حتی نسبت دهد!

۲. قصه امام زمان ذره ای قابل دفاع نیست یا افاضات گاه و بی گاه سروش! سروش عادت کرده که هر ازچندگاهی لب به سخنان بی پایه و اساس و بدون ادله عقلی و نقلی صحیح و سالم گشوده هرچه از رطب و یابس در ذهن خود دارد با ادبیات صوفیانه و منظم و مسجع به خورد مخاطب خالی الذهن و بی دفاع دهد! وی هیچگاه برای مدعاهای شاخ دار خود از جمله همین ادعا، استدلال قوی ارائه نداده است و هر چه داشته نیز ترجمه های نازلی از متکلمان و فلاسفه مسیحی و غربی مانند جان هیک و شلایر ماخر و گادامر و کذا بوده است! و از آنجا که اینان در حوزه مهدویت بحمدالله نظریاتی ندارند اکنون که سروش به کوبیدن مهدویت رسیده حکم همان شاعری را دارد که قافیه اش به تنگ آمده و پشتوانه همان دو خط استدلال و برهان ترجمه ای را نیز از دست داده است!۳. اصولا قابل دفاع بودن و نبودن قصه امام زمان(عج) چه دخلی به اخذ وجوهات توسط فقها دارد!؟ مگر اینکه ایشان به هر بهانه و در هر موقفی سعی در عقده گشایی نسبت به جامعه روحانیت داشته و دارد! خوب است بدانید وی تا زمانی که در چارچوب حاکمیت بود چنین بی پروا به روحانیت نمی تاخت و تا از دایره مسئولیت های حکومتی کنار گذاشته شد شروع به ساز مخالف زدن نمود که این خود میزان صداقتش را نشان می دهد!۴. در نهایت باید در مقام پاسخ به شبهات ایشان بدین موضوع مهم اشاره نمود که آنچه تاکنون همواره نظریات سروش را با مشکل جدی مواجه نموده نقد درون دینی نظریات وی بوده است! چرا که سروش هنوز خود را در چارچوب اسلام و به عنوان یک روشنفکر مسلمان میداند و لذا در مقام نظریه پردازی نمی تواند از تقید به مقومات دین مبین اسلام شانه خالی کند! از جمله مهمترین این مقومات کتاب الهی و روایات و سیره معصومین است. همان دو ثقلی که پیامبر ص نزد امتش به ودیعه نهادند. سروش و امثال سروش تا زمانی که در چارچوب اسلام نظریه پردازی می کنند نمی توانند بر خلاف نصوص محکم از قرآن و روایات اجتهاد نمایند. منظور از نص محکم آیاتی است که قابل تفسیر به رأی نباشد و روایاتی که هم از نظر سند خدشه پذیر نباشند و هم از لحاظ محتوا غیر قابل مصادره به مطلوب!مثلا در مورد ادعای الهام شاعرانه بودن قرآن اولین چیزی که تز سروش را زیر سوال میبرد این بود که کفار اعراب هزار و چهارصدسال پیش همین ادعا را نموده بودند و خداوند خود در قرآن آنرا نقل نموده و تکذیب کرده و ده ها آیه از قرآن شاهد بر این مدعاست و روایات فراوان دیگر و الخ!در مورد تشکیک در وجود امام مهدی عج نیز وضع چنین است! به قدری روایات متعدد و متواتر و محکم و صحیح السند در این خصوص موجود است که بسیاری از علمای طراز اول عامه نیز به وجود مهدی موعود فرزند امام حسن بن علی العسکری اذعان نموده اند! بالاخره آقای سروش یا سخن معصوم(ع) را حجت می داند یا نمی داند! اگر می داند که چگونه می خواهد اینهمه روایت غیر قابل خدشه را نادیده بگیرد و اگر نمی داند که دیگر مسلمان نیست! بگذریم که بحث روایی مورد اشاره ما خود به نوعی تاریخی محسوب می گردد و مگر می توان اینهمه شواهد تاریخی را نادیده گرفت و مگر روایات در بستری غیر از تاریخ نقل شده اند که سروش بحث مهدویت را فاقد شفافیت تاریخی می داند!؟ تازه تواریخ معمولا از روش شناسی نظام مندی مانند آنچه در علم حدیث و درایه و رجال و امثالهم می بینیم برخوردار نیستند و لذا به نظر آنچه در قالب حدیث صحیح و بر اساس متدولوژی خاص علم حدیث پذیرفته شود از تواریخ معمولی بسیار قابل اعتماد تر است!خلاصه اینکه اینگونه نیست که هر فرد فاسدالاعتقادی هرچه دلش خواست بر زبان بیاورد و انتظار داشته باشد همگان بی مطالبه دلیل و برهان از وی بپذیرند!تازه آنچه گفته شد صرفا از منظر نقل بود براهین عقلی فراوان که ضرورت وجود و حضور حجت خدا در تمامی اعصار را بیان می کند بماند!۵. اتفاقا هرآنچه سروش ادعا می کند خدشه ای به مسلمانی ما وارد نمی سازد مسلمانی ما را از درون تهی و بی هویت می کند! مسلمانی مطلوب سروش مسلمانی پروتستان است! مسلمانی سکولار! مسلمانی ایندیویجوال! مسلمانی اخته شده! مسلمان مطلوب سروش نباید دین خود را در سیاست و حتی اجتماع دخالت دهد و این البته با مدعای قبض و بسط وی در تعارض کامل است!خود ادعای فعلی وی مبنی بر اینکه شک و عدم اعتقاد به مهدی موعود عج در مسلمانی ما ذره ای اثر نمی گذارد نیز با مدعای سروش در قبض و بسط در تعارض کامل است! مگر نه اینکه سروش در قبض و بسط تئوریک شریعت برای اینکه زیرآب حجیت معرفت دینی را بزند همه معارف بشری را در رابطه “تغذیه” با هم دانسته! حال چگونه است که برای جا انداختن نظریه شاذ خود در حوزه مهدویت چنین مدعی شده که عدم اعتقاد به مهدویت خدشه ای به ایمان و مسلمانی ما وارد نمی سازد!!!

پی نوشت:

+ صفحه پرونده سروش شناسی وبلاگ بنده را هم ببینید.+ چه دلایل عقلی بر زنده بودن امام زمان(عج) وجود دارد؟+ پاسخ به شبهات مهدویت از سایت آیت الله میلانی(حتما ببینید و بشنوید)

سلام

1. کسی از استمداد سخن گفت!؟ خود سروش آیا کلمه ای از استمداد حرفی زده؟! یا آیا اصلا روحانی منتخب شدن خود را منتسب به حضرت حجت عج نموده است!؟ شما باز سعی در مصادره به مطلوب و توجیه سخنان سروش نموده اید. مسلما هیچ کس خود را در مسیر باطل نمی داند و زمانی که در مواقف مهم زندگی به توفیقات و پیروزی هایی نائل می شود واضح و مبرهن است که این موفقیت ها را نتیجه توجهات حضرت صاحب الزمان بداند. از آن هم بالاتر ناشی از عنایات حضرت حق و یکایک معصومین علیهم السلام بداند! آیا این به معنی آن است که مردم خود را نماینده خدا و معصومین روی زمین می دانند!راستی چطور است با توجه به استدلالات سروش وجود خدا و معصومین را نیز “ناباورانه” بنامیم چون مردم معمولا در اینگونه مواقع از ایشان نیز نام می برند!

2. شما رسما و صراحتا به دلیل اینکه بنده از لفظ “خالی الذهن” استفاده کرده ام ادبیات بنده را خالی از ادب و اهانت آمیز دانسته اید! یک بار دیگر متن خود را بخوانید! ضمنا اینکه مخاطبین سروش را بی اطلاع از حوزه فلسفه دین و دین پژوهی بدانم آیا عجولانه است بعد از سالها سر و کله زدن با آنها و بحث ها و گفتگوهای متعدد و متمادی؟! مخاطبین وی حداقل عموم جامعه دانشگاهی ما هستند. آیا این مخاطبین همگی فلسفه و کلام خوانده و دین پژوه هستند یا در این حوزه مطالعه داشته اند؟! به شخصه که تا کنون حتی یک مورد از طرفداران سروش را ندیده ام که در این حوزه ها تخصصی داشته باشد! دلایل طرفداری این افراد از سروش نیز خود آسیب شناسی دیگری می طلبد که بنده در یاداشت دیگری به آدرس ذیل بدان پرداخته ام:http://dehdari.blog.ir/1387/11/%DA%86%D8%B1%D8%A7-%D8%B3%D8%B1%D9%88%D8%B4

نکته دیگر اینکه بله سروش در این سخنرانی شعری نگفته ولی متعلق کلام بنده صرفا این سخنرانی نبوده! عجیب است که شما خود را به تغافل زده و از این موضوع اظهار بی اطلاعی می کنید! سروش به واقع از جمله کسانی است که عقلانیت را به چوب ادبیات و شعر و نثر مسجع و ملمع و غیره به هرزگی کشانده و قربانی امیال و افکار بی بنیه و بی بینه خود کرده! شاهد سخن بنده کتاب های وی مانند همین صراطهای مستقیم و الخ!نکته آخر در این بخش اینکه به قول اصحاب کوچه و خیابان خوب روی سخن خود می غلطید و فرار به جلو می کنید! شما در کامنت قبل صراحتا نوشته اید که سروش هیچ قرابتی با فلاسفه و متکلمان مسیحی که بنده نام بردم ندارد و اینبار می گویید این سخنرانی خاص وی ربطی به آن فلاسفه و متکلمان ندارد! دوست عزیز اینرا که بنده خود در یادداشت ذکر کرده ام که چون ایشان نظریه ای در باب مهدویت نداشته اند المنة لله اینبار سروش کپی برداری نکرده و از خودش سخن گفته است.3. سروش اول مدعی می شود که وجود امام زمان عج از نظر تاریخی قابل اثبات نیست و بعد خود معترف شده که روایات شیعه الی ماشاءالله بر وجود و حضور و ظهور وی صحه می گذارد. سپس می گوید: “اگر که آدمی نتوانست چیزی را با شواهد کافی باور کند،آنگاه درباره او سکوت خواهد کرد و چنان که گفتم این سکوت و این ناباوری ذره ای به مسلمانی،به اسلامیت و به ایمان آدمی لطمه ای وارد نخواهد کرد” از این جملات هم عدم اعتقاد ضمنی وی به حجیت کلام معصومین علیهم السلام قابل استنباط است و هم ناباوری وی نسبت به حضرت حجت عج! زیاده سخنی نیست که در خانه اگر کس است یک حرف بس است!4. و اما فرق مسئله تاریخی و اعتقادی!جناب گرامی، قرار نیست که ملت هر چه شما و سروش گفتید بپذیرند! تفکیکی که شما قائل بدان شده اید اولا به این صراحت از کلام سروش قابل استخراج نیست و ثانیا بالفرض که منظور وی همین باشد که شما گفته اید؛ سخنی به واقع غلط است که صرفا برای اثبات حقانیت خدشه ای که سروش به موضوع مهدویت وارد ساخته عنوان شده است و بس! و هیچ پایه و اساس علمی چه در حوزه اعتقادات و چه مباحث تاریخی ندارد!موضوعات تاریخی و اعتقادی در بسیاری موارد نسبت عموم و خصوص من وجه دارند و اینگونه نیست که همواره متباین بوده باشند و هر چه تاریخی است اعتقادی نباشد و هرچه اعتقادی است تاریخی نه! خود شما در کامنت قبل مواردی مانند بعثت نبی اکرم ص را به قول خود تاریخی-اعتقادی خوانده اید! حال چه تفاوتی میان این دو وجود دارد؟ آیا چون در مورد مهدویت شهادت مردم عادی یا تواریخی که اکثرا توسط اهل سنت نوشته شده به اندازه موضوعی مانند بعثت نبوده “ناباوری” نسبت بدان توجیه عقلانی می یابد؟!

در وبلاگ خود در پاسخ به نقدهای دقیق یکی از مخاطبان به مقاله تان در خصوص مالک اشتر نوشته اید که:

“ولی درباره اعتماد به مسائل تاریخی باید بگویم که شما باید به مباحث تاریخی اعتماد داشته باشید مگر آنکه خلافش اثبات شود چون اگر قرار بر این باشد که شما می گویید تمام مسائل تاریخی از زندگانی محمّد(ص) تا عاشورا و شهادت ائمه شیعی و قضایای سقیفه و غدیرخُم و خیلی از مسائل دیگر غیرقابل اعتبار می شوند” و سپس برای مدعای خود شواهدی از تواریخ موجود آورده اید.

آیا سخنان متعدد و متواتر معصومین ع از خود حضرت رسول گرفته تا امام حسن عسکری علیهم السلام از نظر اسنادی ارزش کمتری نسبت به شواهد تاریخی نقل شده از مردم عادی دارد و مگر اصولا تاریخ چیزی غیر از همین نقل قول هاست که می بایست سره آنها از ناسره شان جدا گردد! سخنان انسان های عادی در تواریخ مورد استناد قرار می گیرد حال چگونه است که سخنان متواتر معصومین علیهم السلام را شما و جناب سروش از متن تاریخ جدا کرده و حتی شأن تاریخی مانند سخن مردم عادی نیز برای ایشان قایل نیستید؟!علاوه بر این در خصوص حضرت حجت عج شواهد مردم عادی نیز وجود دارد که البته به تعدد و تواتر روایات معصومین ع نیست.برای اطلاع بیشتر در این خوص به لینک های انتهای مطلب مراجعه نمایید.

5. خودتان خوب گفته اید! شیعه بودن یعنی پیروی از یامبر اکرم صلوات الله علیه و  ائمه طاهرین علیهم السلام! سخن بنده نیز این بود که  آنچه سروش در این سخنرانی گفته و چیزهای بیشتری که جاهای دیگر گفته و نوشته نشان دهنده عدم پیروی وی از ایشان است!

حرف آخر اینکه وقتی از لغت “بفهمید” در مورد طرف گفتگویتان استفاده می کنید بدانید که این بفهمیدتان نوعی توهین است!

این را هم بگویم که بنده شما و افکارتان را می شناسم. وبلاگتان را دیده ام و نظرات شاذ شما در خصوص مباحث تاریخی مانند آنچه در مورد مالک اشتر گفته اید و یا آنچه راجع به اعدام ریحانه جباری نوشته اید و دیگر نظرات تان را می دانم و می دانم اصولا به سخنان شاذ و زیر سؤال بردن بدیهیات علاقه مندید! شما بعضا چنان استدلال های آبکی برای اثبات مدعای خود ارائه می دهید که گویی همگان غیر جنابتان فاقد توانایی اندیشیدن هستند.

به عنوان یک دوست شما را از روش ناصواب پرهیز می دهم. باشد که مشی خود را تغییر دهید!

شما سخنانتان را نوشتید و پاسخ هایتان را نوشتم و بیش از این ادامه دادن بحث با شما مراء و حرام  و از آن مهمتر بی فایده است.

والسلام

سلامپاسخ های شما را خواندم ولی ای کاش یا نظری نمیدادید یا از کارکشتگان کمی تحقیق به عمل میاوردید و جواب های مناسب بیان میکردید . زیرا با دادن جواب های چنین دور از ماجرا بیشتر کمک به تبلیغات فکری افرادی چون دکتر سروش میکنید (درست یا غلط بسیار نیاز به تحقیق دارد زیرا که سوالهایی گه افرادی چنین محقق بیان میکنند بسیار مستدل و موشکفانه است)جوابهای شما را اصلا نپسندیدم و بیشتر شبیه دانشجویی است که وقتی سوالی را بلد نیست کل صفحه ی یک درس را مینویسد که شاید فقط بتواند نمره ی قبولی کسب کند .

سلام. ممنون از نقد روشنگرانتون. بنده با مباحث فلسفه غرب آشنا هستم. فیلم سروش را دیدم. حتی قبل از نقد شما هم برایم مسجل بود که شیفتگی سروش به مبانی و فلسفه غرب باعث شده که ایشون نسخه اسلامی بیانات خودشونو در غالب همان تفکرات لیبرالیستی و سکولاری بیان کنند. همان استدلالی که فلاسفه غرب برای خدا بیان میکنند و کار کردهای اعتقاد به خدا، عینا همان ها را متاسفانه بدون در نظر گرفتن زمینه های اندیشه غربی، برای مساله اعتقاد به مهدی موعود به کار گرفته اند. همانطور که آنها وجود ذاتی برای خدا قائل نیستند و مفوم خدا را برساخت میدانند ایشان هم وجود مهدی را اعتقادی یعنی انتزاعی و برساخت میداند. در کل حرفی برای گفتن ندارد و ایشون اندیشمند نیستند بلکه در واقع مترجم تفکرات مبانی غرب با این همانی مصادیق و شواهد غرب  با تفکرات تشیع برای ایجاد شبهه و کاستن اعتقادات مخاطبین شیعه هستند. خدا هدایتش کند همانطور که ژان پل سارتر را نجات داد

نوشته اید که سروش تا در حکومت بود نقدی نمی کرد و وقتی او را بیرون کردند شروع به انتقاد کرد و این کاملا جانبدارانه و خلاف حقیقت است.

سروش یک منصب در این حکومت داشته و آن عضو شورای انقلاب فرهنگی به نصب امام خمینی که پس از یک یا اندی سال که به قول خودش مشاهده کرده در بر پاشنه دیگر می چرخد استعفا داده است. پس اولا بیرون نکردند و خود در اوج مقبولیت افسار مقام نصبی را بر دوشش انداخت و دوم اینکه یک سال از ۴۰ سال چیزی نیست چه اینکه افرادی پس از ۳۰ سال آنچه تیز بینان مانند بازرگان می دیدند و می گفتند را دیدند و چشیدند و راه خود جدا کردند.

علاوه بر این هم قبل از انقلاب و هم در آن یک سال و هم بعد آن همواره مباحث نو اندیشی دینی را مطرح می کرده است هم نقد از مارکسیست ها و مجاهدان و هم نقد درون دینی و درون مذهبی و این ویژگی فرد آزاد اندیش است که خود منتقد هست.

 

«و لا یجرمنکم شنعان قوم الا تعدلوا،  اعدلوا هو اقرب لتقوی»

 

شفقنا- دکتر محمد محمدرضایی استاد فلسفه دین دانشگاه تهران در یادداشتی که در اختیار شفقنا قرار گرفته است، به اظهارات اخیر عبدالکریم سروش در مورد تشیّع در ایران پاسخ داده است که عینا به نظر مخاطبان می رسد.

 

بسمه تعالی

اخیراً بخشی از سخنرانی آقای دکتر عبدالکریم سروش در باب تشیع ایران (که به نظر ایشان شیعه غالی است) در شبکه های مجازی پخش شده است. اینجانب صلاح بر آن دیدم که آن مطالب و مدعیات مورد نقد و بررسی قرار گیرند تا مخاطبان خود به قضاوت بپردازند.

مطالب ایشان در آن سخنرانی عبارتند از:

نظر عبدالکریم سروش درباره امام زمان

 

البته مطالب ایشان، صرفاً مدعیاتی است بدون هیچ استدلال و منطقی که در ذیل چند بند مورد نقد قرار می گیرند.

اینک به صورت مختصر ادله آن را مطرح می نماییم:

الف- قرآن می فرماید: يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُولِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ (نساء ، 59)

“اى كسانى كه ايمان آورده‏ ايد خدا را اطاعت كنيد و پيامبر و اولياى امر خود را [نيز] اطاعت كنيد”

خداوند در این آیه: اطاعت خود و پیامبر و اولی الامر را واجب کرده است. از نظر شیعه، مصداق اولی الامر امامان معصوم هستند که خداوند اطاعت آنها را بر ما واجب کرده است.

ب- قر آن می فرماید: وَمَا آتَاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَمَا نَهَاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا (حشر، 7)

“آنچه را فرستاده [او] به شما داد آن را بگيريد و از آنچه شما را باز داشت بازايستيد”

خداوند در این آیه، اوامر و نواهی پیامبر گرامی اسلام را بر ما واجب کرده است:

ج- قرآن می فرماید: مَنْ يُطِعِ الرَّسُولَ فَقَدْ أَطَاعَ اللَّهَ (نساء، 80)

“هر كس از پيامبر فرمان برد در حقيقت ‏خدا را فرمان برده”

همچنین مطابق روایات معتبر اهل سنت پیامبر اکرم (ص) می فرماید:

إنّي تاركٌ فيكم الثّقلين كتاب الله و عترتي لن يفترقا حتّي يردا عليّ الحوض ما إن تمسّكتم بهما لن تضّلوا ابداء (ابن حنبل، مسند احمد، ج 3 ، ص 14؛ ابن حجاج، صحیح مسلم، ج 7 ، ص 122)

“من دو چیز گرانبها برای شما باقی می گذارم: کتاب خدا و عترتم را، مادامی که به این دو تمسک جویید، هیچ گاه گمراه نمی شوید … این دو از هم جدا نمی شوند، تا این که بر حوض بر من وارد شوند.”

از این روایت به خوبی بر می آید، اگر ما به قرآن و اهل بیت و عترت تمسک کنیم، گمراه نخواهیم شد زیرا که آنها مایه هدایت هستند. و چیزی که مایه هدایت است، طبعاً از هر گونه خطا و گناه مصون است. همچنین در این روایت عترت و اهل بیت همسنگ با قرآن قرار داده شده است.

از این روایت معتبر، حجیت پیروی از اهل بیت و عترت و نیز عصمت آنان ثابت می¬شود.

پیامبر (ص) در حدیث سفینه که در کتب معتبر اهل سنت نیز وجود دارد، می¬فرمایید:

إنّ مَثَلَ أهلِ بَيتي في اُمّتي كمَثَلِ سَـفينَةِ نُوحٍ في قَومِهِ؛ مَن رَكِبَها نَجا و مَن تَرَكَها غَرِقَ …

“آگاه باشید که اهل بیت من در میان امتم مانند کشتی نوح است، که هر کس بر آن نشست نجاب یافت و هر کس که به آن پناه نبرد، غر ق شد. ( ابن حجر الهیثمی، الصواعق المحرقه، ص 282)”

پیامبر در این حدیث اهل بیت خود را همانند کشتی نوح می داند. بدین بیان که تمسک به گفتار و کردار آنان در تفسیر آیات قرآن، انسان را از هلاکت می رهاند و به تعبیری اهل بیت پیامبر همانند کشتی نوح، یگانه پناهگاه و راه نجات اند. از این رو هر کس از آنها پیروی نکند، گمراه خواهد شد.

همچنین از آیه انذار و روایات معتبر در ذیل آن و نیز آیه ولایت و روایات معتبر در ذیل آن و نیز آیه تبلیغ و روایت معتبر غدیر در تفسیر آن که توسط 110 نفر از صحابه و 89 نفر نفر از تابعین و 350 نفر از علماء و محدثان اسلامی که به تواتر آن را نقل کرده اند، ولایت امیرالمومنین علی علیه السلام و اهل بیت و نیز عصمت آنان بعد از پیامبر گرامی اسلام (ص) ثابت می شود.

امیرمومنان علی (علیه السلام) در نهج البلاغه نیز به صراحت به وصیت پیامبر در مورد امامت اهل بیت اشاره می-نمایند.

الف- هم اساس الدین و عماد الیقین….. و لهم خصائص حقّ الولایة و فیهم الوصیته و الوراثة الان اذ رجع الحق الی اهله و نقل الی منتقله (نهج البلاغه، خطبه 2)

“عترت پیامبر اساس دین و ستون های استوار یقین می باشند…. ویژگی های حق ولایت به آنها اختصاص دارد و وصیت پیامبر نسبت به خلافت مسلمین و میراث رسالت به آنها تعلق دارد. هم اکنون (که خلافت را به من سپردید) حق به اهل آن بازگشت و دوبار به جایگاهی که از آن دور مانده بود بازگردانده شد.”

امام علی (علیه السلام) در این خطبه، ملاک خلافت اهل بیت را وصیت پیامبر می¬داند نه اتفاق و اقبال مردم. و نیز آنها را اساس دین می دانند.

ب- فوالله ما زلت مدفوعا عن حقی مستاثرا علی منذ قبض الله نبیه حتی یوم الناس هذا (نهج البلاغه، خطبه 6)

“به خدا سوگند از روزی که پیامبر اکرم (ص) جان به جان آفرین تسلیم کرد، تا امروز حق مسلم من از من سلب شده است. ( و یا از حق خویش محروم مانده ام”

حال سوال این است که این کدام حق مسلم است که از دوران رحلت پیامبر (ص) از او گرفته شده است؟

آیا این حقی است که با بیعت پدید می آید؟ یا حقی است که خدا از طریق پیامبر به وی داده است؟

احتمال نخست منتقی است، زیرا بیعتی صورت نگرفته بود، طبعاً شق دوم صحیح است.

همچنین عصمت اهل بیت پیامبر گرامی اسلام (ص) با آیه تطهیر، حدیث ثقلین و حدیث سفینه به خوبی اثبات می-شود. زیرا اهل بیت پیامبر که خداوند آنها را از هر  گونه رجس و پلیدی پاک نموده است و نیز اهل بیتی که پیروی از آنها مایه هدایت و عدم گمراهی می شود، طبعاً باید از خطا و اشتباه مصون باشند والا صحیح نیست که خداوند و پیامبر گرامی اسلام (ص) ما را دعوت کنند از کسانی پیروی کنیم که موجب گمراهی ما خواهند شد.

بنابراین از این آیات و روایات معتبر هم امامت و پیشوایی حضرت علی (علیه السلام) و ائمه معصومین( علیهم السلام)و هم عصمت آنان ثابت می شود. در نتیجه آنها، جزء حقایق و اصول اسلام هستند که ایمان به آنها واجب می-باشد.

این که جناب آقای دکتر سروش می گوید، امامت حضرت علی (علیه السلام) و عصمت اهل بیت جزء اصول دین نیست، بلکه بعدها توسط شیعه غالی اضافه شد به هیچ وجه صحیح نیست. و اگر پیروی از اهل بیت عصمت و طهارت جزء اصول دین نیست پس چه چیزی جزء اصول دین است.

2.دکتر سروش می گوید: این که به امامان وحی می شده است و عصمت داشته اند….. اینها را راها کنید. اینها جزء تشیع نیست. اینها را شیعیان غالی اضافه کرده اند.

در پاسخ ایشان می گوییم: شما که براساس مبانی فکری خود، بر آن هستید که به همه انسانها اعم از شعراء و عرفا  وحی رسالی می شود. حال چگونه است که اگر شیعیان با توجه به عنایت خاص خداوند به اهل بیت معتقد شوند که خدا به آنها وحی (غیر رسالی) می کند، جزء اصول دین نیست، بلکه اضافه شده از طرف شیعیان غالی است؟ بر این اساس، جنابعالی جزء شیعیان غالی محسوب می شوید که معتقد به بسط تجربه نبوی هستید

نظر عبدالکریم سروش درباره امام زمان

شما بر این باورید که خدا به همه انسان ها وحی می کند، زیرا باب تجلی خدا بسته نیست.

اینک عین تعابیر جنابعالی:

الف. “تجربه نبوی یا تجربه شبیه تجربه پیامبران،کاملاً قطع نمی شود و همیشه وجود دارد…… شخصی ممکن است بین خودش و خدا واجد احوالی شود و احساس کند که صاحب وظایفی است از ناحیه خداوند و دیگر وظیفه ندارد به فلان دین یا بهمان دین عمل کند….

اما تجربه پیامبرگونه البته جریان دارد، برای این که تجلیات خداوند تمامی ندارد. ما نمی توانیم بگوییم خدا و پیامبر اسلام تجلی کرد و پس از آن باب تجلی بسته شد. این تجلی دوام دارد، برای هر کس متناسب با ظرفیتش ادامه خواهد یافت. (سروش، اسلام، وحی و نبوت، مجله آفتاب، ش 15، ص 73)”

دکتر سروش در جای دیگر می نویسد:

ب- “چون وحی، تجربه دینی است، تجربه دینی درباره دیگر انسان ها نیز روی می دهد، پس تجارب دینی دیگران نیز به فربهی و غنای دینی می افزاید و با گذشت زمان، دین بسط و گسترش می یابد، از این رو، تجربه های دینی عارفان، مکمل و بسط دهنده تجربه دینی پیامبر است و در نتیجه دین خدا رفته رفته پخته تر می گردد. این بسط و گسترش نه در معرفت دینی، بلکه در خود دین و شریعت صورت می گیرد.( سروش، بسط تجربه نبوی، ص 28)”

بنابر سخنان (دکتر سروش) می توان نتیجه  گرفت که:

1.وحی از سنخ تجربه دینی است 2. تجربه دینی و یا وحی درباره دیگر انسان ها نیز روی می دهد3.تجربه نبوی و پیامبر گونه تداوم دارد، زیرا تجلیات خداوند تمامی ندارد و برای هر کس متناسب با ظرفیتش ادامه خواهد یافت4.وحی و یا تجربه دینی عارفان، مکمل و بسط دهنده تجربه دینی پیامبر است و در نتیجه دین خدا رفته رفته پخته تر می گردد.

حال از جناب آقای دکتر سروش می توان سوال کرد شما که معتقدید، وحی رسالی و پیامبر گونه به همه انسان ها     می شود و چنین اعتقادی را طبعاً صحیح می دانید، حال چرا اگر شیعیان بر اساس منابع معتبر قر آنی و روایی معتقد شوند که خداوند بر ائمه معصومین ( بر اثر عنایت خاص خداوند به آنها) وحی (غیر رسالی) می کند، همانند وحی خدا به مادر موسی (ع) اعتقاد آنها ناصحیح است؟ و چنین اعتقادی را غالیان به تشیع اضافه کرده اند؟ لطفا کمی به این تناقض گویی ها توجه نمایید!

3.به نظر دکتر سروش تشیع (اعتدالی) فقط اعتقاد به این عقیده است که علی بهتر و مطمئن تر و بی خطرتر می-تواند ما را به تعالیم پیامبر برساند.

یعنی به نظر ایشان علی (علیه السلام) نه امام اصطلاحی بوده است و نه به او وحی (غیر رسالی) شده است و نه عصمت داشته است، بلکه امامان فقط عالمان پارسایی بوده اند که راه آنها بهتر است.

در پاسخ می توان گفت که بیان ایشان، عاری از هر نوع استدلال و منطقی است. با توجه به آیات قرآن و روایات متواتر در باب امامت علی (علیه السلام) و ائمه معصومین(علیهم السلام) و عصمت آنان مشخص می گردد که عقیده ایشان از اساس درست نیست.

در ضمن جناب ایشان با توجه به اعتقاد به پلورالیسم نمی توانند بگویند که راه علی (علیه السلام) بهتر و مطمئن تر و بی خطرتر ما را به تعالیم پیامبر می رساند.

ایشان با توجه به باور به پلورالیسم اعتقادی و اخلاقی و فقهی معتقدند که همه عقاید و ادیان و فرق مذهبی از حقانیت مساوی برخوردارند و هیچ کدام بر دیگری ترجیح ندارند. حال چگونه می گویند که یک راه بهتر و مطمئن تر و بی خطرتر ما را به مقصد می رساند. شگفت آن که ایشان حتماً به عنوان یک شیعه اعتدالی و نه غالی هم اعتقاد به پلورالیسم اعتقادی و فقهی و اخلاقی دارند و هم اعتقاد دارند که راه علی (علیه السلام) بهتر و مطمئن تر ما را به تعالیم پیامبر    می¬رساند.

و ایک عین تعابیر ایشان (دکتر سروش)

“به نظر من، علاوه بر اخلاق باید به فقه نیز حساس بود و من خود را در ساحت فقه هم پلورالیست می دانم … پلورالیسم، نه تنها آموزه های کلامی، بلکه فقه و اخلاق را هم در بر می گیرد.( سروش، صورتی بر بی صورتی، گفت-وگوی جان هیک و عبدالکریم سروش، در مجله مدرسه، سر 2، 1384)”

و در مورد اعتقادهای مختلف به صراحت می گوید:

“چون به یقین نمی دانیم رای که درست است، به همه ارج می نهیم و هیچ کدام را از میدان خارج نمی کنیم (سروش، صراط های مستقیم، مجله کیان، ش 36، 1367)

حال با توجه به این سخنان، از ایشان سوال می شود: شما که با اعتقاد به پلورالیسم به یقین نمی دانید رای که درست است  حال چه شده است که می گویید رای علی، بهتر و مطمئن تر و بی خطرتر ما را به تعالیم پیامبر می رساند. به این تناقض گویی ها  بیشتر توجه فرمایید. آری شیعیان، با ادله قطعی، اعتقاد دارند که راه علی راه حق است و در عین احترام به دیگران رای آنان را صحیح نمی دانند. و نیز شیعیان علی (علیه السلام) هیچگاه به پلورالیسم اعتقادی ندارند، زیرا بر منبای صحیح استوار نیست.

4.جناب آقای دکتر سروش می گویند: این که امام دوازدهم وجود دارد یا نه جزء تشیع نیست.

در پاسخ می توان گفت که این ادعای ایشان نیز عاری از هر گونه استدلال و منطقی است.

اعتقاد به ظهور حضرت ولی عصر حجت بن الحسن العسگری، مهدی موعود (عج الله)، یکی از اصول اساسی اعتقاد اسلامی است. که در روایات به طور متواتر مطرح شده است. پیامبر گرامی اسلام در این باره می فرماید:

لولم يبق من الدهر إلّا يوم لبعث الله رجلاً من أهل‌بيتي يملأها عدلاً كما ملئت جوراً

“اگر از روزگار جز یک روز باقی نماند، خداوند مردی از اهل بیت مرا بر می انگیزاند تا زمین را زمانی که از ستم پر شده است، از عدل پر کند. (ابن حنبل، مسند احمد، ج 1، ص 99)”

اعتقاد به ظهور حضرت مهدی مورد اعتقاد همه مسلمانان است، اما اختلاف در این است که آیا مهدی از مادر متولد شده و هم اینک زنده است و یا اینکه در آینده به دنیا خواهد آمد؟ عالمان شیعه و محققان اهل سنت بر آنند که آن حضرت در سال 255 هجری از مادر متولد شده و اکنون در پس پرده غیبت است.

بنابراین، این ادعای ایشان (که امام دوازدهم وجود دارد یا نه جزء تشیع نیست). به هیچ وجه صحیح نیست. نتیجه آن که هیچ کدام از مدعیات جناب آقای دکتر سروش ، صحیح نیستند .

از خداوند می خواهیم که به همه ما فهم صحیح اسلام را عنایت بفرمایید و آنچه حق است بر زبان همه ی ما جاری سازد.

انتهای پیام

شفقنا در شبکه های اجتماعی: توییتر | اینستاگرام | تلگرام

ذخیره نام، ایمیل و وبسایت من در مرورگر برای زمانی که دوباره دیدگاهی می‌نویسم.

Δdocument.getElementById( “ak_js_1” ).setAttribute( “value”, ( new Date() ).getTime() );

Enter your email address to follow this blog and receive notifications of new posts by email.


به 5 مشترک و عضو سایت، بپیوندید.

رایانشانی:

دنبال‌کردن

نظر عبدالکریم سروش درباره امام زمان

اگر کسی به چنین چیزی(امام زمان)رسید که واقعیت دارد،ایمان می آورد اگر نرسید که سکوت می کند،اظهار نظر نمی کند و آن هم مقبول خداوند است.

قصه امام زمان یک قصه اعتقادی است،وقتی می گویم اعتقادی یعنی ما به لحاظ تاریخی قدرت اثبات آن را نداریم.آن طوری که موجودیت یک کسی،مثل پیامبر اسلام به لحاظ تاریخی محرز است؛یعنی مسلمان و نامسلمان وقتی به شواهد تاریخی مراجعه می کند،درمیابد که چنین کسی آمده و چنان آثاری از خود به جای گذاشته و از دنیا رفته است هیچ کسی شکی ندارد.به لحاظ تاریخی مسلمان باشد یا نباشد،شیعه باشد یا نباشد.در مورد امام اول هم همین طور است در مورد امام ششم شیعیان،امام جعفر صادق هم همین طور است.

اما به امام دوازدهم که شما می رسید،تاریخ بسیار تاریک است.یعنی جز اینکه شما از پیش به چنین چیزی اعتقاد داشته باشید،نمی توانید با شواهد تاریخی اثبات کنید که چنین کسی به دنیا آمده،چنین کسی چند سال زیسته،چنین کسی غائب شده،ما چنین شواهد تاریخی نداریم.برای اینکه خود شیعیان معتقدند: اولا حاملگی او در خفا بوده یعنی مادر او که حامله بوده شکم او نشان نمی داد که حامله است،خداوند می خواست که او را مخفی نگه دارد وقتی هم که به دنیا آمده 5 سال از دید مردم مخفی بوده بعد هم که همیشه غائب شده است.خب چنین کسی را شما نمی توانید به لحاظ تاریخی شواهدی نشان بدهید که به شما بگوید که او اصلا در این دنیا بوده یا نبوده اما روایات شیعه الا ماشاالله می گوید که چنین کسی آمده،به دنیا آمده تولد او مخفیانه صورت گرفته،حضور او مخفیانه بوده بعد هم که غیبت کرده است الان برای بیش از 1200 سال.

اگر کسی به آن روایات شیعه اعتقادی دارد،آنها را راست می پندارد می تواند قبول کند و اعتقاد پیدا کند؛اگر که نمی تواند قانع بشود به صدق آنها،به صداقت آنها بازهم خداوند گریبان او را نخواهد گرفت؛برای اینکه خداوند آدمیان را به میزان عقلی که به آنها داده مورد محاکمه و مواخذه قرار می دهد.اگر که آدمی نتوانست چیزی را با شواهد کافی باور کند،آنگاه درباره او سکوت خواهد کرد و چنان که گفتم این سکوت و این ناباوری ذره ای به مسلمانی،به اسلامیت و به ایمان آدمی لطمه ای وارد نخواهد کرد.

اما نکته دومی که در این باب من باید خدمت شما عرض بکنم، حقیقت این است که امام زمان و مسئلۀ او ظهور بعدی او هرچه می خواهد باشد و هر کس هر اعتقادی در مورد آنها می ورزد، متاسفانه در میان شیعیان با حواشی بسیار مخربی همراه شده است؛دست کم از اینها باید پرهیز کرد،دست کم اگر هم بناست اعتقادی به امام زمان ورزیده شود باید بسیار پیراسته و پالوده بشود.

از همان وقتی که این فکر،قبل از اینکه امام زمان بیاید،قبل از اینکه نوبت امام دوازدهم برسد،از قرن اول،از وقتی که مختار ظهور کرد و در دوران ائمه دیگر،از وقتی که این فکر ظاهر شد،همیشه یک فکر «local» بود؛یک فکر محلی،یک فکر فرقه ای.متاسفانه در میان شیعیان،هیچ وقت امام زمان یک شخصیت جهانی تلقی نشد؛مال شیعیان،برای شیعیان،نجات دهنده شیعیان،حل کننده مسائل داخلی شیعیان،و برآورنده حسرت های شیعیان.

یک اقلیتی در عالم اسلام وجود داشت و دارد به نام اقلیت شیعه،که ما ایرانیان هم واقعا جزو آنها هستیم.از اول هم این یک اقلیت بوده،همچنان هم یک اقلیت است.اقلیت بودن،سایکولوژی و سوسیولوژی خود را دارد؛یعنی یک خصوصیاتی در اقلیت ها پیدا می شود که در اکثریت ها پیدا نمی شود.شیعیان این خصوصیات را به تمامی با خود حمل می کنند.حتی همین امروز هم که این شیعه به قدرت رسیده،در ایران حکومت رسمی شیعی برپا کرده،در دوران صفویه،ولی این اقلیت بودن همیشه با آنها بود،برای اینکه سود دارد،برای اینکه فوائدی دارد.یکی از خصوصیات اقلیت ها-که در شیعه هم خیلی بروز کرد-همین مظلومیت است و مظلوم نمایی؛که ما مظلوم بودیم،حق ما را خوردند،نگذاشتند که ما ابراز وجود بکنیم،نگذاشتند ما حرف خود را بزنیم،ما را خفه کردند،دهان ما را بستند،راه ها را برای ما بستند.

خب در تشیع این قصه،در وارث ترین تجلی،در قصه امام حسین است؛که به هر حال شیعیان از آن واقعه،که واقعۀ تراژیک و یک فاجعۀ هولناکی بود،بهترین استفاده را کردند برای اینکه بگویند طرف مقابل چه جوری به ما،چه ظلمی به ما کرد و ما چگونه مظلوم واقع شدیم.داستانی را سرودند،که این داستان تا به امروز ادامه دارد که بازگوکننده مظلومیت یک قوم اقلیتی است که در چنگال یک اکثریتی گرفتار آمده،برای اینکه از انحلال این هویت در هویت بزرگتر پیشگیری بکنند دائماً به خود می قبولاندند که ما غیر از آنها هستیم،ما متفاوت هستیم،ما توسط آنها مظلوم واقع شدیم،ما تاریخ جداگانه ای داریم،ما به فکر خود باید باشیم.

این مظلومیت یک اندیشه دیگری را هم که متناسب با آن بود،پدید آورد؛اندیشه یک منجی.ما که مظلوم بودیم،ما که نتوانستیم که داد خودمان را بستانیم،و حق خود را بگیریم.کسی می آید،کسی خواهد آمد،کسی باید آید که داد ما را بستاند.مفهوم امام زمان حتی قبل از قصۀ امام دوازدهم،یک قرن قبل از او،شما اگر ببینید در زیارت هایی که شیعه درست کرد و بر سر قبر امامان و امام حسین می خوانده،همه جا این مفهوم تکرار می شود:«که منتظر یک امامی هستیم که در رکاب او بجنگیم و حق خود را از ظالمان بگیریم.»در زیارت عاشورا،در زیارت وارث،من بحثی که درباب عاشورا می کردم،این را مفصلا گفتم این مفاهیم هست و این ادامه پیدا کرد.

شما ببینید،مفهوم امام زمان که قائدتا وقتی که از او سخن گفته می شود،برای بسط عدالت در جهان است-اگر چنین چیزی باشد-به دست تعدادی از شیعیان که افتاده،به قدری فرقه ای شده است که اصلا ملال آور است و رنج آور است.گفته می شود که امام زمان می آید و اولین کاری که می کند به حساب سنیان می رسد.آخر یک کسی که رسالت جهانی دارد،کسی که می آید برای بسط عدالت در کل عالم،آن هم به حساب سنیان می رود.ببخشید،ولی اینها چون در روایات شیعیان نقل کردند،من خودم مکه بودم برای مردم روضه می خواندند و این حرفها را می گفتند.اولین کاری که می کند،عمر و ابوبکر را از قبر بیرون می آورد و جنازه های آنها را به دار می کشد.شما نگاه بکنید،این حرفها از کجا در آمده است،این مسئلۀ امام زمان چرا به این چیزها آمیخته شده است.

همین الان هم که در ایران گاهی در بعضی از مجالس می خوانند،علاوه بر خرافاتی که می گویند،همین اخیرا گوش می کردم یک کسی منبری رفته بود می گفت،امام زمان که ظهور می کند به عدد اختفای اصحاب کهف در غار،یعنی 309 سال خود او حکومت می کند،بعد از ایشان امام علی می آید که 44 هزار سال او حکومت می کند و بعد…ملاحظه بکنید،حرفهایی که نه عقل آنها را می پسندد،نه نقل آنها را می پسندد،که از اینها فراوان است،فراوان!که در واقع امام زمان را،و رسالت جهانی او را که بسط عدالت باشد،محدود کرده،تقلیل داده است به اینکه چندتا شیعه که در وقتی 1200 سال پیش از دست کسانی رنجی بردند،اختلاف عقیدتی با آنها داشتند،همۀ این بار را بر دوش او نهادند که بیاید و داد آنها را بستاند و عقده آنها را بگشاید و آنها را نجات بدهد،از اقلیت بیرون بیاورد و تبدیل به اکثریت کند.

من هیچ وقت فراموش نمی کنم مرحوم مطهری را در یکی از سخنرانی هایش خیلی حرف خوبی می زد،یعنی عینا همین سخن را می گفت.می گفت آقا اگر امام زمانی هست برای تمام جهان است،و بعد این جمله را«نه برای چهارتا شیعۀ قالتاق»این عین تعبیر ایشان بود،چهارتا شیعه قالتاق امام زمان را کردند مستخدم خودشان،با آن اندیشه های باطل و خرافی که دارند و انتقامی که می خواهند از خلفایی که 1400 سال پیش مردند،بگیرند و ایشان باید این کارها را کند.

چقدر این اندیشه زبون شده است،حقیر شده است،غیر قابل دفاع شده است،بی معنی شده است،آن وقت امروز هم همچنان بر این هیزم نفت می ریزند و این آتش را فروزان تر می کنند و این اندیشه را بی معنی تر می کنند از آنچه که قبلا بوده است.

اگر امام زمانی هست و یا خواهد بود،تجلی یک ایده و آرمان شریفی است که عبارت است از عدالت.تازه آن عدالت جهانی را هم با پایان تاریخ یکی گرفتن،حرفی است که باید درباره آن خیلی فکر کرد و به این راحتی ها هم نمی شود.

سخن دومی که و بگویم آفت دومی که به امام زمان خورده و یا به اندیشه امام زمان، و در میان شیعیان این است که بازهم امام زمان را محدود کردند به اینکه،امام زمانی که قرار است رسالت جهانی داشته باشد،در وقتی که ظهور خواهد کرد فعلا هیچ کاری ندارد جز اینکه به ما چندتا شیعه در دنیا نگاه کند و ما را تر و خشک کند؛بقیه دنیا اصلا فراموش شده است.

اگر خدایی هست،خدای همه دنیاست،اگر پیغمبری آمده،برای همۀ دنیا آمده،اگر امام است برای همه دنیاست؛قبیله ای که نیست،فرقه ای که نباید فکر کرد،بنده واقعا متاسف شدم و مایوس شدم وقتی که دیدم همین آقای روحانی که با سلام و صلوات،به مبارکی،الحمدالله،بر تخت ریاست جمهوری نشستند و خواهند نشست،در همین سخنرانی اخیر خود گفت که دو چیز،باعث پیروزی من شد،یکی عنایات امام زمان و یکی هم درایت رهبری.

ملاحظه بکنید،اینها را که من سیاستمداری که نمی دانم که هیچی،اینها ترویج خرافات است.امام زمام مگر کار او دخالت در انتخابات است؟چرا حالا فقط دخالت در انتخابات ایران؟اگر قرار است ایشان بناست این کار را بکند،خب همه جا،مال اوباما را هم باید دخالت کند.مگر مردم دنیا،بقیه یتیم اند؟مگر نباید سرپرستی بشوند؟اگر بناست امام زمان دخالت کند،انتخابات را سر و سامان دهد،چنان جهت دهد که به نفع مردم باشد،خب همۀ این مردم،بنده خدا هستند.فقط ایرونی ها محتاج اند و مستحق اند که امام زمان بیاید و مثلا انتخابات آنها را سر و سامان دهد؟

ملاحظه بکنید،چه آنهایی را که شما روشنفکر می دانید،چه آنهایی را که نمی دانید،اینها در قصۀ امام زمان بسیار تاریک فکرند؛و این اندیشه چنان آلوده به خرافات شده است که چنان از مجرای ظلال نخستین آن،بیرون آمده،چنان بی معنی شده که دیگر ذره ای قابل دفاع نیست.توجه کردید،اندیشه امام زمان در روزگار حاضر،واقعا من یک وقتی با خودم فکر می کردم،میدانید فقط به درد که می خورد؟به درد مراجع شیعه می خورد.به هیچ دردی،به درد هیچ کس دیگری نمی خورد.چون آقایان می گویند ما نائب امام زمان هستیم،و به نیابت امام زمان هم وجوهات دریافت می کنند.اگر این نیابت را از آنها بگیرید،دیگر امام زمان چه کار می کند امروز؟یا باید برای او یک شغلی تراشید،که می آید در انتخابات دخالت می کند،و یا اگر اینها را نگویند دیگر چه؟باید بگویید یک ولی هست از اولیای خداوند که هیچ کسی او را نمی بیند،که نزاد این اولیا هم فراوانند البته،چیز دیگری باقی نمی ماند.

امام زمان را خرج سیاست کردن،بدترین نوع استفاده و یا سوءاستفاده از امام زمان است.قبلا جور دیگری بود،یک کسی می آمد و می گفت بنده امام زمان را دیدم و به من این را گفت،آن را گفت،اینها فردی بود،اینها در حوزه های خیلی کوچک بود؛الان خرج سیاست می شود در ایران.یعنی نقش ضد دموکراتیک،نقش به هر حال عوام فریبی پیدا کرده است.

نظر عبدالکریم سروش درباره امام زمان

من تعجبم این است از مرحوم دکتر شریعتی،که خود را شاگرد مکتب اقبال می دانست.کتابی دارد به نام«ما و اقبال» کتاب قطوری است،در آنجا در بسط اندیشه های اقبال کوشیده است.کسی بود که نام اقبال را در ایران بلند کرد حقیقتا،حسینیۀ ارشاد،که شریعتی قهرمان آنجا بود،و چراغ درخشان آنجا بود،جایی بود که نام اقبال در آنجا به صراحت می رفت،سروده های اقبال در آنجا خوانده می شد،شعرهای اقبال بر سر در حسینیۀ ارشاد نوشته می شد.اقبال لاهوری که معلم شریعتی است می گوید که: تز مهدویت که تز پایان تاریخ است،و تز پیروزی خوب بر بد است و تزی است که خاتمیت را 60 سال عقب می اندازد،و چنین و چنان،و احادیث آن سست است و باور ندارد.ولی مرحوم شریعتی تز مهدویت را بدل کرد به تز«انتظار،مذهب اعتراض»و کوشید آن تز را از آن جهت زنده نگه دارد.

من دو نکتۀ دیگر هم بگویم و سخنم را به پایان برسانم.نکتۀ اول این است که این انتظار فرج،خب در روایات شیعه که زیاد است که ما انتظار فرج باید داشته باشیم،همان انتظار ظهور امام زمان.این تعبیر به نظر من تعبیر خیلی جالبی هم هست،فقط باید انتظار بکشید،هیچ کاری جز به نام انتظار نباید بکنید.اصلا مفهوم انتظار همین است،حالا امروزه وقتی من گوش می کنم به منابری که وجود دارد،به نوشته ها،هر کسی این انتظار را می گوید اگر خانه ات را خوب آب و جارو کنی،جزء منتظران هستی.یکی می گوید اگر رای به صندوق بیندازی،این ظهور آقا را نزدیک می کند،هر کسی فلسفه ای درست کرده برای نزدیکتر کردن ظهور آقا!

اتفاقا انتظار فرج یعنی فقط انتظار فرج، فقط منتظر بنشین و ببین که چه می شود،لازم به تکان خوردن شما نیست.هیچ لازم نیست که دست از پا خطا بکنید،برای اینکه به نام انتظار فرج خیلی کارها کردند،خیلی حرفها زدند که همه فقط نفعی بود و گندمی بود که به برجین خود ریختند.

نکتۀ آخری بنده این است که شب نیمه شعبان،یکی از شب های قدر است،و این از زمان پیامبر بوده است و هیچ ربطی به مسئلۀ مهدی و امام زمان ندارد.در روایات است که پیامبر اسلام این شب را بسیار گرامی می داشتند و شب زنده داری می کردند.یکی از دعاهای بسیار مهمی که از پیامبر نقل شده است،متعلق به همین شب است.من این دعا را،بخشی از آن را برای شما می خوانم و سخنم را به پایان می برم برای اینکه،واجد بخش ها و نکات بسیار خوبی است،اجازه بدید به همین یک تکه اش بسنده بکنم که جزء دعا است که«خدایا،کسانی را که به ما رحم نمی کنند بر ما مسلط مکن؛وَلا تُسَلِّطْ عَلَيْنا مَنْ لا يَرْحَمُنا.»

دکتر عبدالکریم سروش- بخشی از سخنان در نیمه شعبان ۱۳۹۲ با موضوع «اقبال و مهدویت»

دانلود صوت سخنرانی دکتر سروش

Filed under: Uncategorized | Tagged: مه شعبان ۱۳۹۲ با موضوع «اقبال و مهدویت»، مهدویت، مهدی، مرحوم مطهری، مطهری، نیمه شعبان، یه شب ماه میاد، پیامبر، اقبال لاهوری، امام، امام زمان، امام زمان و انتظار فرج-دکتر عبدالکریم سروش، دکتر سروش، دکتر سروش و اقبال لاهوری، دکتر سروش و امام زمان، دکتر شریعتی، دانلود صوت سخنرانی نیمه شعبان سروش، درایت رهبر، روحانی، سروش، شهروند سبز، شریعتی، عنایات امام زمان |

در پایین مشخصات خود را پر کنید یا برای ورود روی یکی از نمادها کلیک کنید:

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری WordPress.com خود هستید.
( خروج / 
تغییر حساب )

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Google خود هستید.
( خروج / 
تغییر حساب )

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Twitter خود هستید.
( خروج / 
تغییر حساب )

شما در حال بیان دیدگاه با حساب کاربری Facebook خود هستید.
( خروج / 
تغییر حساب )

درحال اتصال به %s

دیدگاه‌های جدید را از طریق ایمیل به اطلاع من برسانید.

نوشته‌های جدید را از طریق ایمیل به اطلاع من برسانید.

Δdocument.getElementById( “ak_js_1” ).setAttribute( “value”, ( new Date() ).getTime() );

وب‌نوشت روی WordPress.com. WP Designer.


دانلود صوت سخنرانی دکتر سروشDownloads-icon
نی نی سایت

نظر عبدالکریم سروش درباره امام زمان
نظر عبدالکریم سروش درباره امام زمان

Comments

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *