ستاره | سرویس سرگرمی – شعر درباره عشق در بیشتر دیوانهای شعری به چشم میخورد. عشق به محبت بیش از اندازه گفته میشود و هر یک از شاعران بسته به روحیات و جهانبینی خود یکی از معانی عشق را در شعر خود به کار گرفته اند که نگاههای متفاوت آنها باعث تقسیم عشق به روحانی، الهی، حقیقی، مجازی، آسمانی و زمینی شده است. در دوره معاصر شعر عشق بیشتر به عشق زمینی تعبیر میشود. نمونه های متنوع و گوناگون شعر در مورد عشق در ادبیات پارسی را در ستاره بخوانید.
شعر در وصف عشق
آن روح را که عشق حقیقی شعار نیست
نظر شاعران در مورد عشق
نابوده به که بودن او غیر عار نیست
در عشق باش که مست عشقست هر چه هست
بی کار و بار عشق بر دوست بار نیست
گویند عشق چیست بگو ترک اختیار
هر کو ز اختیار نرست اختیار نیست
عاشق شهنشهیست دو عالم بر او نثار
هیچ التفات شاه به سوی نثار نیست
عشقست و عاشقست که باقیست تا ابد
دل بر جز این منه که به جز مستعار نیست
تا کی کنار گیری معشوق مرده را
جان را کنار گیر که او را کنار نیست
آن کز بهار زاد بمیرد گه خزان
گلزار عشق را مدد از نوبهار نیست
آن گل که از بهار بود خار یار اوست
وآن می که از عصیر بود بیخمار نیست…
مولانا
❆❆❆ عشق چیست شعری از مولانا ❆❆❆
در عشق زنده باید کز مرده هیچ ناید
دانی که کیست زنده؟ آن کو ز عشق زاید
گرمیِ شیر غران، مردیِ جمله مردان
تیزی تیغ بران، با عشق کُند آید
در راه رهزنانند وین خفتگان خسانند
پای نگار کرده این راه را نشاید
طبل قضا برآمد وز عشق لشکر آمد
کو رستمِ سرآمد تا دست برگشاید
رعدش بغرد از دل، جانش ز ابر غالب
چون برق بجهد از تن یک لحظهای نپاید
هرگز چنین سری را تیغ اجل نبُرد
کاین سر ز سربلندی بر ساق عرش ساید
هرگز چنین دلی را غصه فرو نگیرد
غمهای عالم او را شادی دل فزاید
❆❆ شعر درباره عشق و شادی از مولوی ❆❆
نظر شاعران در مورد عشق
خانه پر بود از متاع صبر این دیوانه را
سوخت عشق خانه سوز اول متاع خانه را
خواه آتش گوی و خواهی قرب، معنی واحد است
قرب شمع است آنکه خاکستر کند پروانه را
هر چه گویی آخری دارد به غیر از حرف عشق
کاینهمه گفتند و آخر نیست این افسانه را
گرد ننشیند به طرف دامن آزادگان
گر براندازد فلک بنیاد این ویرانه را
می ز رطل عشق خوردن کار هر بی ظرف نیست
وحشیی باید که بر لب گیرد این پیمانه را
وحشی بافقی
❆❆❆❆❆
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
جلوهای کرد رخت دید ملک عشق نداشت
عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد
عقل میخواست کز آن شعله چراغ افروزد
برق غیرت بدرخشید و جهان برهم زد
مدعی خواست که آید به تماشاگه راز
دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد
دیگران قرعه قسمت همه بر عیش زدند
دل غمدیده ما بود که هم بر غم زد
جان علوی هوس چاه زنخدان تو داشت
دست در حلقه آن زلف خم اندر خم زد
حافظ آن روز طربنامه عشق تو نوشت
که قلم بر سر اسباب دل خرم زد
حافظ
❆❆ شعر در مورد عشق عرفانی ❆❆
من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو
پیش من جز سخی شمع و شکر هیچ مگو
سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو
ور از این بیخبری رنج مبر هیچ مگو
دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت
آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو
گفتم ای عشق من از چیز دگر میترسم
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو
جهان بی عشق سامانی ندارد
فلک بی میل دورانی ندارد
نه مردم شد کسی کز عشق پاکست
که مردم عشق و باقی آب و خاکست
چراغ جمله عالم عقل و دینست
تو عاشق شو که به ز آن جمله اینست
اگر چه عاشقی خود بت پرستیست
همه مستی شمر چون ترک هستیست
به عشق ار بت پرستی دینت پاکست
وگر طاعت کنی بی عشق خاکست…
فدای عشق شو گر خود مجازیست
که دولت را درو پوشیده رازیست
حقیقت در مجاز اینک پدید است
که فتح آن خزینه زین کلید است…
امیرخسرو دهلوی
❆❆❆❆❆
فرهاد را چو بر رخ شیرین نظر فتاد
دودش به سر درآمد و از پای درفتاد
مجنون ز جام طلعت لیلی چو مست شد
فارغ ز مادر و پدر و سیم و زر فتاد
رامین چو اختیار غم عشق ویس کرد
یک بارگی جدا ز کلاه و کمر فتاد
وامق چو کارش از غم عذرا به جان رسید
کارش مدام با غم و آه سحر فتاد
زین گونه صد هزار کس از پیر و از جوان
مست از شراب عشق چو من بیخبر فتاد
بسیار کس شدند اسیر کمند عشق
تنها نه از برای من این شور و شر فتاد
روزی به دلبری نظری کرد چشم من
زان یک نظر مرا دو جهان از نظر فتاد
عشق آمد آن چنان به دلم در زد آتشی
کز وی هزار سوز مرا در جگر فتاد
بر من مگیر اگر شدم آشفته دل ز عشق
مانند این بسی ز قضا و قدر فتاد
سعدی ز خلق چند نهان راز دل کنی
چون ماجرای عشق تو یک یک به درفتاد
سعدی
عکس نوشته و شعر عشق
اگر از علاقه مندان به شعر هستید مطالعه شعر کوتاه عاشقانه زیبا و دلنشین را به شما پیشنهاد میدهیم.
هر چه این احساس را در انزوا پنهان کند
میتواند از خودش تا کی مرا پنهان کند؟
عشق، قابیل است؛ قابیلی که سرگردان هنوز
کشته خود را نمیداند کجا پنهان کند
در خودش، من را فرو خورده ست، میخواهد چه قدر
ماه را بیهوده پشت ابرها پنهان کند؟
هرچه فریاد است از چشمان او خواهم شنید
هر چه را او سعی دارد بی صدا پنهان کند
آه!، مردی که دلش از سینهاش بیرون زده ست
حرفهایش را، نگاهش را، چرا پنهان کند؟
خسته هرگز نیستم، بگذار بعد از سالها
باز من پیدا شوم، باز او مرا پنهان کند
نجمه زارع
❆❆❆❆❆
آن نه عشق است که بتوان برِ غمخوارش برد
یا توان طبلزنان بر سر بازارش برد
عشق میخواهم از آنسان که رهایی باشد
هم از آن عشق که منصور، سر دارش برد
عاشقی باش که گویند به دریا زد و رفت
نه که گویند خسی بود که جوبارش برد
دلت ایثار کن آنسان که حقی با حقدار
نه که کالاش کنی، گویی طرارش برد
شوکتی بود در این شیوه شیرین روزی
عشق بازاری ما رونق بازارش برد
عشق یعنی قلم از تیشه و دفتر از سنگ
که به عمری نتوان دست در آثارش برد
مرد میدانی اگر باشد از این جوهر ناب
کاری از پیش رود کارستان که «آرش» برد
حسین منزوی
❆❆ شعر عشق یعنی ❆❆
من در پی رد تو کجا و تو کجایی
دنبال تو دستم نرسیده است به جایی
ای «بوده» که مثل تو نبوده است، نگو هست
ای «رفته» که در قلب منی گرچه نیایی
این عشق زمینی است که آغاز صعود است
پابند «هوس» نیستم ای عشق «هوایی»
قدر تنی از پیرهنی فاصله داریم
وای از تو چه سخت است همین قدر جدایی
ای قطب کشاننده پر جاذبه دیگر
وقت است دل آهنیام را بربایی
گفتی و ندیدی و شنیدی و ندیدم
دشنام و جفایی و دعایی و وفایی
یک عالمه راه آمدهام با تو و یک بار
بد نیست تو هم با من اگر راه بیایی…
مهدی فرجى
❆❆❆❆❆
گر عقل پشت حرف دل، اما نمیگذاشت
تردید پا به خلوت دنیا نمیگذاشت
از خیر هست و نیست دنیا به شوق دوست
میشد گذشت… وسوسه اما نمیگذاشت
این قدر اگر معطل پرسش نمیشدم
شاید قطار عشق مرا جا نمیگذاشت
دنیا مرا فروخت ولی کاش دستکم
چون بردگان مرا به تماشا نمیگذاشت
شاید اگر تو نیز به دریا نمیزدی
هرگز به این جزیره کسی پا نمیگذاشت
گر عقل در جدال جنون، مرد جنگ بود
ما را در این مبارزه تنها نمیگذاشت
ای دل بگو به عقل که دشمن هم این چنین
در خون مرا به حال خودم وا نمیگذاشت
ما داغدار بوسه وصلیم چون دو شمع
ای کاش عشق سر به سر ما نمیگذاشت
عقل بیهوده سر طرح معما دارد
بازی عشق مگر شاید و اما دارد…
تلخی عمر به شیرینی عشق آکنده است
چه سر انجام خوشی گردش دنیا دارد…
عشق رازیست که تنها به خدا باید گفت
چه سخن ها که خدا با من تنها دارد
فاضل نظری
❆❆❆❆❆
مرگ آن است که عشق تو توهّم گردد
آنکه میخواست تو را، قسمت مردم گردد
یا که با سادگی عاشق شوی و چندی بعد
دل تو متّهمِ سوءِ تفاهم گردد
پیش آدم خبر از میوه ممنوعه نبود
حیفِ عشق است که تعبیر به گندم گردد
اشکم افتاد به خاک و به خدا دیدن داشت
چه کسی دیده وضویی که تیمّم گردد؟
مثل یک برکه بیماه فقط میخواهم
آنچنان غرق تو باشم که دلم گم گردد
باز هم حرفِ دلم را که نگفتم… گفتم؟
عشق بهتر که همینگونه ترنّم گردد
سیدمهدی طباطبایی
❆❆❆❆❆
ای عشق! ای عمیقترین احتیاجها
درمان دردها و خود از بی علاجها
ایمانِ کفر، شادیِ غم، شوقِ بی امید
آمیزه شگرفترین امتزاجها
با یاد گیسوان خمت باز ماندهام
با صد هزار سلسله از اعوجاجها
با اعتبار حسن، نه با حسن اعتبار
در سکههای قلب در افکن رواجها
دلسرد مثل قطب شدم، سهم من نشد
یک شعله بوسه از لب آتش مزاجها
وقتی ز چشمهای تو گیسو کنار رفت
در شامهای تیره عیان شد سراجها
در انتهای شعر به آغاز میرسم
ای عشق! ای عمیق ترین احتیاجها
سیدمحمدمجید موسوی گرمارودی
عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی
عشق داند که در این دایره سرگردانند
❆
یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب
کز هر زبان که میشنوم نامکرر است
❆
آن عشوه داد عشق که مفتی ز ره برفت
وان لطف کرد دوست که دشمن حذر گرفت
❆
عشقبازی کار بازی نیست ای دل سر بباز
زان که گوی عشق نتوان زد به چوگان هوس
❆
راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست
آنجا جز آن که جان بسپارند چاره نیست
هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بود
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
حافظ
❆❆❆❆❆
اگر تو عمر در این ماجرا کنی سعدی
حدیث عشق به پایان رسد نپندارم
سعدی
❆❆❆❆❆
گرز برآورد عشق کوفت سر عقل را
شد ز بلندی عشق چرخ فلک پست دوش
❆
عشق از اول چرا خونی بود
تا گریزد آنک بیرونی بود
❆
عشق جوشد بحر را مانند دیگ
عشق ساید کوه را مانند ریگ
عشق بشکافد فلک را صد شکاف
عشق لرزاند زمین را از گزاف
مولانا
❆❆❆❆❆
در اصل حل مسأله عشق کس نکرد
یا ما بدین دقیقه مشکل نمیرسیم
❆
قیدیست قید عشق که ذوقش کسی که یافت
هرگز طلب نکرد دل باز رستهای
وحشی بافقی
❆❆❆❆❆
طریق عشق سستی بر نتابد
محبت جز درستی بر نتابد
❆
ای صوفی، ار تو منکر عشقی به زهد کوش
ما را ز عشق توبه نفرمود پیر ما
❆
پیوسته من ز عشق حذر کردمی، کنون
آن چشمهای شوخ مرا عشقباز کرد
❆
عشق بیعلت ترنج دوستی بار آورد
گر به علت عشق ورزی رنج و تیمار آورد
اوحدی مراغه ای
❆❆❆❆❆
غم عشق تو، به جان است و نگویم به کسی
که در این بادیه غمزده، غمخواری نیست
امام خمینی
❆❆❆❆❆
عشق همدست به تقدیر شد و کار مرا ساخت
برو ای عقل که کاری تو به تدبیر نکردی
شهریار
❆❆❆❆❆
عشق نام بی نشانه است و کس
نام دیگری بدان نمیدهد
قیصر امین پور
❆❆❆❆❆
کجاست عشق که تا قید آبرو بزنیم
به کوی میکدهها باز های و هو بزنیم…
بیژن ترقی
❆❆❆❆❆
کمی دیر آمدی ای عشق اما باز با این حال
اگر چیزی از این غارتزده باقیست غارت کن
حسین زحمتکش
❆❆❆❆❆
در عشق خوشا مرگ که این بودن ناب است
وقتی همه بودن ما جز هوسی نیست
هوشنگ ابتهاج
❆❆❆❆❆
«باوفا» خواندمت از عمد که تغییر کنی
گاه در عشق نیاز است به تلقین کردن
کاظم بهمنی
❆❆❆❆❆
تشنگانِ مِهر محتاج ترحم نیستند
کوشش بیهوده در عشق از گدایی بهتر است
فاضل نظری
❆❆❆❆❆
مزه عشق به این خوف و رجاهاست رفیق
عشق سرگرمیاش آزار و تسلاست رفیق
انسیه سادات هاشمی
❆❆❆❆❆
پروار میشویّ و گرفتار میشوی
ای عشق! ای پرنده در بند! پر بگیر
سعید توکلی
❆❆❆❆❆
قصه ما و عشق ما ماه به چاه کردنست
قول و غزل چه سان که این نامه سیاه کردنست
نسرین قلندری
❆❆❆❆❆
مینوشتم عشق دستم بوی شبنم میگرفت
آهِ حوای درون، دامان آدم میگرفت
غزل تاجبخش
من حاصل عمر خود ندارم جز غم
در عشق ز نیک و بد ندارم جز غم
یک همدم باوفا ندیدم جز درد
یک مونس نامزد ندارم جز غم
حافظ
❆❆❆❆❆
آنان که زبان عشق را میدانند
لب بسته سرود عاشقی میخوانند
با رفتنشان ترنم آمدن است
خورشید غروب کرده را میمانند
سیدحسن حسینی
❆❆❆❆❆
ای خانه ات آباد، خراباتت کو؟
ای چشمه نور، انشعاباتت کو؟
در شهر نشانه ای ز تبلیغ تو نیست
ای عشق ستاد انتخاباتت کو؟
مهدی جهاندار
❆❆❆❆❆
ای عشق در آتش تو فریاد خوش است
هر کس که در آتش تو افتاد خوش است
بیداد خوش است از تو وز هستی ما
خاکسترکی سپرده بر باد خوش است!
❆
ای دل به کمال عشق آراستمت
از هر چه به غیر عشق پیراستمت
یک عمر اگر سوختم و کاستمت
امروز چنان شدی که میخواستمت
❆
ای عشق غم تو سوخت بسیار مرا
آویخت مسیحوار بر دار مرا
چندان که دلت خواست بیازار مرا
مگذار مرا ز دست مگذار مرا
❆
ای عشق پناهگاه پنداشتمت
ای چاه نهفته راه پنداشتمت
ای چشـــــم سیاه، آه ای چشم سیاه
آتش بودی نگاه پنداشتمت
❆
با یاد تو لبریز کنم جامم را
نام تو شکرریز کند کامم را
ای عشق تو برده تاب و آرامم را
در جام تهی ببین سرانجامم را
فریدون مشیری
گلچین زیباترین شعرهای عاشقانه و احساسی برای بیان احساسات و عاشقانه های دونفره را در ستاره مطالعه نمایید.
چطور آن همه شب بین موهایت جا دادی؟
چگونه یک سبد بهار در چشمهایت کاشتی؟
چطور این همه عشق روی لبهایت جا شد؟
آه…
چگونه بغل بغل رویا در آغوش داری؟
چطور رنگین کمان به گردنت آویختهای؟
چطور دریا دریا دوستت دارم پشت پلکهایت هست و
خروار خروار بوسه در دهانت
چگونه است که اینگونه است حسم به تو؟
مگر اینکه…
تو عشق نباشی!؟
حامد نیازی
❆❆❆❆❆
هوای عشق نمیگیرد
خانه دلم
عطرِ تنت شده است
خلاءِ نبودن
سیدمحمدحسین میران
❆❆❆❆❆
نه
کاری به کار عشق ندارم
من هیچ چیز و هیچ کسی را
دیگر در این زمانه دوست ندارم
انگار این روزگار چشم ندارد من و تو را
یک روز خوشحال و بی ملال ببیند
زیرا هر چیزی و هر کسی را
که دوستتر بداری
حتی اگر یک نخ سیگار
یا زهرمار باشد
از تو دریغ میکند
پس
من با همه وجودم
خود را زدم به مردن
تا روزگار، دیگر
کاری به کار من نداشته باشد
این شعر تازه را هم
ناگفته میگذارم
تا روزگار بو نبرد…
گفتم که
کاری به کار عشق ندارم!
قیصر امین پور
❆❆❆❆❆
و گناه ما این بود که عشق اولشان نبودیم
برای همین چشمهایمان به نظر زیبا نمیآمد
و بدخلقیهایمان روی چشمهای کسی جا نداشت
برای بودن و ماندنمان زمین را به آسمان ندوختند
و هیچکار برای ثابت کردن دوست داشتنهایشان انجام نداند
تار موهایمان قافیه شعر و غزل نشد
و صدایمان تسکین دردهایشان
ما عشق اول نبودیم
وگرنه
برای دیدنمان لحظه شماری میکردند
و برای لمس آغوشمان پیش قدم میشدند
تنها نمیماندیم
یاد یک نفر خودمان را از یادمان نمیبرد
بغض قورت نمیدادیم
اشکهایمان دیده میشد
دوستت دارمهایمان به گوششان میرسید
و سهممان میشد خواسته شدن
فاطمه جوادی
❆❆❆❆❆
از درخت عشق
بالاترین شاخه را خواستم
کالترین میوه نصیبم شد؛
دلتنگی
سمیرا آنالویی
با عضویت رایگان در پلتفرم ستاره به گلچینی ازبهترین مطالب و منابع اطلاعاتی به زبان فارسی دست پیدا کرده و از ابزارها و امکانات مخصوص کسب و کارها نیز استفاده نمایید.
ستاره | سرویس سرگرمی – شعر درباره عشق در بیشتر دیوانهای شعری به چشم میخورد. عشق به محبت بیش از اندازه گفته میشود و هر یک از شاعران بسته به روحیات و جهانبینی خود یکی از معانی عشق را در شعر خود به کار گرفته اند که نگاههای متفاوت آنها باعث تقسیم عشق به روحانی، الهی، حقیقی، مجازی، آسمانی و زمینی شده است. در دوره معاصر شعر عشق بیشتر به عشق زمینی تعبیر میشود. نمونه های متنوع و گوناگون شعر در مورد عشق در ادبیات پارسی را در ستاره بخوانید.
شعر در وصف عشق
آن روح را که عشق حقیقی شعار نیست
نظر شاعران در مورد عشق
نابوده به که بودن او غیر عار نیست
در عشق باش که مست عشقست هر چه هست
بی کار و بار عشق بر دوست بار نیست
گویند عشق چیست بگو ترک اختیار
هر کو ز اختیار نرست اختیار نیست
عاشق شهنشهیست دو عالم بر او نثار
هیچ التفات شاه به سوی نثار نیست
عشقست و عاشقست که باقیست تا ابد
دل بر جز این منه که به جز مستعار نیست
تا کی کنار گیری معشوق مرده را
جان را کنار گیر که او را کنار نیست
آن کز بهار زاد بمیرد گه خزان
گلزار عشق را مدد از نوبهار نیست
آن گل که از بهار بود خار یار اوست
وآن می که از عصیر بود بیخمار نیست…
مولانا
❆❆❆ عشق چیست شعری از مولانا ❆❆❆
در عشق زنده باید کز مرده هیچ ناید
دانی که کیست زنده؟ آن کو ز عشق زاید
گرمیِ شیر غران، مردیِ جمله مردان
تیزی تیغ بران، با عشق کُند آید
در راه رهزنانند وین خفتگان خسانند
پای نگار کرده این راه را نشاید
طبل قضا برآمد وز عشق لشکر آمد
کو رستمِ سرآمد تا دست برگشاید
رعدش بغرد از دل، جانش ز ابر غالب
چون برق بجهد از تن یک لحظهای نپاید
هرگز چنین سری را تیغ اجل نبُرد
کاین سر ز سربلندی بر ساق عرش ساید
هرگز چنین دلی را غصه فرو نگیرد
غمهای عالم او را شادی دل فزاید
❆❆ شعر درباره عشق و شادی از مولوی ❆❆
نظر شاعران در مورد عشق
خانه پر بود از متاع صبر این دیوانه را
سوخت عشق خانه سوز اول متاع خانه را
خواه آتش گوی و خواهی قرب، معنی واحد است
قرب شمع است آنکه خاکستر کند پروانه را
هر چه گویی آخری دارد به غیر از حرف عشق
کاینهمه گفتند و آخر نیست این افسانه را
گرد ننشیند به طرف دامن آزادگان
گر براندازد فلک بنیاد این ویرانه را
می ز رطل عشق خوردن کار هر بی ظرف نیست
وحشیی باید که بر لب گیرد این پیمانه را
وحشی بافقی
❆❆❆❆❆
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
جلوهای کرد رخت دید ملک عشق نداشت
عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد
عقل میخواست کز آن شعله چراغ افروزد
برق غیرت بدرخشید و جهان برهم زد
مدعی خواست که آید به تماشاگه راز
دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد
دیگران قرعه قسمت همه بر عیش زدند
دل غمدیده ما بود که هم بر غم زد
جان علوی هوس چاه زنخدان تو داشت
دست در حلقه آن زلف خم اندر خم زد
حافظ آن روز طربنامه عشق تو نوشت
که قلم بر سر اسباب دل خرم زد
حافظ
❆❆ شعر در مورد عشق عرفانی ❆❆
من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو
پیش من جز سخی شمع و شکر هیچ مگو
سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو
ور از این بیخبری رنج مبر هیچ مگو
دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت
آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو
گفتم ای عشق من از چیز دگر میترسم
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو
جهان بی عشق سامانی ندارد
فلک بی میل دورانی ندارد
نه مردم شد کسی کز عشق پاکست
که مردم عشق و باقی آب و خاکست
چراغ جمله عالم عقل و دینست
تو عاشق شو که به ز آن جمله اینست
اگر چه عاشقی خود بت پرستیست
همه مستی شمر چون ترک هستیست
به عشق ار بت پرستی دینت پاکست
وگر طاعت کنی بی عشق خاکست…
فدای عشق شو گر خود مجازیست
که دولت را درو پوشیده رازیست
حقیقت در مجاز اینک پدید است
که فتح آن خزینه زین کلید است…
امیرخسرو دهلوی
❆❆❆❆❆
فرهاد را چو بر رخ شیرین نظر فتاد
دودش به سر درآمد و از پای درفتاد
مجنون ز جام طلعت لیلی چو مست شد
فارغ ز مادر و پدر و سیم و زر فتاد
رامین چو اختیار غم عشق ویس کرد
یک بارگی جدا ز کلاه و کمر فتاد
وامق چو کارش از غم عذرا به جان رسید
کارش مدام با غم و آه سحر فتاد
زین گونه صد هزار کس از پیر و از جوان
مست از شراب عشق چو من بیخبر فتاد
بسیار کس شدند اسیر کمند عشق
تنها نه از برای من این شور و شر فتاد
روزی به دلبری نظری کرد چشم من
زان یک نظر مرا دو جهان از نظر فتاد
عشق آمد آن چنان به دلم در زد آتشی
کز وی هزار سوز مرا در جگر فتاد
بر من مگیر اگر شدم آشفته دل ز عشق
مانند این بسی ز قضا و قدر فتاد
سعدی ز خلق چند نهان راز دل کنی
چون ماجرای عشق تو یک یک به درفتاد
سعدی
عکس نوشته و شعر عشق
اگر از علاقه مندان به شعر هستید مطالعه شعر کوتاه عاشقانه زیبا و دلنشین را به شما پیشنهاد میدهیم.
هر چه این احساس را در انزوا پنهان کند
میتواند از خودش تا کی مرا پنهان کند؟
عشق، قابیل است؛ قابیلی که سرگردان هنوز
کشته خود را نمیداند کجا پنهان کند
در خودش، من را فرو خورده ست، میخواهد چه قدر
ماه را بیهوده پشت ابرها پنهان کند؟
هرچه فریاد است از چشمان او خواهم شنید
هر چه را او سعی دارد بی صدا پنهان کند
آه!، مردی که دلش از سینهاش بیرون زده ست
حرفهایش را، نگاهش را، چرا پنهان کند؟
خسته هرگز نیستم، بگذار بعد از سالها
باز من پیدا شوم، باز او مرا پنهان کند
نجمه زارع
❆❆❆❆❆
آن نه عشق است که بتوان برِ غمخوارش برد
یا توان طبلزنان بر سر بازارش برد
عشق میخواهم از آنسان که رهایی باشد
هم از آن عشق که منصور، سر دارش برد
عاشقی باش که گویند به دریا زد و رفت
نه که گویند خسی بود که جوبارش برد
دلت ایثار کن آنسان که حقی با حقدار
نه که کالاش کنی، گویی طرارش برد
شوکتی بود در این شیوه شیرین روزی
عشق بازاری ما رونق بازارش برد
عشق یعنی قلم از تیشه و دفتر از سنگ
که به عمری نتوان دست در آثارش برد
مرد میدانی اگر باشد از این جوهر ناب
کاری از پیش رود کارستان که «آرش» برد
حسین منزوی
❆❆ شعر عشق یعنی ❆❆
من در پی رد تو کجا و تو کجایی
دنبال تو دستم نرسیده است به جایی
ای «بوده» که مثل تو نبوده است، نگو هست
ای «رفته» که در قلب منی گرچه نیایی
این عشق زمینی است که آغاز صعود است
پابند «هوس» نیستم ای عشق «هوایی»
قدر تنی از پیرهنی فاصله داریم
وای از تو چه سخت است همین قدر جدایی
ای قطب کشاننده پر جاذبه دیگر
وقت است دل آهنیام را بربایی
گفتی و ندیدی و شنیدی و ندیدم
دشنام و جفایی و دعایی و وفایی
یک عالمه راه آمدهام با تو و یک بار
بد نیست تو هم با من اگر راه بیایی…
مهدی فرجى
❆❆❆❆❆
گر عقل پشت حرف دل، اما نمیگذاشت
تردید پا به خلوت دنیا نمیگذاشت
از خیر هست و نیست دنیا به شوق دوست
میشد گذشت… وسوسه اما نمیگذاشت
این قدر اگر معطل پرسش نمیشدم
شاید قطار عشق مرا جا نمیگذاشت
دنیا مرا فروخت ولی کاش دستکم
چون بردگان مرا به تماشا نمیگذاشت
شاید اگر تو نیز به دریا نمیزدی
هرگز به این جزیره کسی پا نمیگذاشت
گر عقل در جدال جنون، مرد جنگ بود
ما را در این مبارزه تنها نمیگذاشت
ای دل بگو به عقل که دشمن هم این چنین
در خون مرا به حال خودم وا نمیگذاشت
ما داغدار بوسه وصلیم چون دو شمع
ای کاش عشق سر به سر ما نمیگذاشت
عقل بیهوده سر طرح معما دارد
بازی عشق مگر شاید و اما دارد…
تلخی عمر به شیرینی عشق آکنده است
چه سر انجام خوشی گردش دنیا دارد…
عشق رازیست که تنها به خدا باید گفت
چه سخن ها که خدا با من تنها دارد
فاضل نظری
❆❆❆❆❆
مرگ آن است که عشق تو توهّم گردد
آنکه میخواست تو را، قسمت مردم گردد
یا که با سادگی عاشق شوی و چندی بعد
دل تو متّهمِ سوءِ تفاهم گردد
پیش آدم خبر از میوه ممنوعه نبود
حیفِ عشق است که تعبیر به گندم گردد
اشکم افتاد به خاک و به خدا دیدن داشت
چه کسی دیده وضویی که تیمّم گردد؟
مثل یک برکه بیماه فقط میخواهم
آنچنان غرق تو باشم که دلم گم گردد
باز هم حرفِ دلم را که نگفتم… گفتم؟
عشق بهتر که همینگونه ترنّم گردد
سیدمهدی طباطبایی
❆❆❆❆❆
ای عشق! ای عمیقترین احتیاجها
درمان دردها و خود از بی علاجها
ایمانِ کفر، شادیِ غم، شوقِ بی امید
آمیزه شگرفترین امتزاجها
با یاد گیسوان خمت باز ماندهام
با صد هزار سلسله از اعوجاجها
با اعتبار حسن، نه با حسن اعتبار
در سکههای قلب در افکن رواجها
دلسرد مثل قطب شدم، سهم من نشد
یک شعله بوسه از لب آتش مزاجها
وقتی ز چشمهای تو گیسو کنار رفت
در شامهای تیره عیان شد سراجها
در انتهای شعر به آغاز میرسم
ای عشق! ای عمیق ترین احتیاجها
سیدمحمدمجید موسوی گرمارودی
عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی
عشق داند که در این دایره سرگردانند
❆
یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب
کز هر زبان که میشنوم نامکرر است
❆
آن عشوه داد عشق که مفتی ز ره برفت
وان لطف کرد دوست که دشمن حذر گرفت
❆
عشقبازی کار بازی نیست ای دل سر بباز
زان که گوی عشق نتوان زد به چوگان هوس
❆
راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست
آنجا جز آن که جان بسپارند چاره نیست
هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بود
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
حافظ
❆❆❆❆❆
اگر تو عمر در این ماجرا کنی سعدی
حدیث عشق به پایان رسد نپندارم
سعدی
❆❆❆❆❆
گرز برآورد عشق کوفت سر عقل را
شد ز بلندی عشق چرخ فلک پست دوش
❆
عشق از اول چرا خونی بود
تا گریزد آنک بیرونی بود
❆
عشق جوشد بحر را مانند دیگ
عشق ساید کوه را مانند ریگ
عشق بشکافد فلک را صد شکاف
عشق لرزاند زمین را از گزاف
مولانا
❆❆❆❆❆
در اصل حل مسأله عشق کس نکرد
یا ما بدین دقیقه مشکل نمیرسیم
❆
قیدیست قید عشق که ذوقش کسی که یافت
هرگز طلب نکرد دل باز رستهای
وحشی بافقی
❆❆❆❆❆
طریق عشق سستی بر نتابد
محبت جز درستی بر نتابد
❆
ای صوفی، ار تو منکر عشقی به زهد کوش
ما را ز عشق توبه نفرمود پیر ما
❆
پیوسته من ز عشق حذر کردمی، کنون
آن چشمهای شوخ مرا عشقباز کرد
❆
عشق بیعلت ترنج دوستی بار آورد
گر به علت عشق ورزی رنج و تیمار آورد
اوحدی مراغه ای
❆❆❆❆❆
غم عشق تو، به جان است و نگویم به کسی
که در این بادیه غمزده، غمخواری نیست
امام خمینی
❆❆❆❆❆
عشق همدست به تقدیر شد و کار مرا ساخت
برو ای عقل که کاری تو به تدبیر نکردی
شهریار
❆❆❆❆❆
عشق نام بی نشانه است و کس
نام دیگری بدان نمیدهد
قیصر امین پور
❆❆❆❆❆
کجاست عشق که تا قید آبرو بزنیم
به کوی میکدهها باز های و هو بزنیم…
بیژن ترقی
❆❆❆❆❆
کمی دیر آمدی ای عشق اما باز با این حال
اگر چیزی از این غارتزده باقیست غارت کن
حسین زحمتکش
❆❆❆❆❆
در عشق خوشا مرگ که این بودن ناب است
وقتی همه بودن ما جز هوسی نیست
هوشنگ ابتهاج
❆❆❆❆❆
«باوفا» خواندمت از عمد که تغییر کنی
گاه در عشق نیاز است به تلقین کردن
کاظم بهمنی
❆❆❆❆❆
تشنگانِ مِهر محتاج ترحم نیستند
کوشش بیهوده در عشق از گدایی بهتر است
فاضل نظری
❆❆❆❆❆
مزه عشق به این خوف و رجاهاست رفیق
عشق سرگرمیاش آزار و تسلاست رفیق
انسیه سادات هاشمی
❆❆❆❆❆
پروار میشویّ و گرفتار میشوی
ای عشق! ای پرنده در بند! پر بگیر
سعید توکلی
❆❆❆❆❆
قصه ما و عشق ما ماه به چاه کردنست
قول و غزل چه سان که این نامه سیاه کردنست
نسرین قلندری
❆❆❆❆❆
مینوشتم عشق دستم بوی شبنم میگرفت
آهِ حوای درون، دامان آدم میگرفت
غزل تاجبخش
من حاصل عمر خود ندارم جز غم
در عشق ز نیک و بد ندارم جز غم
یک همدم باوفا ندیدم جز درد
یک مونس نامزد ندارم جز غم
حافظ
❆❆❆❆❆
آنان که زبان عشق را میدانند
لب بسته سرود عاشقی میخوانند
با رفتنشان ترنم آمدن است
خورشید غروب کرده را میمانند
سیدحسن حسینی
❆❆❆❆❆
ای خانه ات آباد، خراباتت کو؟
ای چشمه نور، انشعاباتت کو؟
در شهر نشانه ای ز تبلیغ تو نیست
ای عشق ستاد انتخاباتت کو؟
مهدی جهاندار
❆❆❆❆❆
ای عشق در آتش تو فریاد خوش است
هر کس که در آتش تو افتاد خوش است
بیداد خوش است از تو وز هستی ما
خاکسترکی سپرده بر باد خوش است!
❆
ای دل به کمال عشق آراستمت
از هر چه به غیر عشق پیراستمت
یک عمر اگر سوختم و کاستمت
امروز چنان شدی که میخواستمت
❆
ای عشق غم تو سوخت بسیار مرا
آویخت مسیحوار بر دار مرا
چندان که دلت خواست بیازار مرا
مگذار مرا ز دست مگذار مرا
❆
ای عشق پناهگاه پنداشتمت
ای چاه نهفته راه پنداشتمت
ای چشـــــم سیاه، آه ای چشم سیاه
آتش بودی نگاه پنداشتمت
❆
با یاد تو لبریز کنم جامم را
نام تو شکرریز کند کامم را
ای عشق تو برده تاب و آرامم را
در جام تهی ببین سرانجامم را
فریدون مشیری
گلچین زیباترین شعرهای عاشقانه و احساسی برای بیان احساسات و عاشقانه های دونفره را در ستاره مطالعه نمایید.
چطور آن همه شب بین موهایت جا دادی؟
چگونه یک سبد بهار در چشمهایت کاشتی؟
چطور این همه عشق روی لبهایت جا شد؟
آه…
چگونه بغل بغل رویا در آغوش داری؟
چطور رنگین کمان به گردنت آویختهای؟
چطور دریا دریا دوستت دارم پشت پلکهایت هست و
خروار خروار بوسه در دهانت
چگونه است که اینگونه است حسم به تو؟
مگر اینکه…
تو عشق نباشی!؟
حامد نیازی
❆❆❆❆❆
هوای عشق نمیگیرد
خانه دلم
عطرِ تنت شده است
خلاءِ نبودن
سیدمحمدحسین میران
❆❆❆❆❆
نه
کاری به کار عشق ندارم
من هیچ چیز و هیچ کسی را
دیگر در این زمانه دوست ندارم
انگار این روزگار چشم ندارد من و تو را
یک روز خوشحال و بی ملال ببیند
زیرا هر چیزی و هر کسی را
که دوستتر بداری
حتی اگر یک نخ سیگار
یا زهرمار باشد
از تو دریغ میکند
پس
من با همه وجودم
خود را زدم به مردن
تا روزگار، دیگر
کاری به کار من نداشته باشد
این شعر تازه را هم
ناگفته میگذارم
تا روزگار بو نبرد…
گفتم که
کاری به کار عشق ندارم!
قیصر امین پور
❆❆❆❆❆
و گناه ما این بود که عشق اولشان نبودیم
برای همین چشمهایمان به نظر زیبا نمیآمد
و بدخلقیهایمان روی چشمهای کسی جا نداشت
برای بودن و ماندنمان زمین را به آسمان ندوختند
و هیچکار برای ثابت کردن دوست داشتنهایشان انجام نداند
تار موهایمان قافیه شعر و غزل نشد
و صدایمان تسکین دردهایشان
ما عشق اول نبودیم
وگرنه
برای دیدنمان لحظه شماری میکردند
و برای لمس آغوشمان پیش قدم میشدند
تنها نمیماندیم
یاد یک نفر خودمان را از یادمان نمیبرد
بغض قورت نمیدادیم
اشکهایمان دیده میشد
دوستت دارمهایمان به گوششان میرسید
و سهممان میشد خواسته شدن
فاطمه جوادی
❆❆❆❆❆
از درخت عشق
بالاترین شاخه را خواستم
کالترین میوه نصیبم شد؛
دلتنگی
سمیرا آنالویی
با عضویت رایگان در پلتفرم ستاره به گلچینی ازبهترین مطالب و منابع اطلاعاتی به زبان فارسی دست پیدا کرده و از ابزارها و امکانات مخصوص کسب و کارها نیز استفاده نمایید.
ستاره | سرویس سرگرمی – شعر درباره عشق در بیشتر دیوانهای شعری به چشم میخورد. عشق به محبت بیش از اندازه گفته میشود و هر یک از شاعران بسته به روحیات و جهانبینی خود یکی از معانی عشق را در شعر خود به کار گرفته اند که نگاههای متفاوت آنها باعث تقسیم عشق به روحانی، الهی، حقیقی، مجازی، آسمانی و زمینی شده است. در دوره معاصر شعر عشق بیشتر به عشق زمینی تعبیر میشود. نمونه های متنوع و گوناگون شعر در مورد عشق در ادبیات پارسی را در ستاره بخوانید.
شعر در وصف عشق
آن روح را که عشق حقیقی شعار نیست
نظر شاعران در مورد عشق
نابوده به که بودن او غیر عار نیست
در عشق باش که مست عشقست هر چه هست
بی کار و بار عشق بر دوست بار نیست
گویند عشق چیست بگو ترک اختیار
هر کو ز اختیار نرست اختیار نیست
عاشق شهنشهیست دو عالم بر او نثار
هیچ التفات شاه به سوی نثار نیست
عشقست و عاشقست که باقیست تا ابد
دل بر جز این منه که به جز مستعار نیست
تا کی کنار گیری معشوق مرده را
جان را کنار گیر که او را کنار نیست
آن کز بهار زاد بمیرد گه خزان
گلزار عشق را مدد از نوبهار نیست
آن گل که از بهار بود خار یار اوست
وآن می که از عصیر بود بیخمار نیست…
مولانا
❆❆❆ عشق چیست شعری از مولانا ❆❆❆
در عشق زنده باید کز مرده هیچ ناید
دانی که کیست زنده؟ آن کو ز عشق زاید
گرمیِ شیر غران، مردیِ جمله مردان
تیزی تیغ بران، با عشق کُند آید
در راه رهزنانند وین خفتگان خسانند
پای نگار کرده این راه را نشاید
طبل قضا برآمد وز عشق لشکر آمد
کو رستمِ سرآمد تا دست برگشاید
رعدش بغرد از دل، جانش ز ابر غالب
چون برق بجهد از تن یک لحظهای نپاید
هرگز چنین سری را تیغ اجل نبُرد
کاین سر ز سربلندی بر ساق عرش ساید
هرگز چنین دلی را غصه فرو نگیرد
غمهای عالم او را شادی دل فزاید
❆❆ شعر درباره عشق و شادی از مولوی ❆❆
نظر شاعران در مورد عشق
خانه پر بود از متاع صبر این دیوانه را
سوخت عشق خانه سوز اول متاع خانه را
خواه آتش گوی و خواهی قرب، معنی واحد است
قرب شمع است آنکه خاکستر کند پروانه را
هر چه گویی آخری دارد به غیر از حرف عشق
کاینهمه گفتند و آخر نیست این افسانه را
گرد ننشیند به طرف دامن آزادگان
گر براندازد فلک بنیاد این ویرانه را
می ز رطل عشق خوردن کار هر بی ظرف نیست
وحشیی باید که بر لب گیرد این پیمانه را
وحشی بافقی
❆❆❆❆❆
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
جلوهای کرد رخت دید ملک عشق نداشت
عین آتش شد از این غیرت و بر آدم زد
عقل میخواست کز آن شعله چراغ افروزد
برق غیرت بدرخشید و جهان برهم زد
مدعی خواست که آید به تماشاگه راز
دست غیب آمد و بر سینه نامحرم زد
دیگران قرعه قسمت همه بر عیش زدند
دل غمدیده ما بود که هم بر غم زد
جان علوی هوس چاه زنخدان تو داشت
دست در حلقه آن زلف خم اندر خم زد
حافظ آن روز طربنامه عشق تو نوشت
که قلم بر سر اسباب دل خرم زد
حافظ
❆❆ شعر در مورد عشق عرفانی ❆❆
من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو
پیش من جز سخی شمع و شکر هیچ مگو
سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو
ور از این بیخبری رنج مبر هیچ مگو
دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت
آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو
گفتم ای عشق من از چیز دگر میترسم
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو
جهان بی عشق سامانی ندارد
فلک بی میل دورانی ندارد
نه مردم شد کسی کز عشق پاکست
که مردم عشق و باقی آب و خاکست
چراغ جمله عالم عقل و دینست
تو عاشق شو که به ز آن جمله اینست
اگر چه عاشقی خود بت پرستیست
همه مستی شمر چون ترک هستیست
به عشق ار بت پرستی دینت پاکست
وگر طاعت کنی بی عشق خاکست…
فدای عشق شو گر خود مجازیست
که دولت را درو پوشیده رازیست
حقیقت در مجاز اینک پدید است
که فتح آن خزینه زین کلید است…
امیرخسرو دهلوی
❆❆❆❆❆
فرهاد را چو بر رخ شیرین نظر فتاد
دودش به سر درآمد و از پای درفتاد
مجنون ز جام طلعت لیلی چو مست شد
فارغ ز مادر و پدر و سیم و زر فتاد
رامین چو اختیار غم عشق ویس کرد
یک بارگی جدا ز کلاه و کمر فتاد
وامق چو کارش از غم عذرا به جان رسید
کارش مدام با غم و آه سحر فتاد
زین گونه صد هزار کس از پیر و از جوان
مست از شراب عشق چو من بیخبر فتاد
بسیار کس شدند اسیر کمند عشق
تنها نه از برای من این شور و شر فتاد
روزی به دلبری نظری کرد چشم من
زان یک نظر مرا دو جهان از نظر فتاد
عشق آمد آن چنان به دلم در زد آتشی
کز وی هزار سوز مرا در جگر فتاد
بر من مگیر اگر شدم آشفته دل ز عشق
مانند این بسی ز قضا و قدر فتاد
سعدی ز خلق چند نهان راز دل کنی
چون ماجرای عشق تو یک یک به درفتاد
سعدی
عکس نوشته و شعر عشق
اگر از علاقه مندان به شعر هستید مطالعه شعر کوتاه عاشقانه زیبا و دلنشین را به شما پیشنهاد میدهیم.
هر چه این احساس را در انزوا پنهان کند
میتواند از خودش تا کی مرا پنهان کند؟
عشق، قابیل است؛ قابیلی که سرگردان هنوز
کشته خود را نمیداند کجا پنهان کند
در خودش، من را فرو خورده ست، میخواهد چه قدر
ماه را بیهوده پشت ابرها پنهان کند؟
هرچه فریاد است از چشمان او خواهم شنید
هر چه را او سعی دارد بی صدا پنهان کند
آه!، مردی که دلش از سینهاش بیرون زده ست
حرفهایش را، نگاهش را، چرا پنهان کند؟
خسته هرگز نیستم، بگذار بعد از سالها
باز من پیدا شوم، باز او مرا پنهان کند
نجمه زارع
❆❆❆❆❆
آن نه عشق است که بتوان برِ غمخوارش برد
یا توان طبلزنان بر سر بازارش برد
عشق میخواهم از آنسان که رهایی باشد
هم از آن عشق که منصور، سر دارش برد
عاشقی باش که گویند به دریا زد و رفت
نه که گویند خسی بود که جوبارش برد
دلت ایثار کن آنسان که حقی با حقدار
نه که کالاش کنی، گویی طرارش برد
شوکتی بود در این شیوه شیرین روزی
عشق بازاری ما رونق بازارش برد
عشق یعنی قلم از تیشه و دفتر از سنگ
که به عمری نتوان دست در آثارش برد
مرد میدانی اگر باشد از این جوهر ناب
کاری از پیش رود کارستان که «آرش» برد
حسین منزوی
❆❆ شعر عشق یعنی ❆❆
من در پی رد تو کجا و تو کجایی
دنبال تو دستم نرسیده است به جایی
ای «بوده» که مثل تو نبوده است، نگو هست
ای «رفته» که در قلب منی گرچه نیایی
این عشق زمینی است که آغاز صعود است
پابند «هوس» نیستم ای عشق «هوایی»
قدر تنی از پیرهنی فاصله داریم
وای از تو چه سخت است همین قدر جدایی
ای قطب کشاننده پر جاذبه دیگر
وقت است دل آهنیام را بربایی
گفتی و ندیدی و شنیدی و ندیدم
دشنام و جفایی و دعایی و وفایی
یک عالمه راه آمدهام با تو و یک بار
بد نیست تو هم با من اگر راه بیایی…
مهدی فرجى
❆❆❆❆❆
گر عقل پشت حرف دل، اما نمیگذاشت
تردید پا به خلوت دنیا نمیگذاشت
از خیر هست و نیست دنیا به شوق دوست
میشد گذشت… وسوسه اما نمیگذاشت
این قدر اگر معطل پرسش نمیشدم
شاید قطار عشق مرا جا نمیگذاشت
دنیا مرا فروخت ولی کاش دستکم
چون بردگان مرا به تماشا نمیگذاشت
شاید اگر تو نیز به دریا نمیزدی
هرگز به این جزیره کسی پا نمیگذاشت
گر عقل در جدال جنون، مرد جنگ بود
ما را در این مبارزه تنها نمیگذاشت
ای دل بگو به عقل که دشمن هم این چنین
در خون مرا به حال خودم وا نمیگذاشت
ما داغدار بوسه وصلیم چون دو شمع
ای کاش عشق سر به سر ما نمیگذاشت
عقل بیهوده سر طرح معما دارد
بازی عشق مگر شاید و اما دارد…
تلخی عمر به شیرینی عشق آکنده است
چه سر انجام خوشی گردش دنیا دارد…
عشق رازیست که تنها به خدا باید گفت
چه سخن ها که خدا با من تنها دارد
فاضل نظری
❆❆❆❆❆
مرگ آن است که عشق تو توهّم گردد
آنکه میخواست تو را، قسمت مردم گردد
یا که با سادگی عاشق شوی و چندی بعد
دل تو متّهمِ سوءِ تفاهم گردد
پیش آدم خبر از میوه ممنوعه نبود
حیفِ عشق است که تعبیر به گندم گردد
اشکم افتاد به خاک و به خدا دیدن داشت
چه کسی دیده وضویی که تیمّم گردد؟
مثل یک برکه بیماه فقط میخواهم
آنچنان غرق تو باشم که دلم گم گردد
باز هم حرفِ دلم را که نگفتم… گفتم؟
عشق بهتر که همینگونه ترنّم گردد
سیدمهدی طباطبایی
❆❆❆❆❆
ای عشق! ای عمیقترین احتیاجها
درمان دردها و خود از بی علاجها
ایمانِ کفر، شادیِ غم، شوقِ بی امید
آمیزه شگرفترین امتزاجها
با یاد گیسوان خمت باز ماندهام
با صد هزار سلسله از اعوجاجها
با اعتبار حسن، نه با حسن اعتبار
در سکههای قلب در افکن رواجها
دلسرد مثل قطب شدم، سهم من نشد
یک شعله بوسه از لب آتش مزاجها
وقتی ز چشمهای تو گیسو کنار رفت
در شامهای تیره عیان شد سراجها
در انتهای شعر به آغاز میرسم
ای عشق! ای عمیق ترین احتیاجها
سیدمحمدمجید موسوی گرمارودی
عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی
عشق داند که در این دایره سرگردانند
❆
یک قصه بیش نیست غم عشق وین عجب
کز هر زبان که میشنوم نامکرر است
❆
آن عشوه داد عشق که مفتی ز ره برفت
وان لطف کرد دوست که دشمن حذر گرفت
❆
عشقبازی کار بازی نیست ای دل سر بباز
زان که گوی عشق نتوان زد به چوگان هوس
❆
راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست
آنجا جز آن که جان بسپارند چاره نیست
هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بود
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
حافظ
❆❆❆❆❆
اگر تو عمر در این ماجرا کنی سعدی
حدیث عشق به پایان رسد نپندارم
سعدی
❆❆❆❆❆
گرز برآورد عشق کوفت سر عقل را
شد ز بلندی عشق چرخ فلک پست دوش
❆
عشق از اول چرا خونی بود
تا گریزد آنک بیرونی بود
❆
عشق جوشد بحر را مانند دیگ
عشق ساید کوه را مانند ریگ
عشق بشکافد فلک را صد شکاف
عشق لرزاند زمین را از گزاف
مولانا
❆❆❆❆❆
در اصل حل مسأله عشق کس نکرد
یا ما بدین دقیقه مشکل نمیرسیم
❆
قیدیست قید عشق که ذوقش کسی که یافت
هرگز طلب نکرد دل باز رستهای
وحشی بافقی
❆❆❆❆❆
طریق عشق سستی بر نتابد
محبت جز درستی بر نتابد
❆
ای صوفی، ار تو منکر عشقی به زهد کوش
ما را ز عشق توبه نفرمود پیر ما
❆
پیوسته من ز عشق حذر کردمی، کنون
آن چشمهای شوخ مرا عشقباز کرد
❆
عشق بیعلت ترنج دوستی بار آورد
گر به علت عشق ورزی رنج و تیمار آورد
اوحدی مراغه ای
❆❆❆❆❆
غم عشق تو، به جان است و نگویم به کسی
که در این بادیه غمزده، غمخواری نیست
امام خمینی
❆❆❆❆❆
عشق همدست به تقدیر شد و کار مرا ساخت
برو ای عقل که کاری تو به تدبیر نکردی
شهریار
❆❆❆❆❆
عشق نام بی نشانه است و کس
نام دیگری بدان نمیدهد
قیصر امین پور
❆❆❆❆❆
کجاست عشق که تا قید آبرو بزنیم
به کوی میکدهها باز های و هو بزنیم…
بیژن ترقی
❆❆❆❆❆
کمی دیر آمدی ای عشق اما باز با این حال
اگر چیزی از این غارتزده باقیست غارت کن
حسین زحمتکش
❆❆❆❆❆
در عشق خوشا مرگ که این بودن ناب است
وقتی همه بودن ما جز هوسی نیست
هوشنگ ابتهاج
❆❆❆❆❆
«باوفا» خواندمت از عمد که تغییر کنی
گاه در عشق نیاز است به تلقین کردن
کاظم بهمنی
❆❆❆❆❆
تشنگانِ مِهر محتاج ترحم نیستند
کوشش بیهوده در عشق از گدایی بهتر است
فاضل نظری
❆❆❆❆❆
مزه عشق به این خوف و رجاهاست رفیق
عشق سرگرمیاش آزار و تسلاست رفیق
انسیه سادات هاشمی
❆❆❆❆❆
پروار میشویّ و گرفتار میشوی
ای عشق! ای پرنده در بند! پر بگیر
سعید توکلی
❆❆❆❆❆
قصه ما و عشق ما ماه به چاه کردنست
قول و غزل چه سان که این نامه سیاه کردنست
نسرین قلندری
❆❆❆❆❆
مینوشتم عشق دستم بوی شبنم میگرفت
آهِ حوای درون، دامان آدم میگرفت
غزل تاجبخش
من حاصل عمر خود ندارم جز غم
در عشق ز نیک و بد ندارم جز غم
یک همدم باوفا ندیدم جز درد
یک مونس نامزد ندارم جز غم
حافظ
❆❆❆❆❆
آنان که زبان عشق را میدانند
لب بسته سرود عاشقی میخوانند
با رفتنشان ترنم آمدن است
خورشید غروب کرده را میمانند
سیدحسن حسینی
❆❆❆❆❆
ای خانه ات آباد، خراباتت کو؟
ای چشمه نور، انشعاباتت کو؟
در شهر نشانه ای ز تبلیغ تو نیست
ای عشق ستاد انتخاباتت کو؟
مهدی جهاندار
❆❆❆❆❆
ای عشق در آتش تو فریاد خوش است
هر کس که در آتش تو افتاد خوش است
بیداد خوش است از تو وز هستی ما
خاکسترکی سپرده بر باد خوش است!
❆
ای دل به کمال عشق آراستمت
از هر چه به غیر عشق پیراستمت
یک عمر اگر سوختم و کاستمت
امروز چنان شدی که میخواستمت
❆
ای عشق غم تو سوخت بسیار مرا
آویخت مسیحوار بر دار مرا
چندان که دلت خواست بیازار مرا
مگذار مرا ز دست مگذار مرا
❆
ای عشق پناهگاه پنداشتمت
ای چاه نهفته راه پنداشتمت
ای چشـــــم سیاه، آه ای چشم سیاه
آتش بودی نگاه پنداشتمت
❆
با یاد تو لبریز کنم جامم را
نام تو شکرریز کند کامم را
ای عشق تو برده تاب و آرامم را
در جام تهی ببین سرانجامم را
فریدون مشیری
گلچین زیباترین شعرهای عاشقانه و احساسی برای بیان احساسات و عاشقانه های دونفره را در ستاره مطالعه نمایید.
چطور آن همه شب بین موهایت جا دادی؟
چگونه یک سبد بهار در چشمهایت کاشتی؟
چطور این همه عشق روی لبهایت جا شد؟
آه…
چگونه بغل بغل رویا در آغوش داری؟
چطور رنگین کمان به گردنت آویختهای؟
چطور دریا دریا دوستت دارم پشت پلکهایت هست و
خروار خروار بوسه در دهانت
چگونه است که اینگونه است حسم به تو؟
مگر اینکه…
تو عشق نباشی!؟
حامد نیازی
❆❆❆❆❆
هوای عشق نمیگیرد
خانه دلم
عطرِ تنت شده است
خلاءِ نبودن
سیدمحمدحسین میران
❆❆❆❆❆
نه
کاری به کار عشق ندارم
من هیچ چیز و هیچ کسی را
دیگر در این زمانه دوست ندارم
انگار این روزگار چشم ندارد من و تو را
یک روز خوشحال و بی ملال ببیند
زیرا هر چیزی و هر کسی را
که دوستتر بداری
حتی اگر یک نخ سیگار
یا زهرمار باشد
از تو دریغ میکند
پس
من با همه وجودم
خود را زدم به مردن
تا روزگار، دیگر
کاری به کار من نداشته باشد
این شعر تازه را هم
ناگفته میگذارم
تا روزگار بو نبرد…
گفتم که
کاری به کار عشق ندارم!
قیصر امین پور
❆❆❆❆❆
و گناه ما این بود که عشق اولشان نبودیم
برای همین چشمهایمان به نظر زیبا نمیآمد
و بدخلقیهایمان روی چشمهای کسی جا نداشت
برای بودن و ماندنمان زمین را به آسمان ندوختند
و هیچکار برای ثابت کردن دوست داشتنهایشان انجام نداند
تار موهایمان قافیه شعر و غزل نشد
و صدایمان تسکین دردهایشان
ما عشق اول نبودیم
وگرنه
برای دیدنمان لحظه شماری میکردند
و برای لمس آغوشمان پیش قدم میشدند
تنها نمیماندیم
یاد یک نفر خودمان را از یادمان نمیبرد
بغض قورت نمیدادیم
اشکهایمان دیده میشد
دوستت دارمهایمان به گوششان میرسید
و سهممان میشد خواسته شدن
فاطمه جوادی
❆❆❆❆❆
از درخت عشق
بالاترین شاخه را خواستم
کالترین میوه نصیبم شد؛
دلتنگی
سمیرا آنالویی
با عضویت رایگان در پلتفرم ستاره به گلچینی ازبهترین مطالب و منابع اطلاعاتی به زبان فارسی دست پیدا کرده و از ابزارها و امکانات مخصوص کسب و کارها نیز استفاده نمایید.
عشق پرتکرارترین موضوعی است که از دیرباز به تمامی زبان ها و در تمامی فرهنگ ها در مورد آن شعر سروده شده. عشق؛ پیچیده ترین و عمیق ترین احساس آدمی که هیچ کس نتوانسته است تعریف دقیقی از آن ارائه دهد، و با این حال اکثر انسان ها مدعی هستند که آن را تجربه کرده اند. احساسی که یک جایی درون قلب همه ی آدم ها جا خوش کرده است و منتظر فرصت است تا از پناهگاهش بیرون بیاید. به خاطر همین است که نقاشی ها و موسیقی های زیبا را دوست داریم، جملات احساسی فیلم ها و قصه ها در خاطرمان می مانند و دلمان می خواهد شعرهای عاشقانه و جملات زیبا و احساسی را بارها و بارها بخوانیم.
در این متن کوتاه، چهار شاعر فارسی زبان (دو شاعر از قرون گذشته و دو شاعر معاصر) را معرفی می کنیم که بیش تر یا متفاوت تر از بقیه درباره ی عشق سخن گفته اند.
سعدی را می توان بزرگ ترین شاعر عاشقانه سرای ایران نامید. اگرچه سعدی، که به او به حق لقب استاد سخن داده اند، کتاب های حکمت آمیز و اخلاقی گلستان و بوستان را دارد، در قصایدش به مدح و موعظه و تعلیم پرداخته و در غزلیاتش دنیا و کار آن را به سخره گرفته، و در تمامی این شعرها و نثرها لطایف و ظرایف فراوانی را به کار برده، اما اکنون می خواهیم درباره ی غزلیات سعدی صحبت کنیم؛ جایی که فقط عشق دیده می شود و بس!
نظر شاعران در مورد عشق
کمتر ایرانی ای را می توانید پیدا کنید که عشق را بشناسد اما فروغ فرخزاد را نه. این شاعر بزرگ که تنها 32 سال عمر کرد اما در همین زمان کم، دریچه ای نو به شعر معاصر فارسی گشود. موضوع اصلی شعرهای فروغ عشق است و این عشق را از نگاه متفاوت و زنانه و بسیار شخصی خود به نمایش می گذارد؛ کاری که پیش از این هیچ زن شاعری نکرده بود. زنانگی طوری در تاروپود شعر فروغ تنیده شده که نمی توان آن را از شعر، یا شعر را از آن جدا کرد.
شعرهای فروغ، زندگی است، و زندگی فروغ، سراسر عشق:
پرنده گفت:”چه بویی، چه آفتابی، آه”
“بهار آمده است”
“و من به جست وجوی جفت خویش خواهم رفت”
پرنده از لب ایوان
پرید، مثل پیامی پرید و رفت
پرنده کوچک بود
پرنده فکر نمی کرد
پرنده روزنامه نمی خواند
پرنده قرض نداشت
پرنده آدم ها را نمی شناخت
پرنده روی هوا
و بر فراز چراغ های خطر
در ارتفاع بی خبری می پرید
و لحظه های آبی را
دیوانه وار تجربه می کرد
پرنده آه، فقط یک پرنده بود
عشق درون مایه بسیاری از آثار نظم و نثر ایرانی است. شاعر ایرانی با عشق پیوندی دیرینه دارد و تمام عناصر عشق از سوز و گذاز عاشقانه تا وصل و جدایی در آثار شاعران قدیمی و معاصر ایرانی دیده می شود. شاعرانی همچون حافظ و سعدی و وحشی بافقی همگی اشعاری در باب عشق سروده اند و در آثار و کتاب های شاعران معاصر همچون شاملو ، رهی معیری، شهریار، و شاعران جوانتر نظیر فاضل نظری، رسول یونان و .. عشق حضوری چشمگیر و همیشگی دارد. در این مطلب گزیده ای از تعدادی از شاعران سنتی و معاصر ایرانی که در وصف عشق سروده اند را با هم می خوانیم.
شهرت احمد شاملو بیشتر به خاطر سبک جدید شعری او بود که فارغ از وزن شعر می سرود و شامل اشعار نو و برخی قالبهای کهن نظیر قصیده و نیز ترانههای عامیانه هم می شود. شاملو تحت تأثیر نیما یوشیج، به شعر نو روی آورد، که در این مطلب میتوان بیشتر با این سبک آشنا شد ، اما برای اولین بار درشعر «تا شکوفه سرخ یک پیراهن» که در سال 1329 با نام «شعر سفید غفران» منتشر شد وزن را رها کرد و بهصورت پیشرو سبک جدیدی را در شعر معاصر فارسی گسترش داد. از این سبک به شعر سپید یا شعر منثور یا شعر شاملویی یاد کردهاند. مجموعه کتاب کوچه شاملو، بزرگ ترین اثر پزوهشی در فرهنگ عامیانه مردم ایرام نامیده شده است.
1. شعر عاشقانه از احمد شاملو
دوست اش می دارم چرا که می شناسمش به دوستی و یگانگی شهر همه بیگانگی و عداوت است هنگامی که دستان مهربانش را به دست می گیرم تنهایی غم انگیزش را در می یابم
اندوه اش غروبی دلگیر است در غربت و تنهایی هم چنان که شادی اش طلوع همه آفتاب هاستنظر شاعران در مورد عشق
2- اشعار زیبا از وحشی بافقی
آه، تاکی ز سفر باز نیایی، بازآاشتیاق تو مرا سوخت کجایی، بازآشده نزدیک که هجران تو، مارا بکشدگر همان بر سر خونریزی مایی، بازآکرده ای عهد که باز آیی و ما را بکشیوقت آنست که لطفی بنمایی، بازآرفتی و باز نمی آیی و من بی تو به جانجان من این همه بی رحم چرایی، بازآ
3. توصیف عشق از زبان شمس لنگرودی
حکایت باران بی امان استاین گونه که مندوستت می دارمشوریده وار و پریشانبر خزه ها و خیزاب هابه بیراهه و راه ها تاختنبی تاب، بی قراردریایی جستنو به سنگچین باغ بسته دری سر نهادنو تو را به یاد آوردنحکایت بارانی بی قرار استاین گونه که من دوستت می دارم
4. خاقانی شروانی
مرغی که نوای درد راند عشق استپیکی که زبان غیب داند عشق استهستی که به نیستیت خواند عشق استو آنچ از تو تو را باز رهاند عشق است
5. نزار قبانی و توصیف او از عشق
تو را زن میخواهم، آن گونه که هستیتو را چون زنانی میخواهمدر تابلوی های جاودانهچون دوشیزگان نقش شده بر سقف کلیساهاکه تن در مهتاب میشویند
تو را زنانه میخواهمتا درختان سبز شوند،ابرهای پر باران به هم آیند،باران فرو ریزد
تو را زنانه میخواهمزیرا تمدن زنانه استشعر زنانه استساقهی گندم،شیشهی عطر،
حتی پاریس زنانه استو بیروت – با تمامی زخمهایش – زنانه است
تو را سوگند به آنان که میخواهند شعر بسرایندزن باش
تو را سوگند به آنان که میخواهند خدا را بشناسندزن باش
6. سخن عاشقی از سعدی، مولانا و حافظ
دوست دارم که بپوشی رخ همچون قمرتتا چو خورشید نبینند به هر بام و درت
جرم بیگانه نباشد که تو خود صورت خویشگر در آیینه ببینی برود دل ز برت
جای خندهست سخن گفتن شیرین پیشتکآب شیرین چو بخندی برود از شکرت
راه آه سحر از شوق نمییارم دادتا نباید که بشوراند خواب سحرت
سعدی
اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل مندل من داند و من دانم و دل داند و من
خاک من گل شود و گل شکفد از گل منتا ابد مهر تو بیرون نرود از دل من مولانا
ما را که دردعشقو بلای خمار کشتیا وصلدوستیا می صافی دوا کند
جان رفت در سر می و حافظ به عشق سوختعیسی دمی کجاست که احیای ما کند حافظ
7. توصیفهای زیبا از فروغ، شهریار و سهراب
تو خود شعری و چون سحر و پری افسانه را مانیبه افسون کدامین شعر در دام من افتادی
گر از یادم رود عالم تو از یادم نخواهی رفتبه شرط آن که گه گاهی تو هم از من کنی یادی
شهریار
صدا کن مراصدای تو خوب استصدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی استکه در انتهای صمیمیت حزن می روید
سهراب سپهری
وقتی که زندگی منهیچ چیز نبودهیچ چیز به جز تیک تاک ساعت دیواریدریافتمباید، باید، بایددیوانه وار دوست بدارمکسی را که مثل هیچ کس نیست
فروغ
8. پیام عشق از ملک الشعرا، رودکی و منزوی
از پشت تریبون دلم عشق چنین گفتمحبوب تو زیباست، قشنگ است، ملیح استاعضای وجودم همه فریاد کشیدنداحسنت صحیح است، صحیح است، صحیح استنظر شاعران در مورد عشق
ملک ااشعرای بهار
با عاشقان نشین و همه عاشقی گزینبا هر که نیست عاشق کم کن قرینیا
باشد گه وصال ببینند روی دوستتو نیز در میانه ی ایشان ببینیا
تا اندران میانه، که بینند روی اوتو نیز در میانه ی ایشان نشینیا
رودکی
خیام اگر زباده مستی خوش باشدگر با صنمی دمی نشستی خوش باشپایان همه عمر جهان نیستی استپندار که نیستی چو هستی خوش باش
خیام
حسین منزوی
انتهای پیام/
زیباترین اشعار کوتاه همراه با جملات و متن های رمانتیک درباره مفهوم عشق و عاشقی در زندگی
نشان عشق چیست؟
ای که می پرسی نشان عشق چیست
عشق چیزی جز ظهور مهر نیست
عشق یعنی مشکلی آسان کنی
دردی از در مانده ای درمان کنی
در میان این همه غوغا و شر
عشق یعنی کاهش رنج بشر
نظر شاعران در مورد عشق
عشق یعنی گل به جای خار باش
پل به جای این همه دیوار باش
عشق یعنی تشنه ای خود نیز اگر
واگذاری آب را، بر تشنه تر
عشق یعنی دشت گل کاری شده
در کویری چشمه ای جاری شده
عشق یعنی ترش را شیرین کنی
عشق یعنی نیش را نوشین کنی
هر کجا عشق آید و ساکن شود
هر چه نا ممکن بود ، ممکن شود
مولانا
******
شعر انگلیسی عاشقی یعنی
To love is to share life together
to build special plans just for two
to work side by side
and then smile with pride
as one by one, dreams all come true
To love is to help and encourage
with smiles and sincere words of praise
to take time to share
to listen and care
عاشقی به اشتراک گذاشتن زندگی با یکدیگر است
ساختن برنامه های خاص فقط برای دو نفر
کارکردن دوشا دوش هم
و با غرور لبخند زدن
و یک به یک به حقیقت پیوستن تمام رویاها
دوست داشتن، یاری و دلگرم کردن است
با لبخند و واژه های صادقانه ای از ستایش
سهیم بودن در زمان
گوش دادن و مراقبت کردن
******
شعر نو عشق چیست؟
عشق را نمی توان شرح داد
بدون هیچ شکل و فرمی ست
عشق جسم نیست
عشق وارد زندگی مان می شود
درست از لحظه ای که متولد می شویم
از گهواره تا گور
عشق درون همه هست
عشق مانند یک شمع می سوزد
گاهی سوسو می زند و به لرزه می افتد اما هرگز نمی میرد
عشق می تواند تو را تهی کند
عشق می تواند تو را کامل کند
عشق می تواند تو را بسازد یا بشکند
عشق در روح توست
عشق در قلب توست
عشق در فکر توست
عشق جهانیست
و تمام جهان را احاطه کرده ست
مهم نیست کجا باشی
عشق زبانی همگانیست
عشق پیرامون توست
نمی توانی آن را ببینی یا لمس کنی
اما عشق در همه جا هست
******
معشوقه چو آفتاب تابان گردد
عاشق به مثال ذره گردان گردد
چون باد بهار عشق جنبان گردد
هر شاخ که خشک نیست رقصان گردد
******
بگذار مراقب قلب شکسته ی تو باشم
و به تو نشان دهم پرواز کردن را
بگذار به آرامی با دست هایم تو را نگه دارم
و اشک های خدا حافظی تو را ببوسم
بگذار تو را به سوی روشنایی فردا هدایت کنم
بی نیاز از باران
زیرا هر آن چه که حالا می خواهم
دیدن دوباره ی لبخند توست
******
عشق یعنی خاطرات بی غبار
دفتری از شعر و از عطر بهار
عشق یعنی یک تمنا یک نیاز
زمزمه از عاشقی با سوز و ساز
عشق یعنی چشم خیس مست او
زیر باران دست تو در دست او
عشق یعنی ملتهب از یک نگاه
غرق در گل بوسه تا وقت پگاه
عشق یعنی عطر خجلت شور عشق
گرمی دست تو در آغوش عشق
عشق یعنی بی تو هرگز پس بمان
تا سحر از عاشقی با او بخوان
عشق یعنی هر چه داری نیم کن
از برایش قلب خود تقدیم کن
عشق یعنی مستی و دیوانگی
عشق یعنی با جهان بیگانگی
شاعر : نامشخص
******
عاشقی را چه نیاز است به توجیه و دلیل
که تو ای عشق همان پرسش بی زیرایی
قیصر امین پور
******
راهی ست راه عشق که هیچش کناره نیست
آنجا جز آن که جان بسپارند چاره نیست
هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بود
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
******
نظر شاعران در مورد عشق
زندگی همانند بازی است و عشق حقیقی جایزه آن است. “روفوس وینرایت”
******
زندگی همانند گل است و عشق عسل آن گل “ویکتور هوگو”
فال حافظ
متخصص تغذیهخرید ملک در ترکیهاتاق فرار ترسناکقیمت فرشخرید لایک ایرانیجراح بینی در تهرانآموزش برنامه نویسی اندرویداتاق فرار شمارش معکوسخرید فالوورسایت سلامت و پزشکی سومیتامتن عاشقانهمتن زیبانمونه رپورتاژ آگهیگل فروشی آنلاین در یزد
صفحه اصلیتبلیغات در کوکاتماس با مادرباره ما
سبک زندگیسلامت و پزشکیخواص هاتناسب اندامارزش غذاییپوست و مواطلاعات داروییدانستنی های بارداریگیاهخواریمعرفی فیلمدیالوگ های ماندگارمعرفی کتابچهره هاسرگرمیاشعار زیباجملات زیباسخنان بزرگانپیام تبریکتولدت مبارکترین هادانستنی هادانش و فن آوریدکوراسیون داخلی منزلعکس های جالب و دیدنیگل و گیاهانموضوع انشاآشپزی
© کپی بخش یا کل هر کدام از مطالب کوکا توسط سایت های دیگر بدون کسب اجازه قبلی ممنوع می باشد.
استفاده از مطالب سایت کوکا در سایت های خبر خوان و دارای آی فریم نیز اکیدا ممنوع است.
توجه
مطالب بخش سلامت و پزشکی سایت کوکا فقط جنبه اطلاع رسانی و آموزشی دارند. این مطالب توصیه پزشکی تلقی نمی شوند و نباید آنها را جایگزین مراجعه به پزشک جهت تشخیص و درمان کرد.
مجموعه کامل از بهترین اشعار، غزلیات، رباعی ها و دوبیتی های کوتاه و عاشقانه مولانا در مورد عشق و عاشقی و معشوق
در هوایت بی قرارم روز و شب
سر ز پایت بر ندارم روز و شب
******
یک ساعت عشق صد جهان بیش ارزد
صد جان به فدای عاشقی باد ای جان
******
نظر شاعران در مورد عشق
اشعار مولانا درباره عشق
یک بوسه ز تو خواستم و شش دادی
شاگرد که بودی که چنین استادی
خوبی و کرم را چو نکو بنیادی
ای دنیا را ز تو هزار آزادی
******
بی عشق نشاط و طرب افزون نشود
بی عشق وجود خوب و موزون نشود
صد قطره ز ابر اگر به دریا بارد
بیجنبش عشق در مکنون نشود
******
حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو
و اندر دل آتش درآ پروانه شو پروانه شو
هم خویش را بیگانه کن هم خانه را ویرانه کن
و آنگه بیا با عاشقان هم خانه شو هم خانه شو
******
من از عالم تو را تنها گزیدم
روا داری که من غمگین نشینم؟!
******
اشعار مولانا جلال الدین محمد بلخی
اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل من
دل من داند و من دانم و دل داند و من
خاک من گل شود و گل شکفد از گل من
تا ابد مهر تو بیرون نرود از دل من
******
غزل عاشقانه از دیوان شمس تبریزی
چون نمایی آن رخ گلرنگ را
از طرب در چرخ آری سنگ را
بار دیگر سر برون کن از حجاب
از برای عاشقان دنگ را
تا که دانش گم کند مر راه را
تا که عاقل بشکند فرهنگ را
تا که آب از عکس تو گوهر شود
تا که آتش واهلد مر جنگ را
من نخواهم ماه را با حسن تو
وان دو سه قندیلک آونگ را
من نگویم آینه با روی تو
آسمان کهنه پرزنگ را
دردمیدی و آفریدی باز تو
شکل دیگر این جهان تنگ را
در هوای چشم چون مریخ او
ساز ده ای زهره باز آن چنگ را
******
دوبیتی کوتاه عاشقانه از مولانا
از آتش عشق در جهان گرمی ها
وز شیر جفاش در وفا نرمی ها
زان ماه که خورشید از او شرمنده ست
بی شرم بود مرد چه بی شرمی ها
******
رباعیات عاشقانه مولانا
جز عشق نبود هیچ دم ساز مرا
نی اول و نی آخهر و آغاز مرا
جان میدهد از درونه آواز مرا
کی کاهل راه عشق درباز مرا
******
من پیر فنا بدم جوانم کردی
من مرده بدم ز زندگانم کردی
می ترسیدم که گم شوم در ره تو
اکنون نشوم گم که نشانم کردینظر شاعران در مورد عشق
******
اشعار مولانا جلال الدین محمد بلخی
اندر دل بی وفا غم و ماتم باد
آن را که وفا نیست ز عالم کم باد
دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد
جز غم که هزار آفرین بر غم باد
******
گلچین بهترین اشعار مولانا
اگر عالم همه پرخار باشد
دل عاشق همه گلزار باشد
وگر بیکار گردد چرخ گردون
جهان عاشقان بر کار باشد
همه غمگین شوند و جان عاشق
لطیف و خرم و عیار باشد
به عاشق ده تو هر جا شمع مردهست
که او را صد هزار انوار باشد
وگر تنهاست عاشق نیست تنها
که با معشوق پنهان یار باشد
شراب عاشقان از سینه جوشد
حریف عشق در اسرار باشد
به صد وعده نباشد عشق خرسند
که مکر دلبران بسیار باشد
وگر بیمار بینی عاشقی را
نه شاهد بر سر بیمار باشد
سوار عشق شو وز ره میندیش
که اسب عشق بس رهوار باشد
به یک حمله تو را منزل رساند
اگر چه راه ناهموار باشد
علف خواری نداند جان عاشق
که جان عاشقان خمار باشد
ز شمس الدین تبریزی بیابی
دلی کو مست و بس هشیار باشد
******
گر کسی گوید که بهر عشق بحر دل چرا شوریده و شیدا شود؟
تو جوابش ده که: اندر شوق بحر قطره بی آرام و ناپروا شود
******
از دل تو در دل من نکته هاست
آه چه ره است از دل تو تا دلم
گر نکنی بر دل من رحمتی
وای دلم وای دلم وا دلم
******
ای که می پرسی نشان عشق چیست
عشق چیزی جز ظهور مهر نیست
عشق یعنی مشکلی آسان کنی
دردی از در مانده ای درمان کنی
در میان این همه غوغا و شر
عشق یعنی کاهش رنج بشر
عشق یعنی گل به جای خار باش
پل به جای این همه دیوار باش
عشق یعنی تشنه ای خود نیز اگر
واگذاری آب را، بر تشنه تر
عشق یعنی دشت گل کاری شده
در کویری چشمه ای جاری شده
عشق یعنی ترش را شیرین کنی
عشق یعنی نیش را نوشین کنی
هر کجا عشق آید و ساکن شود
هر چه نا ممکن بود ، ممکن شود
******
با جمله ما خوشیم
ولی با تو خوش تریم
******
اشعار عاشقانه مولانا
من عاشقی از کمال تو آموزم
بیت و غزل از جمال تو آموزم
در پرده دل خیال تو رقص کند
من رقص خوش از خیال تو آموزم
******
معشوقه چو آفتاب تابان گردد
عاشق به مثال ذره گردان گردد
چون باد بهار عشق جنبان گردد
هر شاخ که خشک نیست رقصان گردد
******
شد ز غمت خانه سودا دلم
در طلبت رفت به هر جا دلم
در طلب زهره رخ ماه رو
می نگرد جانب بالا دلم
******
آن وقت که بحر کل شود ذات مرا
روشن گردد جمال ذرات مرا
زان میسوزم چو شمع تا در ره عشق
یک وقت شود جمله اوقات مرا
******
ز اول که حدیث عاشقی بشنودم
جان و دل و دیده در رهش فرسودم
گفتم که مگر عاشق و معشوق دواند
خود هر دو یکی بود من احول بودم
******
خنک آن دم که نشینیم در ایوان من و تو
به دو نقش و به دو صورت، به یکی جان من و تو
داد باغ و دم مرغان بدهد آب حیات
آن زمانی که درآییم به بستان من و تو
اختران فلک آیند به نظاره ما
مه خود را بنماییم بدیشان من و تو
من و تو، بی منوتو، جمع شویم از سر ذوق
خوش و فارغ، ز خرافات پریشان، من و تو
طوطیان فلکی جمله شکرخوار شوند
در مقامی که بخندیم بدان سان، من و تو
این عجب تر که من و تو به یکی کنج این جا
هم در این دم به عراقیم و خراسان من و تو!
به یکی نقش بر این خاک و بر آن نقش دگر
در بهشت ابدی و شکرستان من و تو
******
آن سو مرو این سو بیا ای گلبن خندان من
ای عقل عقل عقل من ای جان جان جان من
******
درویشی و عاشقی به هم سلطانیست
گنجست غم عشق ولی پنهانیست
ویران کردم بدست خود خانه دل
چون دانستم که گنج در ویرانیست
******
شعر مولانا در مورد دل شکستن
قطره تویی بحر تویی لطف تویی قهر تویی
قند تویی زهر تویی بیش میازار مرا
******
بی همگان بسر شود بی تو بسر نمیشود
داغ تو دارد این دلم جای دگر نمیشود
دیده عقل مست تو چرخه چرخ پست تو
گوش طرب به دست تو بی تو بسر نمیشود
******
همه خفتند و من دلشده را خواب نبرد
همه شب دیده من بر فلک استاره شمرد
******
اشعار عاشقانه شاد مولانا
به از این چه شادمانی که تو جانی و جهانی
******
اندر سر ما همت کاری دگر است
معشوقه خوب ما نگاری دگر است
والله که به عشق نیز قانع نشویم
ما را پس از این خزان بهاری دگر است
******
جان و جهان! دوش کجا بودهای
نی غلطم، در دل ما بودهای
******
عاشقانه ترین غزل مولانا
آنکه به دل اسیرمش
در دل و جان پذیرمش
گر چه گذشت عمر من
باز ز سر بگیرمش
******
عاشق شده ای ای دل سودات مبارک باد
از جا و مکان رستی آن جات مبارک باد
از هر دو جهان بگذر تنها زن و تنها خور
تا ملک ملک گویند تنهات مبارک باد
ای پیش رو مردی امروز تو برخوردی
ای زاهد فردایی فردات مبارک باد
کفرت همگی دین شد تلخت همه شیرین شد
حلوا شده کلی حلوات مبارک باد
در خانقه سینه غوغاست فقیران را
ای سینه بیکینه غوغات مبارک باد
این دیده دل دیده اشکی بد و دریا شد
دریاش همیگوید دریات مبارک باد
ای عاشق پنهانی آن یار قرینت باد
ای طالب بالایی بالات مبارک باد
ای جان پسندیده جوییده و کوشیده
پرهات بروییده پرهات مبارک باد
خامش کن و پنهان کن بازار نکو کردی
کالای عجب بردی کالات مبارک باد
******
اشعار عاشقانه مولانا جلال الدین رومی
دلبر و یار من تویی رونق کار من تویی
باغ و بهار من تویی بهر تو بود بود من
خواب شبم ربودهای مونس من تو بودهای
درد توام نمودهای غیر تو نیست سود من
جان من و جهان من زهره آسمان من
آتش تو نشان من در دل همچو عود من
جسم نبود و جان بدم با تو بر آسمان بدم
هیچ نبود در میان گفت من و شنود من
******
ای خوشا روزا که ما معشوق را مهمان کنیم
دیده از روی نگارینش نگارستان کنیم
گر ز داغ هجر او دردی است در دلهای ما
ز آفتاب روی او آن درد را درمان کنیم
چون به دست ما سپارد زلف مشک افشان خویش
پیش مشک افشان او شاید که جان قربان کنیم
آن سر زلفش که بازی می کند از باد عشق
میل دارد تا که ما دل را در او پیچان کنیم
او به آزار دل ما هر چه خواهد آن کند
ما به فرمان دل او هر چه گوید آن کنیم
این کنیم و صد چنین و منتش بر جان ماست
جان و دل خدمت دهیم و خدمت سلطان کنیم
آفتاب رحمتش در خاک ما درتافتهست
ذره های خاک خود را پیش او رقصان کنیم
ذره های تیره را در نور او روشن کنیم
چشمهای خیره را در روی او تابان کنیم
چوب خشک جسم ما را کو به مانند عصاست
در کف موسی عشقش معجز ثعبان کنیم
گر عجبهای جهان حیران شود در ما رواست
کاین چنین فرعون را ما موسی عمران کنیم
نیمه ای گفتیم و باقی نیم کاران بو برند
یا برای روز پنهان نیمه را پنهان کنیم
******
من غلام قمرم، غیر قمر هیچ مگو
پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو
سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو
ور ازین بی خبری رنج مبر هیچ مگو
دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت
آمدم، نعره مزن، جامه مدر هیچ مگو
گفتم ای عشق من از چیز دگر می ترسم
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو
من به گوش تو سخن های نهان خواهم گفت
سر بجنبان که بلی جز که به سر هیچ مگو
قمری، جان صفتی در ره دل پیدا شد
در ره دل چه لطیف است سفر هیچ مگو
گفتم ای دل چه مه ست این دل اشارت می کرد
که نه اندازه توست این بگذر هیچ مگو
گفتم این روی فرشته ست عجب یا بشر است
گفت این غیر فرشته ست و بشر هیچ مگو
گفتم این چیست بگو زیر و زبر خواهم شد
گفت می باش چنین، زیر و زبر هیچ مگو
ای نشسته تو درین خانه پر نقش و خیال
خیز ازین خانه برو رخت ببر هیچ مگو
گفتم ای دل پدری کن نه که این وصف خداست
گفت این هست ولی جان پدر هیچ مگو
******
شعر عاشقانه مولانا درباره دلتنگی و تنهایی
در هوایت بی قرارم روز و شب
سر ز پایت بر ندارم روز و شب
روز و شب را همچو خود مجنون کنم
روز و شب را کی گذارم روز و شب
جان و دل می خواستی از عاشقان
جان و دل را می سپارم روز و شب
تا نیابم آنچه در مغز من است
یک زمانی سر نخارم روز و شب
تا که عشقت مطربی آغاز کرد
گاه چنگم، گاه تارم روز و شب
ای مهار عاشقان در دست تو
در میان این قطارم روز و شب
زآن شبی که وعده دادی روز وصل
روز و شب را می شمارم روز و شب
بس که کشت مهر جانم تشنه است
ز ابر دیده اشک بارم روز و شب
******
مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم
دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم
******
یک نفس بی یار نتوانم نشست
بی رخ دلدار نتوانم نشست
از سر می می نخواهم خاستن
یک زمان هشیار نتوانم نشست
نور چشمم اوست من بی نور چشم
روی با دیوار نتوانم نشست
دیده را خواهم به نورش بر فروخت
یک نفس بی یار نتوانم نشست
من که از اطوار بیرون جسته ام
با چنین اطوار نتوانم نشست
من که دایم بلبل جان بوده ام
بی گل و گلزار نتوانم نشست
کار من پیوسته چون بی کار تست
بیش ازین بی کار نتوانم نشست
هر نفس خواهی تجلای دگر
زان که بی انوار نتوانم نشست
زان که یک دم در جهان جسم و جان
بی غم آن یار نتوانم نشست
شمس را هر لحظه می گوید بلند
بی اولی الا بصار نتوانم نشست
من هوای یار دارم بیش ازین
در غم اغیار نتوانم نشست
******
اشعار عاشقانه از مثنوی مولوی
در نگنجد عشق در گفت و شنی
عشق دریایی ست قعرش ناپدید
قطرههای بحر را نتوان شمرد
هفت دریا پیش آن بحرست خرد
******
اشعار عارفانه عاشقانه مولانا
چه دانستم که این سودا مرا زین سان کند مجنون
دلم را دوزخی سازد دو چشمم را کند جیحون
در ادامه بخوانید : اشعار سعدی
فال حافظ
متخصص تغذیهخرید ملک در ترکیهاتاق فرار ترسناکقیمت فرشخرید لایک ایرانیجراح بینی در تهرانآموزش برنامه نویسی اندرویداتاق فرار شمارش معکوسخرید فالوورسایت سلامت و پزشکی سومیتامتن عاشقانهمتن زیبانمونه رپورتاژ آگهیگل فروشی آنلاین در یزد
صفحه اصلیتبلیغات در کوکاتماس با مادرباره ما
سبک زندگیسلامت و پزشکیخواص هاتناسب اندامارزش غذاییپوست و مواطلاعات داروییدانستنی های بارداریگیاهخواریمعرفی فیلمدیالوگ های ماندگارمعرفی کتابچهره هاسرگرمیاشعار زیباجملات زیباسخنان بزرگانپیام تبریکتولدت مبارکترین هادانستنی هادانش و فن آوریدکوراسیون داخلی منزلعکس های جالب و دیدنیگل و گیاهانموضوع انشاآشپزی
© کپی بخش یا کل هر کدام از مطالب کوکا توسط سایت های دیگر بدون کسب اجازه قبلی ممنوع می باشد.
استفاده از مطالب سایت کوکا در سایت های خبر خوان و دارای آی فریم نیز اکیدا ممنوع است.
توجه
مطالب بخش سلامت و پزشکی سایت کوکا فقط جنبه اطلاع رسانی و آموزشی دارند. این مطالب توصیه پزشکی تلقی نمی شوند و نباید آنها را جایگزین مراجعه به پزشک جهت تشخیص و درمان کرد.
شماره جاری
بر اساس شمارههای نشریه
بر اساس نویسندگان
بر اساس موضوعات
نمایه نویسندگان
نظر شاعران در مورد عشق
نمایه کلیدواژه ها
درباره نشریه
اهداف و چشم انداز
اعضای هیات تحریریه
اصول اخلاقی انتشار مقاله
بانک ها و نمایه نامه ها
پیوندهای مفید
پرسشهای متداول
فرایند پذیرش مقالات
اطلاعات آماری نشریه
اخبار و اعلانات
مشابهت یابی
دسترسی آزاد
داوری
کپی رایت
راهنمای نویسندگان
فرم کپی رایت
فرم تعارض منافع
داوران
راهنمای ثبت داوری در پابلونز
شناسنامه علمی شماره
نویسندگان
چکیده
چکیده عشق از اساسیترین موضوعات شعر فارسی است و انواع زمینی و آسمانی آن در اشعار شاعران عامی و عالم و عابد و عارف، مضامین عالی و تعابیر زیبایی را به وجود آورده است. کمالالدین وحشی بافقی غزلسرای قرن دهم هجری، از جمله شعرای مهم و تأثیرگذار در مکتب واسوخت، با مهارتی که در بهکارگیری الفاظ دارد سیمای عشق را به اشکال گوناگون به تصویر کشیده است. هدف این تحقیق این بوده که بشناسد که عشق مورد نظر وحشی چه ویژگیهایی دارد؟ نتیجة تحقیق حاضر نشان میدهد که ویژگیها و صفات عشق در غزلیات وحشی بافقی غالباً با مضامین راجع به مسأله عشق در آثار شاعران عاشق و عارف پیش از او همسانیهای زیادی دارد. مقام “عشق” در شعر او والا بوده، نوع زمینی و مجازی آن نیز سایه یا واسطة عشق ملکوتی است. در این مقاله جلوههای گوناگون عشق در غزلهای وحشی بررسی میشود.
کلیدواژهها
مقدمه
در اکثر دیوانهای شعرای ادب فارسی، عشق به نوعی بن مایة اصلی مضامین و موضوعات شعری میباشد. هر کدام از شعرا برحسب روحیات و نگاهی که به فلسفه هستی و خلقت و ظواهرآن دارند عشق را وسیلهای برای بیان معرفت و احساسات خویش قرار دادهاند و همین نگاههای متفاوت موجب تقسیم عشق به روحانی، الهی، حقیقی، مجازی، آسمانی و زمینی شده است. چنانکه سنایی، مولوی، حافظ، عطار از جمله شعرایی هستند که نگاهشان به موضوع عشق نگاهی عرفانی و آسمانی است، در کنارآنها شعرای بنام دیگری چون سعدی، خواجوی کرمانی و از جمله کمالالدین وحشی بافقی با پرداختن به عشق زمینی و گاهی ملکوتی اشعار زیبایی را خلق کردهاند و بخشی مهم از سرودههای خود، خصوصاً غزلیات را بدان اختصاص دادهاند. داستان عشق به نوعی دیگر و جدید در مکتب وقوع نمود پیدا میکند.1 “وحشی یکی ازآن چند ستاره فروزان بود که به یکبار خط بطلان بر دفتر هزاران سرایندة همزمان خویش کشید و گستاخ و بیپروا در راه دلپسندی که رودکی و فردوسی و فرخی صدها سال پیش در پیش گرفته بودند گام نهاد و صدها سخنور دیگر را به دنبال خویش بدان شاهراه دلپذیر کشانید. این سخنور شیرین زبان با دلی آرزومند، سادهگویی و نوپردازی و بی پیرایگی و روان سازی را در زبان فارسی از نو بنیاد گذاشت”(وحشی،113:1388). اینجاست که باید گفت: “سخن دلانگیز عشق، شنیدنی و گوش نواز است امّا با این همه دلانگیزی، معمایی است بیشرح و موضوعی است که در حوصلة دانش هیچ کس نمیگنجد و هرکس، به مقتضای دریافتهای ذوقی خود، در حقّ عشق و دربارة ماهیت و تعریف2 آن، سخنها گفته و با بیانهای گونهگون از قصّه نامکرّر عشق دم زده است.” (میر قادری، 1384: 165). “به بیانی دیگر عشق، افراط محبت است… عشق، درخت وجود عاشق را در تجلّی جمال معشوق محو گرداند که تا چون ذلّت عاشقی بر خیزد، همه-معشوق ماند؛ و عاشق مسکین را از آستانة نیاز در مسند ناز نشاند و این نهایت مراتب محبت است (خمینی(ره)،1372: 230).
افلاطون میگوید: “روح انسان در عالم مجردات قبل از ورود به دنیا حقیقت زیبایی و حس مطلق یعنی خیر را بدون پرده و حجاب دیده است، پس در این دنیا چون حسن ظاهری و نسبی و مجازی را میبیند از آن زیبایی مطلق که سابقاً درک نموده یاد میکند. غم هجران به او دست میدهد و هوای عشق او را بر میدارد. فریفته میشود و مانند مرغی که در قفس است میخواهد به سوی او پرواز کند.” (شاکر،1388: 227) به قول مولانا:
مـــرغ باغ ملکوتم نیــم از عالم خاک چند روزی قفسی ساختهاند از بدنم
(مولوی، 1368: 201)
“عرفا گویند اگر عشق عالی نمیبود، موجودات مضمحل میشدند و آنچه حافظ ممکنات و معلولات نازاد است، عشق است (عشق عالی) که ساری در تمام ممکنات و موجودات جهان هستی میباشد، زیرا همه موجودات عالم طالب و عاشق کمالاند و غایت این مرتبه از عشق تشبیه به ذات خدای متعال است. مولوی میگوید:
عشق چون شد بحر را مانند دیگ عشق ساید کوه را مانند ریگ
عشق بشکافد فلک را صد شکاف عشق لرزاند زمین را از گزاف”
(شاکر، 1388 : 228)
باید گفت عشق واژهای است بسیار مقدس که حیات و ممات کائنات بر پایة آن استوار است. به قول مولانا داستان عشق داستان دیگر است. شاعران عارف به نوعی و شاعران غیر عارف به گونهای عشق را در کلام خود استعمال نمودهاند و برخی آن را محور سخن خود قرار دادهاند. امّا کمالالدین وحشی بافقی به دلیل تجربهای که خود در عشق دارد، با نگاهی خاص به موضوع عشق پرداخته است و آنچه بیان کرده حقیقتی است انکارناپذیر در وجودش، که خود مترجم آن است. او در بسیاری از غزلها نگاه روحانی به عشق دارد و آن را موجب فلاح و سلامت دانسته، عشق حقیقی را بهترین عشقها معرفی میکند.نظر شاعران در مورد عشق
جلوههای عشق در غزلیات وحشی
وحشی بافقی عشق را خمیر مایة اصلی غزلیات خود قرار داده و به زیبایی از عهده تصویر آن بر آمده است. صلای عشق در غزلیات وحشی با نواهای گوناگون به صدا در آمده و مراتب عالی و نازل آن جلوهگر شده است.
زین قصه هفت گنبد افلاک پرصداست کوته نظر مبین که سخن مختصر گرفت
(حافظ، 1368: 139)
وحشی شاعری است که نامش با عشق در آمیخته و در میان اقران خویش خصوصاً شاعران مکتب واسوخت سرآمد آنان میباشد. تصاویری که وحشی با جوهر عشق خلق نموده است، جلوة زیبایی دارد. ویژگیهای عشق از آن جمله است.
1. ویژگیها و خواص عشق
1-1. عشق مجازی سایهای از عشق حقیقی
عشق مجازی “عشقورزی با معشوق غیر حقیقی و قادر لایزال است که منشأ آن هوی و حب مجازی است” (سجادی، 1373، ج2: 582). برخی از مشایخ صوفیه به عشق مجازی اعتقاد دارند “مولوی نیز عشق مجازی را نفی نمیکند و در بسیاری موارد آن را مقدمه عشق حقیقی میداند و گوید عاشق مجازی، به صورت معشوق عاشق نیست بلکه به معنایی که در محبوب خود وجود دارد عاشق است” (گوهرین، 1382: 139). وحشی عشق مجازی را سایه عشق حقیقی میداند زیرا”عشق مجازی باعث میشود که توجه او به عشق حقیقی، نسبت به دیگران آسانتر باشد” (آفاقی،1385: 17). “پس ای عزیز، دریغ اگر عشق خالی نداری باری عشق مخلوق مهیا کن که پیامبر (ص) فرمود: من عشق و عف ثم کتم فمات مات شهیداً” (عینالقضات همدانی، 1370: 96). وحشی تاکید دارد که اصلاً عشق مجازی وجود ندارد بلکه تمامی عشقها حقیقی است: زیرا “عشق مجازی و جمال مجازی همان جمال حقیقی است” (شیرازی، بی تا، ج 2: 409).
چو نیـــک در گذری عشق ما مجازی نیست حقیقـــتی پس هـــــر پردة مجازی هست
(دیوان،4/98)3
به نظر شاعر عشق مجازی یکی از منازل بادیة عشق است که باید آن را طی کرد تا به مقصد عشاق رسید:
تـا مقـــصد عشــــاق رهــی دور و دراز است یـک منــــزل از آن بادیـــة عشق مجــاز است
(دیوان،1/39)
از این رو در نظر شاعر عشق آدابی دارد و هر نگاهی و هر توجهی نامش عشق نیست:
هــــر نگاهـــی از پی کاریست بر حـال کسی عشق مــــی دانـــد نکو آداب کار خویش را
(دیوان،2/13)
2-1. راز عشق
مسألة عشق غیر قابل حل است و تا به حال نیز کسی این معمّا را حل نکرده است:
در اصــل حل مسألــــه عشق کس نکرد یا ما بدیــــن دقیقة مشـــکل نمیرسیم
(دیوان،4/302)
“در صحیفة دوستی نقش خطی است که جز عاشقان ترجمه آن نخوانند، در خلوت خانه دوستی میان دوستان رازی است که جز عارفان دندنه آن ندانند” (میبدی، 1376، ج1: 10). به نظر وحشی عشق رازی است و در بیان آن زبان روشنگر نیست:
به راز عشــق زبان در میـــــان نمــیباشد زبان ببنــــد که آنجـــا بیـــان نمــیباشد
(دیوان،1/136)
عشق با اینکه یک کلمه بیشتر نیست، اما به دلیل وسعت معنا و گسترهای که دارد. غیر قابل تفسیر و چون افسانه است که پایانی ندارد:
هرچه گـــویی آخری دارد بغیر از حرف عشق کاین همــه گفتند و آخـر نیست این افسانه را
(دیوان،3/19)
اصولاً ابراز راز عشق گناه و جرم محسوب میشود:
جز عــــرض عشق هیـــــچ گناه دگر نبود دل را که نـــــو مقید زنـــدان حسرت است
(دیوان،6/138)
چنانکه انسان عاشق نیز نمیتواند غم عشق خود را بیان کند:
تو به مــن گذار وحشی که غم تو مـن بگویم که تـو در حجاب عشقی ز تو گفت و گو نیاید
(دیوان،6/214)
3-1. جذبة عشق
جذبه، به معنای کشش، ربایش و نفوذ و تسلط روحی شخصی بر دیگری است. “در تداول تصوف و عرفان، کشش قلبی. در اصطلاح صوفیه، برکشیدن خدای بندهای را. شارح گلشن راز آرد: جذبه عبارتست از نزدیک گردانیدن حق مربنده را بمحض عنایت ازلیت و مهیا ساختن آنچه در طی منازل بنده به آن محتاج باشد بی آنکه زحمتی و کوششی از جانب بنده در میان باشد” (لاهیجی گیلانی، 1377: 265). این خاصیت عشق مورد توجه وحشی بوده است به نظر او کشش کمینه خاصیت عشق میباشد:
کمینه خاصیت عشق، جذبه ایست که کس را ز هـــــر دری که پرانند بیش، پیشتر آید
(دیوان،4/197)
عشق چون کمند است که عاشق را به بندی میکشد که رهایی از آن ممکن نیست:
وحشـــی نداشـــت پـای گــریز از کمند عشق او را به بنـــــد خانـة حـــــرمان گـــذاشتیم
(دیوان،7/281)
صد چــــو وحشی بستة زنجیر عشقت شد ز نو بعـــــــد ازین گنجایش ما نیست زندان تو را
(دیوان،5/5)
عاشق به هرگامی که بر میدارد و به معشوق میپیوندد، بندی بر بندهایش افزوده میشود و برای رهایی از این بند دنبال کشش دیگری است:
بند دیگـــــر دارم از عشقت به هر پیوند خویش جذبهای خواهم که از هم بگسلانم بند خویش
(دیوان،1/244)
و هرکس ذوق این بند را در یابد از رهایی میگریزد:
قیدی است قیدعشق که ذوقش کسی که یافت هــــرگـــز طلـــب نکـــرد دل باز رستهای
(دیوان،7/375)
به نظر شاعر زمزمه عشق عاشق را به این ذوق فرا میخواند:
بـــس ذوق کـــه حاصـل کند از زمزمة عشق از وحـــشی اگــــر یار مــــرا عــــار نیــاید
(دیوان،7/160)
عشق مقصد و کعبه عشّاق است. برای دست یافتن به آن، اشک و آه بدرقة عاشق است. شاعر تصویر زنده و گویا و بسیار جالبی از همانندیهای کاروان حجاج و راهیان کعبة عشق ساخته است:
وحشیم و جریـــده رو کعبـــة عشق مقصدم بـــدرقه، اشک و آه مــــن قافلــــــة نیاز را
(دیوان،7/8)
4-1. بیماری عشق
ابن سینا در کتاب قانون، عشق را مرضی از نوع وسواس و شبیه مالیخولیا میداند و علامت آن را گودی و خشکیدن چشم معرفی میکند (گوهرین، 1382: 135). بیماری مشترکی که همه انسانهای عاشق گرفتار آن میباشد و علاج و درمان آن نیز یک نوع میباشد. وحشی میگوید درد و درمان یکی است: یعنی عشق هم درد است هم درمان:
مـــــریض عشق اگر صد بود علاج یکیست مـــرض یکی و طبیعت یکی، مزاج یکیست
(دیوان،1/71)
بیماری عشق شباهتی به دیگر بیماریها ندارد. به قول مولانا “علت عاشق زعلتها جداست…” (مولوی، 1366، ج1: 9). به همین مناسبت وحشی عشق را به دردی لاعلاج تشبیه کرده است:
از پــــــــی بهبود درد ما دوا سودی نداشت هرکـه شــــد بیماردرد عشق، بهبودی نداشت
(دیوان،1/100)
وحشی اگر تـــو فارغی از درد عشق، چیست این آه و ناله کـــردن و این شعـر خواندنت
(دیوان،6/106)
به نظر شاعر هر دردی با آمدن طبیب بر بالین بیمار قابل درمان است ولی مرض عشق، طبیب را نیز به درد عشق مبتلا میکند:
وحشی مـــــرض عشق کشد چاره گران را بیــچاره طبیبــــی که به درمـــــان تــو آید
(دیوان،7/158)
یکی از وجوه ممیّز عشق با سایر امراض، آشفتگی است. به نظر وحشی مرض عشق قابل کتمان نیست و علایم عشق گویاتر از آن است که پوشیده بماند:
اگـــر بیند مــــرا طفلی به این آشفتگی داند که از عشق پری رخسارهای دیوانه خواهم شد
(دیوان،2/132)
عشق دیوانه میکند و مانند آتش بسیار مؤثر است:
ســـــوختن با آتش است و عشق با دیوانگی عشق بر هر دل که زد آتش چو من دیوانه شد
(دیوان،6/137)
بازم غـــــم بیــــهوده به همــخانگی آمد عشــــق آمـــــد و با نشأة دیــوانگی آمد
(دیوان،1/169)
وحشی پایان عشق را ناکامی توصیف میکند، البته جایی که عشق مجازی4 در میان باشد:
عشق و سودا چیست وحشی مایة بی حاصلی غیـر ناکامی ز خودکامان چه حاصل میشود
(دیوان،11/161)
5-1. قدرت عشق
به نظر شاعر همه در برابر عشق عاجز و ناتوانند و کس را یارای مقاومت در مقابل عشق نیست. عشق قهرمان دلاوری است که مدعیان در برابرش تسلیم میشوند و از مواجه شدن با آن میهراسند:
ما سپـــــر انداختیم اینک حریف عشق نیست طبلِ بــــر گشتن بــزن ما مــرد میدان نیستیم
(دیوان،5/272)
صبر در برابر عشق سخت و ناممکن است:
صبـــر ما پنجة مومیــست چو عشق آرد زور پنــــجه گــر ساخته باشنـــد ز خـــارا ببرد
(دیوان،2/115)
گوینــــــد که پیش آر صبوری به غـم عشق کـــــــــی میرود این کار ز پیشم بگذارید
(دیوان،3/219)
عشق بر صبر غلبه میکند و عاشق صبر و اختیار را از دست میدهد:
بر جیب صبرم پنجه زد عشقی گریبان پاره کن افتاده کاری بس عجب دســت گریباندوز را
(دیوان،4/10)
وحشی عشق را به امیری تشبیه کرده است که حکم میراند:
درخاره کنــــدهاند حریفان به حکـم عشق جــویی که چند فرسخ از آن شیـر آمده ست
(دیوان،6/59)
از ویژگی عشق این است که دل را تسخیر میکند. به جهت این خصیصه، عشق به جهانگشایی تشبیه شده است که هنگام تسخیر ملکی با سپاه عظیم حمله میکند:
ملک دل مرا که ســـواری بس است عشق با یک جهـــــان سپاه به تسخیر آمده ست
(دیوان،5/59)
2. عقل و عشق
“همچنانکه میان آب و آتش مضادت است، میان عقل و عشق هم چنان است” (نجمرازی، 1366: 60) و عقل جدای از عشق عقالی بیش نیست اما اگر انسان با وجود عقل کامل، عاشق شود به مقام انبیا میرسد “بعد از نبوت هیچ درجهای ورای آن نباشد که با عقل تمام مرد عاشق شود” (جام ژنده پیل، 1368: 212). این مرحله را نور علی نور گفتهاند “پس هر جا نور عشق که شرر نار الهی است بیشتر، نور عقل که قابل مشعل آن شرر است بیشتر است که نور علی نور” (نجمرازی، 1352، ج2: 1352) اما عرفا به دلایل مختلف عقل را بر عشق ترجیح دادهاند (قهرمانی، 1378: 323). “ای درویش عشق براق سالکان و مرکب روندگان است. هر چه عقل به پنجاه سال اندوخته باشد، عشق در یک دم آن جمله را بسوزاند و عاشق را پاک و صافی گرداند” (نسفی، 1359: 467).
وحشی معتقد است هیچ پیوندی میان عشق و عقل وجود ندارد و عشق دشمن عقل است. او تأکید دارد که مقابلة عقل با عشق کاری عبث و بیهوده است زیرا عقل در برابر عشق تاب مقاومت ندارد و حتماً شکست میخورد:
ای عقـــــل همـانا که نداری خبر از عشق بگـــریز که او دشمـــــن فــــرزانگی آمد
(2دیوان،/169)
به نظر وحشی عشق نوعی جنون است که اگر مبتلای آن گرفتار جنون گردد، دست به کارهای غیرعاقلانه میزند:
آغاز کارم این چنین، انجـــام آن چون بگذرد در اول عشق و جنون آهـــم ز گردون بگذرد
(دیوان ،1/173)
ز من بر خاست تکلیف از جنون عشق بت وحشی ببر دیوانــــگی از طبع و تکلیف نمازم کـن
(دیوان،7/334)
ترسم جنون غالب شود طغیان کند سودای تـو طوقم به گردن بر نهد عشق جنـون فرمای تـو
(دیوان،1/351)
به نظر شاعر عاشق ساکن در کوی جنون، مقام و جایگاه پادشاهی دارد. در کوی جنون فرهادها و مجنونها پرآوازهتر از خسروان و کیقباداناند. وحشی چنین عشقی را میپسندد:
خوش آن عشقی که در کوی جنونم خسروی بخشد جهان پر لشکر از اشک جهانپیمای من باشد
(دیوان ،2/172)
وحشی میگوید عشق سلطانی است که اگر عاشقی را به دام انداخت او را رسوا و شهره شهر میکند:
پیش لیلی کیست تا گوید ز استیلای عشق بازگشت از کعبه مجنون رند و رسوا همچنان
(دیوان،4/336)
به نظر او عشق مترادف با رسوایی است و انسان عاشق باید مانند مجنون باشد. و خود را در راه عشق فدا و شهرة آفاق نماید:
که این هم در میـان مــردمان افسانهای باشد چو مجنون تازه سازم داستان عشق و رسوایی
(دیوان،2/177)
3. مقام و عظمت عشق
صوفیان، عشق را فرض راه و طریقت دانند، زیرا که عشق بنده را به خدا رساند “چه حیات و ممات سالک عشق است” (گوهرین، 1382: 136). به نظر وحشی بنای عشق محکم و پایدار است و با حوادث و اتفاقات فرو نمینریزد:
بـــــــــودی به راهِ سیـل، بسی به که راه او طــــــرح بنای عشــــــق محبت اساس ما
(دیوان،2/22)
عشق “خطه جانبازان است. و این را مملکت افسوس و دریغ و واویلا” (گازرگاهی، 1375: 330). عشق بلاست، بلایی که یعقوب را چندین سال گریانده، چشمانش را گرفت:
این عشق بلایی است، شنیدی که چـهها دید یعقــــوب که دل در کف مهر پسرش داشت
(دیوان،4/99)
از این رو وادیهای عشق همراه باخطرات و فراز و نشیبهای فراوان است:
در عشـــق اگر بادیــــهای چنــد کنی طی بینی که در این ره چـه نشیب و چـه فراز است
(دیوان. 2/39)
عشق دریای پهناور، بیکران و عمیق است. عاشق در آن غرق میشود. غریق این دریا راه نجات ندارد:
چون نمیآید بــه ساحل غــرقة دریای عشق میزنـــد بیهوده از بهر چه چندین دست و پا
(دیوان،3/21)
وحشی عشق را طوری دانسته که عقبات خوف و رجا آن را سختگذر کرده است:
پای تا ســـر بیم و امیدم که طــــور عشق را غایــــت نومیـدی و امّیـــــــدواری گفتهاند
(دیوان،3/179)
4. صفات عشق
با توجه به صفاتی که وحشی بافقی برای عشق برشمرده است. از لحاظ دلالت و کارکرد درجاتی دارند؛ بعضی به لطافت و برخی به سخط و قهر عشق دلالت میکنند از این لحاظ میتوان آنها را در دو گروه با ترتیب صفات لطف و صفات قهر عشق (از شماره 12به بعد) طبقهبندی کرد.
1-4. اتحادبخشی
“ای درویش آتش عشق است که سالک را از تفرقه و تلون بیرون میآورد و به جمعیت و تمکین میرساند و از کثرت و شرک خلاصی میدهد” (نسفی، 1359: 142). به نظر شاعر پایان عشق وحدت است. بوی در تمثیلی میگوید عشق موجب وحدت پروانه و آتش است. در اینجا وحشی به عشق حقیقی و روحانی نظر دارد و آن را مایه وحدت وجودی عالم میداند:
یعنــــــی که اتحاد بـــــــود انتـــهای عشق پروانه محــــو کــــرد در آتش وجود خویش
(دیوان،5/260)
2-4. ارشادگری
عشق به جهت نقش ارشادی و روشنگرانهای دارد به پیری تشبیه شده است که عاشق، مرید اوست:
من مرید عشق گــر ارشاد آن شد حاصلم آن صفت کش نام، موت اختیاری گفتهاند
(دیوان،5/179)
3-4. استغنابخشی
عشق به پادشاهی تشبیه شده که گدایان درش فقط آستان بوس او هستند و از غیر او مستغنیاند:
مستغنی است از همــه عالــــم گـدای عشق ما و گـــــــــدایی در دولتـــــسرای عشق
(دیوان،1/260)
4-4.بقا بخشی
وحشی دوام و بقای عشق را به آب حیات برتری داده، عاشق را جاودانهتر از خضر (ع) میداند:
آنها که نام آب بقـــا وضـــــع کـــــردهاند گفتنـــــد نکتــــهای ز دوام و بقــــای عشق
(دیوان،3/260)
5-4. شادی بخشی
وحشی عشق را سراسر مبارکی میداند و حال خوش عاشق را متفاوت از دیگر مردمان روزگار تصور میکند در مقابل روزگار را عامل سیهروزی دانسته، آرزو میکند به دست روزگار و بازیهای آن نیفتد:
ز یمن عشق بر وضع جهان خوش خندهها کردم معــــاذ الله اگر روزی به دست روزگار افتم
(دیوان،3/278)
6-4.شورانگیزی
یکی از خواص عشق شورانگیزی است که در مقابل حسن -نماد غرور- میایستد و صحنة دیگر خلق میکند:
آمد آمد حسن در رخش غــــرور انگیختن اینک اینک عشق میآید به شــور انگیختن
(دیوان،1/324)
7-4. شیرینی
عشق به جهت گوارایی و جاذبه به داستان شیرینی میماند که خوشتر از آن داستانی وجود ندارد:
زبان به کام مکــــش وحشی از فسانة عشق بگــــو که خـــوشتر ازین داستان نمیباشد
(دیوان،7/136)
8-4. کیمیاگری
“کیمیای مهر، روی را زر میگرداند” به نظر وحشی عشق کیمیایی است که دلهای ناخالص را پاک میکند:
گــــر خاک تیــــره زرکن و سنگ سیاه سیم آن کس که یافـــت آگهـــی از کیمیای عشق
(دیوان،4/260)
9-4. مستیبخشی
شراب عشق، خستگی و غم فراق را زایل میکند:
چــه خوش است از تـو وحشی ز شراب عشق مستی کــه نـه خستة فــــراقی نه غــم وصال داری
(دیوان،6/379)
به نظر وحشی جایی که عشق هست، نباید از بودن سخن گفت. وحشی طالب آن است که به عشق حقیقی و روحانی دست یابد و ننگ خودی را که به نوعی تفرقه است از خود بزداید:
خــــواهم آن عشق که هستی ز سر ما ببرد بیخــــودی آید و ننگ خـــــودی از ما ببرد
(دیوان،1/117)
10-4. نیازمندی و نازکشی
ناز در اصطلاح عرفانی استغنای معشوق است نسبت به عاشق. وحشی از نیاز عشق چنین میگوید:
عشـــق است کـه ســـر در قـــدم ناز نهاده حسـن است که میگردد و جویای نیاز است
(دیوان،4/39)
ای عشـــــق شدی خوار بکش ناز دو روزی کایــــن حسن فــروشان همـه قدر تـو ندانند
(دیوان،2/203)
از این رو عاشق هم باید از اظهار نیاز غافل نباشد:
اگـــــر مکلف عشـــقی ســــــر نیاز بنه که هر که هست به کیش خودش نمازی هست
(دیوان،3/98)
لازم ناکامـــی عشـــق اســت استغنای حسن نیست جای شکوه گر میراندم از کوی خویش
(دیوان،3/241)
عاشق نیز همواره نیازمند توجه معشوق صاحب کمال و جمال است:
نه همین فلک خجل شد ز کف نیاز عشقم که ز سجدههای شوقم شده منفعل زمین هم
(دیوان،4/317)
11-4. وفا
عشق به علت داشتن متاعهای وفا به دکانچه تشبیه شده است و این متاعها به قدری کمیاب است که در کل هستی نظیرش پیدا نیست. برجستهترین متاع عشق وفاداری و پیوند قلبی عاشق و معشوق است:
متاعهای وفا هسـت در دکانچة عشقم کــــه در سراسر بازار کائـــنات نباشــد
(دیوان،4/185)
12-4. آرامشزدایی
به نظر وحشی عشق دشمن جان انسان است ولی عاشق برای این دشمن ارزش قایل بوده، معتقد است که گریختن از دست عشق برای او خوشتر است تا جان او در آرامش و قرار باشد. خلاصه لازمه عشق بیقراری و ناآرامی است:
چون عشـق خواهم دشمنـی این جان ایمن خفته را تا باز صد ره هـــر شبی تغییر جای او دهم
(دیوان،5/312)
زمانی که عشق میآید فراغ و آرام رخت میبندد:
مــــــن بودم و دل بود و کناری و فراغی این عشـق کجا بود که ناگه به میان جست
(دیوان،3/54)
عشق آتش بر خرمن هستی عاشق میزند و اعتبار و آرامش وجود او را به هم میریزد:
نیـــــــم شرر ز عشق بس تا ز زمین عافیت دود بر آسمــان رســـد خــــــرمن اعتبار را
(دیوان،5/7)
13-4. انتقامگیری
یکی از خواص عشق انتقامگیری است. عشق مخالف قرار دل است. بدین دلیل تلاش میکند از دل آرام انتقام بگیرد:
عشق کــــو تا شحنة حسرت به زندانم کشد انتقام عهــــــــــد فارغ بالی از جانم کشد
(دیوان، 1/206)
15-4. پرخطری
“محبت و محنت از یک خانهاند و محنت و شادی از هم بیگانه” (نجمرازی،1366: 45). وحشی مبتدیان را از خطر راه عشق آگاه میسازد و به نوعی هشدار میدهد که در معامله با عشق مراقب باشند:
در ره پــــــر خطـر عشق بتان بیمِ سر است بر حــذر باش در این ره که سر درخطر است
(دیوان،1/37)
16-4. تمنّاسوزی
یکی از صفات مهم عشق، تمناسوزی است، یعنی عشق آرزوها را میکشد:
کم باد این فارغ دلـــــی کـو صد تمنّا میکند صدبار گـــردم گِــــرد سر، عشق تمنّاسوز را
(دیوان،5/10)
17-4. خانهسوزی
نوعی تقابل بین عشق و صبر وجود دارد. از آنجا که جای صبر و عشق، خانه دل است، عشق بر صبر زور میآورد و با شرر خویش بدان آتش میزند و به جای آن مینشیند:
خانــــه پر بــــود از متاع صبر این دیوانه را ســـــوخت عشق خانه سوز اوّل متاع خانه را
(دیوان،1/19)
18-4. خانهپردازی
عشق وقتی در خانة جان قرار میگیرد، صاحب جان را بیخویشتن و آواره میکند:
من آن روز آستان بوسیـــدم و بار سفر بستم که سر در خانة جان کرد عشـق خانه پردازت
(دیوان،5/33)
19-4. خوارگردانی
به نظر شاعر عشق انسان را بیاعتبار میکند، عزت او را از دستش میگیرد و او را در میان اقران خوار و رسوای عالم میسازد:
عشق گو بیعزّتم کـن، عشق و خواری گفتهاند عاشقـــــــــی را مایـة بیاعتباری گفتهاند
(دیوان،1/179)
20-4. زخمزنی
توجه مرهم زخم عشق است، اما عاشق بدن نیازمند است، زیرا لازمة عشق دردمندی است:
عشقم خراش سینه شد گو لطف تو مرهم منه گر التفـــاتی میکنی نا سـور کن این ریش را
(دیوان،5/12)
21-4. غارتگری عشق
عشق فرصتطلب است. اگر فرصت یابد دست به غارت میزند و گزیدهترین سرمایة انسان را که جان اوست، به یغما میبرد:
نـــدهی عشق به خود ره که چو فرصت یابد قفـــل گنجینة جـــان پیچـــــد و کالا بـرد
(دیوان،7/115)
22-4. کافرنهادی
وحشی میگوید عشق مانند آدم کافر است. همچنانکه کافر از روی عناد و حسادت در برابر حقیقت قرار میگیرد، رشک و حسادت دربارة معشوق نیز از صفات عاشق است:
من از کافــرنهادیهای عشق این رشک میبینم که با یعقــــوب هم خصمی بود جان زلیخا را
(دیوان،3/2)
5. شرط عشق
از حسین حلاج پرسیدند که عشق چیست؟ گفت: “امروز بینی و فردا و پس فردا” آن روز او را بکشتند، دیگر روز بسوختند و سوم روز بر باد دادند (عطار نیشابوری، 1377: 417). با توجه عظمت و سختیهای عشق، عاشقی شرطهای دشواری دارد. به گفتة وحشی رطل عشق گران است و عاشق قابل میطلبد و عاشقی کار هر آدم بی ظرف و بیجنبه نیست:
می ز رطل عشق خوردن کار هر بی ظرف نیست وحشیای بایــد که بر لب گیرد این پیمانه را
(دیوان،5/19)
و عشق دل شیدایی میخواهد و با هر دلی نمیتوان به دنبال عشق رفت:
در راه عشــــق با دل شیــــدا فتادهایم چنــــدان دویـــدهایم که از پا فتادهایم
(دیوان،1/300)
به نظر وحشی عشق مایه سوز و گداز است، و دل بدون عشق افسرده و بیروح است. اما هر شعلهای که در دل میسوزد، عشق نیست. نظر وحشی در این بیت به عشق حقیقی معطوف است نه مجازی:
هـــر دلی کز عشق جان شعلهاندوزش نبود گـــر ســـراپا آتش سوزنده شد سوزش نبود
(دیوان،1/151)
به عقیدة وحشی عشق مرد خود را میطلبد. هرکس نمیتواند مرد عشق باشد، زیرا که عاشق باید شجاع خطرپذیر باشد5:
مرد عشق است آنکه گر عالـم سپاه غم گرفت تاخــــت در میـدان و بر بسیاری لشکر ندید
(دیوان،4/215)
مردان عشق با معشوق ازلی نرد عشق باختهاند، لذا جسارت بندگان در این کار بدعت نیست:
بسا گدا به شهان نــــــــرد عشق باختهاند به مـا مخند که این رسم بد نه بدعت ماست
(دیوان، 49/25)
نتیجهگیری
ویژگیها و صفات عشق در غزلیات وحشی بافقی غالباً با مضامین مسألة عشق در آثار شاعران عاشق و عارف پیش از او مشترکات زیادی دارد. وحشی در غزلیات خویش عشق را با معانی و تصاویر گوناگون آورده است. نظر پاک او در موضوع عشق تنها نگاه مجازی به عشق نیست. او عشق مجازی را سایهای از عشق حقیقی میداند. در نظر وحشی سلطنت عشق بلامنازع است، از این رو وی مقام عشق را بسیار والا و طور آن را پر از عقبات خوف و رجا و دریای آن را بیپهنا معرفی میکند. وی عشق را دشمن فرزانگی میشناسد و جنون حاصل از آن را رسواگر میخواند. به نظر او عشق با اینکه بیماری لاعلاج است اما به خاطر صفات برترش برای اهل ذوق جذبه فراوانی دارد. وحشی این صفات را در سیمای لطف و قهر ذکر کرده است اما راز این عشق ناگشاده است و ابراز آن گناه شمرده میشود. او راه عاشقی را سخت میداند و شجاعت و شیدایی را شرط اصلی آن میشناسد.
یادداشتها
1. “مکتب وقوع به سبکی از شعر فارسی گفته میشود که از اواخر قرن نهم تا اوایل قرن یازدهم رواج داشت و در دورة زمانی بین سبک عراقی دوره تیموری و سبک هندی پدیدار شد. ویژگی اشعار وقوعی سادگی، پرهیز از صنایع بدیعی و اغراقهای شاعرانه، کاربرد اصطلاحات و زبان عامیانه و بیان صریح و بیپیرایه وقایعی است که بین عاشق و معشوق میگذرد. محتشم کاشانی، وحشیبافقی، لسانیشیرازی، اهلیشیرازی، فغانیشیرازی، اشرف جهان قزوینی، هلالیجغتایی و لحاف دوز همدانی از معروفترین سخنوران این مکتب به شمار میروند. شعر وقوع عمدتاً به اشعار عاشقانه اختصاص دارد و معشوق نیز در آن مرد است. در این مکتب اصل بر حقیقتگویی و بیان صادقانه وقایع و حالات عاشق و معشوق است. شاخهای از مکتب وقوع به اشعار واسوخت اختصاص مییابد. واسوخت در لهجة فارسی هندوستان به معنی اعراض و دورگزینی بود و به شعری گفته میشود که شاعر به جای نازکشی و ستایش معشوق تهدید به رهایی میکند. این شیوه بیان بویژه در اشعار وحشیبافقی دیده میشود” (شمیسا،198:1381).
2. عشق از هر ریشه لغوی که باشد، عبارتست از فراوانی محبّت یا بسیار دوست داشتن چیزی، ودر وجه تسمیة آن، رأی غالب بر آن است که میگویند: عشق را از عشقه گرفتهاند و عشقه آن گیاهی است که در باغ پدید آید و دربن درخت، اول بیخ در زمین سفت کند، پس سربرآورد و خود را در درخت میپیچد و همچنان میرود تا جمله درخت را فراگیرد و چنانش در شکنجه کند که نم در میان رگ درخت نماند…” (میر قادری، 1384: 165).
3. نشانة ارجاع (دیوان: 4/98) یعنی: بیت 4، غزل 98 یک دیوان وحشی، به کوشش آذران نخعی.
4. مولانا میفرماید: عشقهایی کز پی رنگی بود/عشق نبود عاقبت ننگی بود (مولوی،1366،ج1: 15).
5. به قول مولانا: عشق از اول چرا خونی بود تا گریزد آن که بیرونی بود
(مثنوی/دفتر3ب4751).
دهقان, علی, پورسعدی, مینا. (1391). جلوههای عشق در غزلیات وحشی بافقی. مطالعات زبان و ادبیات غنایی, 2(2), 27-40.
علی دهقان; مینا پورسعدی. “جلوههای عشق در غزلیات وحشی بافقی”. مطالعات زبان و ادبیات غنایی, 2, 2, 1391, 27-40.
دهقان, علی, پورسعدی, مینا. (1391). ‘جلوههای عشق در غزلیات وحشی بافقی’, مطالعات زبان و ادبیات غنایی, 2(2), pp. 27-40.
دهقان, علی, پورسعدی, مینا. جلوههای عشق در غزلیات وحشی بافقی. مطالعات زبان و ادبیات غنایی, 1391; 2(2): 27-40.
This work is licensed under a Creative Commons Attribution 4.0 International License
برای دریافت اخبار و اطلاعیه های مهم نشریه در خبرنامه نشریه مشترک شوید.
جلوههای عشق در غزلیات وحشی بافقی
در ادامه این مطلب مجموعه ای از زیباترین و ناب ترین اشعار در توصیف عشق از شعرا را برای شما ارائه کرده ایم. با پرشین استار همراه باشید؛
عشق را ای کاش زبان سخن بود…
*****
عاقلان نقطه پرگار وجودند ولی
عشق داند که در این دایره سرگردانند
*****
نظر شاعران در مورد عشق
وای آنکو بدام عشق آویخت خنک آنکو ز دام عشق رهاست
عشق بر من و رعنا بگشاد عشق سر تا بسر عذاب و عناست
فرخی
****
دل هیچ گه ز جور تو دل ناگران نبود
بار ِ گران عشق تو بر دل گران نبود
عارف قزوینی
*****
عشق از نظر شعرا
عاشقی را چه نیاز است به توجیه و دلیل
که تو ای عشق همان پرسش بی زیرایی
قیصر امین پور
*****
ما را که درد عشقو بلای خمار کشت
یا وصل دوستیا می صافی دوا کند
جان رفت در سر می و حافظ به عشق سوخت
عیسی دمی کجاست که احیای ما کند
حافظ
*****
اشعار زیبا در مورد عشق واقعی
از صدای سخن عشق ندیدم خوش تر
یادگاری که در این گنبـد دوار بماند
حافظ
*****
اگر تو عمر در این ماجرا کنی سعدی
حدیث عشق به پایان رسد نپندارم
سعدی
*****
تـا مقــصد عشــاق رهـی دور و دراز است
یـک منــزل از آن بادیـه عشق مجـاز است
وحشی بافقی
*****
اشعار عاشقانه در توصف عشق
ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز
کان سوخته را جان شد و آواز نیامد
این مدعیان در طلبش بی خبرانند
کان را که خبر شد خبری باز نیامد
سعدی
*****
و عشق یعنی غمی عمیق، اما بسیار عزیز
آیا تو تا به حال، غمِ عزیز کسی بوده ای؟..
*****
عشق بی علت ترنج دوستی بار آورد
گر به علت عشق ورزی رنج و تیمار آورد
اوحدی مراغه ای
*****
زندگی بی تو، شوری ندارد
بی تو جانم سروری ندارد
چشم من بی تو نوری ندارد
ای جمال تو نور و ضیایم
شاملو
*****
نظر شاعران در مورد عشق
نشود فاش کسی آنچه میان من و توست
تا اشارات نظر نامه رسان من و توست
گوش کن با لب خاموش سخن می گویم
پاسخم گو به نگاهی که زبان من و توست
روزگاری شد و کس مرد ره عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و توست
گرچه در خلوت راز دل ما کس نرسید
همه جا زمزمه ی عشق نهان من و توست
هوشنگ ابتهاج
*****
شعرهای ناب در مورد عشق
عشق همدست به تقدیر شد و کار مرا ساخت
برو ای عقل که کاری تو به تدبیر نکردی
شهریار
*****
شعر نو عاشقانه
حکایت باران بی امان است
این گونه که من
دوستت میدارم
شوریده وار و پریشان
بر خزه ها و خیزاب ها
به بیراهه و راه ها تاختن
بی تاب، بی قرار
دریایی جستن
و به سنگچین باغ بسته دری سر نهادن
و تو را به یاد آوردن
حکایت بارانی بی قرار است
این گونه که من دوستت می دارم
شمس لنگرودی
*****
راهی ست راه عشق که هیچش کناره نیست
آنجا جز آن که جان بسپارند چاره نیست
هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بود
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
*****
تشنگانِ مِهر محتاج ترحم نیستند
کوشش بیهوده در عشق از گدایی بهتر است
فاضل نظری
*****
دست ات را به من بده
دست های تو با من آشناست
ای دیر یافته با تو سخن می گویم
به سان ابر که با توفان
به سان علف که با صحرا
به سان باران که با دریا
به سان پرنده که با بهار
به سان درخت که با جنگل سخن می گوید
زیرا که من
ریشه های تورا دریافته ام
زیرا که صدای من
با صدای تو آشناست…
احمد شاملو
*****
از پشت تریبون دلم عشق چنین گفت
محبوب تو زیباست، قشنگ است، ملیح است
اعضای وجودم همه فریاد کشیدند
احسنت صحیح است، صحیح است، صحیح است
ملک ااشعرای بهار
*****
ای دل به کمال عشق آراستمت
از هر چه به غیر عشق پیراستمت
یک عمر اگر سوختم و کاستمت
امروز چنان شدی که می خواستمت
*****
اشعار در وصف عشق از شعرا
سعدی همه روزه عشق میباز
تا در دو جهان شوی به یک رنگ
عشق بازی چیست سر در پای جانان باختن
با سر اندر کوی دلبر عشق نتوان باختن
سعدی
*****
هوای عشق نمیگیرد
خانه دلم
عطرِ تنت شده است
خلاءِ نبودن
سیدمحمد حسین میران
*****
ای باد خوش که از چمن عشق میرسی
بر من گذر که بوی گلستانم آرزوست
مولوی
*****
عشق جوشد بحر را مانند دیگ
عشق ساید کوه را مانند ریگ
عشق بشکافد فلک را صد شکاف
عشق لرزاند زمین را از گزاف
مولانا
*****
اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل من
دل من داند و من دانم و دل داند و من
خاک من گل شود و گل شکفد از گل من
تا ابد مهر تو بیرون نرود از دل من
مولانا
*****
هر چه گویم عشق را شرح و بیان
چون به عشق آیم خجل باشم از آن
گرچه تفسیر زبان روشنگرست
لیک عشق بی زبان روشن تر است
*****
مینوشتم عشق دستم بوی شبنم می گرفت
آهِ حوای درون، دامان آدم می گرفت
غزل تاجبخش
*****
و عشق
اگر با حضور
همین روزمرگی ها
عشق بماند!
عشق است…
*****
اشعار بلند در وصف عشق
شنیدم مصرعی شیوا، که شیرین بود مضمونش
منم مجنون آن لیلا که صد لیلاست مجنونش
ز عشق آغاز کن، تا نقش گردون را بگردانی
که تنها عشق سازد نقش گردون را دگرگونش
به مهر آویز و جان را روشنایی ده که این آیین
همه شادی است فرمانش، همه یاری است قانونش
غم عشق تو را نازم، چنان در سینه رخت افکند
که غمهای دگر را کرد از این خانه بیرونش
فریدون مشیری
*****
آن نه عشق است که بتوان برِ غمخوارش برد
یا توان طبلزنان بر سر بازارش برد
عشق میخواهم از آنسان که رهایی باشد
هم از آن عشق که منصور، سر دارش برد
عاشقی باش که گویند به دریا زد و رفت
نه که گویند خسی بود که جوبارش برد
دلت ایثار کن آنسان که حقی با حقدار
نه که کالاش کنی، گویی طرارش برد
شوکتی بود در این شیوه شیرین روزی
عشق بازاری ما رونق بازارش برد
عشق یعنی قلم از تیشه و دفتر از سنگ
که به عمری نتوان دست در آثارش برد
مرد میدانی اگر باشد از این جوهر ناب
کاری از پیش رود کارستان که «آرش» برد
حسین منزوی
*****
جهان بی عشق سامانی ندارد
فلک بی میل دورانی ندارد
نه مردم شد کسی کز عشق پاکست
که مردم عشق و باقی آب و خاکست
چراغ جمله عالم عقل و دینست
تو عاشق شو که به ز آن جمله اینست
اگر چه عاشقی خود بت پرستیست
همه مستی شمر چون ترک هستیست
به عشق ار بت پرستی دینت پاکست
وگر طاعت کنی بی عشق خاکست
فدای عشق شو گر خود مجازیست
که دولت را درو پوشیده رازیست
حقیقت در مجاز اینک پدید است
که فتح آن خزینه زین کلید است
امیرخسرو دهلوی
در ادامه بخوانید : اشعار کلاسیک عاشقانه
تعبیر خواب دانلود آهنگ سرگرمی شعرهای زیبا عکس تبریک تولد جملات عاشقانه جملات زیبا عکس نوشته
متن زیبامتن سنگینکپشن زیبا و مفهومیسوالات جرات حقیقتشعر عاشقانهمتن عاشقانه جدیدتولدت مبارک رفیقفال حافظ
کپی برداری از مطالب سایت پرشین استار اکیدا ممنوع است و پیگرد قانونی دارد!
استفاده از مطالب سایت پرشین استار در سایت های خبرخوان، آی فریم و لینک باکس ها اکیدا ممنوع است.
تماس با ما
عشق در ادبیات فارسی از جنبه ی عشق حقیقی و عشق مجازی در شعر شاعران موزد بررسی قرار می گیرد
عشق ودیعه ای الهی است که در وجود انسان نهاده شده و با ذات و فطرت وی
عجین شده و انسان پیوسته به دنبال معبود و معشوق حقیقی بوده است. مولانا می
گوید:
ناف ما بر مهر او ببریده اند عشق او در جان ما کاریده اند
گفته شده که عشق راه رسیدن انسان را برای رسیدن به سعادت و کمال میسر می
سازد و اساسا خداوند آدمی را خلق کرده تا عاشق باشد و تفاوت انسان با
فرشته در اینست که فرشته از درک عشق عاجز است و عشق خاص انسان است و از روز
ازل در وجود او نهاده شده است. بقول حافظ:
در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زدنظر شاعران در مورد عشق
جلوه ی کرد رخت، دید ملک،عشق نداشت عین آتش شد ازین غیرت و بر آدم زد
حسین بن منصور حلاج، عارف مشهور ایرانی جان خود را نثار عشق الهی می کند و شاعران در اشعار خود از او اینچنین یاد کرده اند:
در مدرسه کس را نرسد دعوی توحید منزلگه مردان موحد سردار است
گفت آن یار کزو شد سردار بلند جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد (حافظ)
ریشه ی عشق را از ” عشقه” دانسته اند، عشقه نام گیاهی است که در زبان
فارسی به آن “پیچک” می گویند این گیاه به دور گیاهان می پیچد و آنها را زرد
و خشک می کند، عشق نیز لا وجود عاشق چنین می کند.
هر چند برخی از فرهنگ ها ریشه ی واژه ؤ را عربی دانسته اند اما در این
مورد سند معتبری در دست نیست. قران مجید و احادیث بزرگان دین قدیمیترین
منبع مسلمانان است که از عشق بحث شده است. در قران و احادیث بجای واژه ی
عشق کلماتی نظیر حب، محبه، ودّ، هوی و … آمده است.
“اولین ریشه ی مهم بحث از عشق در فرهنگ غرب به رساله ی مهمانی
(ضیافت=سمپزیوم) افلاطون و رساله ی اخلاق نیکو ماخوسی ارسطو می رسد و تقسیم
عشق به مجازی حقیقی یا شهوی حسبانی و معنوی روحانی هم از اینان است.”(۱)
شیخ شهاب الدین سهروردی درباره ماهیت عشق می گوید: “محبت چون به غایت رسد آن را عشق خوانند.” (۲)
● عشق در ادبیات فارسی
کلمه عشق پیش از اسلام در ادبیات عرب وجود نداشت و پس از اسلام وارد
ادبیات عرب شده و به تبع آن در ادبیات فارسی راه یافته است. ظاهرا نخستین
بار شهید بلخی (وفات ۳۲۵ ه.ق) از این واژه در شعر استفاده کرده است:
عشق عنکبوت را ماند بتنیدست تفته گرد دلم
در ادبیات فارسی عشق را می توان از دو جنبه مورد بررسی قرار داد. عشق مجازی یا انسانی و عشق الهی یا عرفانی.
▪ عشق مجازی:
عشق مجازی یا انسانی که عشق ورزی به هم نوع است از آغاز در ادبیات فارسی
مطرح بوده و در آثار اولین شاعران پارسی زبان چون رودکی، فرخی، منوچهری…
وجود دارد. رودکی در اینباره می گوید:
ای انکه من از عشق تو اندر جگر خویش آتشکده دارم صد و بر هر مژه ی ژی
فرخی عشق را اینگونه تعریف می کند:
وای آنکو بدام عشق آویخت خنک آنکو ز دام عشق رهاست
عشق بر من و رعنا بگشاد عشق سر تا بسر عذاب و عناست
منوچهری درباره عشق چنین می گوید:
حکیمانه زمانه راست گفتند که جاهل گردد اندر عشق، عاقل
فخر الدین اسعد گرگانی داستان عاشقانه ای را در نیمه ی اول قرن پنجم به
نظم کشیده که داستانی است بجای مانده از دوران اشکانیان، با نام “ویس و
رامین”:
نبرد عشق را جز عشق دیگر چرا یاری نگیری زو نکوتر
فردوسی نیز در شاهنامه داستانهای معروف عاشقانه ای چون زال و رودابه و
رستم و تهمینه و بیژن و منیژه را به نظم کشیده است. وی در دلدادگی زال به
رودابه می گوید:
دل زال یکباره دیوانه گشت خرد دور شد عشق فرزانه گشت
اوج داستانهای عاشقانه را می توان در آثار نظامی چون لیلی و مجنون و
خسرو و شیرین دید. مهارت نظامی در سرودن مثنوی باعث شد شاعران بعدی در تمام
دوره های ادبی زبان فارسی از او تقلید کنند. نظامی در شیفتگی مجنون به
لیلی می گوید:
مجنون چو شنید پند خویشان از تلخی پند شد پریشان
زد دست و درید پیرهن را کاین مرده چه می کند کفن را
چون وامق از آرزوی عذرا گه کوه گرفت و گاه صحرا…
سعدی شاعر نامدار شیراز یک باب از گلستان و بوستان را به عشق اختصاص
داده و غزلیات وی نیز سراسر سخن از عشق است. وی عشق را لازمه ی انسان بودن
می داند:
سعدی همه روزه عشق میباز تا در دو جهان شوی به یک رنگ
عشق بازی چیست سر در پای جانان باختن با سر اندر کوی دلبر عشق نتوان باختن
مهمترین پیام دیوان لسان الغیب حافظ شیرازی عشق است و بنا به گفته ی
آقای خرمشاهی عشق در غزلیات حافظ بر سه قسم است: الف) ادبی اجتماعی ب)
انسانی زمینی ج) عرفانی (۳). بیت های زیر نمونه ای از عشق مجازی است:
اگر آن ترک شیرازی بدست آرد دل ما به خال هندویش بخشم سمرقند و بخارا رانظر شاعران در مورد عشق
سرو چمان من چرا میل چمن نمی کند همدم گل نمی شود یاد دمن نمی کند
عشق مجازی یا عشق به هم نوع از نظر عرفا وسیله و مقدمه ای است برای
رسیدن به عشق حقیقی به شرطی که احساسات معنوی را برانگیزد و عاشق به کمال
برسد در غیر اینصورت از نظر عرفان مذموم است.
عشق ز اوصاف خدای بی نیاز عاشقی بر غیر او باشد مجاز
عشق مجازی در اصل پرتوی از عشق حقیقی و الهی است زیرا حسن و زیبایی که در جهان است جلوه ای از شاهد ازلیست.
دلی که عاشق خوبان دلجوست اگر داند وگر نی، عاشق اوست
مزیت عمده ی عشق انسانی و مجازی آنست که موجب تزکیه نفس و دوری از
خودخواهی و منیت در انسان می شود بطوریکه عاشق دیگری را بر خود مقدم می
دارد ئ در راه معشوق فداکاری و ایثار می کند. لایب نیتس حکیم آلمانی
(۱۷۱۶-۱۶۴۶) در تعریف این نوع عشق می گوید: “تمتع بردن از سعادت غیرست و
اینکه انسان سعادت دیگر کس را بر سعادت خویش شمرد.”
“بدینگونه بر خلاف عشق حیوانی که جز خودپرستی و ارضا نفس هدف دیگری
ندارد، عشق در این مقام به غیر پرستی می انجامد. از همین روست که صوفیه حتی
همین مرتبه از عشق را هم مایه ی کمال خوانده اند و مثل بسیاری از ظرفا
دیگر تجربه ی عشق و آشنایی با عوالم آن را شرط انسانیت واقعی دانسته اند.”
▪ عشق حقیقی یا عرفانی:
عشق حقیقی، عشق به ذات خداوند است که خیر و کمال مطلق است.
«او (افلاطون) عشق مجازی را باعث خروج جسم از عقیمی و به وجود آمدن
فرزند و ابقای نوع می داند و عشق حقیقی را نیز سبب خروج روح از عقیمی و
رهایی از نازایی دانسته که سبب درک اشراق و زندگی جاوید و شناخت جمال حق و
نیکی مطلق و حیات روحانی می شود.» (۶)
در تمام مکتبهای عرفانی از جمله عرفان اسلامی، عشق اساسی ترین و مهمترین
مسأله محسوب می شود و در اصطلاح تصوف و عرفان، اساس و بنیاد هستی بر عشق
نهاده شده و محبت پایه و اساس زندگی و بقا موجودات عالم را موجب می شود و
جنبش و حرکت زمین و آسمان و همه ی موجودات به وجود عشق وابسته است. بقول
نظامی:
گر از عشق آسمان آزاد بودی کجا هرگز زمین آباد بودی
«مرحوم دکتر غنی، درباره این مسأله چنین نوشته است: ماحصل عقیده ی عارف
در موضوع محبت و عشق این است که عشق غریزه الهی و الهام آسمانی است که به
دور آن، انسان می تواند خود را بشناسد و به سرنوشت خود واقف شود.» (۷)
با وجودیکه عشق اساسی ترین مسئله عرفانی است اما عارفان از شرح و توصیف
آن اظهار ناتوانی کرده اند و گفته اند: هر که عشق را تعریف کند آن را
نشناخته است.
هر چه گویم عشق را شرح و بیان چون به عشق آیم خجل باشم از آن
گرچه تفسیر زبان روشنگرست لیک عشق بی زبان روشن تر است
حافظ چنین گوید:
سخن عشق نه آن است که آید به زبان ساقیا می ده و کوتاه کن این گفت و شنفت
نخستین بار شیخ ابو سعید ابوالخیر عارف ایرانی اشعار عاشقانه فارسی را
آنطور که موافق با طبع صوفیه بود شرح و تفسیر کرد و با تصوف در آمیخت.امام
محمد غزالی بزرگترین امام و فقیه عصر خود بود.وی فتوا داد صوفیان پاک نیت
می توانند اشعار عاشقانه عامیانه را در مراسم سماع بخوانند.این امر نیز در
وارد کردن شعر عاشقانه در تصوف موثر بود.
نخستین جلوه گاه عشق عرفانی و آمیختن عرفان با شعر را در آثار سنایی
شاعر بزرگ قرن پنجم و ششم هجری می توان دید.این شاعر در اثر مشهورش “حدیقه
الحقیقه” فصلی با نام و عنوان “فی ذکر العشق و فضیله” دارد و می گوید:
دلبر جان ربای عشق آمد سر برو سر نمای عشق آمد
عشق با سر بریده گوید راز ز آنکه داند که سر بود غماز…
بنده عشق باش تا برهی از بلاها و زشتی و تبهی
بنده ی عشق جان حر باشد مرد کشتی چه مرد در باشد
پس از سنایی عطار نیشابوری عارف نامدار قرن ششم که خود وادی های معرفت
را طی کرده در منطق الطیر از هفت وادی نام می برد و وادی دوم،وادی عشق
است و در بیان آن گوید:
بعد از این وادی عشق آید پدید غرق آتش شد کسی کانجا رسید
کس در این وادی به جز آتش مباد و آنکه آتش نیست عیشش
عاشق آن باشد که چون آتش بود گرم رو، سوزنده و سرکش بود…
مولانا جلال الدین رومی،هستی را بدون وجود عشق قابل تصور نمی داند.مثنوی
مولانا نغمه ی عشق الهی است.وی گوینده مثنوی را معشوق می داند و میفرماید:
ما چو چنگیم و تو زخمه می زنی زاری از ما نی تو زاری می کنی
آتش عشق است کاندر نی فتاد جوشش عشق است کاندر می فتاد
بیشترین بخش غزلیات و دیوان مولوی ناشی از عشق معنوی و جاذبه ی روحانی
انسان کامل و محبوب مولوی شمس تبریزیست،عشقی که سبب تحولی عظیم در مولانا
شد:
مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم
دیده ی سیر است مرا،جان دلیرست مرا زهره ی شیرست مرا زهره تابنده شوم…
(۸)
همانطور که پیش از این ذکر شد عشق خواه حقیقی،خواه مجازی سبب تحول اخلاق
و تزکیه ی نفس می شود و صفایی چون بخشندگی و سخاوت و شجاعت و بی اعتنایی
به مادیات و دلبستگیهای دنیوی و پرهیز از خودخواهی و نخوت در اثر تاثیر عشق
است.
مولانا در این باره گفته است:
هر که را جامه ز عشقی چاک شد او ز حرص و عیب کلی پاک شد
مرحبا ای عشق خوش سودای ما ای طبیب جمله علت های ما
ای دوای نخوت و ناموس ما ای تو افلاطون و جالینوس ما
جسم خاک از عشق بر افلاک شد کوه در رقص آمد و چالاک شد
وظیفه عاشق آنست که ترک شخصیت خود کند.همین امر راه عشق را مشکل می کند.حافظ می گوید:
زیور عشق نوازی نه کار هر مرغی است بیاد نوگل این بلبل غزل خوان باش
عشق که در وحله اول آسان می نماید راهیست بی پایان و خطرناک که در نهایت موجب هلاک عاشق می شود و به قول حافظ:
الا یا ایها الساقی ادر کاساً و ناولها که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست آنجا جز آنکه جان بسپارند چاره نیست
شکوه و زاری عاشق نشانه ی وجود شخصیت است،در حالیکه عاشق برای رسیدن به
معشوق نباید ابراز وجود کند و عاشق حقیقی اهل ناله و فریاد نیست وناله
کننده مدعیست نه عاشق.
سعدی چنین گوید:
ای مرغ سحر عشق ز پروانه بیاموز کان سوخته را جان شد و آواز نیامد
این مدعیان در طلبش بی خبرانند کان را که خبر شد خبری باز نیامد
▪ تقابل عقل و عشق:
فقها از بکار بردن عشق درباره خداوند مخالف بوده اند و این موضوعی بوده
که اختلاف نظر و دشمنی میان عارف و فقیه را در پی داشته و از نظر فقیه عقل
و استدلال برای رسیدن به معرفت و کمال لازم و کافیست،در حالیکه عرفا قدرت
عشق را برتر از عقل دانسته اند و عشق الهی در مبارزه با عقل همواره پیروز
بوده است چرا که عقل حسابگر و محتاط و عشق شادی بخش،بی پروا و مایه ی تزکیه
نفس و کسب معرفت خداوند است.
سعدی گفته است:
آنجا که عشق خیمه زند جای عقل نیست غوغا بود دو پادشه اندر ولایتی
وانگه که عشق دست تطاول دراز کرد معلوم شد که عقل ندارد کفایتی
شیخ نجم الدین رازی در مرصاد العباد می گوید:
<همچنانکه میان آب و آتش تضاد است میان عقل و عشق همچنان است،پس عشق با عقل نساخت او را بر هم زد و رها کرد و قصد
محبوب خویش کرد>(۹)
عین القضات همدانی در برتری عشق گفته است:
(۱۰)
هما آقا جعفری
پی نوشت:
۱. حافظ نامه، بهاء الدین خرمشاهی – جلد دوم صفحه ۱۱۶۷
۲. مقدمه ای بر عرفان و تصوف – سید ضیاء الدین سجادی صفحه ۲۸۶
۳. حافظ نامه،، بهاء الدین خرمشاهی – جلد دوم صفحه ۱۱۶۸
۴. سر نی – دکتر زرین کوب صفحه ۵۰۲
۵. عشق در عرفان اسلامی – نصرت ا.. کامیاب تالشی صفحه ۹۱
۶. تصوف و عرفان – دکتر سید احمد حسینی کازرونی صفحه ۲۵
۷. پله پله تا ملاقات خدا – دکتر زرین کوب صفحه ۲۸۴
۸. عشق در عرفان اسلامی – نصرت ا.. کامیاب تالشی صفحه ۴۴ به نقل از مرصاد العباد برگزیده صفحه ۵۳و ۵۴
۹. عشق در ادب فارسی – تالیف دکتر ارژنگ مدی صفحه ۶۹ به نقل از نامه های عین القضات جلد دوم صفحه ۲۱۸
منابع:
۱. تصوف و عرفان و سیری مختصر در ادبیات هزار ساله ایران– دکتر سید احمد حسینی کازرونی – موسسه انتشارات ارمغان – چاپ اول – ۱۳۸۶
۲.مقدمه ای بر مبانی عرفان و تصوف – انتشارات سمت – چاپ اول – ۱۳۷۲
۳. فلسفه ی عرفان – دکتر سید یحیی یثربی – دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم – چاپ سوم – ۱۳۷۴
۴. طریق عشق- شرح غزلیاتی چند از حافظ – استاد بدیع الزمان فروزانفر – به اهتمام عبدالکریم جربزه دار – چاپ اول – ۱۳۸۲
۵. حافظ نامه، بهاء الدین خرمشاهی – انتشارات علمی و فرهنگی سروش – چاپ اول – ۱۳۶۶
۶. سیره عشقبازان – علی کریمیان صیقلانی – موسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی – چاپ دوم – ۱۳۸۲
۷. وسوسه های عاشقانه – محمد دهقانی – انتشارات برنامه – چاپ اول – ۱۳۷۷
۸. عشق در عرفان اسلامی – نصرت ا.. کامیاب تالشی- ناشر دارالثقلین قم – چاپ دوم- ۱۳۷۸
۹.عشق در ادب فارسی – دکتر ارژنگ مدی – موسسه مطالعات و تحقیقات فرهنگی- چاپ اول
۱۰. سر نی – دکتر زرین کوب – انتشارات علمی – چاپ چهارم – ۱۳۷۲
نی نی سایت
دیدگاهتان را بنویسید