برای اجرای این برنامه لطفا جاوا اسکریپت دستگاه خود را فعال کنید
برای اجرای این برنامه لطفا جاوا اسکریپت دستگاه خود را فعال کنید
برای اجرای این برنامه لطفا جاوا اسکریپت دستگاه خود را فعال کنید
برای اجرای این برنامه لطفا جاوا اسکریپت دستگاه خود را فعال کنید
برای اجرای این برنامه لطفا جاوا اسکریپت دستگاه خود را فعال کنید
برای اجرای این برنامه لطفا جاوا اسکریپت دستگاه خود را فعال کنید
برای اجرای این برنامه لطفا جاوا اسکریپت دستگاه خود را فعال کنید
برای اجرای این برنامه لطفا جاوا اسکریپت دستگاه خود را فعال کنید
در گفتگویی که با فیلسوف معاصر آقای دکتر دینانی انجام شده و من در خبرآنلاین آن را خواندم نکته ای بود که مرا به تأمل واداشت.
دکتر دینانی در پاسخ سؤال هایی که در باره مرحوم استاد محمد رضا حکیمی از وی شده بود اظهار داشته بود که من دینم را هم از فلسفه گرفته ام. این اظهار نظر دو مفهوم دارد یکی اینکه من دینم را باعقلانیت پذیرفته ام که سخنی بجا و کاملاً منطقی است و از استاد هم جز این انتظاری نیست. اما ممکن است مفهوم دیگری منظور نظر ایشان باشد یا افرادی از آن این برداشت را داشته باشند که دین را ایشان از منظر فلسفة متداول که آغشته به فلسفه یونانی و غیر یونانی است گرفته است که بسیار قابل تأمل است. از این رو فکر کردم نکاتی را که در طول زمان یادداشت کرده و بارها آن را مورد مداقه قرار داده ام در اختیار عموم قرار دهم.
سرفصلهایی پیرامون مسائل فلسفه و کلام و ارائۀ برداشت هایی نو
چکیده: در این مجموعه، مطالبی فهرستوار پیرامون مباحث فلسفی و احیاناً کلامی مطرح می شود که عموماً مورد توجه، و بعضاً مورد اختلاف بزرگان در علم و فلسفه است. بیش از 120 موضوع مورد توجه قرار گرفته است که می توان بر آنها افزود یا کم کرد. نویسنده آنها را به ترتیب بیان نموده و نظر خود را گاهی بهعنوان احتمال بیان داشته و توضیحاتی به آن افزوده است. سعی کرده ام محورها صرفاً عقلانی باشد و از آیات و روایات هم به عنوان مؤید استفاده نکرده ام.
کلیدواژه ها: عناوین کلامی، عناوین فلسفی، نقد فلسفه و کلام.نظر دکتر دینانی در مورد فلسفه
مقدمه: در این مجموعه، آنچه نویسنده در طی سالهای طولانی در مورد فلسفه و کلام آموخته و بعضاً در آن تعارضاتی را مشاهده کرده، به ترتیب آورده است. بعضی از مطالب در قالب مقاله یا کتاب تاکنون طرح و به چاپ رسیده است و بعضی دیگر در انتظار فرصتی برای بسط بیشتر بهعنوان مقاله یا کتاب است. در گزاره های زیر بدون اینکه نویسنده ادعایی بر بی تقص بودن آنها داشته باشد صرفاً دغدغه ها یا راهحل های خود را بیان کرده است. از خوانندگان عزیز انتظار دارد که بر روی آنها غور کنند و اگر خطایی میبینند گوشزد نمایند و اگر خود زمینه ای برای بررسی و تحقیق بیشتر می یابند، از انجام آن دریغ نکنند. نویسنده آنها را دغدغۀ خود می داند و راهحل ها هم صرفاً برای مجاب کردن خویش است. امید است که این تذکار مفید بوده باشد. این مطالب در دو بخش الف و ب مطرح شده اند:
الف. تناقض ها یا تکلف ها در فلسفه
1. ما اصالت را به وجود داده ایم اما بیشتر قواعد فلسفی ما مربوط به ماهیت است (قواعد کلی فلسفۀ اسلامی تألیف ابراهیمی دینانی).
2. با پذیرش ماهیت است که بسیاری از مشکلات ایجاد می شود و بیشتر قواعد هم مربوط به آن است. برای نمونه، عالم مثال و ارباب انواع مربوط به عالم ماهیت است ولی بسیاری آن را پذیرفته، و برای فرار از تضاد، دست به توجیه زده اند. پذیرش ارباب انواع، عقول، اساطیر و خدایان شباهت های زیادی با هم دارند.
3. ما اول می گوبیم ماهیت هیچ نیست، بعد آن را مفروض می گیریم، تقرر برای آن قائل میشویم، وجود را بر آن حمل می کنیم و شخصیت به آن می دهیم و بسیاری توجیهات دیگر.
4. در بسیاری از موارد، وجود را اصالتاً به خدا منسوب میکنیم ولی بعد آن را به موجودات دیگر تسری میدهیم و در عین حال می گوییم که موجودات هیچاند. در واقع در اصالتِ وجود طیفی را رسم می کنیم که یک سر آن خدا و سر دیگر آن مخلوقات است! و این امر عجیبی است.
5. وجود را اصل قرار می دهیم ولی فراموش می کنیم که وجود برگرفته از موجود است. بعد موجود را میگوئیم ما نُسِب الی الوجود. یعنی موجود که اساس است خود نسبتی به وجود پیدا میکند.
6. علم را مشرِف بر نفس می دانیم و به گونهای معرفی می کنیم که گویی نفس به خدمت علم میرود درحالیکه بعضی جاهای دیگر می گوییم علم توسط نفس تولید می شود. گاهی علم را واسطه ای بین عینیت خارجی و موجود ذهنی می دانیم و میگوییم در پرتو علم است که موجود ذهنی که جنبۀ تطفلی دارد و ظلی محض -است، معنا پیدا میکند.
7. می گویند عالم با معلوم متحد می شود و این منشأ بسیاری از سوءفهمهاست و فیالمثل بعضی از آن سوءبرداشت کرده و گفتهاند مثلاً اگر انسان به سگ فکر کند پس سگ می شود. اگر چه بعضی ها آن را توجیه می کنند و می گویند علم است که با عالم متحد می شود و نه معلوم.
8. مفهوم و ماهیت اغلب به جای هم استفاده می شوند. درحالی که می گویند ماهیت هم در خارج و هم در ذهن موجود است ولی مفهوم فقط در ذهن است.
9. در فلسفۀ اسلامی و به ویژه فلسفۀ صدرایی آن، اگر عرفان به کمک نیاید واقعاً فلسفه دچار بحران می شود.
10. می گویند در مقام ثبوت، اصالت با وجود است، یا وجود اول مطرح می شود ولی در مقام اثبات اول ماهیت است و بعد وجود برآن عارض می شود و این با اصالت وجود نمی خواند.
ب. طرح مسائل و پاسخ اجمالی به آنها
بسیاری از حکما مسائلی چون بداهت وجود، اشتراک وجود، زیادی وجود بر ماهیت و یا برعکس تا برسد به اصالت وجود، خارجیت، و واقعیت را همه قبول دارند؛ اما وقتی به ذهن می آید این سؤال مطرح می شود که کدام اصل است و چون ما می پذیریم که غیر از وجود در ذهن، ماهیتی هم هست سؤالات بیشتر می شود. بنابراین، این مطالب پاسخی ضمنی به سؤالات در تقدیر است که به صورت گزاره بیان شده است:
در هستیشناسی
1- واقعیت موجود است، منکر آن سوفسطایی است.
2- واقعیت دارای تکثر است و آن را به عینه مشاهده می کنیم.
3- لازمة تکثر، اختلاف است یا برعکس لازمة اختلاف تکثر، و این اختلافات نقص موجودات نیست و جنبۀ عدمی ندارد. هر موجودی در حد خود کامل است.
4- هر موجودی (پدیده) به خود قائم و «خودآ» نیست و این بدیهی است و نیازی به استدلال و اثبات ندارد. این ثبوت است. من نبودم، درخت نبود و … اما اکنون هست.
5- هر موجودی در مسیر تکاملی، یا برای بقای خود نیاز به حرکت دارد و هر آن، نسبت به قبل متفاوت است (و لو در ظرف زمان که خود ناشی از نیاز به حرکت است). این حرکت از همۀ جهات می تواند باشد و فقدان حالت قبلی، عدم نیست بلکه تغییر و تکامل است.
6- جهان، جهان واقعیات است و در آن عدم معنا ندارد و بحث از آن هم بیهوده است. عدمِ مضاف مقولۀ دیگری است.
7- عدم مضاف از سنخ وجود و موجود است و عدم مطلق نیست ؛ بلکه در مقایسه با نوع کامل آن نقص و کمبود دارد. همچنین جهل در برابر علم نیست که حالت عدمی داشته باشد. در برابرِ علم هیچ چیز نیست. زیرا هر کس به ناچار در مسیر زندگی خود ناگزیر به تلاش و کوشش و تجربه است. هر تجربه ای علم است. چه در مسیر درست یا نادرست. مسیر درست عقل، و مسیر غلط جهل است. جهل هم واقعیت دارد و آن راهِ نامعقول و نامنطبق بر ضوابط است.
8- آنچه هست موجود، یا پدیده است که وابسته و غیرمستقل است. لذا روشن است که پدیده اصل نیست پدیدآورنده اصل است.
در خداشناسی
9- خدا در قالب وجود و موجود مورد بحث قرار نمی گیرد. همۀ موجودات پدیده اند و او پدیدآور.
10- چون خدا پدیدآور است و همۀ ماسوای او پدیده، لذا درک پدیدآور و ضرورت وجود او، چیزی نیست که به برهان نیاز داشته باشد و از هر چیز دیگر واضح تر است و فقط کافی است تنبّهی به آن حاصل شود. به نظر می رسد با این بیان، الهیات به معنای خاص نداریم. یعنی پدیدآور و خدا در همان آغازِ ادراک پدیده، خود را نمایانده است. پدیده، پدیدآور میخواهد. بحث صفات، مقولۀ دیگری است که در جای دیگر مطرح می شود.
در روانشناسی
11- برای انسان پس از عالم هستی شناسی، روان شناسی وجود دارد و تمایلات و غرایز انسان بر اساس خشم و شهوت، یا حب و بغض، عشق و نفرت است که بر نگرش انسان، و حتی در معرفت شناسی او که میخواهد اشیاء و امور را نامگذاری و طبقهبندی کند، اثر می گذارد.
12- انگیزۀ ما برای انجام امور، اراده است که از خواست و میل درونی بر اساس حب و بغض و یا عشق و نفرت که با نفس انسان تلائم یا عدم تلائم دارد، صورت می گیرد.
13- این انگیزه آنجا خود را نشان می دهد که وقتی انسان با حوادث سهمگین مواجه می شود و همۀ غرض ها و مرض ها فراموش می شود و فطرت اولیۀ خود را می نمایاند، در آن حالت واقعیت ها را آنطور که هست می-بیند و نه آنطور که دلش می خواسته است.
14- محرک انسان در انجام امور، دل است و خواهش آن. و این بر اساس نیاز ذاتی و یا فقر ذاتی انسان است. سپس او تصمیم میگیرد و این تصمیم گاهی با عقل همگام است و گاه شدت علاقه و یا نفرت راه را بر عقل میبندد و یا آن را نادیده می گیرد. قلب (دل) در اینجا نقش اساسی دارد.
تشکیک
15- همانطور که گفته شد، همۀ موجودات پدیده اند، همۀ پدیده ها غیرمستقل، وابسته و نیازمندند و در مسیر تکامل و یا بقای خود نیاز دارند تا مشکلاتشان را حل کنند. اگر نیاز را هم امر فقدانی بگیریم، رفع نیاز امری عینی و وجودی است. لذا آنچه همۀ موجودات را به هم پیوند می دهد نیاز و یا دستکم رفع نیاز است. فقر ذاتی به جای حرکت جوهری کارسازتر است.
16- هر موجودی به تناسب درجۀ بساطت و یا پیچیدگی اش، دارای نیاز است و این نیازمندی با متکامل بودن آن رابطۀ مستقیم دارد. هر موجودی بر حسب غریزه بر این نیازمندی اشراف دارد و لذا در حیات خود به دنبال رفع آن است.
17- هر موجودی دارای کمال بیشتری باشد، از آگاهی و یا خودآگاهی بیشتری برخوردار است تا برسد به انسان. انسان موجودی خودآگاه و نفس او چنین است. در اینجا علاوه بر نیازها و رفع نیازهای تکوینی، درجۀ آگاهی بشر از این نیازمندی با متکامل تر بودن او مساوی یا مساوق است .لذا می بینیم که انبیا و اولیا که از همه متکامل تراند بیشترین احساس و یا درک نیاز را دارند و خود را به درستی فقیرترین موجودات عالم نسبت به -خدا می دانند. عرفان در این جا پررنگتر است. آن انسانی که کامل تر است، نیازمندتر است و بر این نیازمندی اطلاع و اشراف دارد و پیامبر نیازمندترین است و به آن فخر می کند.نظر دکتر دینانی در مورد فلسفه
18- به نظر می رسد تشکیک وجودی کارساز نیست بلکه تشکیک فقری معنادارتر است و این با خلق و مخلوقات و مباحث عرفان مناسب تر است.
19- در این صورت دیگر اصالت وجود، زیادی وجود بر ماهیت و اشتراک وجود و مانند آن ضرورت ندارد. اشتراک در فقر و نیازمندی است. موجود کسی و یا چیزی است که بهره ای از واقعیت را از خدا گرفته است و عینالربط است و عدم استقلال و وابستگی جزو ذات اوست و بهمثابه سایه ای است که از ذیظل نشئت گرفته است و تا وقتی فیض صاحب ظل باشد موجود است و الّا نیست. او فقط پدیده است.
20- پدیده ذاتاً مرکب است زیرا حتی اگر جوهر هم باشد باز نیازمند است تا به تکامل خود بپردازد و این یعنی نیازمندی به حرکت، تلاش و کوشش. ترکیب پدیده با زمان، یا مکانی که در آن محفوف و نیازمند آن است نوعی ترکیب است.
نفس
21- ارسطو نفس را کمال اول هر چیز و به ویژه انسان دانسته است و به نظر می رسد اِشکال از همین جا شروع می شود. سؤال این است که اگر نفس کمال اول است پس کمال ثانی و غایی چیست؟ آیا کمال های بعدی دیگر نفس نیست؟ و برای همین است که نفس را جوهری قابل دانستهاند که فاعلیت ندارد و یا فاعلیت آن کمرنگ است و به ناچار به قول ملاصدرا باید محرک و مفیضی در هر مورد آن را به حرکت وادارد. در حالی که اگر بپذیریم نفس در ادراک و فعالیت های خود فعال است و این فعالیت بر اساس فقر ذاتی آن است که به دنبال رفع نیازمندی است، و برای رفع این نیازمندیها از استعدادهای لازم خدادادی برخوردار است دیگر این محذورات پیش نمی آید و نیازی ندارد که از جای دیگر مثلاً عقل فعال آن را به حرکت وادارد، یا عقول مجرده و یا مُثُل دست اندرکار شوند تا آن را بارور کنند. بنا براین اگر تعبیر ارسطو را چنین بیان کنیم که نفس مبدأ و منشأ همه کمالات انسانی است بیشتر توجیه دارد. زیرا رفتن به سوی کمال با نفس آغاز می شود و حد یقف ندارد. کمال که نهایتش معلوم نیست توسط انسان بر حسب اراده و تلاشی که می کند تحقق می یابد. به کمال رسیدن استعدادهای نهفته در ذات بشر تا آنجا است که جز خدا آن را نمی داند. این تعبیر سعدی (غزل، 18) که:
رسد آدمی به جایی که به جز خدا نبیند بنگر که تا چه حداست مکان آدمیت
و این امر فقط مربوط به امور معنوی نیست، از نظر مادی هم امروز می بینیم که بشر به چنان کارهای خارق العاده ای دست می زند که جز خدا آن را نمی داند. اینکه این کمالات را بعضی انسانها در مسیر بد به کار می-گیرند ضرری به کمال بودن آن استعداد نمی زند. آدمهای بد این استعداد نهفته در ذات انسان را بد به کار می-برند و این انتخاب بد آنهاست و نسبت به آن باید پاسخگو باشند.
نفس هم قدرت درونی و هم بیرونی دارد. همانند آهن ربا یا رادار یا شمع یا آفتاب یا هر موجود دیگر است و وجودشان منحصر به همان جسم مرکزی نیست بلکه خواص برونی آنها به همراه توانایی درونی نفس آنها است. بنابراین وقتی ما با کسی برخورد می کنیم به محض حضور فرد در برابر ما، ما با ادراک هستی شناسانه آن را درک می کنیم آنگاه ذهن از آن تصویر برداری می کند و آن را برای انتقال به دیگری علامت و رمزگذاری می کند.
22- میتوان مفهوم نفس و «خود» را در مورد همۀ موجودات تسری داد و این خود یا نفس، شعاع نفوذ دارد. هر چه موجود متکامل تر باشد، شعاع نفوذ و دایرۀ فعالیت آن گسترده تر می شود و گویی انتخاب های بیشتری دارد. تا برسد به انسان که بخش اعظم این انتخاب به عهدۀ خودش گذاشته شده است. وجود خارجی و ادراک ما از آنها، شاهدی بر توانمندی نفس است و نه علت ادراک ما.
ماهیت یا وجود
23- به نظر می رسد اِشکال از آنجا شروع می شود که از وسط کار می گوییم شجر موجود است پس ماهیت است در حالی که اگر دقت کنیم، ماهیت این شجر متکی بر موجود واقعی و مصداقِ شجر بوده و در دستهبندی اَجناس و فصول ذهنیِ ما، بعداً نام شجر گرفته است و اصالتاً خودش وجودی ندارد. وجودش متکی بر تکتک درخت هایی بوده است که در خارج همه آن را دیده اند و هر نمونۀ دیگری که ما در خارج ببینیم آن را تحت این مقوله قرار می دهیم. به همین دلیل اگر ما نمونۀ جدیدی ببینیم که با اشتراکات قبلی به نام شجر تطابق نداشته باشد، نمی توانیم آن را شجر بنامیم و به ناچار باید نام و یا دسته بندی جدیدی ایجاد کنیم.
24- وقتی ما واقعیت خارجی را قبول کردیم دیگر چه معنا دارد که بگوییم شجر در ذهن ما هست و حالا ببینیم آیا در خارج هم هست یا نه؟ خود مفهوم شجر متکی بر واقعیت خارجی بوده است و دو باره نباید این مسیر را برگشت. اصلاً مفهوم شجر متکی بر مصداق و یا مصادیق آن است و بهعنوان موجود ذهنی تلقی می شود و واسطۀ شناخت ما از جهان خارج است که واقعی است و تا وقتی یک درخت در عالم باشد این مفهوم استوار است و اگر همة درخت ها هم نابود شوند باز بهعنوان مفهومی در ذهن که بر واقعیت خارجیِ تاریخی متکی است قابل توجه است. به هرحال درخت موجود است و باید موجود باشد چون خدا خواسته موجود باشد و با اشارۀ حسی یا ذهنی، آن را مورد خطاب قرار می دهیم. وقتی در قرآن یا بنیآدم و یا ایها الانسان گفته می شود، ناظر بر انسانها به عنوان موجودات واقعی است که از طریق این مفاهیم که بازنمون امور واقعی اند صورت میگیرد (یعنی جمیع انسانها و آدم ها به طریق استقراء در یک زمان و یا همۀ زمانها و نه ماهیت آنها).
25- جالب است که در بیت «اس المطالب ثلاثه عُلِم ـ مطلب ما مطلب هل مطلب لم» مرحوم سبزواری، اول از «ما» سؤال می شود و آنگاه «هل» که ناظر به هستی شناسی است طرح می شود که به نظر می رسد وقتی از شیء سخن گفته شود به موجودیت و پدیده بودن آن اذعان شده و دیگر جایی برای «هل» نخواهد بود.
26- واقعیات حداقل از نظر ذهنی هیچگاه معدوم نمی شوند (البته ممکن است فراموش شوند)، اما متکامل میشوند و از آنها به عنوان واقعیات تاریخی می توان یاد کرد.
27- در این صورت دیگر بحث اصالت وجود و یا اصالت ماهیت منتفی است. هر چه هست موجود به معنای پدیده های متشخص و متعین است (به نوعی به پدیدارشناسی نزدیک می شویم) و خطابات ما مربوط به تعین ها و تشخص ها و مشترکات این تشخص ها و تعین هاست و در عالم خیال و ذهن حرکت نمی کنیم. آنچه در ذهن به عنوان مفاهیم است، بازنمون واقعیات خارجی است؛ چه موجود حسی، عقلی، یا تاریخی باشد.
28- ماهیت نیز در آغاز ماهو یا ماهی بوده است و ناظر به موجودیت و واقعیت خارجی. «هل هو» اصلاً مطرح نیست و به قول معروف سؤالش سالبه به انتفاء موضوع است.
29- این موضوع در بارۀ خدا که وجودبخش و فرد و اَحَد و صمد است به خوبی پذیرفته شده است. زیرا او تکثر ندارد و ماهیتی هم برای او نیست و قائلین به اصالت وجود و ماهیت در این امر توافق دارند. ملاصدرا دربارۀ علم هم چنین اعتقادی دارد که همچون وجود فاقد ماهیت است (سجادی، 1367). در امور مجرد هم گفته اند که ماهیت ندارند.
30- «ما هو» از جنبه های گوناگون همواره دستخوش تغییر است و بسته به نوع نگاهی که ما به جهان داریم، ممکن است تغییر کند. علوم در این زمینه کار می کنند؛ به ویژه در رویکرد ساختاری پدیده ها. حقیقت هر چیز همان موجودیت آن است با همۀ مشخصات آن و دیگر ضرورتی برای فرض ماهیت نیست.
علم و ادراک
31- به نظر میرسد علم همان حضور شئی در برابر نفس با التفات آن است همچنانکه ما خود را در برابر نفس خود مییابیم. نفس، موجودی است آگاه و خودآگاه و هر چه در برابر آن قرار گیرد ادراک می شود. ادراک، حضور و یا احضار است و نفس، فعال است و نه همچنانکه بعضی ها گفته اند منفعل و یا همچون آینه پذیرنده که ناگزیر باید از جای دیگر محرکی باشد تا نفس بتواند ادراک کند. بنابراین به نظر می رسد تقسیم علم به حصولی و حضوری مبنایی ندارد.
32- در ادراک اصل این از آنی باید رعایت شود. به این معنی که اصل، واقعیت خارجی (پدیده) است و ما در عالم هستی شناسی با واقعیت روبهرو هستیم، آنگاه در عالم روانشناسی از عالم هستی شناسی متأثر می شویم، سپس در عالم معرفت شناسی از این دو عالَم تأثیر می پذیریم و موجود ذهنی ساخته می شود، اما گاهی به خطا این عمل، عکس جلوه می کند و موجب اِشکالاتی میشود.
33- نفس با حضور اشیاء در برابر آن به علم نهانی (یقین) دست می یابد و با صدور فعل و یا اَفعالی دیگر، و با استفاده از ابزار (زبان و رمزها) آن را به علم برونی درجه دوم تبدیل می کند.
34- در ادراک فقط تصدیق داریم و تصور منتفی است. شأن انسان این است که اشیاء و امور را تصدیق می-کند بنابراین تصور اصطلاحی، خود نوعی تصدیق است. این مطلب در مقالۀ تصور یا تصدیق (مقالات و بررسیها، 78) توضیح داده شده است.
35- ادراک فعل است و نفس با حضور اشیاء خارج در برابرش، آنها را ادراک و تصدیق می کند و نسبت به موجود ذهنی هم همینطور، با حضور، آن را درمی یابد و تصدیق می کند. اما در مورد ابزار، ادراک ناگزیر از استفاده از رمز، کلمه، تصویر است که با این عمل فعلی دیگر انجام می دهد و با صدور توأم است و همۀ اَفعال انسان از جمله اشاره، نامگذاری و طبقه بندی اشیاء و امور، فعلی است که از نفس سر می زند.
36- نقطه آغازین توانمندی علم و ادراک از «من» شروع می شود که با علم حضوری قابل درک است و این اشراف حضوری هم مربوط به خارجیت و فیزیک من و هم روح و روان من است. همین حضور و اشراف در مورد معلوم خارجی هم صادق است. آنچه را از واقعیاتِ ثبوتیِ خارجی ادراک می کنیم شواهدی بر این توانمندی است. دیگری هم واقعیت خارجی مثل خود ما است و ثبوت است و نیاز به اثبات ندارد.
37- وقتی من تبدیل به ما شد و تو تبدیل به شما و او به آنها، در اینجا آغاز شکل گرفتن مفهوم کلی (البته با تسامح) است زیرا ما، شما و آنها به کل بر می گردد و نه کلی. آنگاه به جای این اشاره ها با ضمایر نامگذاری می کنیم و این نام ها بدل از تک تک ما، شما و آنها است و آغاز معرفت ما را به صورت خارجی تشکیل می-دهد. این آغاز دانش بیرونی مورد تعامل و توافق با دیگران و قابل گزاره شدن است که پشتوانۀ دانش بیرونی دارد.
38- ما، شما، ایشان و یا این و آن که اسم، یا ضمیر اشاره هستند اموری کلی نیستند بلکه کل هستند که ما مفهوم کلی را از آنها استنباط و یا انتزاع می کنیم و اساس معرفتشناسی خود قرار می دهیم.
39- کلی اعرف از جزئی نیست بلکه باید گفت که کلی که برگرفته از کل است و چون قدر مشترک صفات افراد یک جمع، و قابل توافق و انتقال به دیگران است، برای جمع پذیرفته تر است. وگرنه جزء و به دنبال آن جزئی اساس معرفت فردی را تشکیل می دهد و برای هر کسی بیش از هر چیز دیگر شناخته شده و اصل الواقعیه و ثبوت است و نیاز به اثبات ندارد و پشتوانۀ همۀ علوم و شناخت ما است.
علم و باور
40- علم و باور در اصل یکی است . من به وجود خودم علم دارم و در عین حال باور هم دارم همچنین به بسیاری از محسوسات دیگر هم علم دارم و هم باور. تفاوت آنجا ظاهر می شود که گاهی انسان به حقانیت درستی و علم کسی یقین پیدا می کند آنگاه به گفته های او، هر چه باشد اعتماد و باور می کند. زیرا نمی تواند همانند متخصص فن در همۀ موارد با او همگام شود و این در همۀ موارد اتفاق می افتد و طبیعی است. ولی اگر در یکی از اجزای علم، بهویژه منبع خبر و یا توازن مطلب، صداقت در گفتار و یا راویانی که از وی نقل قول میکنند تردیدی ایجاد شود، طبعاً در علم و باور ما نسبت به گفتۀ چنین شخصی تردید حاصل می شود. هر کس غیر از این عمل کند و کورکورانه چیزی را بپذیرد نه مصداق علم است و نه باور.
ربط
41- از آنجا که نیاز در ذات همة انسانها و همۀ موجودات (پدیده ها) نهفته است، لذا ربطِ نیاز به بینیاز، یا بهصورت عمودی است که همۀ پدیده ها بلاواسطه و مستقیماً به بی نیاز مطلق وابسته اند، هم حدوثاً و هم بقائاً و یا بهصورت افقی است که همۀ موجودات متکثر به هم نیازمندند و وجودشان به هم مرتبط، و کشف این ارتباط ها بسیار مهم و از لحاظ نظری عمدتاً کار علم است و از لحاظ عملی کار اخلاق و فناوری.
42- اغلب مردم به جای کشف رابطۀ عمودی، به کشف ارتباطهای افقی (و شبکهای) می پردازند چون ملموس تر است، یا این دو را با هم مخلوط و اشتباه می کنند؛ زیرا از آنجا که همۀ موجودات و به ویژه انسان موجودی سراسر محتاج و نیازمند است، علاوه بر نیاز او از حیث موجودیت برای بقا که فقط مربوط به خالق است، در مسیر زندگی به دیگران نیازمند است تا مشکلات او را حل کنند و به عبارت روشن تر، مثلاً به توانگر نیاز دارد که به او بخشش کند، به کسی که دارندۀ غذا است نیازمند است تا به او رزق برساند، به کسی که پزشک است نیاز دارد تا او را مداوا کند و شفا بخشد و مانند آن.
صفات خدا
43- از آنجا که همة مخلوقات نسبی اند و از جمیع جهات نیازمند، لذا حد اعلی و اکمل صفات نیک از آنِ خداست و لذا میبینیم که علاوه بر بعضی صفات که اختصاصاً از آنِ خدا است مانند حی و قیوم، بسیاری از صفات دیگر بین خدا و خلق مشترک است مثل رحیم، غافر، منتقم، صابر، رازق و امثال آن که آنچه ما داریم سایه ای کمرنگ از افاضات الهی است. خدا ذاتاً خالق است. خلق بهعنوان فعل از صفات ذات است و بقیۀ صفات از آن نشئت میگیرند. همچنانکه در نفس آدمی نیز چنین است.
44- خدا ذاتاً خالق است. خلق بهعنوان فعل، ناشی از قدرت است که از صفات ذات است و بقیۀ صفات از آن نشئت می گیرند یعنی صفات فعلاند. همچنانکه در نفس آدمی نیز چنین است.
موجود ذهنی
45 – یکی از اقسام موجودات، موجود ذهنی است و به تعبیر روشن تر موجود ذهنی مساوی با پدیدۀ ذهنی است که متکی بر پدیدۀ خارجی است. موجود ذهنی با مفهوم فرق چندانی ندارد و گاه به جای هم به کار می روند.
46- فرق موجود ذهنی با مفهوم در این است که موجود ذهنی مصداق دارد. به عبارت روشن تر هر پدیدۀ خارجی یک موچود ذهنی هم دارد در حالی که مفهوم، اسمِ انتزاعشده از کل مشترک خارجی است که استقرائاً بر همۀ افراد خودش انطباق دارد.
47- علم خدا مساوی و یا مساوق خلق او است. قبل از خلق چیزی نیست تا به آن علم معنا داشته باشد و این علم به غیر و ماسوا است. علم به عدم معنا ندارد و در این رابطه قاعدۀ «بسیط الحقیقه کل الاشیاء و لیس بشئی منها» مفهومی مشخص ندارد. خدا منزه از آن است که همهچیز باشد. او آفرینندۀ همهچیز است.
48- از آنجا که موجود به معنای پدیده، غیرمستقل و وابسته است لذا موجودِ رابطی نداریم و هر چه هست ربط است و ربط عین فقر و نیاز است.
معرفتشناسی (مقوله بندی و طبقه بندی)
49- اولین برش در طبقه بندی و معرفت شناسی بسیار مهم است. زیرا این بُرش حاکی از نوع نگاهی است که فرد به جهان دارد و منبعث از پیش فرض های او است.
50- لازمۀ تکثر موجودات، وجود اشتراکات و افتراقات است و چنانچه چنین نباشد هیچچیز قابل شناسایی نیست. 51- موجودات و واقعیات را ما از نظر خارجی برای گذران زندگی و استفاده از آنها بر اساس اشتراکات و یا افتراقات آنها دسته بندی و طبقه بندی می کنیم. ما برای شناخت اشیاء و امور، ناگزیر از این کار هستیم. طبقه بندی جنبۀ رسمی تر و علمی تر دارد ولی رده بندی کاربردی تر و برای گذران امور زندگی است. پس از این دستهبندی ها و طبقه بندی ها، بر اساس رویکردی که داریم برای هر طبقه نامی می گذاریم و مفهومی را انتزاع می کنیم.
52- رویکردها می تواند رویکردهای هشتگانه باشد: رویکردهای پدیداری، پنداری، ساختاری، رفتاری، استمراری، استقراری، مقداری و آثاری. آن را در کتاب طرحی نو در طبقهبندی علوم به سال 1389 جداگانه توضیح داده ام. بنابراین، به طور مثال نمی گوییم اول زمان بود و در ظرف زمان و یا مکان شیء به وجود آمد که در نهایت به مناقشات ازلیت زمان و مانند آن برخورد کنیم. در این رویکرد، لازمۀ پدیده و یا موجود این است که زمان مند و مکانمند باشد و قس علی ذالک.
53- رویکردهای هشتگانه در واقع به نوعی پاسخ به سؤالات همیشگی و معروف چه کسی، کجا، کی، چگونه، چطور، چقدر و مانند آن است. در این رویکردها به جای اینکه امور و مسائل را با نگاه انتزاعی بررسی کنیم آنها را در متن کار و زندگی بررسی می کنیم.
کل و کلی
54- ما در واقع کلی به عنوان امری محسوس نداریم بلکه کل داریم زیرا وقتی ما میگوییم حَسَن، منظور آن «حسن» است که در خارج موجود است و وقتی میگوییم «حسن ها» منظور همۀ افرادی هستند که واقعیت دارند و نامشان حسن است. حال وقتی حسین، علی و مانند آن بدان اضافه شدند، به جای آنکه یکایک آنها نام برده شوند می گوییم انسان و مانند آن که ناظر بر همۀ افراد باشد به صورت واقعی و نه خیالی. حتی موقعی هم که مثال می زنیم، علاوه بر اینکه این نام ها واقعی هستند و در دوره ای از زمان بر افراد واقعی دلالت داشته اند، در این جا از موجود ذهنی کمک گرفته ایم.
55- این مفاهیم انتزاعی که برگرفته از اشتراکات واقعی و خارجی و تعین و تشخص موجودات است، علاوه بر حضور افراد به صورت یکجا، کل هایی هستند که به عینه مشاهده می کنیم. مفاهیم ذهنی وسیلۀ شناخت و تعارف ما هستند. هر مفهوم، مصداق و یا مصادیقی دارد به صورت استقراء. زیرا این مفهوم خود به صورت کل از استقراء به دست آمده است و اطلاق آن هم بر مصادیق خارجیِ موجود و یا هر آنچه بعداً پیدا شود و در آن طبقه ها قرار گیرد، به صورت استقراء است.
56- بنابراین مفهوم حجر و یا شجر و حتی وجود که در ذهن است، متکی بر مصداق خارجی است و خود، وجود خارجی ندارد و موجود ذهنی است. همانطور قبلاً گفته شد اولین دسته بندی ما از خود ما شروع میشود. من به ما و تو به شما و او به ایشان بدل میشود. همچنین این به اینها و آن به آنها بدل می شود و از آن پس است که هر یک از این کلها (و نه کلیها) نام می گیرند و این نام ها بدل از آن موجودات خارجی است که واقعیت دارند و هر چه از آن به بعد از سنخ آنها به آن پیوسته شود، بر سبیل استقراء بر آن دلالت دارد. کلی با واسطة کل انتزاع و ساخته می شود.
57- هر مفهومی که ذهن بسازد و در خارج هم نباشد بالاخره ترکیبی از واقعیات خارج است و ذهن آن را با ترکیب و تخیل خود ساخته است.
خطای حواس
58 – خطای حواس نداریم و آنچه داریم، مربوط به نقص ابزار مورد استفاده (نقص قوۀ حسی)، یا جهل ما به موضوع و داوری عجولانه است.
تعریف
59- تنها تعریف کامل و مستقلی که موجود یا پدیده می تواند داشته باشد، انتسابش به پدیدآور است. موجودات جز به پدیدآورنده قابل شناسایی و تعریف نیستند. این تعریف واقعی است و بقیۀ تعریف ها نسبی و قراردادی هستند.
60- تعاریف نسبی و قراردادی پدیده ها بر حسب اجزاء، عملکرد و یا نحوۀ استفاده از آن مورد شناسایی و تعریف قرار می گیرند که در واقع اجلی و اعرف از خود آن شیء نیستند. ضمن اینکه این تعاریف بر حسب نوع رویکرد (هشتگانه) و نگاهی که ما به اشیاء و امور داریم و نیز با پیشرفت علوم همواره دستخوش تغییر، تبدیل و تکامل است.
عمل
61- پدیده، اعم از واقعیت به عنوان شیء و یا واقعیت به عنوان فرایند، یا عمل است. به عبارت دیگر ایجاد، تکمیل (تکوین) یا تکامل هر سه، واقعیت تلقی می شوند.
62- اَعمال انسان فعل، و منبعث از اراده و تصمیم و منشأ اثر است. همانند گفتار که از دهان بیرون می آید و منشأ اثر می شود و یا حتی فکر که در مغز انجام میشود.
63- همچنانکه یک قضیۀ شخصیۀ نمی تواند مبنایی برای قضاوت باشد و باید به قضیۀ محصوره تبدیل و نوعی کلیت بر آن حاکم شود، در اَفعال نیز اینچنین است. مثلاً در مورد عدالت، اینطور نیست که بگوییم عدالت در خارج موجود است. عدالت حاصل مجموعه ای از اَفعالی است که مشترک اند و از فرد و یا افرادی صادر میشود و نتیجۀ آن ایجاد رضایت خاطر فردی و یا جمعی است که آن را میبینند، یا لمس می کنند و از این مجموعه رفتار مشابه، مفهوم عدالت انتزاع می شود. بنابراین همچنانکه در قضایای نظری چنین است از اَعمال و رفتار هم مفاهیم اخلاقی و عملکردی انتزاع می شوند. پس همانطور که قضایای محصوره مبنای معرفتشناسی قرار میگیرند، در «عمل» هم مجموعه اَعمال مشترکی که بیانگر نوعی رضایت، یا عدم رضایتخاطر فردی و جمعی باشد، مفهوم خاص همان عمل قرار می گیرد مثل عمل شجاعت، عدالت، سخاوت و غیره.
حقایق و اعتباریات
64- تعریف حقیقت و اعتبار خالی از مناقشه نیست. زیرا چگونه ممکن است وقتی می گوییم آب در صد درجه به جوش می آید و یا آب مرکب از اکسیژن و هیدروژن است، حقیقت باشد اما انسان عادل کسی است که رفتارش به گونه ای است که حق کسی را ضایع نکند و یا عدالت باعث استواری حکومت می شود و مالکیت فرد بر چیزی که خود برای آن زحمت کشیده و به دست آورده است، اعتبار تلقی شود. تکوین و تشریع هر دو حقیقت اند.
حق و تکلیف
65 – بایدها و نبایدها بر طبق پیش فرض ها شکل می گیرند و این پیش فرض ها انسان را مکلف میکند تا در تحقق آنها اقدام کند و در این اقدام ناگزیر است. در واقع، هست و باید به هم مربوط اند و دو روی یک سکهاند. حق و تکلیف هم همینطور.
حسن و قبح عقلی
66- حسن و قبح عقلی مقبول است زیرا جهان بر محور عقل آفریده شده و انسان موجودی عاقل (فرقگذار) است.
انشاء و اخبار
67 -انشاء و اخبار دو روی یک سکه اند. تا انشاء نباشد اخباری صورت نمیگیرد و اخبار بازنمون یا توصیف انشاء های انجام شده است.
68- اول شخص اساس همۀ فعل و انفعالات است و جای تعجب است که چرا سوم شخص این همه اهمیت پیدا می کند و محور اخبار قرار می گیرد ولی اول شخص نه. به نظر میرسد دلیل آن را باید در گزاره محوری جستوجو کرد.
69- پشتوانۀ همۀ فعالیت های اجتماعی، و اِخبار از آنها، تحولات، دگرگونی ها، دانش و یا خواهش و نیاز درونی است که به صورت انشاء ظاهر می شوند. شاید نگاه افراطی پوزیتیویستی و جامعهگرایی سوسیالیستی در این نوع نگرش بی تأثیر نبوده است.
اتحاد عالم و معلوم یا عاقل و معقول
70- اتحاد عالم و معلوم یا عاقل و معقول، عقلانی نیست. امور خارجی در برابر نفس حضور دارند و حضور غیر از حلول است و فعلی که از نفس برای بازشناسی ـ چه کلامی و چه غیرکلامی و رفتاری ـ سر می زند، صدور است. بحث اجتماع جوهر و عرض در ذهن هم پیش نمی آید چون خارج، در خارج است و موجود ذهنی هم در ظرف ذهن در محضر نفس است که ممکن است روزی از صفحۀ ذهن پاک شود. در هر حال در هیچ زمان این دو با هم متحد نیستند.
البته اگر معقولات به صورت دانش درآید و ضمیمۀ دانش قبلی فرد شود، می تواند به عنوان کیفیتی برای نفس به حساب آید. مثلاً کسی که فقیه است و دارای ملکۀ فقاهت است اگر اطلاعات مفیدی در این مورد نصیب او شود بر دانش وی افزوده می شود و نه اینکه او، آن موارد خاص شود. در واقع با معقولات ثانویه پیوند برقرار می شود ولی با معقولات اولیه خیر.
71- وقتی موجودات ذهنی به عنوان اطلاعات (در نظام سلسلهمراتبی، یا شبکه ای اطلاعات و دانش) در چارچوب معلومات قبلی فرد و بر اساس پیش فرض های وی به صورت دانش درآمد، یا ضمیمۀ دانش قبلی او شد، می تواند به عنوان کیف نفسانی تلقی شود. زیرا در این صورت، ملکه ای برای نفس تلقی می شود.
72- اینکه نفس قوه است و مفیض میخواهد تا امور را درک کند به نظر درست نمی آید. نفس خودآگاه است و آگاهیبخش، و فعل از آن سر می زند؛ منتها آفرینش آن مسبوق به ارادۀ جاعل است که باز از تواناییهای نفس است و علت فاعلی شناخت اشیاء قرار میگیرد. نفس، حضور اشیاء را تصدیق میکند و آنگاه برای نامیدن، یا بازیابی آنها برای بهکار بستن، اقدام به صدور اَفعالی می کند که شامل نامگذاری، طبقهبندی، توصیف و مانند آنها است.
73 – بحث حلول و یا اتحادی که بعضیها مطرح میکنند که مدرَک با مدرِک متحد میشود تالی فاسدهایی دارد. اشیاء و امور خارجی در حضور نفس هستند و نفس با صدور اَفعال خود خالق تصویر از آنها است.
عوالم ثلاثه (حس، خیال و عقل)
74-آیا حس، خیال و عقل در مراتب طولی قرار دارند و عوالمی پشت سر یکدیگرند؟ به نظر می رسد اینطور نباشد. عقل در همۀ موارد بهعنوان قوهای سنجشگر و تفاوت گذار در اختیار نفس است و نه مافوق نفس. حتی در امور محسوسه هم عقل حضور دارد. به همین دلیل معقولات اولیه را آنهایی می گویند که متکی بر محسوسات امور خارجی هستند. منتها در ادراک امور محسوسه، عقل کار زیادی ندارد ولی نظارت دارد. در همین امور محسوسه، به محض اینکه گزینش و انتخاب مطرح شود بلافاصله عقل خودنمایی و داوری می کند. در خیال هم به نوعی عقل حضور دارد. عقل تخیلات غیرمنطقی را رد می کند.
75- عقول عشره و مانند آن مبنایی ندارند. باید توجه داشت که عقل نیرویی سنجشگر و در خدمت نفس است. هر طور پیش فرض های نفس به عنوان اصول مورد قبول باشد بر وفق آن داوری می کند. در اینجا است که اگر نفس بر وفق هوا و شهوات خود به غلط رفته باشد در موارد حساس و خطرات جدی پرده ها کنار می-رود و داوری عقل بر وفق فطرت او، خود را می نمایاند.
مُثُل
76- مُثل، عوالم، حضرات خمس و ارباب انواع و مانند آن از مباحث مرتبط به ماهیت و تشکیک ماهیت است و به نظر نمی رسد جایی برای دفاع داشته باشد.
علت و معلول
76- علت درونی است و خدا با جعل خویش در وجود هر پدیده آنچه را که برای بقا لازم داشته اعطا کرده است. بنابراین علت با تعریفی که از آن میشود، سالبه به انتفاء موضوع و بشرساخته است.
77- موجود (پدیده) خود مخلوق (معلول) است و ضرورت وجودِ پدیدآورنده را با خود به همراه دارد.
78- علت اصلی، علت فاعلی است. علل مادی و صوری تسامحاً عللاند و در واقع معلولاند زیرا اگر علت های مادی و صوری علت باشند، دور لازم می آید. هیچ چیز نمیتواند علت خودش باشد.
79- اینکه علت، چیزی را از حالت تساوی خارج می کند، معنا ندارد . این توانمندی ذاتی هر پدیده است که به محض یافتن زمینة مساعد بروز می کند.
80- قاعدۀ «الشیء ما لم یجب لم یوجد» بوی جبر می دهد و مربوط به وجوب بالغیر است و این وجوب بالغیر به اراده فاعل بر میگردد و نه علل مادی و صوری. باید توجه داشت که این قاعده اگر درست باشد به همۀ ذرات کائنات بر می گردد و نه به نهایت و تکمیل شده آن. اینطور نیست که ما ذرات شیء را در کنار هم قرار بدهیم و برای آن موجودیت قائل شویم و سرانجام منتظر ضرورت نهایی باشیم.
81- بنابراین علل فاعلی و غایی مصطلح، هم در آغاز است و هم در تکمیل (تکوین) و هم در تکامل و استمرار و همه جا (ولو به صورت نا محسوس) حضور دارند و لحظه ای از معلول خود غافل نیستند (فیض مستمر).
82- قاعدۀ «الواحد لا یصدر عنه الالواحد» از این جهت مطرح شده که عدم پذیرش آن موجب ترکب در ذات باریتعالی می شود. در حالی که اگر بپذیریم که علت، علت فاعلی است و عمدتاً به اراده برمیگردد و نه به علل مادی و صوری که در واقع خود معلول اند، دیگر این مشکل پیش نمی آید.
83- محدودیت صدور واحد از واحد خود نوعی محدودیت تلقی می شود. انسان هم در آنِ واحد می تواند اراده های گوناگون داشته باشد و به وحدت او صدمهای نمی زند. حتی اشیاء دیگری مثل نور و یا آتش می-توانند در آنِ واحد علت اموری چند باشند: هم روشن کنند و هم گرم کنند و هم بسوزانند. تجلیات و اضافات اشراقی هم خود جای خود را دارد.
84- با توضیح بالا سنخیت علت و معلول امری بیمعناست. اگر بپذیریم که حتی آتش علت سوخته شدن پنبه است می بینیم که بین این دو سنخیتی نیست!
85- در باب علت و معلول بعضی معتقدند که همجواری باعث فعل و انفعالات می شود زیرا در جریان سوخته شدن پنبه بهوسیلۀ آتش، هر یک از دو مادۀ پنبه و آتش بر وفق طبیعت خود عمل کردهاند. و به گفتة عدهای، ذاتی شیء لا یعلل است.
وحدت و کثرت
86- کثرت مثار اختلاف و اختلاف مثار کثرت است اما موجودات در عین اختلاف، نقطۀ اشتراکی هم دارند و حداقل نقطۀ اشتراک آنها همان موجودیت و پدیده بودن آنهاست. بنابراین ما دو شیء مباین از جمیع جهات نداریم. دست کم در پدیده بودن با هم مشترکاند و لذا اختلاف در بین موجودات هست. باید دید از چه جنبههایی ما دو شیء را در برابر هم قرار می دهیم. هیچ دو چیزی در جهان در برابر هم نیستند. اما از جهات مختلف با هم تفاوتهایی دارند.
تناقض( اجتماع و ارتفاع نقیضین)
87- از آنجا که جهان، جهان واقعیات است و پدیده در آن اصالت دارد، صحبت از عدم، امری بیهوده و عبث است. بنابراین تقابل سلب و ایجاب معنا ندارد. درست نیست که بگوییم یک چیز هم هست و هم نیست و یا نمیتواند نباشد زیرا به محض اینکه گفتیم چیز (پدیده، واقعیت)، وجود آن را پذیرفته ایم و بحث از نبودِ آن منتفی است.
88- ما «نقیض من جمیع الجهات» نداریم لذا تناقض وجود ندارد تا بخواهیم دربارۀ اجتماع نقیضین و یا ارتفاعشان صحبت کنیم. در واقع امالقضایا اصلالواقعیه است و نه قضیۀ محال بودن اجتماع و یا ارتفاع نقیضین.
89- وجود دو چیز متناقض ممکن نیست زیرا وقتی بگوییم انسان با لاانسان نقیض است، اولین سؤالی که مطرح میشود این است که لاانسان بهعنوان یک شئی وجود خارجی ندارد. اگر همۀ پدیده های عالم را بخواهیم بهجای آن بگذاریم، کار درستی نیست و تازه همین کار در بارۀ همۀ پدیدههای دیگر هم انجام میشود و فایده بخش نیست. لذا نمی تواند موضوع جمله قرار گیرد و اگر مفهوم آن مدنظر باشد مفهوم با موجود خارجی تفاوت دارد و بنابراین وحدت موضوع که در تناقض شرط است، رعایت نشده است. پس چون لاشیء تحقق خارجی ندارد، اجتماع شیء و لاشیء معنا ندارد و بحث از آن عبث است. همچنین اگر بگوییم «المعدوم المطلق لا یخبر عنه»، صحیح نیست زیرا همانطور که گفته شد، معدوم مطلق نیست تا از آن خبر داده شود و چنانچه مفهوم آن در نظر گرفته شود، باز اِشکال دارد زیرا ما داریم از مفهومی خبر می دهیم که ما به ازا ندارد!
فقر ذاتی
90- از آنجا که همۀ موجودات ربط، غیرمستقل، بی قرار و وابستهاند ، لذا پدیده ها علاوه بر تلاش درونی برای رفع نیاز و میل به استقرار و آرامش در مسیر کلی و جمعی، سوئی و جهتی عمومی دارند. این مسئله در مورد انسانها که دارای اختیار هستند وضعیتی دیگر دارد و قطعاً به هدایتگر و محرک بیرونی نیازمند است.
91- حرکت در متن موجودیت است زیرا موجود ذاتاً نیازمند است. وقتی موجود نیازمند بود باید برای رفع نیاز خود تلاش و کوشش کند و این عین حرکت ذاتی منبعث از فقر ذاتی است، یا به تعبیر دیگر، بیقراری جزو ذات موجودات است. این حرکت بر دو نوع میتواند باشد: حرکت در جهت رفع نیاز فوری و نیاز به حرکت برای همگامی با جهان آفرینش و رفتن به سوی مقصد. بنابراین به جای حرکت جوهری باید گفت فقر ذاتی.
قضایا (گزارهها)
92- در قضایا صدق و کذب مطرح نیست، بلکه مطابقت و عدم مطابقت مطرح است. صدق و کذب به فاعل مرید برمی گردد و مطابقت و یا عدم مطابقت به قضایا.
93- در قضایا موضوع، محمول، و رابطه داریم. همیشه «است» رابطه است و ما وجود محمولی و رابطی نداریم زیرا موجود به معنای پدیده، وابسته و غیرمستقل است و دارای مفهومی غیر از موضوع است.
94- تصدیق در قضایا، در واقع تطبیق است اما شاید به لحاظ اینکه پس از تطبیق، نفس با قدرت فاعلی خود آن را می پذیرد و بر آن صحه می گذارد، آن را تصدیق گفته اند.
ضرورت و امکان
95- به نظر می رسد ضرورت و امکان مربوط به قضایا نیست بلکه مربوط به فاعل قضایا است. اگر به قضایا مربوط شود به ماهیت قائل شده ایم. وجوب خلق شیء تا در ارادۀ فاعل تحقق نیابد موجود نمیشود. امکان آن هم تا در اختیار فاعل است می تواند آن را موجود کند و یا نکند و وقتی پدید آمد دیگر ممکن نیست و ضروری بالغیر است. انسان این مسئله را در مورد مخلوقات خود به خوبی می یابد که تا ضرورت انجام کاری و یا انجام عملی در دستگاه ارادی انسان تحقق نیابد به انجام و یا خلق آن مبادرت نمی کند و وقتی انجام شد آن فعل ضروری بالغیر خواهد بود.
96- وقتی واقعیت خارجی را پذیرفتیم، ضرورت بالغیر آن را هم پذیرفته ایم. چون پدیده وقتی پدیدار شود پس از جانب غیر ضرورت داشته است.
حدوث و قِدم و تکافوی ادلّه
97- عمدۀ بحث در حدوث و قدم، مشکلی است که از نظر منطقی ایجاد می شود و آن این است که در قضیۀ «خدا موجود است» و یا «انسان موجود است» بحث می کنند که موجود به معنای محمول چیزی بر موضوع نمیافزاید و لذا قضیه چیزی بر دانش ما نمی افزاید پس بهتر است که در مورد آن سکوت کنیم. اما اگر موجود به معنای پدیده، غیرمستقل و وابسته گرفته شود، معنای آن با موضوع فرق می کند و در نتیجه قضیه معنادار خواهد بود. این مسئله را در مقالۀ «تکافوی ادله از نظر ملاصدرا و کانت» نیز مطرح کردهام (منتشر شده در مجموعه مقالات سمینار دویستمین سال بزرگداشت کانت، دانشگاه علامه طباطبایی، 1383).
منطق، علم آلی و یا اصالی
98- منطق برای درست اندیشیدن است نه اینکه خود تولید فکر کند، یا به جای فلسفه بنشیند، و یا تعیین تکلیف کند. در عمل مشاهده می شود که از طریق منطق و قضایا، امور یقینی فلسفی و هستی شناختی به چالش کشیده شده و حتی انکار می شوند.
خیر و شر
99- خیر آن است که به اصل وجود و بهتر است بگوییم به موجِد برمی گردد. شر در جهان وجود ندارد زیرا همهچیز موجود خداست و به او برمیگردد، بنابراین شری در کار نیست. حتی موجودیت شیطان نیز در کل نظام هستی خیر است.
100- هر کاری که بر وفق نظام آفرینش و خلقت انسان باشد خیر و الّا شری است که از او صادر شده است. البته گاهی انسان نیت خیر دارد ولی به دلیل نقص اطلاعات، کاری که می کند در واقع شر است ولی او قصد خیر داشته است، مانند بحث های اصولی که گفتهاند «للمصیب اجران و للمخطئ اجر واحد».
101- شرور اموری عدمی (معدوم) نیستند بلکه آنها نیز واقعیت دارند. برای مثال، جهل امری عدمی نیست و در برابر علم قرار ندارد. علم مقابل ندارد. جهل در این مورد در برابر عقل است. بنابراین کار عاقلانه و کار جاهلانه هر دو پدیدهاند و از انسان سر می زنند. نیت فاعل مسئلهای است و منطبق با واقع بودن هم مسئله دیگر است که گاهی با هم یکی است و گاهی تفاوت دارد.
فیلسوف یا پیامآور
102- فیلسوف را دوستدار دانش گفته اند. سؤال این است که دانش چیست و کجاست؟ آیا دانش در وجود انسان است؟ آیا دانش در خارج وجود اوست؟ آیا عقل او آن را میطلبد و یا با تجربه آن را کسب میکند؟ پس قدر مشترک آن چیست و چگونه می توان به دانشی رسید که مورد قبول همه باشد. پیش فرض ها چگونه به وجود می آیند؟ شعاع عقل فردی و جمعی و در ادوار گوناگون تا کجاست و نقض و ابرام ها در ادوار مختلف چه تاثیراتی دارند؟ اگر به همین بسنده کنیم، آیا معنای آن این نخواهد بود که فیلسوف دوستدار خود است، زیرا به زعم او، اوست که می فهمد و عقل اوست که تشخیص می دهد.
103- گزینۀ دیگر اینکه دانش در خارج است و از طریق اطلاعات موجود در خارج که توسط حواس و عقل به دست می آید تقویت می شود و شالودۀ وجودی انسان یعنی اعتقاد، دانش او را تقویت میکند. باز این سؤال مطرح است که قدر جامع این معلومات چیست و چگونه میتوان برداشت های گوناگون افراد را به هم نزدیک کرد؟ در اینجا ضرورت وجود معلم و راهنمایی که او را هدایت کند پیش می آید.
اعاده معدوم و معاد
104- اگر بگوییم شیء دیروز بوده و امروز معدوم است، خطاست. زیرا به محضی که کلمۀ شیء را بهکار بردیم، موجودیت آن را در خارج و یا در ذهن قبول کرده ایم و الّا موضوع بدون موجودیت قابل بحث نیست. ممکن است شیء دیروز یا امروز از نظر غایب، یا به عنوان موجود تاریخی درآمده باشد اما بازنمون آن (مفهوم) که موجود ذهنی است در ذهن وجود دارد.
105- وقتی گفتیم شیء موجود شد، موجودیت آن فقط به تکتک ذرات آن نیست بلکه موجودیت آن به نفس و شخصیت آن مربوط است. این امر برای جانداران و انسان به طریق اولی صادق است. هر موجود در مسیر ایجاد، تکمیل و تکامل خود مراحلی را می پیماید که همۀ این مراحل توقفگاه های اوست تا به سرانجام برسد. او هیچگاه نابود نمی شود چون ارادۀ فاعل این نبوده است که نابود شود. یعنی آن را برای نابودی خلق نکرده است. از آن کم میشود و به آن افزوده میشود و حتی ممکن است ذرات آن تجزیه شود اما هویت و تشخص آن از بین نمیرود تا به منزلگاه نهایی برسد.
106- وقتی فاعلیت فاعل و قابلیت قابل محفوظ باشد، دلیلی ندارد که شیء عوض شود. فاعل که ارادۀ خداست و همیشه هست و نفس (خود) هم موجود است که همواره هست ولی ذرات آن ممکن است پراکنده شود، یا ظاهر آن دچار نقص و زیادی شود. مثل اتومبیلی که با آنکه همواره در اثر تصادف، قطعات آن را تعویض می کنید و حتی موتور آن ممکن است عوض شود ولی تا وقتی هویت آن از نظر مقامات مسئول همانی است که قبلاً بوده، همان واحد محسوب می شود.
107- معاد بخشی از منزلگاه انسان است که باید به آن برسد و در آغاز، فاعل مرید، آن را برای انسان در نظر گرفته است.
108- همانطور که گفته شد، خلق از صفات فعل خداست او دائماً می آفریند اما او هادم و یا عادم نیست بنابراین او خلق نکرده است تا آن را نابود کند بلکه از جایی به جای دیگر منتقل می کند.
غیب و شهود
109- خیلی چیزها از نظر ما مخفی، و لذا غیب است و آنچه ظاهر است شهود است. فیزیک و متافیزیک دو روی یک سکه اند.
محبت و عشق
110- موجودات همه نیازمند، و همۀ آنها برای رفع نیاز خود شایق و علاقهمندند و با درجات ادراک و آگاهی به نیاز خود، از بی نیاز کامل می خواهند تا نیازها را برطرف کند، لذا بهطور طبیعی شوق، محبت و عشق به کمال یعنی رفع نیاز در همۀ موجودات وجود دارد. عقل، محبت و عشق در یک راستا قرار می گیرند. هر موجودی به نیاز خود واقف تر، عاشق تر و بی قرارتر، شوق او برای رسیدن به بی نیاز مطلق، بیشتر است.
فلسفه و عرفان
111- با این تعاریف، بین فلسفه و عرفان نهتنها تباینی نیست بلکه در واقع مکمل یکدیگرند. مبانی شناخت عقلانی و عرفانی در کنار و در طول هم قرار می گیرند و یکدیگر را تکمیل می کنند. عقل از همان آغاز ربط بودن، و فقیر و محتاج بودن موجودات و به ویژه انسان را تبیین می کند و این همان چیزی است که عرفان هم به دنبال آن است.
اطلاعات و ارتباطات
112- ما از ابزار زبان برای تفهیم و تفهم استفاده می کنیم و چاره ای جز این نیست. زبان بازنمون فکر است. اطلاعات مقدمهای برای برقراری ارتباط است.
* استاد تمام دانشگاه تهران
تلویزیون شهری همان تلویزیونهای بزرگی است که در سطح شهر جهت تبلیغات نصب میشود.
تمامی حقوق این سایت برای خبرآنلاین محفوظ است.
نقل مطالب با ذکر منبع بلامانع است.
Copyright © 2018 khabaronline News Agancy, All rights reserved
خبرگزاری مهر نوشت:
دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی، استاد بازنشسته فلسفه دانشگاه تهران در نشست فلسفه معاصر ایران و ترکیه که امروز صبح در موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران برگزار شد، با بیان اینکه آقای دکتر اینام بیشتر از صداقت و صمیمیت صحبت کردند و آنها را از ویژگی های فلسفی دانستند، عنوان کرد: اما بیش از هر چیزی من این صفات را یعنی صمیمیت و صداقت را در خود ایشان دیدم.
وی افزود: دکتر اینام چندین خاصیت برای فلسفه برشمرد. من یکی دیگر اضافه می کنم و آن اینکه فلسفه اشتباه و صواب ندارد. علم، صواب و خطا دارد. در دین حق و باطل وجود دارد اما فلسفه نمی گوید که چیزی حق یا باطل یا درست یا غلط است. فلسفه چیزی را کنار می گذارد و چیزی را انتخاب می کند. کنارگذاشتن به معنی بطلان نیست و انتخاب کردن به معنی درست بودن آن چیز نیست.
دینانی در ادامه گفت: چرا چنین است؟ به خاطر اینکه فلسفه آزادی مطلق است. پس این تفاوت اساسی که بین علم و فلسفه و فلسفه و دین از سوی دیگر است، در اینجا پدیدار می شود. فلسفه نه دین است و نه علم. حقیقت فلسفه، آگاهی است و آگاهی همیشه معاصر است. فلسفه که تفکر آزاد است نگاه به یک افق است و آن افق بیکرانه است.
وی با اشاره به آیه قرآن که می گوید انسان افق دارد و افق آن هم در این عالم است و از درون است، گفت: از اینجا می توانیم تفاوت اندیشه فلسفی و هر اندیشه دیگری را ببینیم. اندیشه فلسفی با آن چیزی که مواجه نشده است، نمایان نمی شود. فلسفه تنها تفکری است که در سطح حرکت نمی کند، بلکه همواره از سطح به ژرفا و عمق می رود. مهم ترین نکته در فلسفه خوب گوش دادن است.نظر دکتر دینانی در مورد فلسفه
چهره ماندگار فلسفه اظهار کرد: من الان مطلبی را از یک مرد بزرگ که مقبره اش در ترکیه است و هم ترک ها و هم فارس ها به آن افتخار می کنند، یعنی مولانا جلال الدین بلخی نقل می کنم. او در کتاب کبیر و بینظیر خود در کل تاریخ با اینکه مؤمن است «بسمالله» نمی گوید و می گوید؛ بشنو از نی چون حکایت می کند. تمام کتاب ها با «بسمالله» شروع شدهاند، اما در کتاب مولوی با «بشنو» شروع می کند. چرا مولانا این کار را کرده است؟ مادامی که گوش نباشد، اسم خدا شنیده نمی شود. حالا گوش، اول است یا بسملله؟ گوش.
دینانی خاطرنشان کرد: قرآن وقتی یک عده ای را می خواهد مذمت کند می گوید صُمٌّ بُكْمٌ عُمْيٌ فَهُمْ لاَ يَعْقِلُونَ اول می گوید کـَرند و چون کـَرند، پس لالند و اگر کـَرند و لالند، پس بی شعور هم هستند. پس به این دلیل است که مولانا که حکیم است به پیروی از قرآن برای گوش اهمیت قائل است. چرا وقتی که گوش باشد، زبان هم هست و وقتی که گوش باشد آزادی هم هست و آزادی، راه فلسفه است.
فلسفه معاصر در ترکیه و ایران
وی ادامه داد: پیروان ادیان هرگز با همدیگر کنار نمی آیند، نژادها به سختی می توانند کنار هم باشند، تنها زبان مشترکی که می تواند همه ادیان و همه آدمیان را کنار هم بنشاند که گفتگو کنند، فلسفه است. دین مقدس اسلام یکی از بزرگترین ادیان است که به تفکر و تعقل بسیار دعوت می کند. تنها مردمانی که زیر پرچم اسلام رفته اند و با تعقل عمل کردند دو کشور ترکیه و ایران هستند، اما کشورهایی که زیر تعقل نرفتند و مسلمان شدند امروزه نمونه آنها را در داعش می بینیم.
این چهره ماندگار فلسفه افزود: اسلام اگر با تفکر و تعقل همراه نباشد، آثارش همین است که در طالبان، داعش و بوکوحرام می بینید. خوشبختانه در میان ملت ایران و ترکیه که حس می کنم جز تفاوت زبانی از نظر فرهنگی هیچ تفاوتی ندارند این دو کشور فرهنگ اسلام را نوشتند و بالا بردند و به جهانیان نشان دادند، دیگران فقط خوردند و بردند و …
دینانی گفت: می دانیم همان طور که در ایران افراد زیادی داریم که با فلسفه مخالفند در ترکیه هم این افراد وجود دارند، اما اینها نمی دانند که اگر فلسفه از انسان گرفته شود انسان جز یک موجود منجمد چیزی بیشتر نیست. نمونه این مطلب که ما امروز و شما هم با آن گرفتارید، وهابیت است که منشعب از تفکرات ابن تیمیه است.
وی در ادامه با اشاره به کتاب ابن تیمیه اذعان کرد:ابن تیمیه کتاب بزرگی دارد که در آنجا با توجه به شناختی که از قرآن دارد می گوید عقل خوب است، اما کارش این است که دست آدم را می گیرد و به دست پیامبر(ص) می دهد و بعد می رود. شما باید از آن بپرسید که آن عقل که بنده و شما را می برد و دست در دست پیامبر(ص) می گذارد، کجا میرود و چه کسی می خواهد بفهمد که اگر عقل برود، چه کار باید کرد. ابن تیمیه، نمی دانم چه جوابی می دهد.
استاد بازنشسته فلسفه دانشگاه تهران در پایان با اشاره به عقل ابزاری و پوزیتیویسم گفت: اگر فلسفه و تفکر عمیق فلسفی نباشد نه دین درست فهمیده می شود و نه زندگی راه درست خودش را می پیماید. البته علم راه خود را می رود، اما بدون هدف. بشر سرگردان و مضطرب بدون تفکر راستین فلسفی خواهد بود.
/6262
تلویزیون شهری همان تلویزیونهای بزرگی است که در سطح شهر جهت تبلیغات نصب میشود.
تمامی حقوق این سایت برای خبرآنلاین محفوظ است.
نقل مطالب با ذکر منبع بلامانع است.
Copyright © 2018 khabaronline News Agancy, All rights reserved
شفقنا – ایکنا نوشت، غلامحسین ابراهیمیدینانی گفت: هیچ رشتهای از معارف بشری به اندازه فلسفه دشمن خونین ندارد وگناه آن این است که میکوشد جهان و حتی دین را به نحو معقول درک کند.
غلامحسین ابراهیمی دینانی در مراسم بزرگداشت علامه طباطبایی با عنوان «فلسفه و آزاداندیشی» که امروز سهشنبه، ۲۹ آبانماه در دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه اصفهان برگزار شد، اظهار کرد: علامه طباطبایی مظهر کامل فلسفه و زندگی است و اگرچه امروز به عنوان یک مفسر بزرگ شناخته میشود، ولی ایشان در واقع فیلسوف زندگی است و فیلسوفانه زندگی کرد.
وی با اشاره به تعریف فلاسفه و حکما از حیات و زندگی گفت: این تعریف منطقی نیست، یعنی به جنس و فصل نیست، به آثار است. مفاهیمی که تعریف آنها به جنس و فصل ممکن نیست، به آثار تعریف میشوند که مفهوم حیات از جمله آنها است. فلاسفه سه اثر و خصلت برای حیات شناسایی کردهاند که تغذیه، تنمیه و تولید مثل نام دارد؛ به عبارت دیگر هر موجود زندهای غذا میخورد، رشد میکند و به تولیدمثل میپردازد.
استاد دانشگاه تهران با بیان اینکه حیات انسان فقط به تغذیه، تنمیه و تولیدمثل نیست، افزود: اگر انسان فقط در همین حد بماند با یک حیوان هیچ تفاوتی ندارد و فقط با یک صفت از حیوانات، نباتات، جمادات و فرشتگان متمایز میشود و آن، ناطق بودن و سخن گفتن است. سخن صوت است، ولی فقط صوت نیست و حیوانات نیز صوت دارند. سخن، معنا دارد و حیوان معنا را نمیفهمد و چون معنا را نمیفهمد، دچار اشتباه نیز نشده و افسوس نمیخورد؛ ولی انسان به حکم اینکه ناطق است و معنا را میفهمد، اشتباه میکند و اشتباه خود را متوجه میشود.
عظمت هر شخص به اندازه آرزوهای اوست
دینانی ادامه داد: صفت دیگری که مخصوص انسان بوده و هیچ موجود دیگری آن را ندارد، این است که انسان، حیوانی آرزومند محسوب میشود، یعنی آیندهنگر است و عظمت هر شخصی نیز به اندازه آرزوهای اوست. انسان برای شناخت خود میتواند به سراغ آرزوهایش برود، آن وقت است که مشخص میشود چقدر وزن دارد.
وی گفت: انسان امید به آینده دارد، برای اینکه میخواهد آینده را درک کند. کسی آینده را میفهمد که گذشته را درک کند. توجه به تاریخ چیزهای زیادی را به انسان میآموزد و اگر انسان به گذشته توجه کرد و تاریخ را شناخت، آن وقت به آینده نیز میاندیشد. اگر انسان به آینده فکر نکرده و امیدوار نباشد، یک لحظه نیز نمیتواند زندگی کند. کسانی که دست به خودکشی میزنند، در واقع آیندهنگری و امیدواریشان خدشهدار شده است، ولی همانها هم نمیتوانند معنا را نادیده بگیرند.
هیچ انسانی بدون معنا زندگی نمیکند
نظر دکتر دینانی در مورد فلسفه
وی تصریح کرد: انسان زنده است و زندگی میکند، ولی در تغذیه، تنمیه و تولیدمثل خلاصه نمیشود، چون برای زندگی معنا قائل است و هر کسی معنای خاصی برای زندگی خود دارد و میتواند با آن زندگی کند، هیچ انسانی بدون معنا زندگی نمیکند. در عالم هستی چیزی یافت نمیشود که معنا نداشته باشد و حتی بیمعنا بودن، معنا دارد. مولوی معنا را خدا تعریف میکند و خداوند، معنی المعانی است. اگر خدا نبود، هیچ چیز معنا نداشت.
استاد دانشگاه تهران با بیان اینکه حضرت محمد(ص) مظهر انسان کامل است، گفت: هیچ انسانی به هستی قدم نمیگذارد، مگر اینکه میتواند به کمال خاص خود برسد و اگر نرسد، یعنی مانعی وجود داشته است. پیشرفت تکنولوژی شوخیبردار نیست، ولی آیا با وجود این همه پیشرفت تا به امروز که انتهای آن مشخص نیست، بشر به کمال خود رسیده است؟ حضرت ختمی مرتبت تکنولوژی در اختیار نداشت، ولی به کمال دست یافت.
عقل با همه عظمت خود دچار اشتباه میشود/ انسان بر حسب فطرت، کمالخواه است
وی اظهار کرد: انسان بر حسب فطرت، کمالخواه است و هر انسانی دوست دارد به کمال برسد، ولی تفسیر هر شخص از کمال با دیگری متفاوت است. مشکل بشر این است که فکر میکند به آن کمالی که میخواهد نرسیده و بنابراین مدام تلاش و تقلا میکند. انسان کمالطلب است، چون عقل دارد و همه ارزشهای انسان به واسطه عقل او است. منظور من، مصادیق عقل نیست، بلکه عقل کل است و غیر از حضرت ختمی مرتبت هیچ انسانی از عقل کل برخوردار نیست. بهرهمندی انسانها از عقل یکسان نیست و عقل با همه عظمت خود دچار اشتباه میشود، درحالی که غریزه اشتباه نمیکند؛ البته اشتباه عقل را خود عقل میفهمد.
عظمت وحی به معقول بودن آن است
دینانی با اشاره به آیه ۳۵ سوره نور، «اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ كَمِشْكَاةٍ…» گفت: این آیه ازعجایب قرآن است و اگر فقط همین آیه در قرآن وجود داشت، برای معجزه بودن آن کافی بود. برخی مفسران اشتباه بزرگی مرتکب شده و گفتهاند خدا نوردهنده است، در صورتی که باید گفت خدا نور است. حکمای مسلمان تعریف زیبایی از نور ارائه داده و گفتهاند نور یعنی چیزی که به ذات، ظاهر است و غیر خود را نیز ظاهرمیکند.
وی تصریح کرد: تعریف حکمای مسلمان از نور برای عقل نیز صادق است. عقل بر خودش ظاهر بوده و چیزهای دیگر را نیز ظاهر میکند؛ بنابراین عقل، نور است. عقل است که میفهمد خدایی هست، شاید کسی با خود بگوید این وحی است که میگوید خدا وجود دارد، در صورتی که عظمت وحی به معقول بودن آن است.
این استاد دانشگاه با اشاره به اینکه ابوحامد غزالی دشمن خونین فلسفه بود و یکی از بزرگترین ضربهها را در طول تاریخ بر پیکر فلسفه وارد کرد، افزود: غزالی در زمان جوانی خود کتابی به نام «تهافت الفلاسفه» را در محکومیت فلسفه نوشت، ولی در اواخر عمر خود کتابی به نام «مقاصد الفلاسفه» را به رشته تحریر درآورده و به فلسفه رو آورد. وی در کیمیای سعادت میگوید «اگر کسی که عصا به دستش اژدها میشود، به من محمد غزالی بگوید که سه به علاوه هفت مساوی با ده نیست، سخن او را قبول نخواهم کرد، فقط تعجب میکنم که چرا عصایش به اژدها تبدیل میشود». این سخن نشان میدهد که غزالی به عقلانیت رو آورده و به موازین عقلانی پایبند است.
کار فلسفه، عقلانیت است
وی تصریح کرد: کار فلسفه، عقلانیت است. صدها تعریف از فلسفه ارائه شده و تعریف من از فلسفه، اندیشیدن عقلانی در هستی است؛ البته عقل انسانها یکسان نیست، ولی محمد بن زکریای رازی معتقد است که همه انسانها عقل برابر دارند و دکارت میگوید که هیچ چیز به اندازه عقل عادلانه تقسیم نشده است و در پاسخ به این سوال که چرا انسانها متفاوت عمل میکنند، میگویند انسانها عقل برابر دارند، ولی آن را درست به کار نمیبرند.
من با این سخن که عقل را باید به کار برد مخالفم/ عقل ابزاری فاجعه بشری است
دینانی خاطرنشان کرد: من با این سخن که عقل را باید به کار برد مخالفم. امروز با توجه به پیشرفت علوم، عقل را ابزاری میدانند و این فاجعه بشری است. عقل ابزار نیست، ما ابزار عقل هستیم. چه کسی میخواهد به عقل دستور بدهد؟ واقعیت این است که ما عقل را جدی نمیگیریم. انسان میتواند عقلانی زندگی کند و اگر این را نخواهد، شهوات بر او غالب شده است.
وی اظهار کرد: هیچ رشتهای از معارف بشری به اندازه فلسفه دشمن خونین ندارد وگناه آن این است که میکوشد جهان و حتی دین را به نحو معقول درک کند. یک فیلسوف غربی بین دینی بودن و متدین بودن تفاوت قائل شده و میگوید متدین کسی است که دین را بر اساس فکر و عقلانیت و آگاهی میپذیرد و دینی کسی است که دین را به صورت تقلیدی از پدر و مادرش یاد میگیرد؛ بنابراین بدون تعقل میتوان دینی بود، ولی نمیتوان متدین بود.
این استاد دانشگاه و فیلسوف بیان کرد: کسی که معنای زندگی را نداند، زندگی میکند، ولی زندگی انسانی ندارد و صاحب یک زندگی حیوانی است؛ باید به معنای زندگیاش آگاه باشد، هر چه خودش میخواهد، ولی دانستن معنای زندگی بدون تعقل ممکن نیست، تعقل نیز بدون منطق نمیشود و تعقل منطقی، فلسفه نام دارد. فلسفه، تلاش برای فهم عالم و موجودات براساس موازین عقل است و کسانی که با فلاسفه دشمناند، حوصله فکر کردن ندارند و آن را کاری ساده و آسان میپندارند. اگر انسان به تفکر پرداخت، آن وقت است که فلسفه و زندگی معنا پیدا میکند. فیلسوف یعنی کسی که دوستدار حکمت است و اگر کسی حکمت را دوست داشته باشد، به آن میرسد، به شرطی که این علاقه را جدی بگیرد. فلسفه بلد بودن اصطلاحات نیست، به مجرد اینکه کسی در هستی بیندیشد، فیلسوف خواهد بود و بچهها در سنین ۶ تا ۱۲ سالگی از همه فیلسوفتر هستند.
انتهای پیام
شفقنا در شبکه های اجتماعی: توییتر | اینستاگرام | تلگرام
ذخیره نام، ایمیل و وبسایت من در مرورگر برای زمانی که دوباره دیدگاهی مینویسم.
Δdocument.getElementById( “ak_js_1” ).setAttribute( “value”, ( new Date() ).getTime() );
روزنامه جامجم: بای بسما.. سخنزدن با اندیشگرِ یگانه و فیلسوفِ بینظیرِ جهانِ اسلام کاری ست صعب! از خودِ ایشان بنیوشید که: «با من سخته حرفزدن»! و این از بزرگی و فرهیختگیِ احیاگرِ حکمتِ شرق، دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی است و بس.
هرچند سابقه دیرینِ آشنایی را رعایتکرده التفات فرمود: «هرچی میخوای بپرس من جوابتو میدم دیگه»، اما بسی پرسش و پاسخها را رخصتِ نشر نداد؛ «با من که صحبت میکنی شخصی و… نباشه از خودم هم صحبت نکن. خودت که بلدی» با وجودِ آن همه حکمتِ نیوشیدنی و سخنانِ بلند، همچنان، اما ایشان نه ادراکشدنی ست نه اهلِ توصیه وتذکر: «سوال کن جواب بدهم من هیچوقت به بچه هام هم توصیه نمیکنم. من رسول نیستم» با این که پرسش را بیجواب نذاشتیم؛ «هرچی میگم باز میپُرسه»، اما زیرکانه از درجِ بسی گپوگفتهای دوستانه با این تذکر برگذشتند: «از یه فیلسوف اینجوری نمیپُرسن» یا بسی فرازهای گفتگو را ننگاشتیم که نخواستند: «ما اهل فلسفه ایم.
از کلیات صحبت میکنیم» استاد همان دمِ تجدیدِ دیدار و پیش از آغازِ دورِجدیدِ گفتوگومان (که چندهفته طولکشید) به حاضرانِ موسسه چنین معرفیام کرد: «روزنامه نگاره… یه چیزایی میخواد بپرسه که وحشتناکه…» چه لطفها و طُرفهها که در این جریده درج نشده: «سوالاتِ عجیبغریب میکنی… این حرفها را شیاطین بهِت القا میکنن…» از «موسسه حکمت و فلسفه» بیرون که میرفتم آن سخنِ بیهقیِدبیر در ذهنم میرخشید و میتراوید: «و صعبمَردی بود»
شهرتِ شما؟
نظر دکتر دینانی در مورد فلسفه
از کُفرِ ابلیس هم مشهورتره.. (کفرِ ابلیس مشهور هست یا نه!)
آرامش فیلسوف؟
آرامشی نیست… اگر نفلسفم مُرده ام
خودِ فلسفیدن؟
فضیلته
کار فلسفی دقیقا چیه؟
کشف حقایقِ هستی
کار فیلسوف؟
شغل نیست فیلسوف میفلسفد
زبان فلسفه؟
زبان عقل است
قلمرو فلسفه؟
عالَمِ هستیه.. فلسفه درباره عالم هستی حرف میزنه
شمای فیلسوف فقط لحظه فلسفیدن فیلسوفین؟
ساعت و روز مشخصی نداره مرتب میفلسفم حتی در خواب
اگر نمیفلسفیدین؟
حس بیهودگی میکردم شاید هم احمق میشدم و آن بیهودگی را حتی حس هم نمیکردم
فلسفیدن اگر سختی نداشت؟
معلوم نبود ارزش دیگری داشته باشم
چی اوقات شما را تلخ میکنه؟
آدمهایی که خرن و لجاجت میکنن
البته خریتِ برخی که اوقاتتلخی نمیاره:
وقتی طرف روی خریتش لجاجت میکنه اوقاتم تلخ میشه
پذیرش ندانستنِ خود یعنی؟
یعنی انصاف، یعنی: خرد، یعنی عقل
این که شما را احیاگر حکمت شرق میدانند؟
این را نگو حرف علمی بزن من یک طلبه ام دارم فلسفه درس میدم
از خوشیهای فکر فلسفی؟
(دارم میگم که) برای فیلسوف خرسندی آور ست
بی مساله که باشین؟
میمیرم
پس همیشه در حضورِ فلسفیدنین؟
همیشه چیزی در من هست تنها شکلش عوض میشه
وقتی که مشغولِشین؟
نظر دکتر دینانی در مورد فلسفه
دلمشغولی خوبیه این مشغول بودن فضیلته
فرهنگ ایرانی؟
فرهنگ ایرانی همیشه یک فرهنگ خوب بوده ایرانیها همیشه فرهنگ داشتند و فرهنگ والا داشتند
«داشتند» استاد؟
هنوز هم فرهنگ شون خوبه …
اما جلوه و جبروت فرهنگی کوچه بازار حاکی از چیزهای دیگهای ست:
حالا این که بعضی هاشون خُلمشنگ شدن بحث دیگهایست
از میراثهای ارزنده فرهنگ ایرانزمین؟
آیین مقدس زرتشت. پندار نیک گفتار نیک کردار نیک. عدالت کوروش.
از انسانهای بزرگ؟
انبیا حُکما و..
درباره شما شکی درِش نیست؟
این که درصدد کشف معرفتم
کوشش همیشه؟
معرفت پیداکنم و چیزی را که بلدم یاد بدهم
با همین گِرا .. پیگیری شما؟
من سعی میکنم بیفزایم بر معرفت خودم
حجاب معرفت از دیدگاه شما؟
خریت، جُمود! جمود.. (جمود آیا خریت نیست؟ بله؟)
بارِ هستی؟
سنگینه
از دیدگاه استاد دینانی، ناکرانمند ست:
ابدیت ناکرانمند ست
روزگار دکتر دینانی؟
هر روز به چیز متفاوتی فکر میکنم
نظر یا نظریاتی که برایتان تکان دهنده بوده؟
بسیار بسیار
میزان انعطاف پذیری تان در برابر فکری جدید؟
البته انعطاف پذیری یعنی قدرت شنیدن و سنجیدن و انعطاف پذیری من به این معنا ست
و در همین راستا میزان پذیرش شما؟
نه چنین نیست که هرچیزی را قبول بکنم!
همیشه هست؟
پرسش
پرسش چی هست و چی نیست؟
پرسش پُرسشه ناممکن نیست
یکی از پرسشهای اساسی؟
من در هرلحظه یک سوال دارم
چالشبرانگیزترین پرسشها؟
هستی چیست.. از این چالشبرانگیزتر نداریم
احساس صمیمیت؟
خیلی داشتم با خیلیها
رسالت انسان خردمند؟
از رسالت نپرس من حرف دارم و میزنم، اما رسول نیستم خودمو رسول نمیدونم
بهروزی انسان؟
در خردمندی و تعقله
استثمار انسان؟
عقل یک آدم را بدزدی احمقش کنی و از کارش استفاده کنی
انسان خردمند به کجا میره؟
به جایی که معقول باشه
کسی که فَستفودی فکر میکنه؟
خرن دیگه.. فستفود بهتره یا یک سفره شاهانه
تکامل انسان به چیست در چیست؟
در خردمند شدن
تحول فکری که نباشه؟
با مُرده فرقی نمیکنه نفَس میکشه، اما مُرده ست
اندیشهای که جهانی نیست؟
خیلی هست
مثال برای اندیشه منطقهای؟
این که چیده مان این اتاق چگونه باید باشه
چیه که به نظرتون واقعا خوبه:
نقد
ویژگی مهم و کمتر توجه شده شعرفارسی؟
شعر شُعرای گذشته از خود فردوسی گرفته تا انوری و سعدی و حافظ مملو از حکمت است
از خردِ فردوسی فرزانه؟
در مرحله اول یک ایرانی تمام عیار همچنین وطن پرسته، یک حکیم هم است
حالا یک حکیم ایرانی چگونه سخن میگوید؟
همان گونه سخن میگوید که فردوسی گفته است
در این فضا، چنان چه کسی برآن ست که شعر حافظ را بنیوشد؟
بدون حکمت نمیتواند
حیرت را اساس تفکر عطار دانستین جالبه ابوالمعانی بیدل دهلوی نیز هماره از حیرت سخن رانده:
بله حیرت مقام تفکره
چگونه به آن مقصد عالی میتوان رسید؟
وقتی انسان عظمت هستی را درک بکنه (ببینم خر حیرت میکنه؟ تا حالا دیدی خر حیرت کنه یا نه)
همپای حیرت، میرزابیدل از عجز نیز بسیار سخن سُراییده:
همون! یعنی عظمت هستی را انسان نمیتونه درک بکنه و خودش را در برابرش عاجز میبینه حرف درستیه
کسانی که در مباحث مثلا عرفانی از فراتر از عقل سخن میزنند؟
عارفشناسانِ خر و خرهای عالم از ماورای عقل صحبت میکنند نباید چنین چیزی را به عُرَفا نسبت داد
حریمِ عرفان؟
هستی ست در وحدتش
در فلسفه حیرت هست ..؟
منوط به یک شخص نیست خود فلسفه حیرته
میگن رومی ..؟
(همین طور بنویس!) بوی پدرسوختگی میده این عنوان. میخوان مولوی بلخی را از ما بگیرن، روم میدونی کجاست؟
بله آسیای صغیر بخشی از ایران بزرگ:
حالا ایرانی بود یا رومی
ایرانیِ بلخی و بی گمان چونان حافظ از شاعران بزرگ و بی نظیر روزگاران:
آن چه در مولوی بلخی به تفصیل گفته شده در حافظ به اجمال بیان شده
عطار در منطق الطیر گویا از کیفیت سلوکِ اندیشه و سالکِ فکر میگوید:
(کلی که میگم دیگه نباید حرف زد) انسان خالی از اندیشه یعنی جماد یا نبات یعنی حیوان انسان که خالی از اندیشه نیست
برخی انسانها منهای اندیشه اند، اینها یعنی؟
یعنی هیچی
در این بزنگاه! ویژگی اندیشه؟
اندیشه مراتب داره و هرچی بره.. باز مرحله بالاتر هست
پس سالِک یعنی؟
کسی که در مراحل اندیشه قدم به قدم بالا میره
انسان با کدام ویژ گی هم سخن خدا میشه؟
با وجود انسانیت اش
راه انسان به سوی خدا از کجا میآغازد؟
از خودش
و راه خدا بهسوی انسان از کجا..؟
از خدا
یک مدرکِ معتبر؟
گفت دوست داشتم شناخته بشم پس انسان را خلق کردم (کُنتُ کَنزاً مَخفیاً..)
انسان؟
انسان، آیینه عالَم ست
یعنی؟
عالَم در من و در شما ظاهر میشود (حالا اگر انسان نبود، این میشد؟ پس انسان آیینه عالم است)
در مکاشفه سالِک منفعله یا فعال؟
انسان فعاله.. سالک، کاشفه دیگه کشف میکنه
یعنی پرسشگره یا در عین پاسخه؟
درباره مکاشفه بیش از این نپرس من در این باره بحث دارم
کسی که ادعای شهود و مکاشفه کند؟
باید ثابت کُنه
معرفت از محبت میاد یا برعکس محبت از معرفت ناشی میشه؟
همراهن.. محبت بدون معرفت معنی نداره
پس هرکجا که بوی محبت میاد؟
ناشی از نوعی معرفت ست
حالا تفاوت علم و معرفت؟
معرفت اقسامی داره مثل معرفت فلسفی .. یک قِسمِش علمه
قیاس منطقی؟
از نیرومندترینِ فکرها ست
فرقش با قیاسی که فقها قبولش ندارن؟
قیاس فقها تمثیله به تمثیل قیاس میگن
درباره آنان که اهل اندیشه نیستند این وصفِ بی اهمیت را به کار برده بودین:
نیندیشیدن بَده، ولی هیچ موجودی بی اهمیت نیست
کسی که برای زندگیش معنایی نمیشناسه؟
نمیتونه زندگی کنه
مثالی برای تفاوتِ معنای زندگی؟
معنی زندگی ابنسینا با یَقنَلیبَقّال فرق میکنه این معناش فیلسوفانه است عمیقتره آن معمولی تره
هدف زندگی؟
رسیدن به سعادته
رابطه زندگی با عقل؟
عقل به زندگی معنا نمیده عقل معنی را از جیبش درنمیاره عالَم معنا داره که عقل کشفش میکنه
و انسان عاقل؟
همان معنا را که کشف کرده اظهار میکنه
پس انسان نیز کاشف است؟
انسان نیز معنا را خلق نمیکنه کشفش میکنه (این که میگم یه چیز دقیقه گوش بِده)
عقلِ معناساز؟
عقل اگر معنا را بسازه اعتبارش کم میشه
پیشرفتِ علم؟
کشف عقل ست. پیشرفتِ معنویت هم کشف عقل ست
از نخستینهای فلسفه؟
حکمت نور که برای اولین بار در ایران مطرح شده قبل از ایرانیها هیچ قومی در کره زمین از نور صحبت نکرده اند
دراین باره یادی از فیلسوف نور، سُهرِوَردی شیخ اشراق؟
بعد از اسلام سهروردی این نور را خیلی پرورانده است
چه کسی سراغ سهروردی نرود؟
کسی که فلسفه نداند
ایرانیهایی که به حکمت اسلامی خدمت کرده اند؟
همه حکما.. سهروردی، ملاصدرا و ابن سینا
غیر ایرانیهایی که به حکمت اسلامی خدمت کردند؟
سقراط، افلاطون و ارسطو
کمال عشق.. اوج عشق؟
یعنی عشق کامل.. چرا اوج.. بگو عشق.. حالا چی میخوای بگی..
این عشق کامل همان اراده عقل است؟
نه عشق عشقه، اما عشق را عقل میفهمد (ببینم اگر عقل نبود عاشق میشدی.. آیا خر و گربه عاشق میشوند..)
این که عقل عاشقِ بهترینها میشه؟
عقل، بهترین را انتخاب میکنه
حقیقت عشق؟
خیلی سخته درباره عشق صحبتکردن
با این وجود.. عشق دریک فراز کوتاه؟
یک پدیده الهی است
عشق را از زبان کسی غیر از خودتون که تعریف کنین؟
از قول بلخی تعریفش این شعره که: عشق آن شعله ست کو، چون برفروخت/هرچه جز معشوق، باقی جمله سوخت (دفترپنجم مثنوی معنوی)
آنچه در این باره در کتابهایتان قلمی فرمودین؟
عشق را بدون عقل، معنادار نمیدانم
چیست که از منظر شما پشیزی ارزش ندارد؟
اگر همه عالَم عشق باشه، اما خالی از عقل باشه پشیزی ارزش نداره
حالا کسی که به فلسفه علاقمنده؟
باید خوب بخوانَد و استاد خوب ببیند. همین کافیه
یادی از حضرت علامه ره؟
استادم بودند یادم که بیایند برایشان طلب رحمت میکنم چقدر آزاداندیش بودند
آیا در جمع عقل و دین در نوشتارهایتان کامیاب بودین؟
اصلا دینی را که عقلانی نباشه قبول ندارم شما دینی را که عقلانی نباشه قبول داری
همین تازگیها که دگرگون شدین؟
(یه بار جوابت را دادم) من میگم هرلحظه دگرگون میشم
عمل زدگی، آفت فلسفه است یعنی؟
یعنی کسی که فکر نمیکنه و فقط به عمل میچسبه عمل خوبه، اما نه بدونِ فکرکردن
نظر و عمل؟
نظر منهای عمل معنی داره، ولی عمل بدونِ نظر چه معنی داره.. با خر چه فرقی داره..
فلسفه غرب؟
فلسفه غرب زنده است و نحلههای فلسفی فراوان دارد و هرکدامشان قابل اعتنا ست
چند تا نامی؟
دکارت، اسپینوزا، هایدگر، هگل ..
از معاصران؟
فووکو، دلوز
حرفی نیست که اینها فیلسوفهای بزرگی هستن:.
ولی فلاسفه ما نیز بزرگتر از اونا بودند
ما که نتوانستیم به جهان معرفی شان کنیم:
من ابن سینا را از اسپینوزا بزرگتر میدانم از هگل هم. سهروردی هم بزرگترینه.. ما تنبل بودیم اینها را معرفی نکردیم
آنها زرنگ بودند و نامی برآوردند:
اونا هنرداشتن و معرفی کردند و ما نتونستیم
رازِ بزرگِ این نتوانستنهای تاریخی ما؟
ملاصدرا را چهکسانی تبعید کردند..
اجازه بدین ضبط را خاموش کنم تا بگم..
نه! همینطور ضبط کن.. فقط اسم نبر.. سُهرِوَردی را چه کسانی کُشتن.. همونها مانع خدمت و گسترش تعقل و فلسفه شدن نذاشتن فلسفه ما رُشدکنه.. همین!
نقدی بر اشاعره؟
همیشه توی همه کتابهام نقدِ اشاعره ست
آن همه کتابهای تَهافت الفلاسفه (=تاخت و تاز به اندیشگران) که نوشته اند؟
با فلاسفه بالاخره مخالف بودند الان هم خیلیها مخالف فلسفهاند
مخلص، خودِ فلسفیدن و لذتشو با ترجمههای فلسفه غرب نیوشید دریافت و شناخت:
فلسفه ما نیز لذتبخشه، ولی کسی خوب بیان نکرده
یک تاسف بهجا دراین باره؟
متاسفانه عربی نوشته اند که کمی سخته با این حال اگر فلسفه ما درست تنظیم و بیان بشه کمتر از فلسفه غرب لذتبخش نیست
عرفان + شمای فیلسوف؟
عرفان من فلسفه است عرفان را باید با فلسفه فهمید عرفان بیفلسفه را قبول ندارم
از اهم امور؟
مرگ اندیشی مهمه .. انسان بالذات مرگاندیشه
مگر این که..؟
غافل باشه
اسباب رستگاری تان را فراهم آوردین؟
نه .. سعی میکنم ..، ولی هنوز معلوم نیست که..
پشیمون شدین از چیزی؟
بله! چه بسا از حرفزدن با شما..!
استاد.. اهل حذف نیستم، دقیق سخناتونو مینویسمها:
گفتم چه بسا..
به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا، «فلسفه و زندگی»، گفتوگو با غلامحسین ابراهیمی دینانی، اندیشمند و استاد دانشگاه، به کوشش کریم فیضی از سوی انتشارات اطلاعات منتشر شد. فیضی که پیش از این نیز به بررسی آرای دینانی در رابطه با عرفان اسلامی و … پرداخته است، در این اثر اندیشهها و آرای این استاد فلسفه را در دو بخش کلی فلسفۀ فیلسوف و زندگی فیلسوف مورد بررسی قرار داده است.
این کتاب صرفاً کوششی برای راهیافتن به منظومه درونی یک فیلسوف معاصر نیست، بلکه سفر به باطن اعماق یکی از ویژهترین شخصیتهای علمی و فکری ایرانی است؛ شخصی که سرنوشتی بسیار خاص داشته و بخشی از جدیترین تحولات ایران در هفتاد سال گذشته را در متن و میانه زندگی خویش شاهد بوده و بدایت و تداوم و نهایت جریانهای بزرگ روزگاران را با چشم سر دیده و با چشم فکر کاویده است. شگفت آنکه او خود زندگی را به بودن در متن و میانه تعریف میکند، شاید شخصی را نتوان یافت که با او در این پدیده شریک باشد. البته بیاعتنایی دکتر دینانی به این مسائل، دلیل بیاهمیت بودن آنها نیست.
غلامحسین ابراهیمی دینانی فیلسوفی است با مجموعهای از ویژگیهای خاص و منحضربهفرد. در این اثر کوشیده شده مراحل زندگی او به گونهای مشخص مورد پرسش قرار گیرد تا از این رهگذر تمام آنچه تا امروز به عرصۀ بیان نیامده، آشکار شود. برای اینکه کار در مراحل خویش کامل و بیعیب باشد، تقریباً همۀ جزئیات مورد بررسی قرار گرفته است. از آنرو که تعمد ویژهای برای تحقق معنای دقیق و حتی فلسفی روایت در میان بوده، در مواردی نیز یک موضوع از چند زاویه و از چند چشمانداز مورد توجه قرار گرفته است که ممکن است برای گروهی از خوانندگان این کتاب، حالت تکرار را تداعی کند، ولی به واقع چنین نیست، و از این حیث برای کسانی که به تفاوت موضوع با تفاوت چشمانداز باور دارند و حضور یک جزء را در کلی دیگر و ترکیبی متفاوت، در معنایی جدید ارزیابی میکندد، این تفاوت نگاهها معنایی متفاوت را در پی دارد و میتواند به روشنکردن برخی مسائل مغفول کمک کند. کمترین رهاورد این چندسویهنگری و یک موضوع را از چند زاویه بررسی کرده این است که افزون بر تأکید ـ که خود منزل و موقفی است ـ صدق گوینده را نشان میدهد، هرچند که تفاوت بیانی هر یک از این زاویههای متععد ولی موضوعات واحد، دارای معنایی است که هم میتواند در ملاحظات محتوایی و بررسیهای زبانشناسی به کار آید و هممیتواند میزان اشتراکهای دو منظر را برای خوانندۀ آگاه و نکتهبین روشن کند.
در بخشهایی از این کتاب به قلم دینانی میخوانیم: زندگی همیشه در میان آغاز و پایان است و هر موجودی که در این جهان زندگی میکند نیز آغاز و پایان دارد؛ بنابراین خصلت ذاتی زندگی کردن همواره «در میان بودن» است، اما چگونه میتوان به آنچه «در میان بودن» است، اندیشید و از اول و آخر آن به طور کلی غافل بود؟ غاقل بودن از آغاز و انجام آنچه در میان دیده میشود، مستلزم عدم آگاهی به همان چیزی است که «در میان» دیده میشود. شناختن آنچه در وسط قرار گرفته است، بدون شناختن مبدأ و منتهای آن، یک شناخت واقعی نیست و میتوان آن را توهم شناخت به شمار آورد. چگونه میتوان درباره معنی زندگی سخن گفت و درباره مبدأ و پیدایش و سرانجام آن سکوت اختیار کرد و لب فروبست؟نظر دکتر دینانی در مورد فلسفه
همیشه آنچه در میان است، از آنچه ماقبل و مابعد آن شناخته میشود، کوتاهتر و کوچکتر است. سایه در هنگام ظهر- که در واقع نیمروز است و میان صبح و عصر قرار گرفته است- از سایههای قبل و بعد از خود کوتاهتر بوده و کوتاهترین نیز شناخته میشود. مدت زندگی انسان در این جهان مادی و عنصری نسبت به آنچه پیش از آن بوده و پس از آن خواهد بود، بسیار اندک و ناچیز است. شاعر معاصر اخوان ثالث با یک تیزبینی شاعرانه به این مسئله اشاره کرده و به درستی گفته است:
تا چشم خود گشودم و بستم گذشت عمر بود و نبود ما، به جز از یک شرر نبود
انتشارات اطلاعات کتاب حاضر را در 528 صفحه روانه بازار نشر کرده است.
انتهای پیام/
نی نی سایت
دیدگاهتان را بنویسید