نظر دکتر بهشتی در مورد ولایت فقیه

نظر دکتر بهشتی در مورد ولایت فقیه
نظر دکتر بهشتی در مورد ولایت فقیه

 

 

 

رجانیوز را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

نظر دکتر بهشتی در مورد ولایت فقیه

 

گروه تاریخ-رجانیوز: شهید بهشتی را باید یکی از اصلی‌ترین متفکران جمهوری اسلامی دانست. شخصیتی که هر چند مدت کوتاهی در نظام اسلامی حضور داشت اما اثرات عمیقی بر حکمرانی و شکل‌گیری منش حکومتی مسئولان انقلاب داشت.

جمهوری اسلامی؛ حکومت مردمی

«نظام جديد اجتماعى ايران نظامى است اسلامى، نظامى است كه مردم با انتخاب خودشان آن را انتخاب كردند، نظامى است در راه خدمت به مردم. يا به تعبير ديگر، نظامى است مردمى بر پايه اسلام.

 

بنابراين نظام اجتماعى ما، نظامى است ايدئولوژيک، نه نظامى فاقد ايدئولوژى؛ متعهد در برابر اسلام؛ و نظامى است مردمى، نه ملّى و ناسيوناليست. انساندوست است نه انسانپرست. و همه اين مفاهيم در نامى كه براى اين نظام انتخاب شد نهفته است. چه نامى انتخاب شد؟ جمهورى اسلامى.»[۱]

 

نظارت شرط و مرز ندارد

«در مورد نظارت بايد بگويم شرط و مرز ندارد. هر فرد بايد به آنچه در پيرامونش مى گذرد با دقت بنگرد و اگر چيزى به نظرش مى رسد بگويد، افشاگرى كند، تذكر بدهد و براى اجرا به مقامات مسئول اطلاع بدهد. امروز در دانشگاه عرض كردم كه مى دانيد دستگاه آگاهى و اطلاعات و امنيت جمهورى اسلامى كجاست؟ در سرتاسر ايران. همه بايد نقش دستگاه اطلاعاتى را در ايران ايفا كنند. اين آن نظارت است كه مرز ندارد.»[۲]

 

 

هیچ قدرتی نمی تواند پشت ما را خم بکند

«انقلاب با چهره‌ها و دلهای افسرده تضمین شدنی نیست. انقلاب با دلهای پرشور و چهره‌های شاداب تضمین می‌شود. هیچکس مرا در این دوره نشیب و فراز انقلاب در سخت‌ترین مواقع، نتوانسته است با قیافه افسرده ببیند. چرا افسرده باشیم؟ ما که به دنبال «إحدی الحُسنَیَینیم (یا شهادت یا پیروزی)» دیگر چرا افسردگی؟ افسرده نباشید. چهره ها شاداب باشد. نشاط داشته باشید. آن وقت شعارتان همین است که آمریکا و مزدورانش هیچ غلطی نمی توانند بکنند.

 

ما در زیر بار سختیها و مشکلات و دشواریها قد خم نمی کنیم. ما راست قامتان جاودانه تاریخ خواهیم ماند. تنها موقعی سرپا نیستیم که یا کشته شویم و یا زخم بخوریم و بر خاک بیفتیم و الّا هیچ قدرتی نمی تواند پشت ما را خم بکند.»[۳]

 

نه مارکسیست هستیم و نه لیبرال

«جامعه اسلامی نه چون جامعه های دربسته اردوگاه مارکسیسم است که انسانها را پشت دیوارهای آهنین نگهدارند و نه چون جامعه های لیبرال غربی است که بازار مکاره عرضه بی ضابطه آرا و افکار باشد و در این زمینه هم براستی نه شرقی و نه غربی است.

 

علاوه بر این، از نشر مطالب توهین آمیز به مقدسات اسلام جلوگیری می شود. زیرا هرجا ایمان هست، عشق و علاقه و حساسیت نیز هست و جریحه دار کردن این عشق ها و علاقه های مقدس، آزاد نیست.»[۴]

 

جامعه اسلامی نسبت به حجاب بی‌تفاوت نیست

درست است که اگر افراد رشد یافته رسیده به مراحل بالای کمال را در میان انگیزه های رنگارنگ فساد رها کنی، اختیار خودشان را می توانند داشته باشند. خوب باید بگوییم که اینها چند درصدند؟ چند در هزارند؟

 

 

 

برای اینکه بقیه انسانها حاکم بر هوایشان بمانند، باید بکوشیم محیط هم طبیعی باشد که از در و دیوارش انگیزه فساد نبارد و به محض اینکه ما خواستیم محیط را از این آلودگی‌ها پاک کنیم، خود به خود مقداری از آزادی‌ها گرفته می شود.

 

اگر به آن خانم گفتند خانم شما آزادی فریاد برای آزادی هم برآورید، درست؛ اما خانم مسلمان در کوچه و خیابان که می آیی لباس و پوشش شما ساده باشد، اندامهای بدن و موی سر شما پوشیده باشد، آنچه با پوشش ساده نه دلفریب و سخن گفتن و نحوه برخورد با این و آن و طرز راه رفتن همه آنها باوقار و سنگین و متین باشد، درخور پاکدامنی بانوی والاقدر مسلمان پیوسته به خدا باشد، خوب در اینجا اگر این را به او گفتند و شنید باز هم آزادی او حفظ شده چون خودش آزادانه شنیده. اما اگر نخواست آزادانه بشنود بگوید این چیزهایی که شما می‌گویید خوب است ولی من دلم می‌خواهد نیمه برهنه از خانه بیرون بیایم، با آرایش تمام عیار در خیابان ظاهر بشوم در اینجا نظام اسلامی با او چه کند؟ آزادی او را حفظ و رعایت کند و به او بگوید آزادی خانم؟ ما حرف خودمان را به شما زده ایم، شما می خواهی گوش کن یا گوش نکن آزاد هستی؟ گوش کردی خوشا به سعادتت، گوش نکردی عذابش دامن خودت را می گیرد؟ نخیر در آنجا ما نهی از منکر می کنیم.

 

در این صورت خود به خود مقداری از آزادی این خواهرها را از دستش می گیریم. و نه به خاطر اینکه دشمن آزادی او و آزادی بشریت باشیم، به خاطر اینکه دوست و خواستار آزادی او و آزادی بشریت هستیم.

 

تو ای خانم! بنشین با خودت بیندیش در درونت چه انگیزه ای هست که تو را وامیدارد به جای پوشش باکرامتی که اسلام برای تو در نظر گرفته است، می خواهی بدون این پوشش به خیابانها و کوچه ها بیایی؟ آیا خودآگاه یا ناخودآگاه در اعماق روحت خودنمایی و میل به خودنمایی و نماش دادن خویشتن در برابر دیگران تو را به این گناه وانمیدارد؟ و اگر تو نتوانستی این تمایل و یا جهل و یا هرچیز دیگر را در خودت مهار کنی و دوباره خواستی اینگونه بیرون بیایی، باید به شما بگوییم که جامعه ما چنین وضعی را در محیط اجتماعی اش تحمل نمی کند.»[۵]نظر دکتر بهشتی در مورد ولایت فقیه

 

آمریکا از عصبانیتت بمیر

«ما می دانستیم از روز اول که انقلاب ما به یک چنین پشتوانه متشکل مسلح با ایمان نیاز دارد. به همین دلیل در اسناد به دست آمده از لانه جاسوسی آنقدر که آمریکا از دست این سپاه عصبانی است کمتر از دست نهاد دیگری عصبانی است.

 

وقتی چشمان ما وقتی چشم و گوش ملت ما مراقب کشف توطئه ها است وقتی نیروی پرتوان و فداکار سپاه آماده در هم کوبیدن توطئه ها است…البته آمریکا عصبانی است البته ناراحت است امریکا از دست این نهادها عصبانی است از دست آن چهره ها و شخصیتهایی که خط ضد امپریالیسم را خط اصلی این انقلاب در بعد خارجی اش ترسیم کرده اند عصبانی است.

 

از آنها که می گویند در این مقطع از زمان دشمن اصلی ما امریکا است عصبانی است. از روزنامه ها و روزنامه هایی که در این خط مردم را آگاه می کنند عصبانی است از تشکیلات سیاسی که ملت را در این خط بسیج و متشکل می کند عصبانی است ولی به آمریکا بگویید عصبانی باش و از عصبانیت خودت بمیر. ملت ما همین است که می بینی و می شناسی و به آنها باید گفت که این ملت ابعاد فراوان ناشناخته دارد که خبر نداری.»[۶]

 

 

قائل به ولایت مطلقه هستیم

«ما برای امامت اسلامی قائل به ولایت مطلقه هستیم. یعنی معتقدیم امامت در جهت مصالح عامه مردم هر تصرفی را لازم بداند می کند و منافات با حقوق شخصی افراد ندارد. در حقیقت این قوانینی که در رابطه با مالکیت شخصی و خصوصی و اینها هست اینها حریم اشخاص را نسبت به یکدیگر معلوم می کند؛ نه حریم اشخاص را نسبت به کل جامعه و امامت که در خط کل جامعه می خواهد حرکت کند. او برایش این مرزها و این حریمها دیگر وجود ندارد. این اساس ولایت مطلقه امامت هست در بینش اجتماعی و اقتصادی و حقوقی که الان هست.»[۷]

 

خط سازش محکوم است

«صریحا می گویم من همواره با خط سازش مخالف بودم و هستم و صریحا می گویم که در هیچ گفتگو و مذاکره ای که به سمت آوانس به آمریکا دادن و آوانس از او گرفتن پیش برود و پیش رفته باشد حاضر نبوده ام و اگر مذاکره ای بوده که دیگران در آن شرکت داشته اند و خواسته اند مذاکره را به این سمت ببرند جلوی آن را گرفته ام….بنابراین من خط سازش را حتی نوع سازش مصلحت جویانه و خط مذاکره را حتی مذاکره به معنای جلب حمایت دشمن را همواره محکوم کردم و می کنم و معتقد هستم که نفوذ این طرز فکر در رهبری و اداره انقلاب ایران، خطرهایی را به بار می آورد و باید جلوی او را گرفت.»[۸]

 

نظر شهید بهشتی درباره بازرگان و ابراهیم یزدی

«من آقایان را چهره هایی دوست داشتنی و برخوردار از صداقت و خوب می دانم ولی نقطه نظرشان را در جهت این انقلاب هم، از پیش، نمی‌یافتم . روز به روز این نظر قوی تر می‌شد. چه در مسائل داخلی انقلاب و چه در مورد مسائل خارجی انقلاب.

 

ما معتقد بودیم انقلاب ایران یک انقلاب جهانی است لااقل در جهان اسلام و در دنیای مستضعفین. شاید آقایان چنین دیدی نداشتند، مخصوصا آقای مهندس بازرگان خیلی اینطورها نمی اندیشیدند. باز آقای دکتر یزدی هم نقطه نظرهاشان با آقای بازرگان یکی نیست. ایشان هم با آقای بازرگان اختلاف نظرهایی داشتند.»[۹]

 

نظر شهید بهشتی درباره نهضت آزادی

«به دوستان بنيانگذار نهضت آزادى انتقاد كردم و گفتم كه اين حزب، مكتبى نيست. اسمش را هم گذاشته ايد نهضت آزادى. آزادى كه همۀ اسلام نيست. آزادى از مسائل مهم بشرى است و از اركان اسلام، ولى همۀ اسلام نيست.

 

دوستان گفتند براى اين كه ما خواستيم كسانى كه آلرژى دارند، روى عنوان اسلام از اين تشكيلات فرار نكنند. ولى حقيقتش اينكه قصه فقط اسم نبود. قصه اين بود كه مرامنامه نشان می داد كه يک عده مسلمان آمده‌اند يک حزب درست كرده‌اند، اما در اين تشكيلات سياسى، اسلام را به عنوان يک مكتب تمام عيار مطرح نكرده اند. در عين حال به اين تشكيلات علاقه مند بودم. براى اين كه لااقل چهره هاى برجسته اى از مسلمانهاى متفكر، مبارز و فعال در اين تشكيلات گرد آمده بودند. اما به همين دليل كه از نظر مكتبى و مرامى ملتزم به اسلام نبودند، از اينكه عضو آن بشوم، خوددارى كردم.»[۱۰]

 

اینها تنها گوشه‌ای از نظرات شهید بهشتی در ارتباط با مسائل مهمی چون ولایت فقیه، آزادی در اسلام، انقلاب اسلامی، تقابل با آمریکا و همچنین همکاری نهضت آزادی و انقلاب اسلامی بود.

 

در هر حال به بهانه سالروز شهادت ایشان هم که شده، باید نظرات واقعی ایشان در حوزه‌های مهم ذکر شده را بازخوانی کرد و مانع آن شد که برخی جریان‌ها با تحریف شخصیت والای ایشان به سود منافع خود، همچنان مانع از شناخت و درک درست نسل‌های جوان انقلاب اسلامی از این شهید مظلوم شوند.

 

 

 

 

 

 

۱- مبانی نظری قانون اساسی

۲-مبانی نظری قانون اساسی

۳-جاودانه تاریخ؛ گفتارها ۳

۴-مواضع تفصیلی حزب جمهوری اسلامی

۵-جاودانه تاریخ؛ گفتارها ۲

۶-سخنرانی در جمع ارتشیان آذربایجان شرقی؛ مرداد ۱۳۵۹

۷-جاودانه تاریخ؛ گفتارها ۲

۸-مصاحبه با روزنامه کیهان(۲۷ بهمن ۱۳۵۸)

۹-شهید بهشتی؛ اسطوره‌ای بر جاودانه تاریخ

۱۰-حزب جمهوری اسلامی

 

 

 

طراحی سایت آموزش مجازی lms

 

 

 

 

 

 

برای اجرای این برنامه لطفا جاوا اسکریپت دستگاه خود را فعال کنید

برای اجرای این برنامه لطفا جاوا اسکریپت دستگاه خود را فعال کنید

شهید مطهری و ولایت فقیه-شهید بهشتی و ولایت فقیه

۱۳۸۸/۱۱/۰۷


۱۹۷۶ بازدید

نقل مطالب در مطبوعات و نشریات با ذکر منبع بلامانع است.
اداره تبلیغ نوین نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری در دانشگاه ها

شهید بهشتی تأکید دارند که اسلام یک نظام وسیع است و شناختن هر جزء از یک نظام وقتی ممکن است که نخست بر دیدگاه کلی آن نظام و «جهان بینی» آن آگاه باشیم .

سال‌ها پیش بود که به مناسبت بحثی که در حوزه‌ی مسایل کلامی دنبال می‌کردم، با کتاب «خدا از دیدگاه قرآن» نوشته‌ی «شهید بهشتی» آشنا شدم و روانی و بی‌پیرایه بودن و در عین حال دقت‌هایی که در گوشه و کنار بحث به کار رفته بود باعث علاقه‌مندی به آثار ایشان گردید. مطالعه‌ی تدریجی سایر آثار ایشان که به مناسبت‌های گوناگون توفیق آن دست می‌داد چند نکته‌ی قابل توجه در آثار ایشان را روشن می‌نمود که از آن میان سه نکته با بحث ما ارتباط بیش‌تری دارند:   1- عمده مباحث شهید بهشتی را شاید بتوان در حوزه‌ی حکمت عملی جای داد: «ربا در اسلام، اقتصاد اسلامی، بایدها و نبایدها، نقش آزادی در تربیت کودکان، امر به معروف و نهی از منکر در قرآن و …» (البته آثاری در حوزه‌ی حکمت نظری هم دارند که در جای خود حاوی مطالب مفید و راهگشایی است: «خدا از دیدگاه قرآن، شناخت از دیدگاه فطرت و …»)   2- شهید بهشتی تأکید زیادی دارند «که اسلام یک نظام وسیع عقیده و عمل است. شناختن هر جزءِ کوچک از یک نظام وقتی ممکن است که نخست بر دیدگاه کلی آن نظام و به اصطلاح معروف بر «جهان بینی» آن آگاه باشیم و برای شناخت این جزء از آن دیدگاه کلی و در چارچوب وسیع کل، دست به کار تحقیق شویم و در این تحقیق به مناسبات این جز با اجزای دیگر این نظام و با کل نظام از هر جهت توجه کنیم.»[1]   خود شهید بهشتی نیز سعی فراوان داشته‌اند که چنین تحقیقی را صورت دهند و حتی طرح کلی چنین تحقیقاتی را آماده کرده بودند و بخشی از آن را به صورت گروهی آغاز کرده بودند.[2]   3- با توجه به حوزه‌ی اصلی مباحث شهید بهشتی (که در بند یک اشاره شد) و نیز حوزه‌ی مخاطبان ایشان که عمدتاً اقشار دانش‌جویی و نسل جوانِ نا آشنا با مباحث تخصصیِ اسلام شناسی بودند، روش شهید بهشتی تبیین معقول- و نه منقول- دستورها و مباحث اسلامی است. چنین تبیینی به طور معمول ناظر به برخی لوازم یا عوارض معقول چنین دستورهایی است. ایشان با شروع از مبانی مقبولِ -و در عین حال معقول- مخاطب، مباحث اسلامی را مورد بررسی قرار داده و صحت، انسجام و ضرورت به کارگیری آن‌ها را برای مخاطب روشن می‌نمودند. چنین توضیحاتی که در پی تبیین ساده و در عین حال خرد پذیر دستورهای دینی است – و در جای خود بسیار مغتنم است- با کارهای تحقیقی که به ابعاد متعدد بحث و ریزه کاری‌های فنی می‌پردازند کاملاً در دو سطح متفاوت هستند.   حاصل این مقدمه، یکی آن است که در بررسی اندیشه‌های شهید بهشتی باید توجه نمود که ایشان در مقام تحقیقی[3] بحث هستند یا در مقام تبیینی تا در نتیجه، احکام یکی را به دیگری سرایت نداد. دیگری آن که با توجه به سعی شهید بزرگوار در فهم نظام‌مند مکتب اسلام، پژوهشگران نیز در فهم اندیشه‌ی ایشان «نومن ببعض و نکفر ببعض» عمل نکرده و تمامی مباحث را یک جا دیده و خصوصاً به مبانی نظری مباحث ایشان توجه کافی مبذول داشته‌اند.   اندیشه‌ی شهید بهشتی درباره‌ی حکومت اسلامی و ولایت فقیه   بررسی ابعاد مختلف اندیشه‌ی شهید بهشتی در این موضوع از حوصله‌ی این نوشتار خارج است اما اشاره به برخی از مبانی و نکات مورد تأکید ایشان تا حدی روشنگر خطوط اصلی اندیشه‌ی ایشان خواهد بود. خاصه آن که بررسی ما درباره‌ی نقد، نسبتی به آن شهید بزرگوار است مبنی بر این که ایشان ولایت فقیه را یک قرارداد اجتماعی می‌دیدند و به هیچ گونه انتصاب و الهی بودنی در این باب قایل نبودند بلکه آن را صرف یک قراردادی می‌دیدند که مردم مسلمان با یک‌دیگر صورت داده و کسی را در رأس هرم قدرت به نام «ولی فقیه» قرار می‌دهند.[4] برای بررسی صحت و سقم چنین دیدگاهی ابتدا مبانی نظری شهید بهشتی در حوزه‌ی حاکمیت را مرور کرده و سپس شواهد دیگری را در پنج بند ارایه می‌نماییم:   الف) شهید بهشتی در کتاب «خدا از دیدگاه قرآن» پس از طرح اصل بحث توحید، به ابعاد مختلف توحید پرداخته و از جمله «توحید در سر سپردگی و اطاعت» را مطرح می‌کند. بنا به نوشته‌ی ایشان:      «از نظر قرآن اطاعت بر دو گونه است:   1- اطاعت همراه با سر سپردگی و تسلیم بی‌قید و شرط در برابر آن چه به آدمی گفته می‌شود. از نظر قرآن این نوع اطاعت در حقیقت «عبودیت» است که مخصوص خداست و هیچ موجود دیگر شایسته‌ی آن نه.   2- اطاعت از کسانی که به حق بر ما ولایت دارند و رعایت مصلحت خود ما و مصلحت عموم یا رعایت عواطف پاک انسانی ایجاب که فرمانبردار آن باشیم؛ نظیر اطاعت پیغمبر و امام و پیشوایانی که به فرمان پیغمبر و امام و یا بر طبق موازین معتبر در عصر غیبت به این منصب رسیده باشند یا اطاعت پدر و مادر و … . شرط وجوب این نوع اطاعت این است که دستور صاحبان این مناصب از حدود عدل و قانون تجاوز نکند.»[5] و[6] به خوبی روشن است که با این مبنا، اطاعت از غیرخدا جایز نیست مگر آن که کسی «ولایت به حق» بر ما داشته باشد مانند پیامبر یا امام معصوم یا زمامداران دوران غیبت، آن هم نه هر زمامداری بلکه زمامداری که بر طبق موازین معتبر در عصر غیبت به این منصب رسیده باشد. جالب این که شهید بهشتی در پاورقی[7]   همین مبحث نکته‌ی بسیار مهمی را تذکر می‌دهند:   «توحید در سرسپردگی و اطاعت، یکی از جنبه‌های پر ارج توحید اسلامی است که در نظام اجتماعی و اقتصادی جامعه‌ی اسلامی، نقش تعیین کننده‌ای دارد.»[8]   براساس این مبنا، صرف یک قرارداد اجتماعی نمی‌تواند مشروعیت اطاعت از حاکم (ولو فقیه و اسلام شناس) را تأمین نماید بلکه در صورتی می‌تواند ولایت و تسلطی بر حق داشته باشد که بر طبق موازین معتبر به آن منصب رسیده باشد. به خصوص اگر توجه کنیم که توحید در اطاعت نقش تعیین کننده‌ای را در نظام اجتماعی اسلامی دارد.   ب) شهید بهشتی تعبیری که از نظام سیاسی اسلام در عصر غیبت می‌نمایند؛ تعبیری است که در چارچوب یک قرارداد اجتماعی محض نمی‌گنجد بلکه بیانگر آن است که این نظام سیاسی، امتداد مسیر امامت (با مفهومی که فضای شیعی ارایه می‌نماید) می‌باشد.   «نام نظام سیاسی در قانون اساسی جمهوری اسلامی چیست؟ اسم آن را چه نوع نظامی بگذاریم؟… حقیقت این است که برداشت تشیع راستین از اسلام، مناسب‌ترین نام برای این نظام را قبلاً پیش‌بینی کرده است. می‌توانید با این اشاره‌ای که کردم خودتان بگویید تشیع راستین برای نظام سیاسی اسلام چه عنوان گویایی را انتخاب کرده است؟ نظام امت و امامت؛ نظام سیاسی اجتماعی جمهوری اسلامی، نظام امت و امامت است و حق این است که با هیچ یک از این عناوینی که در کتاب‌های حقوق سیاسی یا حقوق اساسی آمده قابل تطبیق نیست.»[9]   این تعبیر خود برای این که رهبری اسلامی در دوران غیبت را در امتداد ولایت امامان ببینیم یا یک قرار داد اجتماعی بینِ مردم، کافی است –به خصوص با تکیه بر این که از تشیع راستین چنین تعبیری حاصل می‌شود- اما شهید بهشتی تأکیدهای دیگری نیز دارند:    «امت، از نظر ایدئولوژی اسلامی و مبانی عقیده و عمل اسلام، حتماً نیاز دارد به امامت. دقت بفرمایید! یک وقت مکتبی می‌گوید امت، بدون این که به آن جهت بدهد که عمل کند. [اما] اسلام می‌خواهد خطوط کلی و اصلی سعادت را نشان بدهد. می‌گوید: ای امت! اگر می‌خواهید در مسیر الی الله گم نشوید و از «مغضوب علیهم و الضالین» نشوید باید به حبل المتین و عروة الوثقای امامت چنگ بزنید.»[10]   آیا چنین تعبیری از امامت، خاصه‌ی این که «اسلام می‌گوید» مترادف با یک قرارداد اجتماعی است؟   نکته‌ای که در عین روشنی تأکید بر آن ضروری است این که چنین تحلیلی به این معنا نیست که کسانی که حایز شأن امامت می‌گردند لزوماً از مراتب یکسانی برخوردار نیستند. به طور مشخص پیامبر و امامان از اهل بیت او، معصوم و منصوص[11] هستند و شکی نیست که در دوره‌ی غیبت، امامِ معصومِ منصوص در دسترس نیست. اما مهم آن است که از منظر شهید بهشتی در دوره‌ی غیبت نظام امت و امامت تبدیل به قراردادی اجتماعی نمی‌شود و در عرض سایر قراردادهای اجتماعی بشر-که در سایر نظام‌های سیاسی منعقد می‌گردد- قرار نمی‌گیرد. جمله‌های درخشان شهید بهشتی را بار دیگر –با تفصیل بیش‌تر – مرور می‌کنیم:   «اسلام … می‌گوید: ای امت! اگر می‌خواهید در مسیر الی الله گم نشوید و از «مغضوب علیم والضالین» نشوید باید به حبل المتین و عروة الوثقای امت چنگ زنید. این امامت تا وقتی که در حد پیامبر است که با نشان ویژه و خاص از جانب خدا آمده معین می‌شود، بنابراین گفته می‌شود امامت ابراهیم، امامت موسی، امامت محمد(صلی‌الله‌علیه‌وآله) اینان امام هستند. در دوره‌ی پس از پیامبر اسلام، امامان معصوم منصوص و منصوب‌اند ولی با این که تعیینی است تحمیلی نیست …. ولی امروز در این عصر غیبت امام معصومِ منصوبِ منصوص در این عصر، امامت دیگر تعیینی نیست، بلکه شناختنی و پذیرفتنی یا انتخابی است.»[12]   به وضوح روشن است که شهید بهشتی جریان امامت را یک جریان مستمر می‌بیند که در دوران غیبت هم ادامه دارد. به نظر نگارنده حتی معنای انتخاب هم در جمله‌های شهید بهشتی با کمک قراین تبیین می‌گردد: شناختن و پذیرفتن؛«رابطه‌ی امت و امامت در عصر ما یک رابطه‌ی مشخص است. دقت بفرمایید! شناختن آگاهانه و پذیرفتن، نه تعیین و نه تحمیل»[13]   ج) شهید بهشتی در بحث از ویژگی‌های امام امت، گاهی به ادله‌ی نقلی بحث هم ارجاع می‌دهند و با تحلیل ویژگی‌های امام روشن می‌نمایند که در واقع از منظر ایشان تفاوت امام منصوص و غیرمنصوص در این است که ویژگی‌های امامِ منصوص تضمین شده و احتیاج به بررسی ندارد ولی در باب امامِ غیرمنصوص، باید ویژگی‌های لازم احراز گردد:   «ملت ایران، جامعه‌ی اسلامی، امت اسلام! … راه رسیدن واقعی در همه تلاش‌ها و حرکت‌های اجتماعی به آرمان‌ها و هدف‌های الهی و انسانی امت، این است که در میان اصول زیربنایی انقلاب و حرکت، در هیچ مرحله از نقش خلاق، رهایی بخش و سعادت آفرین امامت غافل نمانیم. «امّا من کان من الفقها، صائناً لنفسه حافظاً لدینه، مخالفاً لهواء، مطیعاً لامر مولاه، فلعوام اَن یقلّدوه» این اصل امامت است. اگر امام، معصوم و منصوص و منصوبِ خدا باشد، تکلیف روشن است. در زمان غیبتِ آن امام، آن فقیه و عالم و اسلام شناس اصیل که «صائناً لنفسه» باشد، خود دار باشد …. یک چنین امام و رهبری است که شایستگی دارد، توده‌ها دنباله رو، مطیع دستور فرمان او باشند.»[14]   د) شهید بهشتی اختیاراتی برای ولی فقیه قایل است که این اختیارات با قراردادهای اجتماعی قابل تفویض به رهبری نیست چرا که این اختیارات را نیز مردم هم ندارند که بخواهند به وی تفویض نمایند بلکه صرفاً برای امام و صاحب ولایت از جانب خداوند در نظر گرفته شده است. برای نمونه ایشان در مباحث تفسیری «ربا در اسلام» که در سال‌های 53-52 ارایه شده است، در پاسخ به سؤالی در باب تنزل ارزش پول و سرمایه پس از خواندن فتوای امام از تحریر الوسیله مبنی بر این که «تثبیت قیمت‌ها جایز نیست مگر برای امام یا والی مسلمین» می‌فرمایند:   «مسأله‌ی پایین آمدن «ارزش»ها و زیان‌های ناشی از آن و راه جلوگیری از این زیان‌ها یک چیز بیش‌تر نیست: هدایت و کنترل دولت مسلمین و اسلامی، که بر طبق معیارهای اسلامی به قدرت رسیده باشد و بر همین اساس جامعه را اداره کند، همه‌ی مشکلات در آن جا حل می‌شود.»[15]   معلوم می‌گردد که ولی امر مسلمین نه براساس قرارداد اجتماعی بلکه بر طبق معیارهای اسلامی می‌بایست به قدرت رسیده باشد و قرارداد اجتماعی چنین اختیاراتی را –همسان با امام معصوم- برای وی تأمین نمی‌کند چرا که خود چنین اختیاری ندارد که بخواهد تفویض نماید. نمونه‌ای دیگر از همین سنخ، لایحه‌ی اصلاحات ارضی است که او و دو تن از فقها تنظیم کردند و به تصویب شورای انقلاب رسید. شهید بهشتی در توضیح مبانی این لایحه می‌گوید:   «مالکیت شخصی هر مالک و مالکیت خصوصی هر مالک معنایش این است که دیگران (اشخاص حقیقی یا حقوقی) نمی‌توانند برخلاف مالکیت مالک در مال او تصرف کنند. ولی مقتضای این مالکیت‌ها (ی شخصی) این نیست که ولی امر هم نمی‌تواند در آن تصرف کند. به تعبیر دیگر مالکیت شخصی و خصوصی، در طول حق اولویت و ولایت ولی امر در تصرفات در اموال است، نه در عرض آن»[16]   چنین ولایتی که حتی در حوزه‌ی مالکیت شخصی، ولی امر نسبت بهصاحب مال اولویت داردآیا می‌تواند جز از سنخ ولایت الهی -و امری ورای قراردادهای اجتماعی- باشد؟ آیا چنین ولایتی از قراردادهای اجتماعی مسلمین حاصل می‌شود؟ به تعبیر شهید بهشتی این حق مالکیت اشخاص است که ذیل حق ولی امر در تصرفات قرار دارد نه بالعکس!   هـ) اما مهم‌ترین موردی که دست آویزی شده تا برخی رهبری و امامت امت اسلامی را از دیدگاه شهید بهشتی صرفاً یک قرارداد اجتماعی بدانند، توضیحات ایشان پیرامون آیه‌ی امامت ابراهیم است: «و اذ ابتلی ابراهیم … قال انی جاعلک للناس اماماً …. قال لا ینال عهد الظالمین»[17]   شهید بهشتی در ذیل آیه و این که چرا «عصمت» برای امام ضروری است می‌فرمایند:   «او [معصوم] فقط زمامدار امت نیست چون ما خودمان زمامدار امت را در زمان غیبت انتخاب می‌کنیم و سمت زمامداری را ما به او می‌دهیم. این عهد الهی نیست. قصه از این بالاتر است: کسی است که زمامداری او به وسیله‌ی ما به او داده نشده بلکه به وسیله‌ی خدا به او داده شده است. ولایتش ولایت الهی است، نه ولایتی که ما به او داده باشیم … او مبیّن قرآن است در سطحی بس بالا…»[18]   درباره‌ی این نظر چند نکته قابل توجه است:   1- این آیه اساساً به امامت در مقابل امت و مسأله‌ی رهبری جامعه‌ی اسلامی نظر ندارد بلکه دایره‌ای وسیع‌تر را شامل می‌شود. چنان که شهید بهشتی نیز اشاره کرده‌اند: «او مبیّن قرآن است در سطحی بس بالا» و حتی در پرسش و پاسخی که پایان همان جلسه مطرح شده ایشان تصریح می‌کنند که قصه، قصه‌ی زمامداری نیست که اگر قصه‌ی زمامداری بود در عصر غیبت که معصوم و چنین عهدی دسترسی نداریم چه کار کنیم؟ «بلکه مسأله بیش از زمامداری است.»[19]   2- تعابیر شهید بهشتی در این بحث- که با توجه به زمان تفسیر آیات دیگر حدود سال‌های 50 تا 52 است- اگر همان معانی را بدهد که برخی برداشت کرده‌اند باید گفت با مبانی و شواهد پیشین متعارض است یعنی اگر حاکمیت و تشریع از آن خداوند است،[20]اگر اطاعت از پیامبران و امامان به دستور الهی است و زمامداران عصر غیبت نیز باید صرفاً بر طبق موازین معتبر در عصر غیبت به این منصب رسیده باشند،[21]اگر توحید در سرسپردگی و اطاعت نقش تعیین کننده‌ای در نظام اجتماعی جامعه‌ی اسلامی دارد،[22]اگر حتی مالکیت شخصی و ولایت شخصی بر اموال در طول ولایت ولی امر است،[23]اگر نظام سیاسی و اجتماعی جامعه‌ی اسلامی در دوران غیبت – براساس تشیع راستین- نظام امت و امامت است[24]اگر احکام و دستورهای حکومت هم‌چون احکام خدا و قوانین واجب الاطاعه است[25]چگونه می‌توان گفت: «ما سمت زمامداری را به کسی می‌دهیم» به عبارت دیگر این ظاهر کلام در مقابل سایر آرا و اندیشه‌های شهید بهشتی قرار دارد و البته باید تأکید کرد:   اول، اغلب آرای یاد شده در قسمت‌های قبلی مقاله که در تقابل با ظاهر کلام ایشان هستند نسبت به آن متأخر می‌باشند – و به طور طبیعی مورد قبول تر- و دوم، شاید منظور ایشان در آن سخنرانی صرفاً این باشد که «امامتی تحقق پیدا نمی‌کند تا امتی در کار نباشد.»[26]   آری فقط در این صورت می‌توان کلام مورد بحث از ایشان را در منظومه‌ی فکری آن بزرگوار جای داد و نظام اندیشه‌ی شهید بهشتی را از صدر تا ساقه هماهنگ دانست.(*) [1]- باز شناسی یک اندیشه، 1380، اول، بنیاد نشر آثار و اندیشه‌های شهید آیت الله بهشتی، ص 91   ] – اصل این طرح با نام «طرح کوششی تازه در راه شناخت تحقیقی اسلام» در کتاب بازشناسی یک اندیشه، صص 103-99 منتشر شده است. توضیح ناشر در پاورقی ص 89 نیز در باب سرانجام آن جالب است.   3]- نمونه‌ای از این بیان تحقیقی را می‌توان در کتاب «بهداشت و تنظیم خانواده» با مشخصات کتاب شناسی زیر دنبال کرد (حسینی بهشتی، بهداشت و تنظیم خانواده، 1379، سوم، بقعه)   4]-  این نکته مشخصاً در آرای دکتر علی رضا بهشتی به شهید بهشتی منتسب شده است. برای نمونه ر.ک مقاله مبانی عقلانی مشروعیت حکومت در دوران غیبت از دیدگاه شهید بهشتی http://www.kaleme.com/1390/06/14/klm-71961   5]- حسینی بهشتی، محمد، خدا از دیدگاه قرآن، 1379، نهم، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، صص 133-132   6]- این مطلب، به تعبیر دیگر در اصل دوم قانون اساسی مطرح شده است:   جمهوری اسلامی نظامی است بر پایه‌ی ایمان به:     خدای یکتا (لااله الا الله) و اختصاص حاکمیت و تشریع به او و لزوم تسلیم در برابر امر او… (این اصل از طرف گروه (یا به تعبیری کمیسیون) اول مجلس خبرگان که شهید بهشتی عضو آن بوده‌اند، تهیه شد)   7]- قابل ذکر است که کتاب «خدا از دیدگاه قرآن» تقریباً تنها کتابی است که توسط شهید بهشتی تألیف شده است. اکثر کتب دیگر ایشان مجموعه‌ای از سخنرانی‌های ایراد شده توسط شهید بهشتی. (البته برخی جزوات مکتوب و یا همکاری در تألیف کتب درسی دینی را نباید از قلم انداخت)   8]- حسینی بهشتی، محمد، خدا از دیدگاه قرآن، صص 133-132   9]- حسینی بهشتی، مبانی نظری قانون اساسی، 1380، سوم، بقعه، ص 15   10]- همان ص 16   11]- شهید بهشتی گاه به جای تعبیر منصوص، از تعبیر تعیینی یا تعبیر «منصوب» استفاده می‌کنند. با توجه به مبانی نظری ایشان و شواهد متعدد – که برخی از آن‌ها در همین مقاله ارایه شده است- این تعبیر منصوب نافی انتصاب کلی درباره‌ی رهبران اسلامی در دوره‌ی غیبت نیست بلکه ناظر به منصوص و تعیینی بودن امامان معصوم است.   12]- همان، ص 17-16   13]- همان، ص 17   14]- حسینی بهشتی، ولایت، رهبری، روحانیت، 1383، دوم، بقعه،ص267-266   15]- برای نمونه‌ای دیگر از چنین اختیاراتی برای ولی فقیه که حاکی از آن است که در امتداد ولایت امامانِ معصومِ منصوص است. ر.ک: حسینی بهشتی، اقتصاد اسلامی، ص 107   16] -او به تنهایی یک امت بود، ص 381 مندرج در بازشناسی یک اندیشه. ص 168   17]- سوره‌ی بقره آیه‌ی 124   18]- حسینی بهشتی، ولایت، رهبری، روحانیت ص 167   19]- همان، ص 175   20]- صورت مشروح مذاکرات مجلس بررسی نهایی قانون اساسی، ص 212 به بعد   21]- خدا از دیدگاه قرآن، ص 133   22]- همان   23]- باز شناسی یک اندیشه، ص 168   24]- مبانی نظری قانون اساسی، ص 15   25]- باز شناسی یک اندیشه، ص 162   26]- هدایت نیاگنجی، اندیشه‌های حقوقی شهید بهشتی، 1382، اول، مؤسسه‌ی فرهنگی دانش و اندیشه‌ی معاصر، ص61(*)    هادی بیات؛ پژوهشگر

پایگاه برهان

انتهای متن/

نسخه چاپی

هفت تیر امسال مصادف با چهل سالگی انفجار ساختمان حزب جمهوری‌اسلامی و کشته‌شدن جمعی از مسئولان و کارگزاران جمهوری‌اسلامی است. در رأس آنها آیت‌الله سیدمحمد حسینی بهشتی رئیس وقت دستگاه قضایی قرار داشت.

اگرچه آن اقدام تروریستی به دلیل خشونت ناموجه و رویکرد فراقضایی درخور محکومیت است، اما کثیری از کشته‌شدگان و بویژه آیت‌الله بهشتی به دلیل کاربست نگاه اقتدارگرایانه و حذفی و پایه‌گذاری دستگاه سرکوب خونین در ایران بعد از انقلاب در گسترش خشونت نقش داشتند و مصداق این ضرب المثل بودند: «کسی که باد می‌کارد، طوفان درو می‌کند».

رئیس اول قوه قضائیه و عضو مؤثر شورای انقلاب و جامعه روحانیت مبارز تهران، روحانی سیاستمداری بود که «کرول جروم» روزنامه‌نگار کانادایی (معشوقه صادق قطب‌زاده) به او لقب «آیت‌الله کسینجر» داده بود. این انتساب صرف نظر از جنبه ژورنالیستی واقعیت‌هایی را بازتاب می‌دهد.

واکاوی عملکرد تقریباً سی‌ماهه آیت‌الله بهشتی بعد از پیروزی انقلاب بهمن ۵۷ نشان می‌دهد او یک روحانی خوش‌رو و در ظاهر اهل شکیبایی بود. اما صبر و تحمل او از جنس مدارا و پذیرش حق آزادی مخالف نبود، بلکه می‌کوشید در برخوردی پیچیده از این طریق مخالفان را یا جذب کرده و یا مخالفت آنها را بی‌اثر و مسیر خنثی کردن آنها را هموار سازد.نظر دکتر بهشتی در مورد ولایت فقیه

او کاملاً سیاستمدارانه در معنای رایج غیراخلاقی برخورد می‌کرد؛ در این مسیر از فریفتن و برخورد دوگانه نیز پرهیزی نداشت و چه بسا سنت تقیه، توریه و کتمان در فقه شیعه را به شیوه‌ای جدید بازسازی کرده بود تا نیت اصلی خود را در تعاملات سیاسی بسته به مصلحت‌ها پنهان سازد و کارهایش را مرحله مرحله با اغفال مخالفان پیش ببرد.

او یک روحانی باورمند به گفتمان بنیادگرایی اسلامی شیعه‌محور بود. تحصیلات حوزوی را در حوزه‌های علمیه اصفهان و قم از سطوح ابتدایی تا درجه بالا گذراند. شاگرد مراجع بزرگ تقلید وقت قم از جمله آیت‌الله‌ها سیدحسین بروجردی، حجت کوه‌کمره‌ای، محمدتقی خوانساری، روح‌الله خمینی و مرتضی حائری‌یزدی بود. بعداً از دانشگاه تهران در رشته دکتری الهیات نیز فارغ‌التحصیل شد.

از جوانی در یادگیری زبان انگلیسی کوشا بود و در دوران طلبگی در دبیرستان حکیم نظامی قم زبان انگلیسی به دانش‌آموزان درس می‌داد. نقطه عزیمت او در سیاست نهضت ملی‌شدن نفت بود که توأمان از دکتر محمد مصدق و آیت‌الله سیدابوالقاسم کاشانی حمایت می‌کرد. او علی‌رغم نگاه انتقادی به عملکرد دکتر مصدق در خصوص آیت‌الله کاشانی و فدائیان اسلام تا پایان از جنبش فوق دفاع کرد.

کودتای ۲۸ مرداد در او تأثیر منفی گذاشت. خود او می‌گوید همان موقع به نتیجه رسیدم که دلایل اصلی شکست نبود کادرهای مناسب و همچنین عدم وجود بینش اصیل اسلامی در جنبش بود. لذا او تصمیم گرفت در این زمینه کار کند و از فعالیت مستقیم سیاسی اجتناب ورزد و به قول خودش فعالیت‌های فرهنگی او پوششی برای کار سیاسی بود.

بهشتی در سال‌های پیش از انقلاب در تبیین هویت بنیادگرایی اسلامی شیعه محور و یا قرائت ایدئولوژیک از فقه شیعه «اثنی عشری» فعال بود. بخش عمده فعالیت‌های نظری و فرهنگی او ترویج این ایده بود که اسلام برای همه ابعاد زندگی برنامه دارد و حکومت دینی می‌تواند تشکیل شده و پاسخگوی نیازهای جامعه باشد.

تأسیس مدرسه حقانی در حوزه علمیه قم، کانون دانش‌آموزان در قم، فعالیت در «مسجد و مرکز اسلامی هامبورگ»، برقراری ارتباط با دانشجویان مذهبی، نگارش کتاب و مقالات بویژه در نشریه «مکتب اسلام» و ارتباط با نوگرایان دینی از جمله رهبران نهضت آزادی و دکتر علی شریعتی رئوس فعالیت‌های او در حوزه گفتمان‌سازی و مباحث اندیشگی در زمینه‌سازی برای تشکیل حکومت دینی بودند.

منتها او فقط به مباحث فکری و فرهنگی فعالیت‌هایش را محدود نکرد. فعالیت‌های سیاسی‌اش را بعد از ۱۵ خرداد ۴۲ به صورت مخفیانه ادامه داد اما کوشید تا برای نگرش سنت‌گرایی ایدئولوژیک از بین دانشجویان و دانش‌آموزان با گرایش مذهبی کادرسازی کند. او در فعالیت‌های تشکیلاتی قابلیت بالایی داشت. شایع است که او همواره دفترچه‌ای به همراه داشته و هر گاه فرد مناسبی را ملاقات می‌کرد، بلافاصله اطلاعات تماس به همراه خلاصه‌ای از خصوصیات شخصیتی او را یادداشت می‌کرد.

این سوابق باعث شد که آیت‌الله خمینی او را در شورای انقلاب بگمارد. گرایش بهشتی به روحانی‌سالاری در حدی بود که در مشاوره بنیانگذار جمهوری‌اسلامی پیشنهاد داده بود که جمع شورای انقلاب به عده معدودی از روحانیون باورمند به سنتگرایی ایدئولوژیک و تشکیل حکومت دینی محدود شود، و مکلاها و دانشگاهیان تحت نظارت آنان فعالیت کنند. همچنین از پاییز ۵۷ به دنبال تشکیل یک حزب سیاسی-مذهبی بود که عملاً رهبری انقلاب را در دست بگیرد که مورد موافقت آیت‌الله قرار نگرفت.

روند اتفاقات بعد از انقلاب به سمتی رفت که بهشتی از چهره‌های مهم و اثرگذار بر تاریخ پس از انقلاب شد. غلط نیست اگر او را معمار سیاسی جمهوری اسلامی بدانیم. بعید به نظر می‌رسد که بدون وجود او حزب جمهوری اسلامی آنگونه که شکل گرفت می‌توانست تأسیس بشود. در غیاب حزب جمهوری اسلامی نیز امکان انحراف انقلاب ضد استبدادی اسلامی به استبداد دینی پس از سال ۱۳۶۰ نیز دشوار بود.

آیت‌الله بهشتی نقشی بی‌بدیل در پایه گزاری نظامی ایدئولوژیک بر پایه خوانشی مشابه نظام سیاسی شوروی سابق با جایگزینی تفسیر ایدئولوژیک از فقه شیعه «امامیه» با مارکسیسم-لنینسسم ایفا کرد. آرا و نظریات و همچنین رفتار سیاسی او هیچ تناسبی با دموکراسی نداشت. او حکومت اسلامی بر پایه الیگارشی بخشی از جمعیت روحانیت را دنبال می‌کرد.

اشتیاق او به حکومت اسلامی که فقها و اسلام‌شناسان در جایگاه هدایت مردم به مثابه امام قرار بگیرند، ربطی به آیت‌الله خمینی نداشت. او و همراهانش مستقلاً چنین باوری داشتند. در واقع تلاش آنها در ترغیب و جلو بردن آیت‌الله خمینی در بر پایی نظام ولایت فقیه و انحصار سیاسی جناح خط امام نقشی انکارناپذیر داشت.

بهشتی در طرح و تصویب اصل ولایت فقیه در مجلس خبرگان قانون اساسی نقش برجسته‌ای داشت. برخی از موارد مبهم در قانون اساسی چون شرط «رجلیت» برای کاندیداهای ریاست‎‌جمهوری از ابتکارات اوست تا هم خواسته‌های ایدئولوژیک نظام تازه تأسیس حاصل شود و هم هزینه زیادی پرداخت نشود.

او در برخوردی مشابه با گنجاندن شکنجه در نظام مجازات مخالفت کرد، اما در قوه قضائیه تحت امر فشارهای جسمانی ویرانگر تحت عنوان «تعزیر» انجام می‌شد و استدلال می‌شد که با شکنجه فرق دارد، در حالی که تفاوت در نام بود!

ترجیح تعهد (به معنای باور به بنیادگرایی‌اسلامی شیعه‌محور) بر تخصص، از سوی بهشتی اعلام شد که سنت حاکم بر حکمرانی ایران را با خروج از «دیوان‌سالاری کهن» و «بوروکراسی مدرن» محصول انقلاب مشروطه دستخوش تغییر بنیادین منفی کرد. از زاویه‌ای می‌توان این نگرش را علت ریشه‌ای ناکارآمدی و ناتوانی عملکردی نهاد‌های دولتی و حاکمیتی در ایران بعد از انقلاب دانست که شایسته‌سالاری را دچار امتناع ساختاری کرده‌ و زمینه را برای رشد حامی‌پروری مساعد ساخته‌است.

بنیان‌گذاری قوه قضائیه جمهوری‌اسلامی در نگاهی واپسگرایانه و انهدام بنیاد مدرن دادگستری در ایران که از انقلاب مشروطه شروع شده و با ابتکارات «میرزا علی‌اکبر داور» سامانی پیدا کرده بود، با میدان‌داری بهشتی انجام شد. او در منطقی مشابه «داعش» و دیگر اسلام‌گرایان سلفی افراطی احکام مجازات شرعی چون تعزیرات و حدود الهی را در قالب «لایحه قصاص» ارائه داد.

در زمان او شمار زیادی از روحانیون پرورش‌یافته در گفتمان بنیادگرایی اسلامی شیعه‌محور بدون حداقل شایستگی بر مناصب مهم قضایی گمارده شدند. همچنین زنان قاضی کنار گذاشته شدند. بهشتی دادستانی انقلاب را به خشن‌ترین افراد در بین نیروهای موسوم به «خط امام» که البته بیشتر گرایش «راست» آن را نمایندگی می‌کردند، چون اسدالله لاجوردی سپرد که پیامد خواسته یا ناخواسته آن شکنجه‌های قرون وسطایی و بدرفتاری با زندانیان و مخالفان سیاسی بود.

تأثیر بهشتی بر اتفاقاتی چون سختگیری بر گروه‌های دگراندیش، استیضاح ابوالحسن بنی‌صدر، حذف و به حاشیه راندن اعضای نهضت آزادی، ایجاد محدودیت در آزادی‌های سیاسی، فرهنگی و رسانه‌ای در سال‌های ۵۷ تا ۶۰ زیاد بود. بعد از شکست حزب جمهوری‌اسلامی در انتخابات اولیه دوره ریاست جمهوری بهشتی در جلسه داخلی حزب ضمن تلاش برای روحیه دادن به اعضا تصریح می‌کند که اگر بنی‌صدر بخواهد در برابر اسلام [منظور قرائت او از اسلام است] بایستد با او باید مقابله کرد! بهشتی در واقع سنگ‌بنای کارشکنی در برابر ریاست‌جمهوری بنی‌صدر و کنار گذاشتن او را پایه گذاشت.

بهشتی از کارگزاران برجسته مدیریت عرصه سیاسی توسط هسته قدرت بود که ابتدا غیرمذهبی‌ها را از قطار انقلاب پیاده کردند و سپس گرایش‌های مذهبی ناباور به بنیادگرایی اسلامی شیعه‌محور در قالب «کفر غرب» و «کفر شرق» با شیوه‌های غیرمنصفانه و روش‌های حذفی کنار گذاشته شدند. البته پیشبرد این روند و موفقیتش یک پدیده چند عاملی است که اقدامات بهشتی بخشی از آن است و مسئولیت تمامیت اتفاقات را نمی‌توان به نقش او تنزل داد.

بهشتی که از ابتدا تمایل زیادی به رئیس‌جمهور شدن داشت، زنده نماند تا نتیجه تلاش‌هایش را ببیند. اگر او حادثه انفجار در ساختمان حزب جمهوری‌اسلامی را به سلامت پشت سر می‌گذاشت و دچار تحولات نظری و سیاسی نمی‌شد، به احتمال زیاد بعدها رئیس‌جمهور و سپس جانشین آیت‌الله خمینی می‌شد.

البته آیت‌الله بهشتی در بین همه نیروهای وقت جمهوری‌اسلامی فرد محبوبی نبود. در بیرون و داخل بلوک قدرت مخالفان زیادی داشت. علاوه بر نیروهای ملی-مذهبی در سال‌های اولیه حزب جمهوری‌اسلامی حلقه نیروهای نزدیک به آیت‌الله خمینی که خود را «خط سوم» می‌نامیدند و دور سید احمد خمینی جمع شده بودند با او میانه خوبی نداشتند و دستکم تا اردیبهشت ۶۰ توأمان نیروهای موسوم به «لیبرال» و حزب جمهوری اسلامی به رهبری بهشتی را طرد می‌کردند. بخشی از نیروهای انقلابی منتقد بودند که بهشتی سابقه انقلابی نداشت و او را به میراث‌خواری انقلاب متهم می‌کردند.

آیت‌الله بهشتی با حکومت شاهنشاهی پهلوی در زمینه تدوین کتب دینی همراه با آیت‌الله‌ها مرتضی مطهری و محمدجواد باهنر همکاری کرده بود. به قول آیت‌الله منتظری، او اهل مبارزه نبود. یکی از تاریک‌ترین نقاط کارنامه غیراخلاقی بهشتی سکوت در برابر اعدام «فرخ‌رو پارسا» وزیر آموزش و پرورش در نظام سیاسی پیش از انقلاب بود، که به او «فرصت مشارکت در تدوین کتب دینی مدارس»، «کمک مالی به پروژه‌ها» و «مجوز تأسیس چند مدرسه» را داده بود.

دفتر تحکیم وحدت و اکثریت انجمن‌های اسلامی دانشجویان در آن دوره نیز میانه خوبی با بهشتی نداشتند. با مداخله دفتر آیت‌الله خمینی انتشار اسناد مذاکره بهشتی با دیپلمات‌های آمریکایی بعد از تسخیر سفارت آمریکا منتفی شد. تا قبل از مرگ بهشتی دفتر تحکیم وحدت حاضر نشد تا به درخواست او برای اعلام اینکه در اسناد ایرادی متوجه او نیست پاسخ بدهد و موضوع مسکوت باقی ماند.

آنچه اهمیت روشنگری پیرامون آیت‌الله بهشتی و تکاپوهای نظری و تلاش‌های عملی او در تأسیس حکومت دینی اقتدارگرا بر مبنای پارادایم «دیکتاتوری صلحا» را برجسته می‌سازد، فقط ملاحظات معطوف به پژوهش تاریخی نیست، بلکه در عرصه سیاسی امروز نیز واجد معناست تا در خصوص صورت‌بندی غلط عده‌ای برای ترسیم یک چهره نوگرا و اهل تسامح دینی برای نسل جدید با توجه به چالش ضعف حافظه تاریخی و مصلحت‌اندیشی‌های سیاسی نابجا و زودگذر روشنگری شود.

علی افشاری تحلیلگر سیاسی و فعال حقوق بشر مقیم آمریکاست.

© ۲۰۲۲ تمام حقوق این وب‌سایت، بر اساس مقررات کپی‌رایت، برای رادیو فردا محفوظ است.

نسخه چاپی

۴۰ سال پس از کشته شدن محمد حسینی بهشتی، مرد شماره دو جمهوری اسلامی در سال‌های آغازین تأسیس این حکومت، هنوز سخن گفتن بی‌پرده و بدون محدودیت درباره او یک تابوی بزرگ در ایران است.

در این چهل سال، که دهه اول آن به سبب حضور شخص روح‌الله خمینی و وقوع جنگ ایران و عراق تا حدود زیادی سیطره فضای بسته انقلابی و احساسی بر کشور ادامه داشت، مقام‌ها و دستگاه‌های تبلیغاتی جمهوری اسلامی همواره به ستایش از شخصیت بهشتی پرداخته‌اند.

در رأس این مقام‌ها، رهبر پیشین جمهوری اسلامی قرار داشت که بارها گفته بود «بهشتی در این مملکت مظلوم زیست».

خلف خمینی، خامنه‌ای نیز که چند روز پیش از بهشتی هدف ترور نافرجام قرار گرفت، هم‌حزبی پیشین خود را بارها ستایش کرده و او را «شهید راه تحقق نظام اسلامی و حاکمیت دین خدا» خوانده است.نظر دکتر بهشتی در مورد ولایت فقیه

خامنه‌ای روز دوشنبه هفتم تیر نیز در دیدار با ابراهیم رئیسی رئیس کنونی قوه قضاییه جمهوری اسلامی و دیگر مسئولان این قوه، به بهشتی عنوان «پایه‌گذار کار دشوار و بزرگ ایجاد دادگستری اسلامی» نسبت داد.

این ستایش‌ها و اظهارات یکطرفه، در نظام تبلیغاتی جمهوری اسلامی منجر به شکل‌گیری تصویری «اسطوره‌ای» از بهشتی شده که گویی اگر او کشته نمی‌شد، بسیاری از مشکلات و بحران‌های جمهوری اسلامی پس از مرگ بهشتی به وجود نمی‌آمد یا آسان‌ حل می‌شد.

این گونه برخورد با شخصیت‌ها، البته مختص جمهوری اسلامی نیست. اساساً «اسطوره‌سازی» در کنار «ترور شخصیت» دو ابزار مهم تبلیغاتی-سیاسی برای حکومت‌های اقتدارگرا و تمامیت‌خواه هستند که یکی برای چهره‌های کلیدی «خودی» و دیگری برای افراد موثر «غیرخودی» حکومت به کار برده می‌شود.

جمهوری اسلامی مثل همه این حکومت‌ها، دو ابزار اسطوره‌سازی و ترور شخصیت را از ابتدای شکل‌گیری خود، همزمان با هم به کار برده و همچنان به کار می‌برد.

اما اگر در سال‌های آغازین انقلاب اسطوره‌سازی بر اساس الگوهای قدیمی‌تر و به ویژه شخصیت-الگوهای صدر اسلام مثل «علی» یا «ابوذر» صورت می‌گرفت، چند سالی است این الگوسازی بر اساس شخصیت‌های خود جمهوری اسلامی انجام می‌شود؛ به ویژه شخصیت‌های از بین رفته سال‌های آغازین جمهوری اسلامی، که اکنون و پس از این همه تبلیغات، دیگر به موجوداتی «اسطوره‌ای» تبدیل شده‌اند.

جمهوری اسلامی که در داخل مرزهای ایران، همه اسناد تاریخی و انتشار هرگونه سند خارج از دسترسی خود را به کنترل خود درآورده، مبالغ کلانی نیز در جهت ایجاد بنیادهای مختلف و انتشار کتاب‌های گوناگون در جهت ترویج قرائت خاص خود از شخصیت‌های تاریخ معاصر مصرف کرده است.

این اسطوره‌سازی علاوه بر تلاش در جهت هویت‌بخشی به نظام سیاسی جمهوری اسلامی، با هدف مهار استقلال و اراده شخصیت‌ها و فعالان سیاسی و تبدیل آنان به کارگزاران مطیع نظام سیاسی حاکم نیز به کار برده می‌شود.

صرف‌نظر از بی‌مبنا بودن این روش، تأثیر و کارآیی آن نیز حتی مورد پرسش است؛ زیرا این روش، همواره برای حکومت نتایج موفقیت‌آمیز در پی نداشته است.

به غیر از تلاش‌های بی‌فایده برای ترور شخصیت برخی از مخالفان سیاسی که منجر به محبوبیت بیشتر آنان در میان مردم شده، شکست تطبیق «اسطوره رجایی‌» بر شخصیت محمود احمدی‌نژاد از مدت‌ها پیش از دوران ریاست جمهوری او، مهم‌ترین نمونه این شکست در جمهوری اسلامی است.

اکنون دیگر خود مقام‌های جمهوری اسلامی که پیشتر مروج چنین شباهتی در مورد احمدی‌نژاد بودند، هرگز لب به تکرار آن نمی‌گشایند.

ظاهراً این شکست‌ها، موجب عبرت‌آموزی حکومت‌های خودکامه نمی‌شود؛ موج اخیر شبیه‌سازی ابراهیم رئیسی به محمد بهشتی، که از سال‌ها پیش آغاز شده، گویای این واقعیت است.

صرف نظر از تفاوت در جایگاه‌های محمد بهشتی و ابراهیم رئیسی در شکل‌گیری، تثبیت و تداوم جمهوری اسلامی، عبث بودن این شبیه‌سازی‌ و دیگر شبیه‌سازی‌هایی از این دست، به دلیل دروغین بودن ادعاهایی است که برای ساخت «اسطوره بهشتی» به کار برده می‌شود.

صرف نظر از بررسی عملکرد بهشتی پیش از انقلاب ایران، آنچه او پس از ورود خمینی به ایران در بهمن ۱۳۵۷ از خود نشان داد، تسخیر مرحله به مرحله دستگاه‌های حکومتی است؛ به گونه‌ای که وقتی کشته شد، عملاً سه قوه مجریه (با عضویت در شورای ریاست جمهوری)، قضائیه (با ریاست دیوان عالی کشور) و مقننه (با اکثریت نمایندگان عضو حزب جمهوری اسلامی) را در کنترل یا نفوذ خود داشت.

او پیش از این نیز، عضو شورای انقلاب و مجلس خبرگان بود و در تدوین قانون اساسی جمهوری اسلامی و گنجاندن اصل ولایت فقیه در آن نقش داشت.

بهشتی علاوه بر تثبت جایگاه خود در نظام تازه تأسیس جمهوری اسلامی، در ارتقای جایگاه روحانیون در این نظام نیز مؤثر بود.

محمد توسلی، دبیر کنونی نهضت آزادی ایران چندی پیش درباره چگونگی شکل‌گیری حزب «جمهوری اسلامی» گفت: «در روزهای پایانی وقتی متن نهایی مرامنامه و اساسنامه را در اختیار ایشان گذاشتند ما بررسی کردیم و دیدیم که علاوه بر شورای مرکزی، هیئتی از روحانیت نقش نظارت عالیه بر شورای مرکزی حزب را برعهده دارد و آنجا جایگاه ویژه‌ای برای پنج نفر از روحانیون قائل هستند. ما همان‌جا اعتراض کردیم.»

ابوالحسن بنی‌صدر، اولین رئیس جمهوری اسلامی ایران نیز درباره تشکیل حزب جمهوری اسلامی از سوی پنج روحانی به رهبری بهشتی گفته است: «اصولاً آن را ساخته بودند که بتوانند قدرت را در دست بگیرند تا قضیه مشروطیت تکرار نشود.»

اعتقاد به کادرسازی و تفکرات تشکیلاتی در نزد بهشتی زمانی خطرساز شده بود که او هیچ جایگاهی برای مخالفان خود در ساختار قدرت جدید در نظر نداشت؛ مخالفت‌های او با بنی‌صدر که در نهایت منجر به عزل این چهره غیرروحانی جمهوری اسلامی شد، مهم‌ترین تلاش بهشتی در این زمینه است.

اما تلاش بهشتی برای تضعیف دولت در جمهوری اسلامی، از زمان دولت موقت مهدی بازرگان آغاز شده بود. مداخله‌های مستقل و خارج از اراده دولت، شیوه قانون‌گریزانه و ساختارشکنانه بهشتی بود.

پیشتر در گزارش‌هایی که درباره اشغال سفارت آمریکا در تهران منتشر شد، به تمایل نقش‌آفرینی بهشتی خارج از دولت موقت بازرگان در این زمینه پرداخته شده است.

همه این‌ها، به غیر از موارد نقض حقوق بشری است که در دستگاه قضایی پس از انقلاب که او را «معمارش» می‌خوانند صورت گرفته است.

این نقض گسترده حقوق بشر نشان می‌دهد تفاوت چندانی میان او و دیگر رؤسای قوه قضائیه جمهوری اسلامی از این نظر نبوده است.

مهم‌ترین تفاوت محمد بهشتی با دیگر ایدئولوگ‌های جمهوری اسلامی که به دنبال اجرای «اسلام ناب» در ایران پس از انقلاب بودند، تلاش عملی و تمام وقت او برای تحقق ایده‌ها و حذف مخالفان این نظریات بود.

بهشتی نه یک اسطوره که الگوی «آپاراتچیک*» واقعی در جمهوری اسلامی است.

استاندار تهران

«قطعاً امن‌ترین پایتخت منطقه، بلکه پایتخت‌های دنیا محسوب می‌شویم.»

© ۲۰۲۲ تمام حقوق این وب‌سایت، بر اساس مقررات کپی‌رایت، برای رادیو فردا محفوظ است.

به گزارش خبرنگار سیاسی خبرگزاری تسنیم، انقلاب اسلامی ایران جولانگاه مردان بزرگی است که تاریخ  بشر شاید کمتر به خود دیده باشد، مردانی که در بستر ایران و در آغوش اسلام بال گشودند و در زمان کوتاه عمرشان، خدمتگزار مردم بودند و در نهایت، خدمتشان با عروج به‌سمت پروردگار تکمیل شد.

باید بدانیم عمق خدمات آنها آن‌قدر عظیم، ژرف و بنیادین است که  سرنوشت نسل‌های پس از خود را نیز تغییر داده‌اند. به‌گزاف نگفته‌ایم که تاریخ بر بسیاری از این بزرگان مانده و سیره و راهشان به جاودانگی ممهور شده است.

شهید بهشتی، کنار هزاران شهید سرافراز جان خود را در راه این نظام فدا کرد و خون بابرکت خود را به پای سرو انقلاب ریخت تا جاودانگی عمل و نیت خیرش، در تاریخ ابدی شود. به‌راستی بهشتی بزرگوار که ملقب به شهید مظلوم است، مظلومانه در این دنیا زندگی کرد، مظلومانه به شهادت رسید و شاید هنوز به‌دلیل عدم شناخت فکر و اندیشه و صدالبته سیره این شهید، سبب شده پس از شهادت نیز در مظلومیت باقی بماند، زیرا با گذشت سی و اندی سال  از شهادتش، همچنان عظمت و بزرگی و البته اهداف بالا و مقاصد عظیمش برای بسیاری از مردم مسلمان ایران پنهان مانده است.

معمار کبیر انقلاب ، حضرت امام خمینی(ره) در خصوص شخصیت و خصوصیت شهید بهشتی در زمان شهادت ایشان فرمودند: “شهیدان 7 تیر از اشخاص متعهد بوده‌‏اند که در رأس آنها مرحوم شهید بهشتی است. ایشان را من بیست سال بیشتر می‏‌شناختم. مراتب فضل ایشان و مراتب تفکر ایشان و مراتب تعهد ایشان بر من معلوم بود و آنچه که من راجع به ایشان متأثر هستم، شهادت ایشان در مقابل او ناچیز است و آن مظلومیت ایشان در این کشور بود. مخالفین انقلاب، افرادی [را] که بیشتر متعهدند، مؤثرتر در انقلاب‌‏اند، آنها را بیشتر مورد هدف قرار داده‌‏اند. ایشان مورد هدف اجانب و وابستگان به آنها در طول زندگی بود. تهمت‌ها؛ تهمت‌های ناگوار به ایشان می‏‌زدند! از آقای بهشتی اینها می‏‌خواستند موجود ستمکار دیکتاتور معرفی کنند، در صورتی که من بیش از بیست سال ایشان را می‏‌شناختم و بر خلاف آنچه این بی‏‌انصاف‌ها در سرتاسر کشور تبلیغ کردند و «مرگ بر بهشتی» گفتند، من او را یک فرد متعهد، مجتهد، متعهد، متدین، علاقه‏‌مند به ملت، علاقه‌مند به اسلام و به درد بخور برای جامعۀ خودمان می‌‏دانستم.” ((صحیفه امام خمینی(س) جلد 14))

امام خامنه‌ای (مد ظله العالی) نیز در خصوص شخصیت برجسته و ممتاز شهید بهشتی، نکاتی بسیار ارزنده و قابل توجه را بیان کرده‌اند. ایشان شخصیت شهید بهشتی را الگویی برای انقلابی بودن و انقلابی ماندن دانسته‌اند و از طرفی سیره اخلاقی ایشان را نمونه‌ای از راه‌های رسیدن به مقام رضا معرفی کردند و بیان داشتند که سالهای بسیار ایشان تهمت‌ها و صحبت‌ها را با صبوری و سعه صدر گذراندند.نظر دکتر بهشتی در مورد ولایت فقیه

ایشان در سالروز شهادت شهید بهشتی و هفتاد دو تن از یارانش می‌فرمایند: “شهید بهشتی حقیقتاً مثل سنگ آسیای گرانی بود که با گردش خود، ده‌ها کار انجام می‌داد؛ تولید انرژی می‌کرد، کار راه می‌انداخت، پیش می‌رفت و فکر تولید می‌کرد. وقتی کسی مثل این شخصیت را که در مدیریت، در اجرا، در اقدام، در فکر، در مبانی فقهی و فلسفی، در تجربه و جهان‌دیدگی و روشنفکری و وسعت نظر در آن پایه و رتبه بود، از دل مدیریت نظامی نوپا بیرون بکشند و آن را از بین ببرند، باید نظام فلج می‌شد؛ اما نظام نه‌تنها با رفتن بهشتی و با رفتن شخصیت‌های برجسته دیگری که چه با او، چه قبل از او و چه بعد از او به شهادت رسیدند، فلج و زمین‌گیر نشد، بلکه هرکدام از این شهادت‌ها مثل خون تازه‌ای در رگ کالبد زنده و پُرطراوت این نظام جوان دوانده شد و او را سرحال‌تر، بانشاط‌تر و پُرانگیزه‌تر کرد؛ این، همان استحکام نظام است، که تا الآن هم همین‌طور.”((1383/04/07 بیانات در دیدار مسئولان دستگاه قضایی))

هرچقدر در مورد شخصیت شهید بهشتی بگوییم کم گفته‌ایم، زیرا تاریخ زندگی او با تاریخ انقلاب چنان عجین است که گاهی تاروپود انقلاب را باید به چله روایت کشید تا بتوان به عظمت وی پی برد. یکی از بزنگاه‌های بزرگ و سرنوشت ساز تاریخ انقلاب اسلامی، تصویب قانون اسلامی جمهوری اسلامی بود که شهید بهشتی با عضویت در مجلس خبرگان قانون اساسی در مهمترین بند آن ورود کرد و یکی از ریشه‌ای‌ترین اصول اسلام ناب را در قانون اساسی وارد نمود و از هرگونه گزند و تحریف پاسداری نمود. مجلس بررسی نهایی قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران یا همان مجلس خبرگان قانون اساسی پس از پیروزی انقلاب اسلامی در پی انتخابات تاریخ 12 مرداد 1358، در روز 28 مرداد 1358 با 75 نماینده تشکیل شد. ریاست آن به‌عهده آیت‌الله منتظری بود. وظیفه این مجلس، بررسی نهایی قانون اساسی، برای تصویب توسط مردم بود.

در ابتدا قرار نبود مجلس خبرگان قانون اساسی تشکیل شود و قرار بر این شده بود که تکلیف قانون اساسی با همه‌پرسی مشخص شود، اما پس از صحبت‌های فراوان تصمیم بر این شد که این قانون در مجلسی با نام خبرگان قانون اساسی و به نایب‌رئیسی آیت‌الله بهشتی بر پا شود. شاید یکی از بزنگاه‌های قانون نویسی برای نظام مقدس جمهوری اسلامی اصل ولایت فقیه بود که در این مجلس با تأکیدات آیت‌الله منتظری، آیت‌الله عبدالرحیم ربانی شیرازی، شهید حسن آیت و صدالبته بصیرت افزایی و آگاهی بخشی شهید بهشتی این اصل انتظام‌بخش در پیش‌نویس و قانون اساسی آورده شد ذیل اصل 5 قانون اساسی که بیان می‌دارد:

اصل 5 قانون اساسی، ولایت فقیه را به‌عنوان یک خصیصه ممتاز نظام اسلامی شناخته است که مقرر می‌دارد: «در زمان غیبت حضرت ولی عصر ــ عجّل اللّه تعالی فرجه الشریف ــ در جمهوری اسلامی ایران ولایت امر و امامت امت بر عهده فقیه عادل و باتقوا، آگاه به زمان، شجاع، مدیر و مدبر است که اصل یک‌صد و هفتم عهده‌دار آن می‌گردد». حال با بررسی فضای آن روز مجلس خبرگان و نقش تأثیرگذار شهید بهشتی در تصویب این اصل پی می‌بریم که ایشان به‌عنوان یکی از سربازان مکتب اسلام تا چه حد بر اسلام ناب محمدی(ص) تأکید داشته از آن پاسداری می‌کردند. سخنان شهید بهشتی در خصوص ولایت فقیه چه در نطق‌ها و چه در کتب و مقالات منتشره از جانب ایشان بیان می‌دارد که ایشان تا چه اندازه بر حوزه ولایت و ولایت فقیه تسلط داشته و در خصوص نظام جمهوری  اسلامی با چه دید عمیق و ژرفی در پی دفاع همه‌جانبه از این گوهر ناب برخاسته است. آیت‌الله بهشتی، در تدوین قانون اساسی اسلامی به‌ویژه اصول مربوط به ولایت فقیه نقشی مهم داشت.

خلاصه‌ای از سخنان و  نوشته‌های شهید بهشتی در خصوص ولایت فقیه به‌شرح زیر است. آن شهید بزرگوار, در تحلیلی از این اصل بیان می‌دارد: «…جامعه‌ها و نظام‌های اجتماعی دوگونه هستند: یکی جامعه‌ها و نظام‌های اجتماعی که فقط بر یک اصل متکی هستند و آن اصل عبارت است از: آرای عموم, بدون هیچ قید و شرط که معمولاً به اینها گفته می‌شود, جامعه‌های دموکراتیک, یا لیبرال… اما جامعه‌های دیگر هستند, ایدئولوژیک یا مکتبی… را انتخاب کرده‌اند. در حقیقت اعلام کرده‌اند: از این به بعد, باید همه‌چیز ما در چهارچوب این مکتب باشد… جمهوری اسلامی, یک نظام مکتبی است, فرق دارد با جمهوری دموکراتیک… چون ملت ما در طول انقلاب و در رفراندم اول انتخاب خودش را کرد… با این انتخاب, چهارچوب نظام حکومتی بعدی را خودش معین کرده و در این اصل و اصول دیگر این قانون اساسی که می‌گوییم بر طبق ضوابط و احکام اسلام… برعهده یک رهبر اسلام و یک رهبر آگاه و اسلام‌شناس و فقیه, همه, به‌خاطر آن انتخاب اول ملت ماست. در جامعه‌های مکتبی, در همه‌جای دنیا, مقید هستند که حکومتشان بر پایه مکتب باشد». ((صورت مشروح مذاکرات بررسی نهایی قانون اساسی, ج378/1))

از این منظر؛ «فقیه یعنی مجتهد زحمت کشیده که ده‌ها سال درس خوانده و زحمت کشیده و شجاع و باتقوا و آگاه به زمان که بتواند فتوا دهد. آنهایی که ولایت فقیه را قبول ندارند در هر مقامی که باشند سرنگون خواهند شد». (سخنرانی‌ها و مصاحبه‌های آیت‌الله شهید دکتر سید محمد حسینی بهشتی، سرابندی، ج1، ص622-624)

شهید بهشتی در کتاب «خدا از دیدگاه قرآن» پس از طرح اصل بحث توحید، به ابعاد مختلف توحید پرداخته و از جمله «توحید در سرسپردگی و اطاعت» را مطرح می‌کند. بنا به نوشته ایشان:

“از نظر قرآن اطاعت بر دو گونه است: 1 ــ اطاعت همراه با سرسپردگی و تسلیم بی‌قید و شرط در برابر آن‌چه به آدمی گفته می‌شود. از نظر قرآن این نوع اطاعت در حقیقت «عبودیت» است که مخصوص خداست و هیچ موجود دیگر شایسته آن نه. 2 ــ اطاعت از کسانی که به‌حق بر ما ولایت دارند و رعایت مصلحت خود ما و مصلحت عموم یا رعایت عواطف پاک انسانی ایجاب می‌کند که فرمانبردار آن باشیم؛ نظیر اطاعت پیغمبر و امام و پیشوایانی که به‌فرمان پیغمبر و امام و یا برطبق موازین معتبر در عصر غیبت به این منصب رسیده باشند یا اطاعت پدر و مادر و … . شرط وجوب این نوع اطاعت این است که دستور صاحبان این مناصب از حدود عدل و قانون تجاوز نکند”. ((حسینی بهشتی، محمد، خدا از دیدگاه قرآن، 1379، نهم، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، ص 133))

به‌خوبی روشن است که با این مبنا، اطاعت از غیرخدا جایز نیست مگر آن که کسی «ولایت به‌حق» بر ما داشته باشد مانند پیامبر یا امام معصوم یا زمامداران دوران غیبت، آن هم نه هر زمامداری بلکه زمامداری که طبق موازین معتبر در عصر غیبت به این منصب رسیده باشد.

در بررسی اندیشه‌های شهید بهشتی باید توجه نمود که ایشان در مقام تحقیقی بحث هستند یا در مقام تبیینی تا در نتیجه، احکام یکی را به دیگری سرایت نداد. دیگر آن که با توجه به سعی شهید بزرگوار در فهم نظام‌مند مکتب اسلام، پژوهشگران نیز در فهم اندیشه ایشان «نومن ببعض و نکفر ببعض» عمل نکرده و تمامی مباحث را یک‌جا دیده و خصوصاً به مبانی نظری مباحث ایشان توجه کافی مبذول داشته‌اند.

در همین مبحث نکته بسیار مهمی را تذکر می‌دهند:

«توحید در سرسپردگی و اطاعت، یکی از جنبه‌های پرارج توحید اسلامی است که در نظام اجتماعی و اقتصادی جامعه اسلامی، نقش تعیین کننده‌ای دارد». حسینی بهشتی، محمد، خدا از دیدگاه قرآن، صص 133-132

براساس این مبنا، صرف یک قرارداد اجتماعی نمی‌تواند مشروعیت اطاعت از حاکم (ولو فقیه و اسلام‌شناس) را تأمین نماید بلکه در صورتی می‌تواند ولایت و تسلطی به‌حق داشته باشد که طبق موازین معتبر به آن منصب رسیده باشد، به‌خصوص اگر توجه کنیم که توحید در اطاعت نقش تعیین کننده‌ای را در نظام اجتماعی اسلامی دارد.

شهید بهشتی تعبیری که از نظام سیاسی اسلام در عصر غیبت می‌نمایند؛ تعبیری است که در چارچوب یک قرارداد اجتماعی محض نمی‌گنجد بلکه بیانگر آن است که این نظام سیاسی، امتداد مسیر امامت (با مفهومی که فضای شیعی ارایه می‌نماید) می‌باشد.

«نام نظام سیاسی در قانون اساسی جمهوری اسلامی چیست؟ اسم آن را چه نوع نظامی بگذاریم؟… حقیقت این است که برداشت تشیع راستین از اسلام، مناسب‌ترین نام برای این نظام را قبلاً پیش‌بینی کرده است. می‌توانید با این اشاره‌ای که کردم خودتان بگویید تشیع راستین برای نظام سیاسی اسلام چه عنوان گویایی را انتخاب کرده است؟ نظام امت و امامت؛ نظام سیاسی اجتماعی جمهوری اسلامی، نظام امت و امامت است و حق این است که با هیچ‌یک از این عناوینی که در کتاب‌های حقوق سیاسی یا حقوق اساسی آمده قابل تطبیق نیست».((حسینی بهشتی، مبانی نظری قانون اساسی، 1380، سوم، بقعه، ص 15))

این تعبیر خود برای این که رهبری اسلامی در دوران غیبت را در امتداد ولایت امامان ببینیم یا یک قرار داد اجتماعی بینِ مردم، کافی است ــ به‌خصوص با تکیه بر این که از تشیع راستین چنین تعبیری حاصل می‌شود ــ اما شهید بهشتی تأکیدهای دیگری نیز دارند:

«امت، از نظر ایدئولوژی اسلامی و مبانی عقیده و عمل اسلام، حتماً نیاز دارد به امامت. دقت بفرمایید! یک‌وقت مکتبی می‌گوید امت، بدون این که به آن جهت بدهد که عمل کند. [اما] اسلام می‌خواهد خطوط کلی و اصلی سعادت را نشان بدهد. می‌گوید: ای امت! اگر می‌خواهید در مسیر الی الله گم نشوید و از «مغضوب علیهم و الضالین» نشوید باید به حبل المتین و عروة الوثقای امامت چنگ بزنید».همان ص 16

نکته‌ای که در عین روشنی تأکید بر آن ضروری است این که چنین تحلیلی به این معنا نیست که کسانی که حائز شأن امامت می‌گردند لزوماً از مراتب یکسانی برخوردار نیستند. به‌طور مشخص پیامبر و امامان از اهل‌بیت او، معصوم و منصوص هستند و شکی نیست که در دوره غیبت، امامِ معصومِ منصوص در دسترس نیست. اما مهم آن است که از منظر شهید بهشتی در دوره غیبت نظام امت و امامت تبدیل به قراردادی اجتماعی نمی‌شود و در عرض سایر قراردادهای اجتماعی بشر ــ که در سایر نظام‌های سیاسی منعقد می‌گردد ــ قرار نمی‌گیرد. جمله‌های درخشان شهید بهشتی را بار دیگر ــ با تفصیل بیش‌تر ــ مرور می‌کنیم:

«اسلام … می‌گوید: ای امت! اگر می‌خواهید در مسیر الی الله گم نشوید و از «مغضوب علیهم والضالین» نشوید باید به حبل المتین و عروة الوثقای امت چنگ زنید. این امامت تا وقتی که در حد پیامبر است که با نشان ویژه و خاص از جانب خدا آمده معین می‌شود، بنابراین گفته می‌شود امامت ابراهیم، امامت موسی، امامت محمد (صلّی اللّه علیه و آله) اینان امام هستند. در دوره پس از پیامبر اسلام، امامان معصوم منصوص و منصوب‌اند ولی با این که تعیینی است تحمیلی نیست … ولی امروز در این عصر غیبت امام معصومِ منصوبِ منصوص در این عصر، امامت دیگر تعیینی نیست، بلکه شناختنی و پذیرفتنی یا انتخابی است». همان، ص 17-16

به‌وضوح روشن است که شهید بهشتی جریان امامت را یک جریان مستمر می‌بیند که در دوران غیبت هم ادامه دارد. به‌نظر نگارنده حتی معنای انتخاب هم در جمله‌های شهید بهشتی با کمک قراین تبیین می‌گردد: شناختن و پذیرفتن؛ «رابطه امت و امامت در عصر ما یک رابطه مشخص است. دقت بفرمایید! شناختن آگاهانه و پذیرفتن، نه تعیین و نه تحمیل». همان، ص 17

«ملت ایران، جامعه اسلامی، امت اسلام! … راه رسیدن واقعی در همه تلاش‌ها و حرکت‌های اجتماعی به آرمان‌ها و هدف‌های الهی و انسانی امت، این است که در میان اصول زیربنایی انقلاب و حرکت، در هیچ مرحله از نقش خلاق، رهایی‌بخش و سعادت‌آفرین امامت غافل نمانیم. «امّا من کان من الفقها، صائناً لنفسه حافظاً لدینه، مخالفاً لهواء، مطیعاً لامر مولاه، فلعوام اَن یقلّدوه» این اصل امامت است. اگر امام، معصوم و منصوص و منصوبِ خدا باشد، تکلیف روشن است. در زمان غیبتِ آن امام، آن فقیه و عالم و اسلام‌شناس اصیل که «صائناً لنفسه» باشد، خوددار باشد … یک چنین امام و رهبری است که شایستگی دارد توده‌ها دنباله‌رو، مطیع دستور و فرمان او باشند». حسینی بهشتی، ولایت، رهبری، روحانیت، 1383، دوم، بقعه، ص267-266

در آخر بحث دفاع جانانه ایشان را در مجلس خبرگان قانون اساسی از بحث ولایت فقیه بیان می‌کنیم تا شاید بخشی از شخصیت عالم و دانشمند شهید بهشتی بیشتر از گذشته هویدا شود و اندکی از مظلومیت فکری و اعتقادی او کاسته گردد. مطلبی که در ذیل آمده یکی از معروف‌ترین سخنرانی‌های دکتر بهشتی در خصوص ولایت فقیه در سال 58 است:

خواهش می‌کنم آقای مراغه‌ای که به‌عنوان مخالف صحبت کردند واقعاً توجه کنند و آن‌قدر به این توضیحات مطمئن هستم که امیدوارم خود ایشان در همین جلسه بیایند اینجا و بگویند آنچه بوده سوءتفاهمی بیشتر نبوده است. ببینید آقایان، چیزی که ما پیشنهاد کرده این است در زمان غیبت حضرت ولی عصر(عج) در جمهوری اسلامی ایران ولایت امر و امامت امت یعنی مرکز ثقل حکومت و رهبری برعهده فقیه است. فقیه یعنی اسلام‌شناس مطلع ورزیده متخصص باتقوا خداترس، کسی که یاد خدا همیشه در دلش زنده باشد و  او را از کمترین تخلفی از راه خدا نگران کند، همیشه بیدار، آگاه به زمان، بفهمد در چه‌زمانی زندگی می‌کند و بداند نیازهای خودش و نیاز جامعه‌اش، اسلامش و امت اسلامی‌اش در این زمان چیست. شجاع، در واقع این شجاع در باتقوا و باایمان مستتر است ولی ما این را درآوردیم، تصریحش کردیم که روشن‌تر بیان شده باشد، شجاع و نترس باشد، مدیر، اهل اداره کردن باشد فردی که باید رهبرش باشد باید مدبر باشد یعنی دورنگر باشد، یعنی تدبیر داشته باشد، آینده‌نگری داشته باشد، ما گفتیم مرکز ثقل جامعه و رهبری جامعه باید چنین فردی باشد، در ضمن ما گفته‌ایم که این شخص چگونه مرکز ثقل بودن را به دست می‌آورد، ما گفته‌ایم که اکثریت مردم او را به رهبری شناخته و پذیرفته باشند. حالا می‌خواهم توضیحی درباره مبنای  این اصل بدهم که چرا اصلاً این اصل آمده است، چرا ما پیشنهاد کرده‌ایم که در قانون اساسی مرکزیت ثقل و اداره امور امت باید چنین فرد یا گروهی باشد. برای این که ما می‌خواهیم نظام اجتماعی اسلامی در آینده داشته باشیم.

انتهای پیام/*

صفحه‌ها برای ویرایشگران خارج‌شده از سامانه بیشتر بدانید

سید محمد حسینی بهشتی (زادهٔ ۲ آبان ۱۳۰۷ در اصفهان— درگذشتهٔ ۷ تیر۱۳۶۰ در تهران)[۴] سیاست‌مدار و فقیه ایرانی و دومین رئیس دیوان عالی کشور پس از انقلاب ایران در سال ۱۳۵۷، نخستین دبیرکل حزب جمهوری اسلامی و نایب رئیس مجلس خبرگان قانون اساسی بود. گاهی از وی به عنوان نظریه‌پرداز ولایت فقیه نام برده می‌شد او از جمله افراد نزدیک به روح‌الله خمینی و از هواداران تشکیل حکومت اسلامی در ایران بوده و نقش بسیار مهمی در استقرار جمهوری اسلامی در ایران داشته‌است.

پدرش، سید فضل‌الله، مردی روحانی[۵] و از مدرسین حوزه علمیه اصفهان بود و گاهی برای برپایی نماز جماعت به روستاهای پیرامون می‌رفت. محمد بهشتی در هفتم تیر ۱۳۶۰ و در پی انفجار در دفتر حزب جمهوری اسلامی کشته شد.

در چهار سالگی به مکتب رفت. سپس به دبستان دولتی ثروت که بعدها ۱۵ بهمن نامیده شد وارد شد. در امتحان ورودی دبستان در کلاس ششم پذیرفته شد ولی به این علت که سن کمی داشت در کلاس چهارم نشست. در آزمون‌های پایان دورهٔ دبستان در شهر دوم شد و به دبیرستان سعدی رفت. پس از شهریور ۱۳۲۰، در سال دوم دبیرستان، همکاری‌اش با شاگردان مدرسه‌های دینی بیشتر شد و به طلبه شدن علاقه پیدا کرد. سرانجام در سال ۱۳۲۱ و در سن چهارده سالگی دبیرستان را رها کرد و به مدرسه صدر بازار رفت.[۶]

فرزند او سید علیرضا حسینی بهشتی، عضو هیئت علمی دانشکدهٔ علوم انسانی دانشگاه تربیت مدرس، دبیرکل جمعیت توحید و تعاون و از بازداشت‌شدگان ناآرامی‌های انتخابات ریاست جمهوری دهم است.[۷]
سید محمدرضا حسینی بهشتی دیگر فرزند او، دانشیار فلسفه دانشگاه تهران و عضو پیوستهٔ فرهنگستان هنر است.[۸]
ملوک‌السادات حسینی بهشتی، فرزند ارشد او، استادیار پژوهشی پژوهشگاه علوم و فناوری اطلاعات ایران است.[۹][۱۰]
نظر دکتر بهشتی در مورد ولایت فقیه

در سال ۱۳۲۱ وارد مدرسهٔ صدر شد و پس از آموختن زبان و ادبیات عربی، منطق، کلام و سطوح فقه و اصول، در سال ۱۳۲۵ راهی قم شد و به مدرسهٔ حجتیه رفت.
در قم خارج فقه و اصول را نزد سید محمد محقق داماد و روح‌الله خمینی فراگرفت و در درس سید حسین طباطبایی بروجردی، سید محمد تقی خوانساری و سید محمد حجت کوه کمری نیز حاضر می‌شد.[۱۱] بخشی از کفایه را نزد مرتضی حائری یزدی و بخش دیگر آن را به همراه مکاسب نزد محقق داماد خواند. درس منظومه منطق و کلام که در اصفهان نیمه‌کاره مانده بود به دلیل کم بودن استاد فلسفه در قم ادامه نیافت و بیشتر به فقه و اصول می‌پرداخت. در کنار تحصیلش در قم، همانند اصفهان، تدریس نیز می‌کرد و درآمد زندگی‌اش را از این راه برآورده می‌کرد.

در سال ۱۳۲۷ دیپلم ادبی را با شرکت در آزمون متفرقه گرفت و به دانشکدهٔ علوم معقول و منقول (دانشکدهٔ الهیات و علوم اسلامی کنونی) دانشگاه تهران وارد شد. گواهی کارشناسی رشتهٔ معقول (فلسفه و حکمت اسلامی) را در سال ۱۳۳۰ از دانشگاه تهران دریافت کرد. عنوان پایان‌نامهٔ او «بساطت یا ترکب جسم» بود که آن را با هدایت محمود شهابی خراسانی با درجهٔ عالی به پایان رساند.

بهشتی پس از گرفتن کارشناسی تصمیم داشت برای یادگیری فلسفهٔ غرب با بورس تحصیلی‌ای که در آن پذیرفته شده بود به اروپا سفر کند. در آن زمان او در کلاس‌های فلسفه در گفتگوهایی که می‌شد اشکال می‌گرفت، با استاد جدل می‌کرد و استاد نیز به همان شیوه پاسخش را می‌داد و گاه حتی پرسش و پاسخ‌ها به داد و فریاد کشیده می‌شد. به همین دلیل از فلسفهٔ اسلامی ناامید شده بود. در همان دوره محمدحسین طباطبایی از تبریز به قم می‌آید. بهشتی به این استاد جدید هم امیدی نداشت و فقط به دلیل پافشاری دوستش مرتضی مطهری، در یک جلسه از کلاس‌های وی حاضر شد. پس از کلاس اشکالی که به درس وی داشت به او گفت. طباطبایی با دقت به حرف او گوش کرد و با او با آرامش و بدون تعصب و تندی بحث کرد. این برخورد طباطبایی روی بهشتی اثر ژرفی گذاشت، به گونه‌ای که او از آموختن در خارج از کشور پشیمان شد و به قم بازگشت. در درس‌های اسفار ملاصدرا و کتاب شفای ابن سینا و نیز کلاس‌های گفت و شنید کتاب اصول فلسفه و روش رئالیسم نزد سید محمدحسین طباطبایی حضور می‌یافت. در این دوره بخشی از وقتش را به آموزش درس زبان انگلیسی در دبیرستان‌های قم اختصاص می‌داد، از جملهٔ آن‌ها دبیرستان حکیم‌نظامی بود. در ۱۳۳۳ نیز دبیرستان دین و دانش را در قم بنیان نهاد.[۱۲]

در سال ۱۳۳۵ دورهٔ دکترای خود را در رشتهٔ فلسفه آغاز کرد. اما با توجه به سفر به آلمان نتوانست به موقع دوره را به پایان برساند و سرانجام در سال ۱۳۵۳ از پایان‌نامه دکترای خود با نام «مسائل ما بعد الطبیعه در قرآن» دفاع کرد.

در سال ۱۳۳۹ به‌همراه علی مشکینی، عبدالرحیم ربانی شیرازی و سید محمدرضا گلپایگانی و آموزگاران دیگر برآمدند تا به حوزهٔ علمیهٔ قم سازماندهی بیشتری بدهند. این تلاش به تهیهٔ طرح و برنامه‌ای هفده ساله برای فراگیری علوم اسلامی انجامید. این طرح پایهٔ برپایی مدرسه‌هایی چون مدرسه حقانی شد.

هر چند که در سال‌های ۱۳۲۹ و ۱۳۳۰ و ۱۳۳۱ در گردهمایی‌ها و نشست‌های سیاسی نهضت ملی شدن صنعت نفت در تهران و اصفهان شرکت می‌کرد، اما به گونه پیگیر تلاش‌های خود به رهبری روح‌الله خمینی را در سال ۱۳۴۱ و با تشکیل کانون دانش‌آموزان قم، با همراهی محمد مفتح، آغاز کرد. پس از سخنرانی او در جشن روز مبعث در دانشگاه تهران، هسته‌ای پژوهشی برای پژوهش پیرامون حکومت اسلامی تشکیل شد. به دستور ساواک، از قم به تهران فرستاده شد[۱۳] و در آن‌جا با هموندان هیئت‌های موتلفه اسلامی ارتباط برقرار کرد. با پیشنهاد شورای مرکزی مؤتلفه، سیدروح‌الله خمینی برای این گروه شورای روحانیت و فقاهت تعیین کرد که محمد بهشتی به همراه مرتضی مطهری، محی الدین انواری و مهدی مولایی تشکیل دهندهٔ آن بودند. در سال ۱۳۴۳ در اثر فشار ساواک از آموزش و پرورش منتظر خدمت شد.[۱۴][۱۵]

در سال ۱۳۴۳ کار ساختمان مسجدی در هامبورگ که ساخت آن با حمایت سید حسین طباطبایی بروجردی و هزینه شاه آغاز شده بود، رو به پایان بود. به دلیل بازگشت محمد محققی لاهیجی (نمایندهٔ سید حسین طباطبایی بروجردی) به ایران، مسلمانان هامبورگ از مراجع قم برای مسجد درخواست روحانی کردند. سید محمدهادی میلانی و مرتضی حائری یزدی، بهشتی را برای این کار انتخاب کردند.[۱۶] از سوی دیگر به دلیل جان‌باختن نخست‌وزیر حسن علی منصور به دست فداییان اسلام و نقش شاخهٔ نظامی هیئت‌های موتلفه در آن، دوستان بهشتی به دنبال خارج کردن او از کشور بودند. نخست ساواک از صدور گذرنامه برای این سفر جلوگیری کرد.[۱۷] اما با تلاش سید احمد خوانساری این مشکل برچیده شد و او در اسفند ۱۳۴۳ به آلمان رفت و در شکل‌گیری مرکز اسلامی هامبورگ و اتحادیه انجمن‌های اسلامی دانشجویان در اروپا (گروه فارسی‌زبانان) ایفای نقش کرد.[۱۸] در این مدت به سفر حج رفت و نیز سفرهایی به ترکیه، سوریه، لبنان و عراق برای آشنایی با تلاش‌های اسلامی و دیدار با موسی صدر و روح‌الله خمینی انجام داد.[۱۹] در ۱۳۴۹ سفری به ایران داشت که در آن سفر از سوی ساواک ممنوع‌الخروج شد و اقامت ۵ سالهٔ او در آلمان پایان یافت.

علی شریعتی
ابوالحسن بنی‌صدر
سید محمود طالقانی
مهدی بازرگان
شاپور بختیار
بیژن جزنی
یدالله سحابی
حسینعلی منتظری
سید محمد بهشتی
ابراهیم یزدی
صادق قطب‌زاده
مرتضی مطهری
اکبر هاشمی رفسنجانی
کریم سنجابی
سید علی خامنه‌ای
محمدجواد باهنر
سید مصطفی خمینی
صادق خلخالی
محمدرضا مهدوی کنی
میرحسین موسوی
سید محمدکاظم شریعتمداری
سید عبدالکریم موسوی اردبیلی
داریوش فروهر
نورالدین کیانوری
فرخ نگهدار

نهضت آزادی ایران
سازمان مجاهدین خلق ایران
حزب توده ایران
کنفدراسیون دانشجویان ایرانی
سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران
سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت)
سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر
حزب جمهوری اسلامی
حزب مؤتلفه اسلامی

دولت موقت
کمیته انقلاب اسلامی
سپاه پاسداران انقلاب اسلامی
شورای نگهبان قانون اساسی
شورای عالی انقلاب فرهنگی
جهاد سازندگی

قیام ۱۵ خرداد ۱۳۴۲
اعتراضات تهران در اسفند ۱۳۴۸
شب‌های شعر گوته
تظاهرات ۱۹ دی قم
تظاهرات ۲۹ بهمن تبریز
آتش‌سوزی سینما رکس آبادان
جمعه سیاه
بازگشت خمینی به ایران
تصرف سفارت آمریکا
انقلاب فرهنگی ایران

ولایت فقیه
کمونیسم
ملی‌گرایی

پس از بازگشت به ایران، دوباره در آموزش و پرورش مشغول به کار شد و سپس به عنوان کارشناس ارشد در کتاب‌های علوم دینی در سازمان تدوین کتاب‌های درسی ایران اشتغال داشت و به همراه محمد جواد باهنر به گردآوری کتاب‌های درسی برای مدرسه‌ها پرداخت. وی همچنین از سوی وزارت فرهنگ به مأموریت‌هایی، از جمله به آبادان، فرستاده شد.[۲۰][۲۱] علاوه بر آن در کنار کارهای علمی و تکمیل کتاب‌های در دست نگارشش و کارهای حوزه، جلسه‌های تفسیر قرآن را در «مکتب قرآن» برگزار می‌کرد که دختران و پسران جوان در آن شرکت می‌کردند. نیز در مناسبت‌های گوناگون به سخنرانی می‌پرداخت. در فروردین ۱۳۵۴ به اتهام اقدام علیه امنیت ملی بازداشت شد و چند روزی را در زندان کمیته مشترک ضدخرابکاری گذراند.[۲۲] پس از آن دیگر جلسات تفسیر ادامه نیافت. از سال ۱۳۵۵ در تلاش‌هایی برای ایجاد هسته‌های تشکیلاتی شرکت داشت که به ایجاد جامعه روحانیت مبارز انجامید. از سال ۱۳۵۶ با اوج‌گیری انقلاب بر دامنهٔ کوشش‌هایش افزود. در بهار ۱۳۵۷ سفری به اروپا و آمریکا داشت. هدف او در این سفر دیدار با دانشجویان و استادان دانشگاه و هماهنگی حرکت‌های سیاسی گروه‌های باورمند به رهبری روح‌الله خمینی بود. پس از سفر خمینی به فرانسه نیز برای دیدار با او به پاریس رفت. در عاشورای ۱۳۵۷ پس از سخنرانیش بازداشت شد و مدت کوتاهی را در زندان اوین و کمیتهٔ مرکزی بود.[۲۳]

با پیروزی انقلاب اسلامی در سال ۱۳۵۷ او دبیر شورای انقلاب بود. به دلیل باور نیرومند به کار حزبی در ۲۹ اسفند ۱۳۵۷ حزب جمهوری اسلامی را به همراه سید عبدالکریم موسوی اردبیلی، اکبر هاشمی رفسنجانی، سید علی خامنه‌ای و محمد جواد باهنر بنیان کرد که به زودی به مخالفان سرسخت رئیس‌جمهور ابوالحسن بنی صدر تبدیل شد.[۲۴] بهشتی در انتخابات مجلس خبرگان قانون اساسی شرکت کرد و برای تدوین قانون اساسی انتخاب شد.

در ۴ اسفند ۱۳۵۸ به دستور روح‌الله خمینی، ریاست دیوان عالی کشور یعنی بلندپایه‌ترین مقام قضایی در آن زمان را بر عهده گرفت و تا زمان ترور شدنش در این سمت بود.[۲۵]
۲۲ اسفند ۱۳۵۹ در نامه‌ای به سید روح‌الله خمینی با اشاره به حمایت‌های وی از بنی‌صدر اینگونه نوشت: «اگر اداره جمهوری اسلامی به وسیله صاحبان بینش دوم (بنی صدر) را در این مقطع اصلح می‌دانید، ما به همان کارهای طلبگی خویش بپردازیم و بیش از این شاهد تلف شدن نیروها در جریان این دوگانگی فرساینده نباشیم.»[۲۶]

در ۲ تیر ماه ۱۳۶۰، پس از برکناری ابوالحسن بنی‌صدر به همراه محمد علی رجایی و اکبر هاشمی رفسنجانی عضو شورای موقت ریاست جمهوری شد.

وی در شامگاه ۷ تیر سال ۱۳۶۰ در بمب‌گذاری در دفتر حزب جمهوری اسلامی منسوب به سازمان مجاهدین خلق ایران در حین سخنرانی در تالار حزب جمهوری اسلامی کشته شد. سازمان مجاهدین خلق تا به امروز مسئولیت این انفجار را بر عهده نگرفته و همچنین انکار نکرده‌است.[۲۷]

جزئیات بمب‌گذاری به این شکل است که یک بمب بر ستون اصلی ساختمان حزب و یک بمب دقیقاً زیر تریبون بهشتی قرار داده شده که بعد از انفجار سقف پایین می‌آید و چندین نفر کشته و زخمی می‌شوند. بر اساس گفته خبرگزاری تسنیم یکی از جملاتی که چندین نفر به عنوان آخرین جمله بهشتی ذکر کرده‌اند، قریب به این مضمون است که بهشتی پس از چند لحظه مکث می‌گوید: «بچه‌ها بوی بهشت می‌آید، شما هم می‌فهمید بوی بهشت را؟ آیا این عطر دلنشین نیست؟»[۲۸]

بنابر اسناد ساواک از اعترافات وحید افراخته، او ادعا کرده‌است در سال ۵۴ نیز سازمان مجاهدین خلق به دنبال ترور بهشتی بوده‌است. تقی شهرام معتقد بوده‌است چون این کار از نظر تبلیغاتی صلاح نیست، بهتر است با روش‌هایی چون زیر گرفتن بهشتی توسط اتومبیل این کار انجام شود. به هر حال در سال ۵۴ این کار توسط این سازمان عملی نمی‌شود.[۲۹] بعد از کشته شدن سید محمد بهشتی، خمینی رهبر جمهوری اسلامی به قضات قوه قضائیه دستور داد تا وقتی عصبانی هستید دست به قضاوت نزنید.[۳۰]

خانه سید محمد بهشتی در محله قلهک تیر ماه ۹۲ به موزه سرا تبدیل و افتتاح شد.[۳۱] این منزل از دو بخش تشکیل شده‌است و هنرمندان سعی کردند که هر دو بخش را به نمایش بگذارند؛ یک بخش مربوط به زندگی اجتماعی بهشتی همچون قسمت اتاق جلسات است که در این منزل اتفاقات زیادی در قبل و بعد از انقلاب اسلامی رخ داد و او حداقل دو بار با یورش مأموران ساواک بازداشت شد؛ همچنین جلسات متعددی میان نواندیشان دینی، شورای انقلاب، شورای روحانیت مبارز که در این مکان شکل گرفته که مربوط به زندگی اجتماعی او در این منزل است.
بخش دیگر قسمت خانوادگی این بنا است که تداعی کننده خاطراتی از رفتارهای او با خانواده است.[۳۲]

حضور سید علی خامنه‌ای بر سر مزار سید محمد حسینی بهشتی در آرامگاه شهدای هفتم تیر، ۱۱ بهمن ۱۳۹۱

حضور محمد بهشتی در راهپیمایی تاسوعا و عاشورای ۱۳۵۷

مزار بهشتی در آرامگاه شهدای هفتم تیر


The Iranian Military Under the Islamic RepublicDownloads-icon

پیشتر قسمت اول گفت‌وگوی دیدارنیوز با محمد محمدی اردهالی از اعضای جبهه ملی و فعالان بازار را منتشر ساختیم. در قسمت پایانی، وی به پایگاه اجتماعی نیرو‌های ملی‌گرا، کمک‌های بازار به سازمان مجاهدین خلق و… اشاره کرده است. وی همچنین در بخشی از سخنانش می‌گوید که مهندس بازرگان با کسانی مثل علامه طباطبایی، شهید مطهری، مجتهد شبستری و هاشمی رفسنجانی در ارتباط بود. آقای مهندس بازرگان حتی به فکرش نمی‌رسید که روحانیت ادعای حکومت داشته باشد. ما به فکرمان نمی‌رسید. یعنی ما به جایی نرسیده بودیم که برای خودمان معنی کنیم حکومت دست روحانیت می‌افتد. آقای خمینی صریح گفت آقایان نباید پست بگیرند. هر اتفاقی که افتاد بعد از انقلاب افتاد. من صحبتی راجع به اینکه قرار است روحانیت قدرت را به دست بگیرد نشنیده بودم. در ادامه می‌توانید بخش پایانی این گفتگو را بخوانید.

دیدارنیوز ـ مسلم تهوری: پیشتر قسمت اول گفت‌وگوی دیدارنیوز با محمد محمدی اردهالی از اعضای جبهه ملی و فعالان بازار را منتشر ساختیم. در قسمت پایانی، وی به پایگاه اجتماعی نیروهای ملی‌گرا، کمک‌های بازار به سازمان مجاهدین خلق  و… اشاره کرده است.

 

ببینید: گفتگوی دیدارنیوز با محمد محمدی اردهالی در آپاراتنظر دکتر بهشتی در مورد ولایت فقیه

 

دیدارنیوز: گروه‌های چپ بیشتر پایگاه‌شان در بین قشر دانشگاهی بود، مردم کوچه و بازار هم طرفدار اسلام‌گرا‌ها بودند. این سؤال مطرح است که ملی‌گرا‌ها پایگاه اجتماعی‌شان کجا بوده؟ شما بارها گفتید بازار به حمایت از برنامه‌های جبهه ملی این کار را کرد. معتقدید جبهه ملی در بازار پایگاه داشت؟محمدی اردهالی: مؤتلفه در دانشگاه و در بین روشنفکران هیچ کسی را نداشت. در بازار تهران نیرو داشت، اما نام دکتر مصدق یک نام کوچکی نبود. یک نام بزرگی بود که سابقه‌اش هم در بازار تهران بزرگ بود.

دیدارنیوز: یعنی مصدق در بازار هم پایگاه اجتماعی داشت؟محمدی اردهالی: بله، بازار تهران خیلی کمک می‌کرد. در سال ۱۳۵۷ وقتی می‌خواستند هواپیمای آقای خمینی را کرایه کنند بازار تهران از داخل صندوق پس‌انداز جاوید برای هواپیما پول جمع کرد. صندوق پس‌انداز جاوید مال ملیون بود و پول جمع شد. بعد هم پول بازگشت. جبهه ملی در بازار پایگاه محکمی داشت؛ جامعه بازار تهران در عین اینکه وابسته به جبهه ملی بود، اما یک نیروی جداگانه بود. خودش شخصیت و سابقه مبارزه داشت. جبهه ملی از احزاب مختلف تشکیل می‌شود. جبهه ملی یک گروه نبود. جامعه اصناف یکی از احزابی بود که سابقه داشت. دیگرانی هم بودند. حزب ایران بود، حزب ملت ایران بود. احزاب دیگری هم بودند که وابسته به جبهه ملی بودند. البته همه این‌ها برای جریان سال ۱۳۵۷ نیامدند اما سردمدار حضور، جامعه اصناف و پیشه‌وران با حزب ملت ایران بود. حزب ایران هم آن آخر‌ها آمد. آن‌ها هم کمک کردند که مال آقای دکتر سنجابی بود. به هر صورت در قضایای آن دوران جبهه ملی و نهضت آزادی  با اسلام‌گراها توأمان عمل می‌کردند و خودشان را جدا حساب نمی‌کردند. اصلاً دوست نداشتیم که بگوییم اینجا مال شما است و آنجا مال ما است. سعی ما این بود که بنا به نظر آقای خمینی وحدت داشته باشیم، ما واقعاً به وحدت پایبند بودیم. در همه کارهایمان با هم صحبت می‌کردیم. برخی جا‌ها با هم صحبت می‌کردیم، به نتیجه هم نمی‌رسیدیم، اما در عین حال به آن وحدت کلمه معتقد بودیم و همان وحدت کلمه هم باعث پیروزی انقلاب شد.

دیدارنیوز: جبهه ملی شعار اصلاحات و مخالفت با دیکتاتوری را مطرح می‌کند که شما هم به آن اشاره کردید. طبیعتاً بر اساس این شعار، این‌ها دنبال عوض کردن حکومت و نظام سلطنت نبودند و دنبال اصلاحات بودند. بفرمایید از چه زمانی به این سمت رفتند که باید حکومت عوض شود؟محمدی اردهالی: این شعار مربوط به سال ۱۳۴۲ بود. این مدتی که کشور آرام بود اتفاق‌های مهمی افتاد. مرحوم بازرگان که می‌دانید و شما خودتان هم اشاره کردید. من هم خودم در آن دادگاه بودم که اشاره کردند که آخرین گروهی هستیم که به زبان قانون با شما صحبت می‌کنیم. از سال ۱۳۴۷ و ۱۳۴۸ سازمان مجاهدین درست شد. از جوانان دانشگاهی جبهه ملی، چریک‌های فدایی خلق را درست کردند. این‌ها آرام ننشستند. سازمان مجاهدین خلق را جوانان و یاران متدین و صاحب فکر مذهبی نهضت آزادی شکل دادند.  نتیجه‌اش هم این بود که در مبارزات کار کردند و خیلی هم شکنجه شدند و خیلی هم کشتند. جامعه بازار هم به این‌ها کمک می‌کرد.

دیدارنیوز: به سازمان مجاهدین و چریک‌های فدایی؟محمدی اردهالی: بیشتر به مجاهدین کمک می‌کرد.

دیدارنیوز: تا چه سالی کمک می‌کرد؟محمدی اردهالی: تا سالی که در سازمان مجاهدین خلق، انشعاب ایجاد شد و آن انشعاب که ایجاد شد و جدا شدند و برنامه راه انداختند و پرچم عوض کردند و آن آیه قرآن را آن‌ها عوض کردند. بازار تهران همه به این‌ها کمک می‌کردند. جا دارد داستان محسن خاموشی را تعریف کنم. محسن خاموشی کسی بود که دو تا آمریکایی را کشت و بعد هم دستگیر شد و خیلی زود وا داد. این جزء گروه‌های چپ شده بود. یعنی آن زمان که سازمان مجاهدین، بچه‌های اسلامیش را کشته بود و به همین طیف جدیدی که بعداً از دلش مسعود رجوی در آمد، تبدیل شده بود، در زندان با یکی از دوستان ما زندانی بود. می‌گفت ما اینقدر از بازار تهران پول دریافت می‌کردیم که به فداییان خلق کمک می‌کردیم. به آن‌ها می‌گفتیم شما دیگر بانک نزنید و ما کمک‌شان می‌کردیم. این‌ها را وقتی شنیدیم به حال خودمان گریه کردیم. چون ما دوست داشتیم بر مبنای اسلامی کار بچرخد. اما دیدیم که فداییان خلق هم توسط سازمان مجاهدین کمک می‌شوند برای اینکه دیگر نروند بانک بزنند. دیگر از سال ۱۳۴۹ هیچ بانکی را نزدند و از سازمان مجاهدین کمک می‌گرفتند. سازمان مجاهدین هم از داخل بازار پول جمع می‌کرد. همه ملیون کمک‌شان می‌کردند.

 

دیدارنیوز: به نوعی شما با واسطه خرج‌شان را می‌دادید.محمدی اردهالی: نمی‌شود این طور گفت. اما در عین حال مرحوم لاهوتی نماینده آقای خمینی بود. بچه‌هایش هم جزو مجاهین بودند. همین آقای لاهوتی به عنوان خمس سهم امام پول می‌گرفت و جمع می‌شدیم در بازار تهران پول‌ها را می‌بردیم به ایشان می‌دادیم. ایشان پول‌ها را می‌گرفت و به دست مجاهدین می‌رساند و مجاهدین هم به دست چریک‌های فدایی خلق می‌رساندند. سال ۱۳۵۴ که یکباره مردم به این نتیجه رسیدند که ما داریم از همه چیزمان می‌زنیم و مجاهد، خودش رفته آنجا و اپورتونیست(فرصت طلب) شده و از این طرف به سازمان فداییان خلق کمک می‌کند، یک حالت انفعال ایجاد شد. خود هاشمی رفسنجانی به این‌ها کمک می‌کرد. آقای لاهوتی کمک می‌کرد. آقای منتظری کمک می‌کردند و خیلی به این‌ها کمک می‌کردند. عمدتاً سال ۵۴ خط‌شان جدا شد.

دیدارنیوز: در فضایی که مردم به خصوص قشر جوان به مبارزه مسلحانه گرایش پیدا کرده بود و به همین سبب جوانان نهضت آزادی و جبهه ملی به سازمان مجاهدین و فداییان خلق رفتند، چرا آقایان جبهه ملی و ملی‌گرا‌ها دنبال مبارزه مصلحانه بودند؟ محمدی اردهالی: از سال ۱۳۴۸ تا ۱۳۵۴ اگر به آقای فروهر هم می‌گفتیم به سازمان مجاهدین می‌خواهیم کمک کنیم، می‌گفت کمک بکنید. یادم است آقای فروهر در جلسه گفت مبارزه چند شاخه دارد. یک شاخه‌اش این است که بروید جنگ مسلحانه کنید. اما توده مردم به این نمی‌پیوندند. این مال یک قشر خاصی است. سازمان مجاهدین هیچ موقع نتوانسته دویست یار بگیرد. اما جامعه بازار و جبهه ملی روی توده میلیونی نشستند، نه روی توده صد نفره سازمان مجاهدین. سازمان مجاهدین بتواند یک گوشه مبارزه را بگیرد. مبارزه اصل کاری این طرف است. هیچ کس آن طرف موفق نمی‌شود، اما ما با آن‌ها در نمی‌افتیم. دوستشان هم داریم. یکی حرکتی که دارد انجام می‌دهد این‌ها جلو می‌روند. آن موقع فکر انشعاب نمی‌کردیم که کار به اینجا‌ها بکشد. بگذارند بروند. این پیرمردی که در بازار می‌تواند یک نان سنگک کمک کند اینکه نمی‌تواند برود مجاهد شود. این جامعه اصنافی که صبح دارد کمک این‌ها می‌کند این‌ها که نمی‌توانند مجاهد شوند. این‌ها یک مقدار جوانان پرشوری هستند. آن‌ها بیشتر به ما احتیاج دارند، تا ما به آنها. ما لشکر اصل کاری هستیم. ما هستیم که می‌توانیم توده ملت را به صحنه بیاوریم. آن‌ها آخرش صد یا صد و بیست نفر می‌شوند. دویست نفر طرفدار هم پیدا می‌کنند، اما نه طرفداری که اسلحه دستش بگیرد. اسلحه به دست همین تعداد است. حالا بگذارید کارشان را بکنند و با آن‌ها در نیفتید. به هر صورت این فکر‌ها در سیستم جامعه بود. مبارزه می‌طلبد جمعیت میلیونی به میدان بیاید. جامعه‌ای که صد و یا صد و پنجاه مبارز داشته باشد، شاه می‌توانست نابودشان کند که این کار را هم کرد.

دیدارنیوز: البته یک بحث دیگری هم وجود دارد. وقتی که قرار به مبارزه مسلحانه باشد اگر بخواهید اسلحه دست بگیرید طرف مقابل که قدرتمندتر  از تو است، جواب گلوله را با گلوله می‌دهد. طبیعی است که این سبک و سیاق مبارزه نمی‌توانست موفق شود که فکر هم می‌کنم نشد.محمدی اردهالی: ما در جلسات خصوصی‌مان این‌ها را مطرح می‌کردیم که با این‌ها چه باید کنیم؟ همه ما به این نتیجه می‌رسیدیم که این‌ها تا یک جایی می‌توانند جلو روند، از آنجا جلوتر نمی‌توانند بروند و نمی‌شود. توده ملت را باید به حرکت در آوریم.

 

 

دیدارنیوز: اشاره کردید آقای بازرگان و سنجابی و دوستان دیگری که آن زمان در جبهه ملی یا نهضت آزادی بودند، رهبری امام خمینی را پذیرفته بودند. بعد یک اطلاعیه نهضت آزادی ۲۷ خرداد سال ۶۰ می‌دهد. در آن اطلاعیه مرحوم بازرگان معتقد است امام و انقلابیون خواستار اسلام بودند و همه چیز را در واقع برای اسلام می‌خواستند. نهضت آزادی همه چیز را برای ایران می‌خواست. این تفاوت وجود دارد. یعنی ما دو تا گروه را می‌بینیم که یک هدف مشترک دارند و آن هم تغییر حکومت و سلطنت است. اما یک گروه همه چیز را برای ایران می‌خواهد. چون آن‌ها می‌گویند اگر قرار است اسلامی باقی بماند، باید ایرانی وجود داشته باشد. چون مردم باید باشند و ایران باید باشد که اسلام باقی بماند. یگ گروه به رهبری امام همه چیز را برای اسلام می‌خواستند. این‌ها چگونه می‌توانستند در کنار هم فعالیت کنند؟ با توجه به این ذهنیت که امام فرمود جمهوری اسلامی نه یک کلمه کم و نه یک کلمه بیشتر، آقایان نهضت آزادی در این فضا آمدند دولت را دست گرفتند و می‌خواستند در این فضا کار کنند.

محمدی اردهالی: حرکت ۱۳۵۷ بر مبنای صحبت‌هایی بود که آقای خمینی در پاریس بیان می‌کرد. در پاریس هیچ صحبتی از ولایت فقیه نبود.

دیدارنیوز: آقایان چرا صحبت‌های آن صد و هجده روز پاریس و نوفل لوشاتو را بررسی کردند؟ شما اگر سلسله درس‌های ولایت فقیه امام در نجف را بررسی می‌کردید به روشنی مبنای فکری امام مشخص می‌شد.محمدی اردهالی: ولایت فقیه در سال ۱۳۴۹ منتشر شد. قبلاً هم صحبت نشده بود. من شخصاً با مرحوم بهشتی صحبت کردم که این ولایت فقیه چیست؟ دیدم آقای بهشتی هم با ولایت فقیه مخالفند. گفت من به امام گفتم اگر بخواهیم این را مطرح کنیم فاتحه. آقای خمینی یک مبارزاتی داشته از سال ۱۳۴۰ که با شرکت خانم‌ها مخالف بود. تا سال ۱۳۵۷ هم با آن دیدگاه بود. سال ۱۳۵۷ وقتی وارد پاریس شد، آنجا متوجه شد دنیا چه خبر است. در آنجا وقتی که از او سؤال می‌کنند که شما نظرت در مورد جمهوری اسلامی چیست؟ می‌گوید یک چیزی بهتر از جمهوری فرانسه. به یاد دارم وقتی برای موسیقی با آقای گلپایگانی صحبت کرده بودند، گفته بود که من گفته بودم این زنگ ساعت را قطع کنند، آنوقت شما می‌خواهید در مورد موسیقی صحبت کنید؟ خب ما این‌ها را از قبل از آقایان خبر داشتیم. اما نمی‌توانیم بگوییم سال ۱۳۵۷ آقای خمینی در نجف و بعدش در پاریس همان فرد قبلی بود. تقریباً از یک سال قبلش آقای خمینی در مصاحبه‌ای که با آقای قطب زاده کردند و در روزنامه‌های فرانسه و آمریکا منتشر کردند ما آنجا یک آقای خمینی دیگری دیدیم.

دیدارنیوز: فکر می‌کردید نظراتش نسبت به گذشته تغییر کرده است.محمدی اردهالی: بله، آقای خمینی در سال ۱۳۴۲ که در مورد خانم‌ها آن نظر را داشت، سال ۱۳۵۷ خانم‌ها را در خیابان می‌دید. می‌توانست بگوید این خانم‌ها به خانه‌هایشان باز گردند؟ تمام آن چیزی که شما الان دارید سؤال می‌کنید ما پی‌ریزی آقای خمینی را در سال ۱۳۵۷ در پاریس می‌بینیم. آن را می‌بینیم نه آن چیزی که سال ۱۳۴۸ و سال ۱۳۴۷ بیان کرده است. خب این‌ تغییرات را داده بود، اگر بگویید که تغییر نکرده بود خب من جواب دارم. اما اگر بگویید که نبوده، من می‌گویم بوده است. همه ما‌ها قابل تغییر هستیم. آقای خمینی از یک سال قبل تا پیروزی انقلاب هر حرفی را که زده بگذارید کفه ترازو؛ ما در بازار دفاع می‌کردیم؛ می‌نشستیم با این‌ها صحبت می‌کردیم با مردم صحبت می‌کردیم. آقای خمینی شریعتی را که رد نکرد. آقای خمینی در خصوص فوت دکتر شریعتی تسلیت گفت و برای ایشان مقام گذاشت. یک گروهی با ایشان صحبت کرده بودند، مثلاً آقای مطهری رفته بود می‌خواست آقای خمینی علیه شریعتی بگوید. امام خمینی علیه شریعتی اطلاعیه صادر نکرد و قبول‌شان کرد. اینکه شما بروید یک کتاب توضیح المسائل آقای خمینی را و یا ولایت فقیه آقای خمینی یا کتاب‌های گذشته‌اش را بیاورید، ما آن‌ها را قبول نداشتیم. هر شخصیتی در طول زندگی‌اش تغییر می‌کند. مثلاً ماندلا در مبارزات مسلحانه یک کار‌هایی کرده، اما در زندان تغییر کرده است. زندان‌بانش را به عنوان رئیس دفترش منصوب کرد. خب این آدم تغییر کرده است. خیال می‌کنید ما برای آقای خمینی چنین فکری نمی‌کردیم؟ همه این طور فکر می‌کردند. اگر بخواهیم به گذشته مراجعه کنیم، به هیچ جا نمی‌توانیم برسیم.

آقای خمینی هر حرکتی در پاریس انجام داد برای ما نمونه بود، من خیلی اطلاعات دارم که آقای خمینی گذشته و کارهایش خیلی دقیق بوده است. همین آقای ربانی شیرازی برای ما تعریف می‌کرد و می‌گفت که آقای خمینی وقتی آقا مصطفی فوت کرده بود یک حقوق برای طلبه‌هایی که زیر دستش بودند به صورت مساوی می‌داد. آقای آقا مصطفی که خودش داشت می‌شد در حد آقای خمینی رفته بود نزد پدر گله کرده بود که من زندگی‌ام نمی‌گذرد. گفته بود باید بگذرد. بعد ایشان رفته بود پیام داده بود و از آقای خویی پول گرفته بود و کمک گرفته بود تا زندگی‌اش اداره شود. این را آقای ربانی شیرازی به ما می‌گفت و می‌گفت آقای خمینی این است. راست هم می‌گفت. من پولی برای مصباح یزدی خرج کرده بودم. آقای ربانی از زندان بیرون آمد گفت مال مصباح را آقای خمینی قبول نمی‌کنند. خیلی حساب شده کار می‌کرد. گفتم برایش دستگاه خریدم فرستادم. گفت بیخود فرستادی. تو پول دستت بوده نمی‌توانی پول آقای خمینی را برای این راه خرج کنی. خب من این‌ها را از آقای خمینی دیده بودم. آقای خمینی یک شخصیتی بود فکرش و راهش برای ما اظهر من الشمس بود. پشت خط را که ما نمی‌توانیم ببینیم که پشت خط چه اتفاقی دارد می‌افتد.

دیدارنیوز: مرحوم بازرگان یک فرد مذهبی بود. ایشان نظرش در مورد ورود روحانیت به نهاد قدرت چه بود؟محمدی اردهالی: من می‌خواهم به شما بگویم که آقای مهندس بازرگان با کسانی مثل علامه طباطبایی، شهید مطهری، مجتهد شبستری و هاشمی رفسنجانی در ارتباط بود. آقای مهندس بازرگان حتی به فکرش نمی‌رسید که روحانیت ادعای حکومت داشته باشد. ما به فکرمان نمی‌رسید. یعنی ما به جایی نرسیده بودیم که برای خودمان معنی کنیم حکومت دست روحانیت می‌افتد. آقای خمینی صریح گفت آقایان نباید پست بگیرند. هر اتفاقی که افتاد بعد از انقلاب افتاد. من صحبتی راجع به اینکه قرار است روحانیت قدرت را به دست بگیرد نشنیده بودم. بالاتر آن را بگویم. در ختم پسر مرحوم صادق خیاط بود، بچه‌های صادق عضو مجاهدین بودند و در زندان پهلوی تیر باران شده بودند. پدرشان یک ختم مختصری در خانه‌اش گرفته بود. بازرگان و آقای بهشتی و دیگران هم بودند. مجلس ختم چهل پنجاه نفره در خانه گرفته بودند. به مرحوم بهشتی گفتند ده دقیقه صحبت کن. اوایل سال ۱۳۵۷ بود. بهشتی گفت: «اگر انقلاب در ایران پیروز شود، اگر این گذشته مجاهدین به اینجا‌ها کشیده نمی‌شد، مجاهدین نفر اول بودند. بعد نهضت آزادی و بعد جبهه ملی.» هیچ صحبتی از روحانیت نمی‌کند که این‌ها باید حکومت را در دست بگیرند. اما خب این نوار ضبط نشده است. اما این حرف‌ها بوده است. کسی در آن شرایط اصلاً فکر نمی‌کرد. مثل این می‌ماند که امروز یک زلزله بیاید و به ما بگویند چرا شما از زلزله حرف نزدید.

 

نی نی سایت

نظر دکتر بهشتی در مورد ولایت فقیه
نظر دکتر بهشتی در مورد ولایت فقیه

Comments

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *