
.
شارحان آثار افلاطون، وقتی از جایگاه زن از نظر وی سخن می گویند، دو صورت متفاوت را نشان می دهند. نخستین و شایع ترین صورت به اعتقاد موافقان
این نظریه، آن است که وی اولین کسی است که به آزادی و برابری زن با مرد فرا خواند و ضرورت راهگشایی را برای اینکه مانند مردان، شایسته فرماندهی
سپاه و ریاست حکومت باشد، سر داد.(2)
دومین صورت، به اعتقاد معتقدان این نظر، برعکس دیدگاه نخست است. اینان معتقدند افلاطون بهترین مبلّغ [مردسالاری و [جامعه ای مردانه است که
رهبری مطلقه آن به دست مردان است و فراخوانی وی در جمهوریت، به آزادی زنان، جز پوششی برای پنهان کردن کراهت و ناخوشایندی وی از زنان
نیست. حقیقت آن است که وی می خواست زن را مرد کند، زیرا در نظام اشتراکی [و کمونیستی] مالکیت و زنان [که مالکیت فردی، پذیرفته نبود و زن
اختصاص به مرد خاصی نبود، بلکه مردان به اشتراک از وی کامجویی می کردند] بانوان می بایست از خانه بیرون روند و وارد جامعه شوند تا دانش بیاموزند و
«مردگونه» شوند.
طرفداران نظریه دوم برای اثبات درستی تفسیر خود از گفته های افلاطون، دو دلیل نشان می دهند:
1. اگر به حقیقت افلاطون می خواست زنان را آزادی دهد، به اجرای نظام اشتراک زوجیت و جنسی، فقط در طبقه حکما و سپاهیان بسنده نمی کرد، بلکه
گستره آن را به زنان دیگر طبقات اجتماع گسترش می داد. [افلاطون اجتماع را شکل یافته از سه طبقه: حکیمان، سپاهیان و پیشه وران می داند و معتقد
است برای داشتن بهترین فرزانگان و نظامیان می بایست از بهترین زنان کارآزموده، به اشتراک کامجویی کرد. شرح این مطلب در دنباله سخن می آید].
2. وقتی افلاطون در آخرین اثرش، قوانین از نظریه اشتراک برگشت، بار دیگر زن را به خانه برگرداند، تا کارهای سنتی را بکند: زاد و ولد، تربیت فرزندان و
خانه داری؛ یعنی وی مِلْک ویژه مردان شد.(3)
این دو صورت متفاوت است. کدام یک را بپذیریم و بگوییم بیشتر به نظر واقعی افلاطون در باره جایگاه زن نزدیکتر است؟
آیا به راستی افلاطون از زنان بدش می آمد و نمی خواست آنان زن باشند، یا هوادار آنان بود و می خواست از سلطه پدر و بندگی شوهر و چیرگی اجتماع،
نجاتشان بدهد؟ آیا به نقش اجتماعی و ضرورت مشارکت زن در ساختار سیاسی اعتقاد داشت یا گمان می کرد زن «بار سنگینی» است که ناچار بایست
تحمل کرد و به دنبال نقشی حاشیه ای برایش بود، تا فاسد نشود و مردان و جامعه را با خود، به فساد نکشاند؟! به عبارت روشن تر: آیا در فلسفه اجتماعی
افلاطون، جامعه مردانه است و زن، از آن رو که سمبل شهوت و امور جسمانی و انحراف است، جا و موقعیتی ندارد، یا اصل برابری مرد و زن، بر جامعه حاکم
بوده، وی نقشی برابر با مرد دارد و در تمامی فعالیتها و تکالیف، همچون مردان می تواند مشارکت کند؟
پاسخ این پرسشها می تواند تضاد ظاهری این دو صورت را بیافریند که شارحان و مفسران آثار افلاطون ترسیم نموده اند.
به اعتقاد من برای پاسخ درست به این پرسشها و کشف دیدگاه حقیقی افلاطون در باره طبیعت و جایگاه زن و روابط وی با مرد و نقشش در جامعه، باید دو
عامل مهم را در نظر بگیریم:
نظر افلاطون درباره ی ازدواج
نخست: طبیعت خاص فلسفه افلاطون. در برابر ما فیلسوفی است عاشق گفت و گو، دوستدار جدل و مخالف جزم گرایی (دگماتیسم) که تکامل و نوگراییِ
پیوسته آرائش را به سبب ضرورت فکری می پذیرد، به خصوص اگر نشانگر حرکت ذاتی باشد که دگرگونیهای مستمری در آن رخ می دهد و متفکر را به
تعامل و همکاری وا می دارد.
افلاطون از شمار کسانی است که اوضاع سیاسی و اجتماعی کشورش را بیان کرده، از نزدیک به عنوان یکی از شهروندان آریستوکرات [اشراف و نجبای[
آتن، در این اوضاع زیسته، از سوی دیگر نزد سقراط شاگردی کرده، با مشکلات و بحرانهای حکومت دمکراسی آشناست و به بیشتر شهرهای یونان حتی
برخی کشورهای شرقی سفرهای متعدد کرده است.
افلاطون نشانه های مدینه فاضله اش را در رساله جمهوریت (سیاست) در واکنش به وضع فاسد سیاسی و اجتماعی نوشته، معتقد است نمی توان آن را با
راه چاره هایی که همچون داروی مسکن اند، اصلاح کرد، بلکه باید بر آن وضع فائق آمده و از دور بدان نگریسته، وضع شایسته ای برای جامعه سیاسی ترسیم
کرد که به حقیقت نشانگر طبیعت انسانی باشد که سرشت آن خیرخواهی و عدالت است و بر حکمت و فضیلت استوار است.(4) این جامعه را گروهی از
جوانان رهبری می کنند که می بایست شایستگی علمی تربیتی داشته باشند تا بتوانند «مُثُل» دولت و عدالت و حکومت را بشناسند؛ تا بتوانند جامعه را به
سمت تغییر مطلوب راهبری نمایند. [در فلسفه افلاطونی اصل اشیا مثال است و جزئیات سایه مُثُل. اساس حکمت وی بر این است که محسوسات
ظواهرند، نه حقایق و اصیل؛ به همین جهت علم بدانها تعلق نمی گیرد و تنها معقولات متعلق علم هستند. نظریه مُثُل ـ جمع مثال ـ از همین جا پیدا
می شود. توضیحات برگرفته است از لغت نامه دهخدا، ج2، ص2656].
افلاطون همین هدف را دنبال می کرد وقتی که «آکادمی» [محل تدریسش] را اندکی پیش از پایان قرن چهارمِ پیش از میلاد و مشخصا در سال 387 بنیان
نهاد. از این رو به دولت مثالی فرا می خواند که حکیمان و فیلسوفان رهبران آنند و افراد طبقات سه گانه اش (حکما و سپاهیان و پیشه وران) برای دستیابی به
عدالت مثالی می کوشند. [افلاطون در امور معاش و سیاسات تحقیق می کرد و غایت حکمت را حُسن سیاست می دانست و سیاست را فقط درخور حکیم
می پنداشت]. افراد طبقات سه گانه باید وظیفه خود: حکمرانیِ حکیمانه، پاسداری از اجتماع و تولید [صنعتی و کشاورزیِ] پاک و پیراسته و آراسته به
فضیلتهای: حکمت و شجاعت و درستکاری را انجام دهند.
نظام اشتراک جنسی در طبقه حکیمان و نظامیان برای دوری افراد این دو طبقه از نزاع بر سر زنان یا سرگرمی به تربیت فرزندان یا انباشتن دارایی و ثروت
است.
افلاطون دریافت وحدت سیاسی دولت مثالی جز با از بین بردن کامل فساد، به دست نمی آید. به همین منظور وی سه بار به سیراقوصه سفر کرد که نزدیک
بود در یکی از این سفرها جان خویش را از دست بدهد و در سفری دیگر زندانی شد، به رغم اینکه وی به دعوت فرمانروای آن سامان، دیونیسیوس اوّل،
سپس دیونیسیوس دوم بدانجا رفت.(5) پس از اینکه تلاشهای افلاطون برای تشکیل دولت مثالی شکست خورد و برخی از شاگردانش ایرادهایی به نظام
مثالی گرفتند، فهمید محال است مردم این نظام را اجرا کنند، زیرا نیاز به مردمی داشت که مانند خدایگان بی عیب و نقص باشند.(6)
از این رو به نظام دیگری می اندیشید که مردم آن را پذیرا باشند. وی به بحث در این باره پرداخت که: سیاستمدار کیست؟ دانش و سیاست چیست؟
ویژگیهایی که شایسته است حکمرانان و دولتمردان داشته باشند تا مانند طبیب یا خدایگان یا حتی مثل چوپان باشند که از گله [و گروهی [نگهداری می کند،
کدام است؟
وی پس از این پرسشها و سؤالاتی دیگر و پاسخهای آن در رساله سیاست (جمهوری)(7) صورت مثالیِ جدیدی از دولت ارائه داد که به واقعیت نزدیکتر
بود، زیرا احساسات و گرایشهای طبیعی افراد را در تشکیل خانواده و میل بسیار آنان را به انواع مالکیت، در نظر می گرفت، اما در رساله قوانین حاکمیت از آنِ
قانون و ضروری بود فرد ازدواج کند، نیز می توانست مالک گردد، اما به شرط تحقق مصلحت دولت و اجتماع، نه فقط مصلحت فرد. [افلاطون هیأت اجتماع
را که دارای وحدت است، اصل می داند و افراد را که متکثرند، مورد توجه قرار نمی دهد. هیأت اجتماع وقتی به کمال می رسد که فرد از اموال و سایر متعلقات
و منافع صرف نظر کرده، حتی خانواده فردی وجود نداشته باشد و همه باید زیر نظر دولت که مظهر جماعت است باشند].
در چارچوب دگرگونی اندیشه سیاسی افلاطون می توان تغییر فکر وی در باره موقعیت و نقش زن در جامعه و دولت را فهمید. نقشی که زن در پرتو دولت
مثالی نخست در جمهوریت دارد با نقشی که وی در دولت قوانین ـ که در درجه دوم برتری و خوبی است ـ متفاوت می باشد. طبیعی است نقش زنی که در
چارچوب نظام اشتراک جنسی، تربیت شده و دانش آموخته، متفاوت باشد و بتواند همه اعمال مردان را با آزادی و بدون هیچ محدودیتی که وی را ناتوان
کند، انجام دهد. در پرتو این نظام، خانواده ای که از زن نگهداری کند یا شوهری که وی مطیعش باشد یا فرزندان که مسؤولیت رشد و تربیتشان بر عهده زن
باشد، وجود ندارد، زیرا این وظیفه دولت خواهد بود. طبیعی است این نقش، متفاوت با نقش زن در جامعه ای با داشتن خانواده های سنتی باشد، زیرا در این
نظام، زن به انجام نقش خود به عنوان خانه دار و مادری که مواظب کارهای منزل است و فرزندانش را تربیت می کند، عمل می نماید، گرچه این کارها به کلی
از حضور در زندگی اجتماعی، وی را باز نمی دارد.
دوم: دومین عاملی که باید در نظر گرفت، محیط اجتماعی و سیاسی است که افلاطون در آن می زیست و از آن در این زمان یا در وقتی که نشانه های مدینه
فاضله اش را در جمهوریت یا قوانین ارائه کرد، تأثیر پذیرفته بود. فلسفه افلاطون به رغم مثالی بودن آشکار آن، زاییده وضع واقعی بود که افلاطون در آن به
سر برده بود؛ حال چه مقصود از واقع، معنای محدودی باشد که در واقع رواج دارد، یعنی واقع و وضع موجود سیاسی و اجتماعی و اقتصادی، یا مقصود
واقعیت فکری و اخلاقی باشد که شایسته است در نظر گرفته شود که به تعبیر «بوزانکت» در تحقیق وی بر جمهوریت، کسی نمی تواند از واقعیتهای زمانه
بیرون بجهد.(8)
چارچوب واقعی که اندیشه های افلاطونی در باره زن در آن رشد کرد و رو به جلو رفت، دارای دو صورت مختلف از زن یونانی است، که یکی متعلق به آتن،
زادگاه افلاطون است، و دیگری مربوط به شهر «اسپرته» رقیب آتن است. افلاطونِ فیلسوف شاهد رقابت هر دو شهر، به رهبری کشور یونان بود و می دید
هر یک سعی دارد بیشترین افرادِ ممکن را زیر فرمان خود بگیرد.
زن آتنی، سنتی بود و در شِبْه خلوتی شرقی می زیست و در خانه ای به سر می برد که چند اتاق برای مردان و اتاقهایی برای زنان داشت و دارای قفل و کلون
بود. بانوی آتنی به سبب نوع تربیتش، سنتهای پدر و نیاکان را مقدس می شمرد و در خانه، سواد اندکی آموخته بود که می توانست پس از ازدواج، کارهای
خانه را اداره کند و خانه داری شود که می تواند از منزل مواظبت کند؛ نیز حقوق سنتی شوهر را ادا نماید؛ بدون اجازه او از خانه بیرون نرود؛ مواظب شرف و
عفت خود باشد؛ بدون حجاب و همراهی افراد مورد اعتماد، از خانه بیرون نرود؛ بیشتر وقتها فقط به خاطر دیدن خانواده یا شرکت در جلسات مذهبی، از
منزل خارج شود و به کسی اجازه ندهد او را از روزنه خانه ببیند.
وی زنی مطیع شوهر بود و تا اندازه ای که لازم بود، سلطه و برتری مرد را می پذیرفت و تمام کارهای خانه را از تهیه نیازها گرفته تا پختن غذا و پشم ریسی و
پشم بافی برای درست کردن لباس خود و افراد خانواده انجام می داد.(9) وی زنی مدبّر و کدبانو بود. «کسینوفون» [گزنفون [نقش وی در خانواده را چنین
توصیف می کند:
«همچنان که زنبور ملکه در کندو می ماند و بر افراد کندو که کار می کنند، نظارت می کند، زن خانه دار چنین بود. وی در خانه می ماند و مراقب کارهای آنجا بود و
بر چگونگی مصرف مواد غذایی نظارت داشت و نمی گذاشت آنچه که می بایست در یک سال مصرف شود، در یک ماه مصرف شود. وی به دختران آنچه را
نمی دانستند، یاد میداد و به همسایگان و بیماران و … رسیدگی می کرد.»(10)
«دیمستین» نظر مردان را در باره زنان به عنوان همسر و معشوقه، چنین بیان می نماید:
«ما از فاحشه ها برای کامجویی و از معشوقه ها برای سر حال و شاداب بودن در روز بهره می بریم، و از همسران برای آنکه فرزندان مشروع برایمان بزایند و
با امانتداری و اخلاص از خانه مان مواظبت کنند.»(11)
از سخن «دیمستین» فهمیده می شود مردان از آزادی جنسی بیشتری، در مقایسه با زنان برخوردار بودند، زیرا به زنان شوهردار اجازه خیانت به همسر یا
رابطه داشتن با مردی داده نمی شد و قانون، زن زناکار یا مردی را که با زنی شوهردار زنا می کرد، به اعدام محکوم می نمود.(12) یعنی مردان از آزادی
جنسی بی حد و مرز برخوردار نبودند. اصرار بر اینکه زن مرتکب زنا نشود، بدان خاطر بود که اصل و نسب آمیخته نگردد.
تقریبا برعکس زن محجوب آتنی که فروتنی و علاقه بیشتری به شوهرش داشت، زن اسپارته، توانایی و آزادی بیشتری داشت، زیرا نظام تربیتی سختی را
پذیرفته بود که به وی تحمل و شجاعت و خشونت بیشتری می بخشید. هدف این نظام آن بود که این صفات از زن به فرزندان برسد، تا بتوانند از شهر دفاع
کنند و در رویارویی با دشمن در میدان نبرد، شجاعت بیشتری نشان دهند.
به اختصار باید گفت: زن اسپارته، مردگونه و آراسته به صفات مردان بود و به کلی از لطافت و عواطف سرشار زنانه دور بود. این صفات را در اثر شرکت در
بازیها و ورزشهای سخت مثل دو و کشتی، در کنار و همسنگ با مردان به دست آورده بود؛ نیز حضور در فعالیتها و جلسات عمومی یا مجالس رقص، که در
این وقت کاملاً عریان بود و بی آنکه به سبب برهنگی شرم کند، به خانه برمی گشت. وی می بایست مراقب زیبایی اندام خود باشد و کاستی های جسمانی را
برطرف کند.
از شرایط ازدواج در اسپارته، سلامت جسمانی و زیبایی اندام دختران بود تا فرزندانی توانا و تندرست، مانند پدر و مادر، زاییده شود. سنتهای اسپارته اصرار بر
وجود خانواده های سنتی که در آتن دیده می شد، نداشت، چرا که زن اسپارتی بی هیچ تفاوتی، مانند مردان رفتار می کرد و لباسی را که مردان می پوشیدند،
می پوشید. حتی وی می توانست به منظور داشتن نسل و فرزندانی بهتر [اصلاح نژاد یا نکاح استبضاع] با غیر شوی خود، همبستر شود. [!]
کودکانی که برای تربیتی سخت پذیرفته می شدند، پس از به دنیا آمدن، زیر نظر رییس قبیله بودند. اگر می فهمیدند کودک تندرست نیست، او را بر کوه
می گذاشتند تا بمیرد، اما کودکانی که سالم بودند، از هفت سالگی زیر نظر دولت بودند.
نظام آموزشی پذیرفته شده، کودکان را برای زندگی سخت، در خدمت دولت، تربیت می کرد. اینان در بیست سالگی شایسته ورود به ارتش می شدند. پس از
آغاز خدمت نظامی، اجازه ازدواج دریافت می کردند و وقتی سی ساله می شدند، شهروندانی کامل به شمار می آمدند.
عموما به اسپارتیها اجازه داده نمی شد طلا یا نقره داشته باشند و داراییهای بسیار، بر همه قدغن بود. فرد چه مرد و چه زن، برای منافع دولت می زیست،
بی آنکه زندگی خصوصی ـ به معنای سنتیِ آن ـ داشته باشد. تمامی در شِبْه پادگانی زندگی می کردند و همیشه و در هر لحظه آماده جنگ برای دفاع از شهر
خود بودند.(13)
هر که به وضع زن در اسپارته و آتن بنگرد و آثار افلاطون را بررسی کند، درمی یابد وی از هر دو نظام تأثیر پذیرفته است. به رغم آنکه وی، اهل آتن و
محافظه کار و از طبقه آریستوکرات بود، اما در اثر تأثیرپذیری از عوامل فساد اخلاقی و اجتماعی و سیاسی که آتن داشت و وی در آن می زیست، به نظام
اسپرتی گرایش داشت، گرچه علاقه شدیدی بدان نداشت و در بسیاری مواقع در آثار خود، از آن انتقاد می کرد.(14)
وی از برخی عناصر و مؤلفه های این نظام در ترسیم مدینه فاضله در جمهوریت استفاده کرده، رنگی فلسفی و پوششی اخلاقی بدان داده، که بر زهد و
دوری از خواسته های مادی و خوار شمردن جسم، به منظور رشد مواهب و داده های عقلی استوار است و در ماورا و غیب به دنبال کشف نظامی مثالی و برتر
است که می بایست دولت بر آن استوار باشد؛ دولتی که حاکمش فیلسوف و نظامش مردمی است و میان مرد و زنی که بار مسؤولیت آن را بر دوش دارند،
تفاوتی نمی نهد.
درک این دو عامل، ما را قادر می کند دیدگاه دینامیکی و پویایی افلاطون را در باره زن بهتر بشناسیم. جوهره این دیدگاه به نقش زن به عنوان فردی فعال
می نگرد که شایستگی دارد در جامعه فعالیت کند، خواه دولت مثالیِ جمهوریت باشد که فیلسوفان حاکم آنند و سپاهیانش زوجیت و خانواده اشتراکی را
می پذیرند، یا دولت قوانین باشد، که در درجه بعدی برتری است و قانون بر آن حکم رانده و افراد، زندگی معمولی داشته، از مالکیت و ازدواج فردی
برخوردارند.
افزون بر آنچه گفتیم، می بایست رساله های جمهوریت و قوانین را خواند تا از محتوا و تحلیل آن فهمید افلاطون وضعیت زن را در پرتو این دو نظام
مختلف سیاسی چگونه تصور می کند و توجیهاتی که باعث شده وضع زن در هر دو مختلف باشد، کدام است؟ پس از این می توان مشترکات و همخوانی های
هر دو نظام را در باره زن دانست و در نهایت، نظر پایانی افلاطون را در باره وضع و موقعیت زن، به شکل کلی دریافت. اگر تفاوتی در وظیفه زن، در این یا
آن نظام باشد، تا اندازه ای که بیانگر انعطاف و نظر افلاطون و همگامی وی با تغییر واقعیتهایی باشد که نظام سیاسی معمول دولتها بدان گرایش دارد،
موجب دوگانگی نظر کلی افلاطون در باره زن نیست.
اکنون به توضیح وضع زن از نظر افلاطون، در دو رساله مشهور جمهوریت و قوانین می پردازیم، تا اختلافات و اشتراکات وضعیت زن و دلایل آن روشن
شده، در نهایت بتوانیم جایگاه و وضع زن در اجتماع، از نظر افلاطون را بفهمیم.
رساله جمهوریت افلاطون، دربردارنده مهمترین افکار انقلابی وی است که به تغییر و آزاداندیشی در نظم اجتماعی و سیاسی می خواند.
وی از پیامد این افکار و مخالفت با آن و اختلافات پایان ناپذیرش خبر داشت. افکار وی در باره سه مطلب بود:
1. برابری مرد و زن،
2. اشتراک مالکیت و زنان [نه مالکیت و زنان خصوصی]،
3. حکومت فیلسوفان [و حکیمان].
به تعبیر افلاطون، این سه اندیشه، امواج فکری را علیه خود می شوراند که می بایست با آن رو در رو شد و از اندیشه ها دفاع کرد، خواه بر سر میز گفت و گو در
جمهوریت یا در مدرسه فلسفی اش (آکادمی) و یا در هر جایی که این اندیشه ها راه یابد؛ باید کوشید آن را پیاده کرد یا دیگران را به اجرای آن
راضی نمود.
گرچه در واقعیت سیاسی و دیدارهایش از سیراقوصه، در پیاده کردن این اندیشه ها شکست خورد،(15) اما در زمینه نظری موفق بود و توانست دیگران و
شاگردانش را قانع کند، تا آنان مبلّغ و مروّج افکار وی بوده، همیشه از آن دفاع کنند.
به رغم اینکه می دانیم افکار افلاطون ـ حتی در زمان ما ـ چقدر انقلابی است، اما نباید فراموش کرد این اندیشه ها، پیشینه اجرایی داشت که در سنتهای
شهر اسپارته، نمودار است و افلاطون از آن تأثیر پذیرفته بود. از سوی دیگر به سبب حرکت آگاهی بخشی بود که «سوفسطایی ها» در جوامع یونانی و در
رأس آن جامعه آتن، به راه انداخته بودند. اینان می گفتند: هر انسانی باید معیار معرفت و وجود باشد. بدین سبب به مساوات کلی میان بشر و اینکه فرد،
اساس نظام سیاسی باشد، می خواندند.(16)
حرکت آگاهی بخش سوفسطایی ها، موجب آفرینش ادبیات آزادی بخش زنان شد. از این رو «یوربیدس» در سخنان شجاعانه اش و یا گوشه چشمی، مدافع
حقوق زنان بود، اما «آریستوفانس» با کلمات وقیح و زشتی، زنان را به باد تمسخر می گرفت. در سال 411 پیش از میلاد حضور زنان در تئاترهای نمایشی
آتن، بیشتر از پیش شد، که حاکی از خروج آرام زن از گوشه نشینی تحمیلی بود.(17)
اکنون می خواهیم به رساله جمهوریت (سیاست) بنگریم و ببینیم چگونه افلاطون افکار آزادی بخشی را نشان داد. وی در کتاب چهارم این اثر، بدین افکار
اشاره کرد، بی آنکه به تفصیل سخن بگوید. وی بر اهمیت تربیت و فرهنگ روشنفکری، به عنوان راه پذیرش این افکار، به ویژه اصل «هر چیز بین دوستان،
مشترک است» تأکید داشت.(18)
وی آنچه را که به اجمال در عبارتی موجز گفته بود، در کتاب پنجم و به بهانه اصرار و تشویق همبحثهای سقراط ـ که از طرف افلاطون سخن می گوید ـ به
تفصیل بیان کرد، اما گویا هنوز در مقام بحث و تأمل و درنگ بود. گرچه وی پیوسته در تردید و کنکاش بود و چه بسا این نظر وی نیز، در معرض خطا و
لغزش باشد. افلاطون در ادامه و با نگاهی به آنچه در دنیای حیوانات می گذرد، افکارش را شرح داد:
همچنان که سگهای ماده، همراه با سگهای نرِ نگهبان، شب تا صبح از گله مواظبت می کنند، یا همراه سگهای شکاری، صید می کنند و هرچه را سگهای نر
انجام می دهند، اینان نیز انجام می دهند، زنان هم باید همان کارهای مردان را انجام دهند،(19) اما با در نظر داشتن دو شرط مهم:
نخست: اگر قرار است مذکر و مؤنث، یک کار را انجام دهند، نباید فراموش کنیم یکی ضعیف و دیگری توانمند است. [طبیعی است مقصود، ضعف مؤنث در
دنیای حیوانات و آدمیان، در مقایسه با زورمندی مذکر است].
دومین شرط: که ویژه دنیای آدمیان است. ضروری است بدانیم اگر بر زنان، انجام کارهای مردان را واجب دانستیم، می باید بدانها همان آموزشهایی را یاد
بدهیم که به مردان یاد می دهیم. بنابراین لازم است زنان، دانش آموخته، هنر جنگاوری را بیاموزند و مانند مردان با آنها رفتار شود.(20)
دو مطلب مهم در این قسمت از بحث هست:
نخست: افلاطون دو اصل مرتبط به هم را می پذیرد. اصل اول: توان زن در انجام وظایف و کارهای مردان است.
افلاطون این اصل را پذیرفته، چندین بار بر آن تأکید می کند. وی معتقد است:
در اداره دولت، کاری خاص زنان، از آن رو که زن هستند، نیست؛ در باره مردان نیز چنین است، اما به سبب آنکه تواناییها میان مذکر و مؤنث تقسیم شده، زن
و مرد گرچه قادر به انجام تمامی وظایف اند، ولی زن برای انجام تمامی کارها توان کمتری از مرد دارد(21)]توان کمّی نه تفاوت کیفی استعداد
و آمادگی].
به نظر افلاطون، تفاوت طبیعی یا جسمانی میان مذکر و مؤنث نیست که مانع انجام کاری شود که جنس دیگر می تواند انجام دهد. هر دو جنس، تواناییهای
یکسان دارند. از این رو می توانند بدون استثنا به تمامی کارها اقدام کنند. افلاطون معتقد است زن می تواند [مانند مرد] جنگجو باشد، اما با تفاوت کوچکی ـ
که پرمعناست ـ و آن اینکه: زن برای انجام تمامی کارها توان کمتری از مرد دارد.(22)
به اعتقاد من معنای سخن اخیر آن است که برای انجام کاری توسط مرد یا زن، به ویژه
کارهای مهم دولتی، طبیعی است افلاطون مردان را برگزیند. به گمان برخی، تغییر موضع
جوهری افلاطون در قوانین که زن را به کارهای خانه برگرداند و به مرد آن وظایف را
داد، به دلیل کم توانی زن است. اما در واقع برگرداندن زن به خانه، تغییری جوهری یا
دوگانگی در نظر افلاطون نیست، زیرا در برابر اعتقاد به تفاوت قدرت مرد از توان زن
در همه چیز، صریح سخن نمی گوید.
اصل دومی که مرتبط با نخستین اصل است، برابری مرد و زن در برخورد دیگران و آموزش است. این مساوات بر اساس اینکه تواناییهای مرد و زن یکسان
است و هر دو می توانند کار همدیگر را انجام دهند، استوار است. بنابراین مساوات میان آن دو در همه چیز، به ویژه در آموزش و تمرینات [ورزشی و نظامی[
ضروری است، زیرا انسان ـ مرد و زن ـ نمی تواند وظیفه ای را بدون تمرین یا آموزش علمی که وی را توانمند کند، انجام دهد.
[آگاهی و ارتقای بینش]
دومین نکته شایان ذکر در ارتباط با آنچه گفتیم: درک افلاطون از دو اصلی که گذشت (برابری توان مرد و زن و لزوم مساوات میان آن دو) و ضرورت ارتباط
هر دو اصل، به این معناست که حضور زن در اجتماع و مشارکت در فعالیتها و وظایفی که مردان انجام می دهند، بسته به آگاهی زن است که باید سختیهای
کار سیاسی و اجتماعی و نظامی را همدوش با مرد بپذیرد؛ به ویژه که جامعه آتن در زمان افلاطون به زن اجازه انجام هیچ کدام از این فعالیتها را
نمی داد.(23) آگاهی زن، وی را آماده پذیرش کارها و فعالیتهای تربیتی و
آموزشی می کند، تا وی شایستگی مشارکت در این فعالیتها را همسنگ با مردان، بی هیچ
بیم و خجلتی داشته باشد.
نظام سخت تربیتی و آموزشی که افلاطون برای شکل گیری و ایجاد طبقه سپاهیان ـ پس از حکیمان ـ در دولت مثالی واجب می داند، زنان نظامی را مکلف
می کند تا هنگامی که قادر شوند ردای فضیلت را بر دوش اندازند و همدوش مردان در رزم و پاسداری از دولت مشارکت کنند، برهنه باشند و به هیچ کاری
نپردازند؛ گرچه سزاوار است ناظران نظام آموزشی، آموزشهای آسانتری را در مقایسه با آموزشهایی که مردان می بینند، برای زنان در نظر
بگیرند.(24)
آیا در نظر افلاطون، برابری مرد و زن در رفتار دیگران و آموزش و موقعیت اجتماعی، آن گونه که در وهله نخست به ذهن می آید، به معنای دعوت به آزادی
مطلق زنان است؟
پاسخ: حق این است که از دیدگاه افلاطونِ فیلسوف، قضیه، «آزادی زنان» به گونه ای که این اصطلاح در زمان ما به کار گرفته می شود نیست، به چند
دلیل:
نخست: اصل مساوات مرد و زن در تواناییها و وظایف، آزادی و رهایی زن را دنبال نمی کرد، بلکه بیشتر به هدف آمادگی برای پذیرش زنان و کودکان
مشترک بود؛ یعنی نظام اشتراکی جنسی ویژه طبقه حکیمان و نظامیان، بی آنکه بنا بر عقیده افلاطون، به طبقه سوم کشیده شود که به تعبیر «جرج سارتن»
80% افراد جامعه بودند.(25)
دوم: منطق فلسفه مثالی افلاطون که به رهایی از جسم و شهوات می خواند، زن را سمبل شهوت می داند. از این رو همچنان که برخی تحلیل گران می گویند:
در مقایسه با طرفداران زن که حقیقتا در پی آزادی و دفاع از حریت (رهایی) و مساوات بانوان بودند، افلاطون از زنان خوشش نمی آمد [و از جنس مؤنث
کراهت داشت].(26) سوم: کمترین معنای کنونی آزادی زن، یعنی اراده و شخصیت
مستقل و حق تصمیم گیریهایی را داشته باشد که مسؤولیت و پیامد آن را بپذیرد، که در
رأس آن، ارتباط با مردی مشخص و ازدواج با وی است، اما این معنا در ذهن افلاطون
نمی گنجید، زیرا در نظام دولت مثالی جمهوریت تصمیم ازدواج، به دست حاکمان و به
پیروی از اصولی بود که دولت می نهاد. از جمله اصول، آن بود:
برای والاتباران:]
1. نوع والای جنس مرد و زن [حکیمان و نظامیان] تا آنجا که ممکن است، ازدواج کنند، اما نوع نازل [پیشه وران و ارباب صنایع و زارعان] در کمترین حد
لازم ازدواج نمایند.(27)] در عین اینکه افلاطون برتری نژادی یونانیان را
مردود می داند و اصولاً به افراد توجهی ندارد، ولی نمی خواهد جز نژاد کامل و
توانمند که در فیلسوفان آگاه و نظامیان ستبر نمودار است، زاد و ولدی شود].
2. جوانانی که به خوبی از عهده رزم و پیکار، نیز دیگر امور مهم برآیند، امتیازات و پاداشهایی دریافت می کنند، که از آن جمله است: کامجویی بیشتر با زنان،
زیرا وسیله معقولی برای زاد و ولد کودکانی بیشتر مانند آنهاست.(28)
گیری]
3. اگر مرد و زن از سن مقررِ زاد و ولد برای دولت، پیرتر شوند،(29) مرد اجازه روابط آزاد جنسی با هر زنی را که بخواهد دارد، جز با دخترانش، دختران
دخترانش، مادرش و یا مادربزرگش. نیز برای زنان روابط جنسی آزاد است، جز با پسرانش، پدر، نوه ها و اجداد.(30) البته ضرورت دارد تولید مثل نکنند و بار
هیچ کودکی را بر دوش دولت نگذارند. اگر چنین نکردند، بدانند که باید خود را از شر کودک خلاص کنند، زیرا دولت توان ندارد چنین کودکی را تربیت
کند.(31)
از مطالب گذشته روشن می شود درک افلاطون از تساوی توانایی جسمانی و توانمندیهای طبیعی، و امکان انجام وظایف و کارها توسط مرد و زن، با هدف
دعوت به آزادی کامل زن از قید و بندهای تحمیلی اجتماع، یا دادن حق اختیار و انتخاب کامل به بانوان نبود.
به بیان دیگر: هدف، آزادی زن از سلطه مردان یا اجتماع نبود، بلکه مقصد آماده کردن دیگران برای پذیرش نظریه اشتراک جنسی بود، که هدف اساسی آن،
حفظ وحدت دولت مثالی، با دوری از عوامل اختلاف برانگیز میان نظامیان بود. بهره گیری از توانمندی و کارآیی تمامی افراد، از جمله زنان، در پرتو نظام
اشتراکی [کمونیست جنسی] نیز از جمله اهداف بود.
مؤید سخن ما، ادامه مطلب گفته شده در رساله جمهوریت است. افلاطون پس از پذیرش اصل برابری توان و کارآیی مرد و زن، به توضیح نظریه اشتراک
جنسی می پردازد:
افلاطون، نظریه خود در باره اشتراک جنسی را چنین بیان می کند:
«زنان نگهبان ما هستند(32) و باید مشترک میان همه باشند. یکی از آنان نمی تواند زیر یک سقف با یک مرد بماند. کودکان نیز میان همه باید مشترک
باشند، به گونه ای که پدری، فرزندش، و فرزندی، پدرش را نشناسد.»(33)
سخن افلاطون، دعوتی روشن به براندازی خانواده فردی از طبقه حکیمان و نظامیان است و ازدواج خصوصی وجود ندارد. در نتیجه ازدواجهای دولتی و
انجام آن در اوقاتی که توسط حکومت مشخص می شود، مسؤولیتی متوجه مردان و زنان نیست. اگر از افلاطون بپرسیم: نوع روابط میان زنان و مردانی که
زیر نظر دولت ازدواج می کنند، چگونه است، وی جواب می دهد، رابطه ای عاشقانه می باشد. به اعتقاد وی این رابطه، بالاتر از ضرورت همشأنی میان زوج
است که گروه ساماندهی ازدواج دولتی باید در نظر بگیرد و بهترینها را برای بهترینها برگزیند.
بدیهی است مقصود از عشق در ازدواجهای دولتی، عواطف روحی حساس میان زن و مرد نیست، بلکه عشق شهوانی است که به اشباع و ارضای غریزه
حیوانی و جنسی بسنده می کند. به رغم چنین عشقی هوس آلود، شگفت آور است که افلاطون، ازدواجهای دولتی را مقدس ترین می داند، زیرا به گمان وی در
مقایسه با دخالت بشر در زاد و ولد حیوانات [برای تولید نژادی بهتر [بهترین دستاورد را دارد.(34) [چون به تولید بهترین انسانها (حکیمان آگاه و سپاهیان
قدرتمند) خواهد انجامید. [سقراط که از زبان افلاطون سخن می گوید، به «جلوکین» که می پرسد: چگونه ازدواج دولتی بهترین دستاورد را دارد، پاسخ
می دهد: در خانه ات، سگهای شکاری و پرندگان اصیل بسیاری است و حتما آگاهی هایی در باره آمیزش و تولید مثل آنها داری؟
جلوکین جواب می دهد: آری، برای چه می پرسی؟
سقراط می گوید: آیا میان این حیوانات، گرچه همه اصیل اند، اما حیوانی بهتر از دیگران نیست؟
جلوکین می گوید: البته که هست!
سقراط می پرسد: آیا اجازه می دهی بی هیچ تفاوتی، همگیِ حیوانات تولید مثل کنند یا ترجیح می دهی فقط بهترین حیوان بزاید؟
جلوکین می گوید: البته، بهترین!
سقراط می گوید: از میان بهترین کدام نوعش: کوچک، بزرگ یا بالغ (کامل)؟
جلوکین می گوید: کاملترین!
سقراط جواب می دهد: قبول داری اگر این توجه را نداشته باشی، نسل پرندگان و سگانت زود منقرض خواهد شد؟
جلوکین می گوید، آری، چنین است.(35)
بدین گونه افلاطون، اعتقادش را در ضرورت دخالت دولت در امر ازدواج طبقه حکما و نظامیان، مستدل می کند و روشن می نماید چگونه این نظام خواهد
توانست بهترین دستاورد [اصلاح نژاد و بهبود نسل [را داشته باشد و تولید نژادی پاک را تضمین کند، همچنان که ضمانت می کند وظایف خطیر دولتی، به
دست بهترین اشخاص باشد.
اگر به این مطلب، آنچه را پیشتر گفتیم (شروط و راهکارهای اصولی نظام ازدواج در جمهوریت) بیفزاییم، میزان اشتیاق افلاطون را برای اینکه همه چیز به
دست دولت ـ و نه افراد، چه مرد و چه زن ـ باشد، خواهیم فهمید.
بنابراین هدف اساسی برابریِ زن و مرد، دعوت به آزادی زن نبود، بلکه بیشتر پیاده کردن نظام اشتراک جنسی با سرپرستی دولت را دنبال می کرد. هدف
نهایی و برتر افلاطون، سیاسی بود و می خواست بهترین وضع را برای نظام دولتی تأمین کند. وی معتقد بود: اگر شری باشد که وحدت دولت را بگسلد و
جمعش را بپراکند، یا خیری باشد که وحدت آفرین باشد و همه را یکی کند، اگر آنچه وحدت افراد دولت را می گسلد، فردمحوری در شادی و حزن باشد که به
سبب پیشامد حادثه ای برای دولت یا افرادش رخ دهد و عده ای خوشحال و برخی ناراحت باشند، بهترین وضع برای دولت وقتی است که این واژه ها و
پیشامدها برای بیشترین شهروندان، یک معنا داشته باشد. چنین دولتی، بیشتر به یک فرد شبیه است. اگر یکی از ما احساس ناراحتی مثلاً در انگشتش کند،
مجموع جسم و روح شخص، احساس درد و ناراحتی می کند و تمامی اعضا و جوارح، همدرد عضو زخمی می شود. از این رو می گوییم تمامی وجود آدمی، درد
می کشد.(36)
[بنی آدم اعضای یکدیگرند
که در آفرینش ز یک گوهرند
چو عضوی به درد آورد روزگار
دگر عضوها را نماند قرار
تو کز محنت دیگران بی غمی
نشاید که نامت نهند آدمی].
حال اگر دولت مثالی مانند فرد واحدی باشد که تمامی اعضایش به خاطر یک عضو، به درد می آیند، شهروندان در امور همگانی شرکت داشته، حضوری
فراگیر در شادیها و غصه ها خواهند داشت.(37) تمامی خیری که در یکدلی و
یکرنگی نمودار است و همگی شهروندان، یک هدف در نظام سیاسی دارند، بسته به نظام
اشتراکی است که فردیت و خودمحوری را به نفع و مصلحت نظام دولت، هماهنگ می کند.
افلاطون به صراحت از این مطلب یاد می کند: «اشتراک زنان و کودکان میان نظامیان، موجب خیر بسیار است.»(38) شاید این مطلب به گونه ای غیر قابل تردید باشد.
هدف از اجرای نظام زوجیت و زنان مشترک، دعوت به رهایی بانوان نبود، بلکه دستیابی به بالاترین خیر و صلاح به نفع دولت مثالی بود، که نمودار در
وحدت دولت است و بالاترین میزان سعادت و خوشبختی را ـ به نظر افلاطون ـ برای تمامی افراد تضمین می کند.
شاید اکنون مناسب باشد به گوشه دیگری از نظریه اشتراک جنسی افلاطون بنگریم. آیا دعوت وی به اشتراک جنسی زنان، چنانکه در نخستین وهله، به
ذهن می رسد، دعوت به بی بند و باری جنسی است؟
نگرشی دقیق به نوشته های افلاطون می فهماند وی توجهی به این معنا و برداشت نداشته است و چه بسا خلاف آن درست باشد، زیرا دعوت وی به
اشتراک جنسی، گذاشتن شروطی سخت و دشوار برای روابط جنسی مرد و زن بود، چرا که به منظور پیراستگی و بقای نسل، فقط به اهداف طبیعی آمیزش
بسنده می کرد و این رابطه را به ایام خاصی ـ مانند آنچه در دنیای حیوانات است ـ محدود می نمود. به نظر «تیلور» وی مرد و زن را به زهد و ریاضت جنسی
و زیاده روی نکردن در آن و بسنده نمودن به ضرورت می خواند. شاید همین اعتقاد باشد که «تیلور» را به مقایسه دعوت افلاطون با رهبانیت جنسی که در
جامعه مسیحی است، وا می دارد. در نظر «تیلور» از میان طبقه نظامیان، کسانی که به خود زحمت و مشقت زهدگرایی را می دهند، از راهبان و زاهدان
مسیحی، بالاتر و والاترند،(39) گرچه راهبان با خود پیمان بسته اند خویشتن داری کنند [و غریزه شهوانی را سرکوب نمایند] و زندگی خود را وقف عبادت و خدمت
به دین کنند.
بی تردید «تیلور» در مقایسه خود مبالغه می کند، چرا که چشم خود را بر انگیزه های افلاطون از پذیرش این نظم و ساماندهی در ازدواج می بندد. چنان که
گفتیم، انگیزه افلاطون، رفع نزاع و اختلاف نظامیان است، زیرا می خواهد اینان تمام تلاش و وقت خود را صرف ادای وظایف مهمی کنند که به عهده دارند،
تا بتوانند امور دولت را به بهترین وجه انجام دهند.
به اعتقاد ما هدف از محدود کردن روابط جنسی، دعوت به زهد نبود، بلکه بیشتر، اهتمام نظامیان برای خدمت به دولت و حفظ یکپارچگی آن بود، حتی اگر
به نادیده گرفتن احساسات انسانی و روابط عاطفی میان مرد و زن، یا میان والدین و فرزندان ـ که در ازدواج خصوصی و خانواده فردی وجود دارد ـ بیانجامد.
دکتر فؤاد زکریا نظر ما را به این مسأله مهم جلب می کند که افلاطون، خانواده فردی را به خاطر خانواده جمعی (دولتی) فدا می کرد تا دولت، خانواده واحدی
شود.(40) در حقیقت افلاطون می خواست احساسات خصوصی انسانی، مثل احساس فرزندی، برادری، مادری و پدری، نیز حس شادی و غصه را تبدیل
به احساسات عمومی کند که همگان در برابر هم احساس می کنند، اما کار بدین آسانی که می پنداشت نبود! گاه آدمی، مانند دکتر زکریا می پرسد: آیا احساسات
خانوادگی که افلاطونِ فیلسوف، از خانواده ای کوچک به خانواده ای بزرگ، انتقال داد، می تواند به همان معنا و قوّت و ارزش خصوصی اش باشد؟ اگر این
احساسات در سطح همگانی گسترده باشد، مانند احساسات خصوصی خواهد بود؟ آیا پس از دو یا سه نسل، پراکندگی آن بدین صورت، به نابودیش نخواهد
انجامید؟ از سوی دیگر باید بپرسیم: آیا نظام خانواده دولتی می تواند آرامش افراد را تأمین کند؟ آیا آن چنان که افلاطون می پندارد، این نظام می تواند
درگیری، رقابت و حسادت نظامیان را بزداید؟
شاید ارسطو که نظام اشتراکی افلاطون را نمی پذیرد، بهترین پاسخ به این پرسش را داده باشد. وی تأکید می کند:
رقابت و کینه و نزاع بین افراد حتما درخواهد گرفت. هر پدری سعی خواهد کرد فرزندش را میان فرزندان دیگر بیابد و بشناسد و هر فرزندی تلاش خواهد
داشت پدرش را از میان پدران دیگر شناسایی کند. کار مشکلی است، زیرا شباهتها بسیار است، که کار را پیچیده می کند و موجب رقابت و درگیری بیشتر
می شود، زیرا هر کدام می گویند: این فرزند من است و آن فرزند تو! و نزاع و مشاجره و هتک حرمت و قتل عمد به جامعه کشیده می شود، زیرا هیچ کدام
نمی داند به کدام افراد وابستگی و ارتباط دارد.(41)
شکی نیست روابط خانوادگی که افراد خانواده را دور هم گرد می آورد، اینان را از نزاع و درگیری در امان نگه می دارد، چرا که از یک پوست و استخوان اند، که
از ادامه نزاع میان افراد خانواده جلوگیری می کند. اگر چنین رابطه و علاقه ای میان افراد اجتماع باشد، چنان که آرزوی افلاطون است، از درگیری جلوگیری
نمی کند و احتمال بیشتری داده می شود که نزاع تشدید شود، چرا که روابط حقیقی میان افراد نیست و پیوندها دور از هم است و روابط نزدیکانه محکمی
وجود ندارد.
بدین سان پرسشها و انتقادات بسیاری ممکن است متوجه افلاطون در باره نظام اشتراکی زنان و وانهادن خانواده شود، زیرا در این نظام، انسان بالاترین
ویژگی اش را که احساسات لطیف محبت و مهربانی انسانی است، از دست می دهد. چه نیک گفته است ارسطو: «دو چیز انسان را بامحبت و دلرحم می کند:
مالکیت و عواطف انسانی.»(42)
* * *
مناقشه افلاطون در باره زن به عنوان زنی پیکارجو و توانا بر انجام وظایف حکمرانی و رزم، وی را از دیدگاه برخی، در لغزشها و دوگانه گویی های بسیار
انداخته است، از جمله تجاهل و نادیده گرفتن گرایشهای حقیقی زن، به رغم آنکه وی حقیقتا مخالف آزادی و برابری زن با مرد نیست.(43) چنانکه
وانهادن هسته خانواده (Unclear family)یعنی خانواده فردی، وی را هم عقیده با کمونیستهای رادیکال (انقلابی) قرار می دهد که ادعا دارند: زن فقط
وقتی می تواند از فشارها و سرخوردگی جنسی رهایی یابد که خانواده وانهاده شود!
این ادعا از نظر «جولیا آنس» درست نیست، زیرا آدمی می تواند به برابری زن با مرد و آزادی زنان اعتقاد داشته باشد، بی آنکه ضرورتا به الغای نظام خانواده
معتقد باشد.(44)
شاید پرسیده شود: آیا این انتقادات از برابری مرد و زن و مشترک بودن مالکیت و زنان باعث شد افلاطون از اعتقادات خود دست بردارد یا آن را اصلاح کند
و در رساله قوانین معتقد به مالکیت و زنان خصوصی شود؟ به عبارت دیگر: آیا در پس تغییر رأی افلاطون، به خصوص در باره جایگاه زن در جامعه، انتقادات
نقش داشته است؟
[پاسخ به این پرسش و پرسشهای دیگر در قسمت پایانی مقاله خواهد آمد]
* این مقاله که در دو قسمت تقدیم علاقه مندان می شود، ترجمه ای است از مقاله
«مکانة المرأة فی فلسفة افلاطون» که در مجله «کتاب المرأة» شماره 5 ـ 6، مورخ 1998
آمده است. این نشریه در مصر منتشر می شود.
1 ـ مثلاً ر.ک: Lee (H.D.P.): Introduction to his Translation of The Republic.
Penguin Books, London, 1962 _ P.201. _ Crube (G.M.): Platos Thought, Beacon
Press, Boston, 1968, P. 89. به نقل از: افلاطون و المرأة، امام عبدالفتاح امام،
ص63؛ مدخل لقراءة افلاطون، الکساندر کواریه، ص137 ـ 138، ترجمه به عربی: عبدالمجید
ابوالنجا، مراجعه: احمد فؤاد الأهوانی، چ الدار المصریة للتألیف و الترجمة، قاهره،
1966.
2 ـر.ک: پژوهشی که در مقدمه ترجمه جمهوریت افلاطون، دکتر فؤاد زکریا آورده است.
ص101 ـ 103، چ الهیئة المصریة العامة للکتاب، قاهره، 1985. نیز: افلاطون و المرأة،
ص72 و 79 و 90 و 111، سالنامه دانشکده ادبیات دانشگاه کویت، سالنامه دوازده، رساله
57، کویت، 1992.
3 ـ فلاسفة أیقظوا العالم، مصطفی النشار، ص88 ـ 90، دار الثقافة للنشر و
التوزیع، چ اول، قاهره، 1988.
4 ـ الجمهوریة، فؤاد زکریا، ص126 ـ 140 (بحث مراحل تربیت)؛
Lee(H.D.P.):op.cit,pp 32- 34.
5 ـ Plato: The Statesman, Eng. Trans. by J.B.Skemp, Routledge 8 and Kegan,
London, 1961. PP. 26 _ 66.مترجم در مقدمه، تکامل اندیشه سیاسی افلاطون را توضیح
داده است.
6 ـ Second ed., Rivingtons, London. Bosanquet B.:A Companion
to Platos Republic 1925, P.17
7 ـ. قصة الحضاره [تاریخ تمدن]، ویل دورانت،
قسمت دوم مجلد دوم (حیات یونان)، ص118 ـ 119، ترجمه به عربی: محمد بدران، مطبعة
لجنة التألیف و الترجمة و النشر، چ2، قاهره، 1968.
8 ـافلاطون و المرأة، ص26.
9 ـ . قصة الحضارة، ص114.
10 ـهمان، ص115.
11 ـ . افلاطون و المرأة، ص38 ـ 43؛ Lee (H.D.P.):op.cit. ,
pp.18 _ 21
12 ـ . مثلاً ر.ک: Plato: The Laws (B.VLL _ 805 _ 806),
English Translation by B. Jowett M.A. , The Dialogues of Plato, Vol. V, Thirded.
, Oxford University Press, 1931, P. 187 _ 188.؛ مدخل لقراءة افلاطون، ص137 ـ 138.
13 ـSaunders (T.J.) Introduction to his Translation to Platos Laws, Penguin
Books, London, 1978. PP. 21 _ 22.
14 ـ فلاسفة أیقظوا العالم، ص75 ـ 76.
15 ـ قصة الحضارة، ص119.
16 ـالجمهوریة، ص299.
نظر افلاطون درباره ی ازدواج
17 ـ . همان، ص334.
18 ـ همان، ص335.
19 ـ همان، ص340.
20 ـ همان، 341.
21 ـ Julia Anas: Platos Republic and Feminism,
"Philosoph" The Journal of The British In Stitute of Philosophy, Vol. 51 _ N.
July 1976, P.309
22 ـ . الجمهوریة، ص343.
23 ـ تاریخ العلم، جرج سارتن، ج3، ص36 ـ 37، ترجمه به عربی: گروهی از
دانشمندان، دارالمعارف، چ2، قاهره، 1970.
24 ـالجمهوریة، ص103 می گوید: قرائن قوی یافت می شود که دلالت دارد زن مشاعر
طبیعی ندارد و به معنایی افلاطون زنان را خوش نداشت. نیز ر.ک: تاریخ العلم، ص39 ـ
40 که می گوید: جمهوریت را مردی متعصب، خشمگین و معترض نوشته است. وی از پدر و مادر
افلاطون می پرسد و اینکه آیا با وی بدرفتاری کرده اند؟ نیز ر.ک: افلاطون و المرأة،
ص111 که می گوید: افلاطون از چارچوب میراث یونانی که در اعماق وجودش، دشمنی اگر
نگوییم، کراهت و ناخوشایندی از زن است، خارج نشد.
25 ـ الجمهوریة، ص347 ـ 348.
26 ـ همان.
27 ـ . افلاطون سن مردان را بین 35 تا 50 و عمر زنان را 20 تا 40
معین می کند. ر.ک: الجمهوریة، ص348 ـ 349.
28 ـ الجمهوریة، ص349.
29 ـ همان.
30 ـ واژه «نگهبان» به جای «جنگجو» که دکتر فؤاد زکریا در ترجمه عربی گفته، به
کار گرفته شد، زیرا در تعبیر از دیدگاه افلاطون گویاتر است. «جنگجو» شاید فقط اشاره
به طبقه سپاهیان باشد، ولی مقصود افلاطون، طبقه حکما و سپاهیان است که به عنوان
نگهبانان دولت نامیده می شوند. ر.ک: به ترجمه انگلیسی «لی» (H.D.P.Lee) که در ص212
واژه «Gaurdians» را به کار می گیرد.
31 ـ الجمهوریة، ص344.
32 ـ همان، ص345.
33 ـ همان، ص345 ـ 346.
34 ـ همان، ص350 ـ 351.
35 ـ همان، ص352.
36 ـ همان.
37 ـ Taylor (A.E.) Plato _ The Man and his Work, Merdian Books, Third
Printing, New York 1957, PP. 277 _ 278.
38 ـ الجمهوریة، ص105.
39 ـ همان.
40 ـ السیاسة، ارسطو، ترجمه عربی: احمد لطفی السید، ص131 ـ 132، چ الهیئة
المصریة العامة للکتاب، 1979.
41 ـ همان، ص133.
42 ـ Platos Pepublic and feminism , P.317.
43 ـ همان.
.@@N@@شارحان آثار افلاطون، وقتی از جایگاه زن از نظر وی سخن می گویند، دو صورت متفاوت را نشان می دهند. نخستین و شایع ترین صورت به اعتقاد موافقان@@N@@این نظریه، آن است که وی اولین کسی است که به آزادی و برابری زن با مرد فرا خواند و ضرورت راهگشایی را برای اینکه مانند مردان، شایسته فرماندهی@@N@@سپاه و ریاست حکومت باشد، سر داد.(2)@@N@@دومین صورت، به اعتقاد معتقدان این نظر، برعکس دیدگاه نخست است. اینان معتقدند افلاطون بهترین مبلّغ [مردسالاری و [جامعه ای مردانه است که@@N@@رهبری مطلقه آن به دست مردان است و فراخوانی وی در جمهوریت، به آزادی زنان، جز پوششی برای پنهان کردن کراهت و ناخوشایندی وی از زنان@@N@@نیست. حقیقت آن است که وی می خواست زن را مرد کند، زیرا در نظام اشتراکی [و کمونیستی] مالکیت و زنان [که مالکیت فردی، پذیرفته نبود و زن@@N@@اختصاص به مرد خاصی نبود، بلکه مردان به اشتراک از وی کامجویی می کردند] بانوان می بایست از خانه بیرون روند و وارد جامعه شوند تا دانش بیاموزند و@@N@@«مردگونه» شوند.@@N@@طرفداران نظریه دوم برای اثبات درستی تفسیر خود از گفته های افلاطون، دو دلیل نشان می دهند:@@N@@1. اگر به حقیقت افلاطون می خواست زنان را آزادی دهد، به اجرای نظام اشتراک زوجیت و جنسی، فقط در طبقه حکما و سپاهیان بسنده نمی کرد، بلکه@@N@@گستره آن را به زنان دیگر طبقات اجتماع گسترش می داد. [افلاطون اجتماع را شکل یافته از سه طبقه: حکیمان، سپاهیان و پیشه وران می داند و معتقد@@N@@است برای داشتن بهترین فرزانگان و نظامیان می بایست از بهترین زنان کارآزموده، به اشتراک کامجویی کرد. شرح این مطلب در دنباله سخن می آید].@@N@@2. وقتی افلاطون در آخرین اثرش، قوانین از نظریه اشتراک برگشت، بار دیگر زن را به خانه برگرداند، تا کارهای سنتی را بکند: زاد و ولد، تربیت فرزندان و@@N@@خانه داری؛ یعنی وی مِلْک ویژه مردان شد.(3)@@N@@این دو صورت متفاوت است. کدام یک را بپذیریم و بگوییم بیشتر به نظر واقعی افلاطون در باره جایگاه زن نزدیکتر است؟@@N@@آیا به راستی افلاطون از زنان بدش می آمد و نمی خواست آنان زن باشند، یا هوادار آنان بود و می خواست از سلطه پدر و بندگی شوهر و چیرگی اجتماع،@@N@@نجاتشان بدهد؟ آیا به نقش اجتماعی و ضرورت مشارکت زن در ساختار سیاسی اعتقاد داشت یا گمان می کرد زن «بار سنگینی» است که ناچار بایست@@N@@تحمل کرد و به دنبال نقشی حاشیه ای برایش بود، تا فاسد نشود و مردان و جامعه را با خود، به فساد نکشاند؟! به عبارت روشن تر: آیا در فلسفه اجتماعی@@N@@افلاطون، جامعه مردانه است و زن، از آن رو که سمبل شهوت و امور جسمانی و انحراف است، جا و موقعیتی ندارد، یا اصل برابری مرد و زن، بر جامعه حاکم@@N@@بوده، وی نقشی برابر با مرد دارد و در تمامی فعالیتها و تکالیف، همچون مردان می تواند مشارکت کند؟@@N@@پاسخ این پرسشها می تواند تضاد ظاهری این دو صورت را بیافریند که شارحان و مفسران آثار افلاطون ترسیم نموده اند.@@N@@
به اعتقاد من برای پاسخ درست به این پرسشها و کشف دیدگاه حقیقی افلاطون در باره طبیعت و جایگاه زن و روابط وی با مرد و نقشش در جامعه، باید دو@@N@@عامل مهم را در نظر بگیریم:@@N@@
نخست: طبیعت خاص فلسفه افلاطون. در برابر ما فیلسوفی است عاشق گفت و گو، دوستدار جدل و مخالف جزم گرایی (دگماتیسم) که تکامل و نوگراییِ@@N@@پیوسته آرائش را به سبب ضرورت فکری می پذیرد، به خصوص اگر نشانگر حرکت ذاتی باشد که دگرگونیهای مستمری در آن رخ می دهد و متفکر را به@@N@@تعامل و همکاری وا می دارد.@@N@@افلاطون از شمار کسانی است که اوضاع سیاسی و اجتماعی کشورش را بیان کرده، از نزدیک به عنوان یکی از شهروندان آریستوکرات [اشراف و نجبای[@@N@@آتن، در این اوضاع زیسته، از سوی دیگر نزد سقراط شاگردی کرده، با مشکلات و بحرانهای حکومت دمکراسی آشناست و به بیشتر شهرهای یونان حتی@@N@@برخی کشورهای شرقی سفرهای متعدد کرده است.@@N@@افلاطون نشانه های مدینه فاضله اش را در رساله جمهوریت (سیاست) در واکنش به وضع فاسد سیاسی و اجتماعی نوشته، معتقد است نمی توان آن را با@@N@@راه چاره هایی که همچون داروی مسکن اند، اصلاح کرد، بلکه باید بر آن وضع فائق آمده و از دور بدان نگریسته، وضع شایسته ای برای جامعه سیاسی ترسیم@@N@@کرد که به حقیقت نشانگر طبیعت انسانی باشد که سرشت آن خیرخواهی و عدالت است و بر حکمت و فضیلت استوار است.(4) این جامعه را گروهی از@@N@@جوانان رهبری می کنند که می بایست شایستگی علمی تربیتی داشته باشند تا بتوانند «مُثُل» دولت و عدالت و حکومت را بشناسند؛ تا بتوانند جامعه را به@@N@@سمت تغییر مطلوب راهبری نمایند. [در فلسفه افلاطونی اصل اشیا مثال است و جزئیات سایه مُثُل. اساس حکمت وی بر این است که محسوسات@@N@@ظواهرند، نه حقایق و اصیل؛ به همین جهت علم بدانها تعلق نمی گیرد و تنها معقولات متعلق علم هستند. نظریه مُثُل ـ جمع مثال ـ از همین جا پیدا@@N@@می شود. توضیحات برگرفته است از لغت نامه دهخدا، ج2، ص2656].@@N@@افلاطون همین هدف را دنبال می کرد وقتی که «آکادمی» [محل تدریسش] را اندکی پیش از پایان قرن چهارمِ پیش از میلاد و مشخصا در سال 387 بنیان@@N@@نهاد. از این رو به دولت مثالی فرا می خواند که حکیمان و فیلسوفان رهبران آنند و افراد طبقات سه گانه اش (حکما و سپاهیان و پیشه وران) برای دستیابی به@@N@@عدالت مثالی می کوشند. [افلاطون در امور معاش و سیاسات تحقیق می کرد و غایت حکمت را حُسن سیاست می دانست و سیاست را فقط درخور حکیم@@N@@می پنداشت]. افراد طبقات سه گانه باید وظیفه خود: حکمرانیِ حکیمانه، پاسداری از اجتماع و تولید [صنعتی و کشاورزیِ] پاک و پیراسته و آراسته به@@N@@فضیلتهای: حکمت و شجاعت و درستکاری را انجام دهند.@@N@@نظام اشتراک جنسی در طبقه حکیمان و نظامیان برای دوری افراد این دو طبقه از نزاع بر سر زنان یا سرگرمی به تربیت فرزندان یا انباشتن دارایی و ثروت@@N@@است.@@N@@افلاطون دریافت وحدت سیاسی دولت مثالی جز با از بین بردن کامل فساد، به دست نمی آید. به همین منظور وی سه بار به سیراقوصه سفر کرد که نزدیک@@N@@بود در یکی از این سفرها جان خویش را از دست بدهد و در سفری دیگر زندانی شد، به رغم اینکه وی به دعوت فرمانروای آن سامان، دیونیسیوس اوّل،@@N@@سپس دیونیسیوس دوم بدانجا رفت.(5) پس از اینکه تلاشهای افلاطون برای تشکیل دولت مثالی شکست خورد و برخی از شاگردانش ایرادهایی به نظام@@N@@مثالی گرفتند، فهمید محال است مردم این نظام را اجرا کنند، زیرا نیاز به مردمی داشت که مانند خدایگان بی عیب و نقص باشند.(6)@@N@@از این رو به نظام دیگری می اندیشید که مردم آن را پذیرا باشند. وی به بحث در این باره پرداخت که: سیاستمدار کیست؟ دانش و سیاست چیست؟@@N@@ویژگیهایی که شایسته است حکمرانان و دولتمردان داشته باشند تا مانند طبیب یا خدایگان یا حتی مثل چوپان باشند که از گله [و گروهی [نگهداری می کند،@@N@@کدام است؟@@N@@وی پس از این پرسشها و سؤالاتی دیگر و پاسخهای آن در رساله سیاست (جمهوری)(7) صورت مثالیِ جدیدی از دولت ارائه داد که به واقعیت نزدیکتر@@N@@بود، زیرا احساسات و گرایشهای طبیعی افراد را در تشکیل خانواده و میل بسیار آنان را به انواع مالکیت، در نظر می گرفت، اما در رساله قوانین حاکمیت از آنِ@@N@@قانون و ضروری بود فرد ازدواج کند، نیز می توانست مالک گردد، اما به شرط تحقق مصلحت دولت و اجتماع، نه فقط مصلحت فرد. [افلاطون هیأت اجتماع@@N@@را که دارای وحدت است، اصل می داند و افراد را که متکثرند، مورد توجه قرار نمی دهد. هیأت اجتماع وقتی به کمال می رسد که فرد از اموال و سایر متعلقات@@N@@و منافع صرف نظر کرده، حتی خانواده فردی وجود نداشته باشد و همه باید زیر نظر دولت که مظهر جماعت است باشند].@@N@@در چارچوب دگرگونی اندیشه سیاسی افلاطون می توان تغییر فکر وی در باره موقعیت و نقش زن در جامعه و دولت را فهمید. نقشی که زن در پرتو دولت@@N@@مثالی نخست در جمهوریت دارد با نقشی که وی در دولت قوانین ـ که در درجه دوم برتری و خوبی است ـ متفاوت می باشد. طبیعی است نقش زنی که در@@N@@چارچوب نظام اشتراک جنسی، تربیت شده و دانش آموخته، متفاوت باشد و بتواند همه اعمال مردان را با آزادی و بدون هیچ محدودیتی که وی را ناتوان@@N@@کند، انجام دهد. در پرتو این نظام، خانواده ای که از زن نگهداری کند یا شوهری که وی مطیعش باشد یا فرزندان که مسؤولیت رشد و تربیتشان بر عهده زن@@N@@باشد، وجود ندارد، زیرا این وظیفه دولت خواهد بود. طبیعی است این نقش، متفاوت با نقش زن در جامعه ای با داشتن خانواده های سنتی باشد، زیرا در این@@N@@نظام، زن به انجام نقش خود به عنوان خانه دار و مادری که مواظب کارهای منزل است و فرزندانش را تربیت می کند، عمل می نماید، گرچه این کارها به کلی@@N@@از حضور در زندگی اجتماعی، وی را باز نمی دارد.@@N@@دوم: دومین عاملی که باید در نظر گرفت، محیط اجتماعی و سیاسی است که افلاطون در آن می زیست و از آن در این زمان یا در وقتی که نشانه های مدینه@@N@@فاضله اش را در جمهوریت یا قوانین ارائه کرد، تأثیر پذیرفته بود. فلسفه افلاطون به رغم مثالی بودن آشکار آن، زاییده وضع واقعی بود که افلاطون در آن به@@N@@سر برده بود؛ حال چه مقصود از واقع، معنای محدودی باشد که در واقع رواج دارد، یعنی واقع و وضع موجود سیاسی و اجتماعی و اقتصادی، یا مقصود@@N@@واقعیت فکری و اخلاقی باشد که شایسته است در نظر گرفته شود که به تعبیر «بوزانکت» در تحقیق وی بر جمهوریت، کسی نمی تواند از واقعیتهای زمانه@@N@@بیرون بجهد.(8)@@N@@چارچوب واقعی که اندیشه های افلاطونی در باره زن در آن رشد کرد و رو به جلو رفت، دارای دو صورت مختلف از زن یونانی است، که یکی متعلق به آتن،@@N@@زادگاه افلاطون است، و دیگری مربوط به شهر «اسپرته» رقیب آتن است. افلاطونِ فیلسوف شاهد رقابت هر دو شهر، به رهبری کشور یونان بود و می دید@@N@@هر یک سعی دارد بیشترین افرادِ ممکن را زیر فرمان خود بگیرد.@@N@@زن آتنی، سنتی بود و در شِبْه خلوتی شرقی می زیست و در خانه ای به سر می برد که چند اتاق برای مردان و اتاقهایی برای زنان داشت و دارای قفل و کلون@@N@@بود. بانوی آتنی به سبب نوع تربیتش، سنتهای پدر و نیاکان را مقدس می شمرد و در خانه، سواد اندکی آموخته بود که می توانست پس از ازدواج، کارهای@@N@@خانه را اداره کند و خانه داری شود که می تواند از منزل مواظبت کند؛ نیز حقوق سنتی شوهر را ادا نماید؛ بدون اجازه او از خانه بیرون نرود؛ مواظب شرف و@@N@@عفت خود باشد؛ بدون حجاب و همراهی افراد مورد اعتماد، از خانه بیرون نرود؛ بیشتر وقتها فقط به خاطر دیدن خانواده یا شرکت در جلسات مذهبی، از@@N@@منزل خارج شود و به کسی اجازه ندهد او را از روزنه خانه ببیند.@@N@@وی زنی مطیع شوهر بود و تا اندازه ای که لازم بود، سلطه و برتری مرد را می پذیرفت و تمام کارهای خانه را از تهیه نیازها گرفته تا پختن غذا و پشم ریسی و@@N@@پشم بافی برای درست کردن لباس خود و افراد خانواده انجام می داد.(9) وی زنی مدبّر و کدبانو بود. «کسینوفون» [گزنفون [نقش وی در خانواده را چنین@@N@@توصیف می کند:@@N@@«همچنان که زنبور ملکه در کندو می ماند و بر افراد کندو که کار می کنند، نظارت می کند، زن خانه دار چنین بود. وی در خانه می ماند و مراقب کارهای آنجا بود و@@N@@بر چگونگی مصرف مواد غذایی نظارت داشت و نمی گذاشت آنچه که می بایست در یک سال مصرف شود، در یک ماه مصرف شود. وی به دختران آنچه را@@N@@نمی دانستند، یاد میداد و به همسایگان و بیماران و … رسیدگی می کرد.»(10)@@N@@«دیمستین» نظر مردان را در باره زنان به عنوان همسر و معشوقه، چنین بیان می نماید:@@N@@«ما از فاحشه ها برای کامجویی و از معشوقه ها برای سر حال و شاداب بودن در روز بهره می بریم، و از همسران برای آنکه فرزندان مشروع برایمان بزایند و@@N@@با امانتداری و اخلاص از خانه مان مواظبت کنند.»(11)@@N@@از سخن «دیمستین» فهمیده می شود مردان از آزادی جنسی بیشتری، در مقایسه با زنان برخوردار بودند، زیرا به زنان شوهردار اجازه خیانت به همسر یا@@N@@رابطه داشتن با مردی داده نمی شد و قانون، زن زناکار یا مردی را که با زنی شوهردار زنا می کرد، به اعدام محکوم می نمود.(12) یعنی مردان از آزادی@@N@@جنسی بی حد و مرز برخوردار نبودند. اصرار بر اینکه زن مرتکب زنا نشود، بدان خاطر بود که اصل و نسب آمیخته نگردد.@@N@@
تقریبا برعکس زن محجوب آتنی که فروتنی و علاقه بیشتری به شوهرش داشت، زن اسپارته، توانایی و آزادی بیشتری داشت، زیرا نظام تربیتی سختی را@@N@@پذیرفته بود که به وی تحمل و شجاعت و خشونت بیشتری می بخشید. هدف این نظام آن بود که این صفات از زن به فرزندان برسد، تا بتوانند از شهر دفاع@@N@@کنند و در رویارویی با دشمن در میدان نبرد، شجاعت بیشتری نشان دهند.@@N@@به اختصار باید گفت: زن اسپارته، مردگونه و آراسته به صفات مردان بود و به کلی از لطافت و عواطف سرشار زنانه دور بود. این صفات را در اثر شرکت در@@N@@بازیها و ورزشهای سخت مثل دو و کشتی، در کنار و همسنگ با مردان به دست آورده بود؛ نیز حضور در فعالیتها و جلسات عمومی یا مجالس رقص، که در@@N@@این وقت کاملاً عریان بود و بی آنکه به سبب برهنگی شرم کند، به خانه برمی گشت. وی می بایست مراقب زیبایی اندام خود باشد و کاستی های جسمانی را@@N@@برطرف کند.@@N@@از شرایط ازدواج در اسپارته، سلامت جسمانی و زیبایی اندام دختران بود تا فرزندانی توانا و تندرست، مانند پدر و مادر، زاییده شود. سنتهای اسپارته اصرار بر@@N@@وجود خانواده های سنتی که در آتن دیده می شد، نداشت، چرا که زن اسپارتی بی هیچ تفاوتی، مانند مردان رفتار می کرد و لباسی را که مردان می پوشیدند،@@N@@می پوشید. حتی وی می توانست به منظور داشتن نسل و فرزندانی بهتر [اصلاح نژاد یا نکاح استبضاع] با غیر شوی خود، همبستر شود. [!]@@N@@
کودکانی که برای تربیتی سخت پذیرفته می شدند، پس از به دنیا آمدن، زیر نظر رییس قبیله بودند. اگر می فهمیدند کودک تندرست نیست، او را بر کوه@@N@@می گذاشتند تا بمیرد، اما کودکانی که سالم بودند، از هفت سالگی زیر نظر دولت بودند.@@N@@
نظام آموزشی پذیرفته شده، کودکان را برای زندگی سخت، در خدمت دولت، تربیت می کرد. اینان در بیست سالگی شایسته ورود به ارتش می شدند. پس از@@N@@آغاز خدمت نظامی، اجازه ازدواج دریافت می کردند و وقتی سی ساله می شدند، شهروندانی کامل به شمار می آمدند.@@N@@عموما به اسپارتیها اجازه داده نمی شد طلا یا نقره داشته باشند و داراییهای بسیار، بر همه قدغن بود. فرد چه مرد و چه زن، برای منافع دولت می زیست،@@N@@بی آنکه زندگی خصوصی ـ به معنای سنتیِ آن ـ داشته باشد. تمامی در شِبْه پادگانی زندگی می کردند و همیشه و در هر لحظه آماده جنگ برای دفاع از شهر@@N@@خود بودند.(13)
هر که به وضع زن در اسپارته و آتن بنگرد و آثار افلاطون را بررسی کند، درمی یابد وی از هر دو نظام تأثیر پذیرفته است. به رغم آنکه وی، اهل آتن و@@N@@محافظه کار و از طبقه آریستوکرات بود، اما در اثر تأثیرپذیری از عوامل فساد اخلاقی و اجتماعی و سیاسی که آتن داشت و وی در آن می زیست، به نظام@@N@@اسپرتی گرایش داشت، گرچه علاقه شدیدی بدان نداشت و در بسیاری مواقع در آثار خود، از آن انتقاد می کرد.(14)@@N@@وی از برخی عناصر و مؤلفه های این نظام در ترسیم مدینه فاضله در جمهوریت استفاده کرده، رنگی فلسفی و پوششی اخلاقی بدان داده، که بر زهد و@@N@@دوری از خواسته های مادی و خوار شمردن جسم، به منظور رشد مواهب و داده های عقلی استوار است و در ماورا و غیب به دنبال کشف نظامی مثالی و برتر@@N@@است که می بایست دولت بر آن استوار باشد؛ دولتی که حاکمش فیلسوف و نظامش مردمی است و میان مرد و زنی که بار مسؤولیت آن را بر دوش دارند،@@N@@تفاوتی نمی نهد.@@N@@درک این دو عامل، ما را قادر می کند دیدگاه دینامیکی و پویایی افلاطون را در باره زن بهتر بشناسیم. جوهره این دیدگاه به نقش زن به عنوان فردی فعال@@N@@می نگرد که شایستگی دارد در جامعه فعالیت کند، خواه دولت مثالیِ جمهوریت باشد که فیلسوفان حاکم آنند و سپاهیانش زوجیت و خانواده اشتراکی را@@N@@می پذیرند، یا دولت قوانین باشد، که در درجه بعدی برتری است و قانون بر آن حکم رانده و افراد، زندگی معمولی داشته، از مالکیت و ازدواج فردی@@N@@برخوردارند.@@N@@افزون بر آنچه گفتیم، می بایست رساله های جمهوریت و قوانین را خواند تا از محتوا و تحلیل آن فهمید افلاطون وضعیت زن را در پرتو این دو نظام@@N@@مختلف سیاسی چگونه تصور می کند و توجیهاتی که باعث شده وضع زن در هر دو مختلف باشد، کدام است؟ پس از این می توان مشترکات و همخوانی های@@N@@هر دو نظام را در باره زن دانست و در نهایت، نظر پایانی افلاطون را در باره وضع و موقعیت زن، به شکل کلی دریافت. اگر تفاوتی در وظیفه زن، در این یا@@N@@آن نظام باشد، تا اندازه ای که بیانگر انعطاف و نظر افلاطون و همگامی وی با تغییر واقعیتهایی باشد که نظام سیاسی معمول دولتها بدان گرایش دارد،@@N@@موجب دوگانگی نظر کلی افلاطون در باره زن نیست.@@N@@اکنون به توضیح وضع زن از نظر افلاطون، در دو رساله مشهور جمهوریت و قوانین می پردازیم، تا اختلافات و اشتراکات وضعیت زن و دلایل آن روشن@@N@@شده، در نهایت بتوانیم جایگاه و وضع زن در اجتماع، از نظر افلاطون را بفهمیم.@@N@@
رساله جمهوریت افلاطون، دربردارنده مهمترین افکار انقلابی وی است که به تغییر و آزاداندیشی در نظم اجتماعی و سیاسی می خواند.@@N@@وی از پیامد این افکار و مخالفت با آن و اختلافات پایان ناپذیرش خبر داشت. افکار وی در باره سه مطلب بود:@@N@@1. برابری مرد و زن،@@N@@2. اشتراک مالکیت و زنان [نه مالکیت و زنان خصوصی]،@@N@@3. حکومت فیلسوفان [و حکیمان].@@N@@به تعبیر افلاطون، این سه اندیشه، امواج فکری را علیه خود می شوراند که می بایست با آن رو در رو شد و از اندیشه ها دفاع کرد، خواه بر سر میز گفت و گو در@@N@@جمهوریت یا در مدرسه فلسفی اش (آکادمی) و یا در هر جایی که این اندیشه ها راه یابد؛ باید کوشید آن را پیاده کرد یا دیگران را به اجرای آن@@N@@راضی نمود.@@N@@گرچه در واقعیت سیاسی و دیدارهایش از سیراقوصه، در پیاده کردن این اندیشه ها شکست خورد،(15) اما در زمینه نظری موفق بود و توانست دیگران و@@N@@شاگردانش را قانع کند، تا آنان مبلّغ و مروّج افکار وی بوده، همیشه از آن دفاع کنند.@@N@@به رغم اینکه می دانیم افکار افلاطون ـ حتی در زمان ما ـ چقدر انقلابی است، اما نباید فراموش کرد این اندیشه ها، پیشینه اجرایی داشت که در سنتهای@@N@@شهر اسپارته، نمودار است و افلاطون از آن تأثیر پذیرفته بود. از سوی دیگر به سبب حرکت آگاهی بخشی بود که «سوفسطایی ها» در جوامع یونانی و در@@N@@رأس آن جامعه آتن، به راه انداخته بودند. اینان می گفتند: هر انسانی باید معیار معرفت و وجود باشد. بدین سبب به مساوات کلی میان بشر و اینکه فرد،@@N@@اساس نظام سیاسی باشد، می خواندند.(16)@@N@@حرکت آگاهی بخش سوفسطایی ها، موجب آفرینش ادبیات آزادی بخش زنان شد. از این رو «یوربیدس» در سخنان شجاعانه اش و یا گوشه چشمی، مدافع@@N@@حقوق زنان بود، اما «آریستوفانس» با کلمات وقیح و زشتی، زنان را به باد تمسخر می گرفت. در سال 411 پیش از میلاد حضور زنان در تئاترهای نمایشی@@N@@آتن، بیشتر از پیش شد، که حاکی از خروج آرام زن از گوشه نشینی تحمیلی بود.(17)
اکنون می خواهیم به رساله جمهوریت (سیاست) بنگریم و ببینیم چگونه افلاطون افکار آزادی بخشی را نشان داد. وی در کتاب چهارم این اثر، بدین افکار@@N@@اشاره کرد، بی آنکه به تفصیل سخن بگوید. وی بر اهمیت تربیت و فرهنگ روشنفکری، به عنوان راه پذیرش این افکار، به ویژه اصل «هر چیز بین دوستان،@@N@@مشترک است» تأکید داشت.(18)@@N@@وی آنچه را که به اجمال در عبارتی موجز گفته بود، در کتاب پنجم و به بهانه اصرار و تشویق همبحثهای سقراط ـ که از طرف افلاطون سخن می گوید ـ به@@N@@تفصیل بیان کرد، اما گویا هنوز در مقام بحث و تأمل و درنگ بود. گرچه وی پیوسته در تردید و کنکاش بود و چه بسا این نظر وی نیز، در معرض خطا و@@N@@لغزش باشد. افلاطون در ادامه و با نگاهی به آنچه در دنیای حیوانات می گذرد، افکارش را شرح داد:@@N@@همچنان که سگهای ماده، همراه با سگهای نرِ نگهبان، شب تا صبح از گله مواظبت می کنند، یا همراه سگهای شکاری، صید می کنند و هرچه را سگهای نر@@N@@انجام می دهند، اینان نیز انجام می دهند، زنان هم باید همان کارهای مردان را انجام دهند،(19) اما با در نظر داشتن دو شرط مهم:@@N@@نخست: اگر قرار است مذکر و مؤنث، یک کار را انجام دهند، نباید فراموش کنیم یکی ضعیف و دیگری توانمند است. [طبیعی است مقصود، ضعف مؤنث در@@N@@دنیای حیوانات و آدمیان، در مقایسه با زورمندی مذکر است].@@N@@دومین شرط: که ویژه دنیای آدمیان است. ضروری است بدانیم اگر بر زنان، انجام کارهای مردان را واجب دانستیم، می باید بدانها همان آموزشهایی را یاد@@N@@بدهیم که به مردان یاد می دهیم. بنابراین لازم است زنان، دانش آموخته، هنر جنگاوری را بیاموزند و مانند مردان با آنها رفتار شود.(20)@@N@@دو مطلب مهم در این قسمت از بحث هست:@@N@@نخست: افلاطون دو اصل مرتبط به هم را می پذیرد. اصل اول: توان زن در انجام وظایف و کارهای مردان است.@@N@@افلاطون این اصل را پذیرفته، چندین بار بر آن تأکید می کند. وی معتقد است:@@N@@در اداره دولت، کاری خاص زنان، از آن رو که زن هستند، نیست؛ در باره مردان نیز چنین است، اما به سبب آنکه تواناییها میان مذکر و مؤنث تقسیم شده، زن@@N@@و مرد گرچه قادر به انجام تمامی وظایف اند، ولی زن برای انجام تمامی کارها توان کمتری از مرد دارد(21)]توان کمّی نه تفاوت کیفی استعداد@@N@@و آمادگی].@@N@@به نظر افلاطون، تفاوت طبیعی یا جسمانی میان مذکر و مؤنث نیست که مانع انجام کاری شود که جنس دیگر می تواند انجام دهد. هر دو جنس، تواناییهای@@N@@یکسان دارند. از این رو می توانند بدون استثنا به تمامی کارها اقدام کنند. افلاطون معتقد است زن می تواند [مانند مرد] جنگجو باشد، اما با تفاوت کوچکی ـ@@N@@که پرمعناست ـ و آن اینکه: زن برای انجام تمامی کارها توان کمتری از مرد دارد.(22) @@N@@به اعتقاد من معنای سخن اخیر آن است که برای انجام کاری توسط مرد یا زن، به ویژه @@N@@کارهای مهم دولتی، طبیعی است افلاطون مردان را برگزیند. به گمان برخی، تغییر موضع @@N@@جوهری افلاطون در قوانین که زن را به کارهای خانه برگرداند و به مرد آن وظایف را @@N@@داد، به دلیل کم توانی زن است. اما در واقع برگرداندن زن به خانه، تغییری جوهری یا @@N@@دوگانگی در نظر افلاطون نیست، زیرا در برابر اعتقاد به تفاوت قدرت مرد از توان زن @@N@@در همه چیز، صریح سخن نمی گوید.@@N@@
اصل دومی که مرتبط با نخستین اصل است، برابری مرد و زن در برخورد دیگران و آموزش است. این مساوات بر اساس اینکه تواناییهای مرد و زن یکسان@@N@@است و هر دو می توانند کار همدیگر را انجام دهند، استوار است. بنابراین مساوات میان آن دو در همه چیز، به ویژه در آموزش و تمرینات [ورزشی و نظامی[@@N@@ضروری است، زیرا انسان ـ مرد و زن ـ نمی تواند وظیفه ای را بدون تمرین یا آموزش علمی که وی را توانمند کند، انجام دهد.@@N@@[آگاهی و ارتقای بینش]@@N@@دومین نکته شایان ذکر در ارتباط با آنچه گفتیم: درک افلاطون از دو اصلی که گذشت (برابری توان مرد و زن و لزوم مساوات میان آن دو) و ضرورت ارتباط@@N@@هر دو اصل، به این معناست که حضور زن در اجتماع و مشارکت در فعالیتها و وظایفی که مردان انجام می دهند، بسته به آگاهی زن است که باید سختیهای@@N@@کار سیاسی و اجتماعی و نظامی را همدوش با مرد بپذیرد؛ به ویژه که جامعه آتن در زمان افلاطون به زن اجازه انجام هیچ کدام از این فعالیتها را@@N@@نمی داد.(23) آگاهی زن، وی را آماده پذیرش کارها و فعالیتهای تربیتی و @@N@@آموزشی می کند، تا وی شایستگی مشارکت در این فعالیتها را همسنگ با مردان، بی هیچ @@N@@بیم و خجلتی داشته باشد.
نظام سخت تربیتی و آموزشی که افلاطون برای شکل گیری و ایجاد طبقه سپاهیان ـ پس از حکیمان ـ در دولت مثالی واجب می داند، زنان نظامی را مکلف@@N@@می کند تا هنگامی که قادر شوند ردای فضیلت را بر دوش اندازند و همدوش مردان در رزم و پاسداری از دولت مشارکت کنند، برهنه باشند و به هیچ کاری@@N@@نپردازند؛ گرچه سزاوار است ناظران نظام آموزشی، آموزشهای آسانتری را در مقایسه با آموزشهایی که مردان می بینند، برای زنان در نظر@@N@@بگیرند.(24)
آیا در نظر افلاطون، برابری مرد و زن در رفتار دیگران و آموزش و موقعیت اجتماعی، آن گونه که در وهله نخست به ذهن می آید، به معنای دعوت به آزادی@@N@@مطلق زنان است؟@@N@@پاسخ: حق این است که از دیدگاه افلاطونِ فیلسوف، قضیه، «آزادی زنان» به گونه ای که این اصطلاح در زمان ما به کار گرفته می شود نیست، به چند@@N@@دلیل:@@N@@نخست: اصل مساوات مرد و زن در تواناییها و وظایف، آزادی و رهایی زن را دنبال نمی کرد، بلکه بیشتر به هدف آمادگی برای پذیرش زنان و کودکان@@N@@مشترک بود؛ یعنی نظام اشتراکی جنسی ویژه طبقه حکیمان و نظامیان، بی آنکه بنا بر عقیده افلاطون، به طبقه سوم کشیده شود که به تعبیر «جرج سارتن»@@N@@80% افراد جامعه بودند.(25)@@N@@دوم: منطق فلسفه مثالی افلاطون که به رهایی از جسم و شهوات می خواند، زن را سمبل شهوت می داند. از این رو همچنان که برخی تحلیل گران می گویند:@@N@@در مقایسه با طرفداران زن که حقیقتا در پی آزادی و دفاع از حریت (رهایی) و مساوات بانوان بودند، افلاطون از زنان خوشش نمی آمد [و از جنس مؤنث@@N@@کراهت داشت].(26) سوم: کمترین معنای کنونی آزادی زن، یعنی اراده و شخصیت @@N@@مستقل و حق تصمیم گیریهایی را داشته باشد که مسؤولیت و پیامد آن را بپذیرد، که در @@N@@رأس آن، ارتباط با مردی مشخص و ازدواج با وی است، اما این معنا در ذهن افلاطون @@N@@نمی گنجید، زیرا در نظام دولت مثالی جمهوریت تصمیم ازدواج، به دست حاکمان و به @@N@@پیروی از اصولی بود که دولت می نهاد. از جمله اصول، آن بود:
@@N@@برای والاتباران:]@@N@@
1. نوع والای جنس مرد و زن [حکیمان و نظامیان] تا آنجا که ممکن است، ازدواج کنند، اما نوع نازل [پیشه وران و ارباب صنایع و زارعان] در کمترین حد@@N@@لازم ازدواج نمایند.(27)] در عین اینکه افلاطون برتری نژادی یونانیان را @@N@@مردود می داند و اصولاً به افراد توجهی ندارد، ولی نمی خواهد جز نژاد کامل و @@N@@توانمند که در فیلسوفان آگاه و نظامیان ستبر نمودار است، زاد و ولدی شود].@@N@@
2. جوانانی که به خوبی از عهده رزم و پیکار، نیز دیگر امور مهم برآیند، امتیازات و پاداشهایی دریافت می کنند، که از آن جمله است: کامجویی بیشتر با زنان،@@N@@زیرا وسیله معقولی برای زاد و ولد کودکانی بیشتر مانند آنهاست.(28)
@@N@@گیری] @@N@@
3. اگر مرد و زن از سن مقررِ زاد و ولد برای دولت، پیرتر شوند،(29) مرد اجازه روابط آزاد جنسی با هر زنی را که بخواهد دارد، جز با دخترانش، دختران@@N@@دخترانش، مادرش و یا مادربزرگش. نیز برای زنان روابط جنسی آزاد است، جز با پسرانش، پدر، نوه ها و اجداد.(30) البته ضرورت دارد تولید مثل نکنند و بار@@N@@هیچ کودکی را بر دوش دولت نگذارند. اگر چنین نکردند، بدانند که باید خود را از شر کودک خلاص کنند، زیرا دولت توان ندارد چنین کودکی را تربیت@@N@@کند.(31)@@N@@از مطالب گذشته روشن می شود درک افلاطون از تساوی توانایی جسمانی و توانمندیهای طبیعی، و امکان انجام وظایف و کارها توسط مرد و زن، با هدف@@N@@دعوت به آزادی کامل زن از قید و بندهای تحمیلی اجتماع، یا دادن حق اختیار و انتخاب کامل به بانوان نبود.@@N@@به بیان دیگر: هدف، آزادی زن از سلطه مردان یا اجتماع نبود، بلکه مقصد آماده کردن دیگران برای پذیرش نظریه اشتراک جنسی بود، که هدف اساسی آن،@@N@@حفظ وحدت دولت مثالی، با دوری از عوامل اختلاف برانگیز میان نظامیان بود. بهره گیری از توانمندی و کارآیی تمامی افراد، از جمله زنان، در پرتو نظام@@N@@اشتراکی [کمونیست جنسی] نیز از جمله اهداف بود.@@N@@مؤید سخن ما، ادامه مطلب گفته شده در رساله جمهوریت است. افلاطون پس از پذیرش اصل برابری توان و کارآیی مرد و زن، به توضیح نظریه اشتراک@@N@@جنسی می پردازد:@@N@@
افلاطون، نظریه خود در باره اشتراک جنسی را چنین بیان می کند:@@N@@«زنان نگهبان ما هستند(32) و باید مشترک میان همه باشند. یکی از آنان نمی تواند زیر یک سقف با یک مرد بماند. کودکان نیز میان همه باید مشترک@@N@@باشند، به گونه ای که پدری، فرزندش، و فرزندی، پدرش را نشناسد.»(33)@@N@@سخن افلاطون، دعوتی روشن به براندازی خانواده فردی از طبقه حکیمان و نظامیان است و ازدواج خصوصی وجود ندارد. در نتیجه ازدواجهای دولتی و@@N@@انجام آن در اوقاتی که توسط حکومت مشخص می شود، مسؤولیتی متوجه مردان و زنان نیست. اگر از افلاطون بپرسیم: نوع روابط میان زنان و مردانی که@@N@@زیر نظر دولت ازدواج می کنند، چگونه است، وی جواب می دهد، رابطه ای عاشقانه می باشد. به اعتقاد وی این رابطه، بالاتر از ضرورت همشأنی میان زوج@@N@@است که گروه ساماندهی ازدواج دولتی باید در نظر بگیرد و بهترینها را برای بهترینها برگزیند.@@N@@بدیهی است مقصود از عشق در ازدواجهای دولتی، عواطف روحی حساس میان زن و مرد نیست، بلکه عشق شهوانی است که به اشباع و ارضای غریزه@@N@@حیوانی و جنسی بسنده می کند. به رغم چنین عشقی هوس آلود، شگفت آور است که افلاطون، ازدواجهای دولتی را مقدس ترین می داند، زیرا به گمان وی در@@N@@مقایسه با دخالت بشر در زاد و ولد حیوانات [برای تولید نژادی بهتر [بهترین دستاورد را دارد.(34) [چون به تولید بهترین انسانها (حکیمان آگاه و سپاهیان@@N@@قدرتمند) خواهد انجامید. [سقراط که از زبان افلاطون سخن می گوید، به «جلوکین» که می پرسد: چگونه ازدواج دولتی بهترین دستاورد را دارد، پاسخ@@N@@می دهد: در خانه ات، سگهای شکاری و پرندگان اصیل بسیاری است و حتما آگاهی هایی در باره آمیزش و تولید مثل آنها داری؟@@N@@جلوکین جواب می دهد: آری، برای چه می پرسی؟@@N@@سقراط می گوید: آیا میان این حیوانات، گرچه همه اصیل اند، اما حیوانی بهتر از دیگران نیست؟@@N@@جلوکین می گوید: البته که هست!@@N@@سقراط می پرسد: آیا اجازه می دهی بی هیچ تفاوتی، همگیِ حیوانات تولید مثل کنند یا ترجیح می دهی فقط بهترین حیوان بزاید؟@@N@@جلوکین می گوید: البته، بهترین!@@N@@سقراط می گوید: از میان بهترین کدام نوعش: کوچک، بزرگ یا بالغ (کامل)؟@@N@@جلوکین می گوید: کاملترین!@@N@@سقراط جواب می دهد: قبول داری اگر این توجه را نداشته باشی، نسل پرندگان و سگانت زود منقرض خواهد شد؟@@N@@جلوکین می گوید، آری، چنین است.(35)@@N@@بدین گونه افلاطون، اعتقادش را در ضرورت دخالت دولت در امر ازدواج طبقه حکما و نظامیان، مستدل می کند و روشن می نماید چگونه این نظام خواهد@@N@@توانست بهترین دستاورد [اصلاح نژاد و بهبود نسل [را داشته باشد و تولید نژادی پاک را تضمین کند، همچنان که ضمانت می کند وظایف خطیر دولتی، به@@N@@دست بهترین اشخاص باشد.@@N@@اگر به این مطلب، آنچه را پیشتر گفتیم (شروط و راهکارهای اصولی نظام ازدواج در جمهوریت) بیفزاییم، میزان اشتیاق افلاطون را برای اینکه همه چیز به@@N@@دست دولت ـ و نه افراد، چه مرد و چه زن ـ باشد، خواهیم فهمید.@@N@@بنابراین هدف اساسی برابریِ زن و مرد، دعوت به آزادی زن نبود، بلکه بیشتر پیاده کردن نظام اشتراک جنسی با سرپرستی دولت را دنبال می کرد. هدف@@N@@نهایی و برتر افلاطون، سیاسی بود و می خواست بهترین وضع را برای نظام دولتی تأمین کند. وی معتقد بود: اگر شری باشد که وحدت دولت را بگسلد و@@N@@جمعش را بپراکند، یا خیری باشد که وحدت آفرین باشد و همه را یکی کند، اگر آنچه وحدت افراد دولت را می گسلد، فردمحوری در شادی و حزن باشد که به@@N@@سبب پیشامد حادثه ای برای دولت یا افرادش رخ دهد و عده ای خوشحال و برخی ناراحت باشند، بهترین وضع برای دولت وقتی است که این واژه ها و@@N@@پیشامدها برای بیشترین شهروندان، یک معنا داشته باشد. چنین دولتی، بیشتر به یک فرد شبیه است. اگر یکی از ما احساس ناراحتی مثلاً در انگشتش کند،@@N@@مجموع جسم و روح شخص، احساس درد و ناراحتی می کند و تمامی اعضا و جوارح، همدرد عضو زخمی می شود. از این رو می گوییم تمامی وجود آدمی، درد@@N@@می کشد.(36)@@N@@[بنی آدم اعضای یکدیگرند@@N@@که در آفرینش ز یک گوهرند@@N@@چو عضوی به درد آورد روزگار@@N@@دگر عضوها را نماند قرار@@N@@تو کز محنت دیگران بی غمی@@N@@نشاید که نامت نهند آدمی].@@N@@حال اگر دولت مثالی مانند فرد واحدی باشد که تمامی اعضایش به خاطر یک عضو، به درد می آیند، شهروندان در امور همگانی شرکت داشته، حضوری@@N@@فراگیر در شادیها و غصه ها خواهند داشت.(37) تمامی خیری که در یکدلی و @@N@@یکرنگی نمودار است و همگی شهروندان، یک هدف در نظام سیاسی دارند، بسته به نظام @@N@@اشتراکی است که فردیت و خودمحوری را به نفع و مصلحت نظام دولت، هماهنگ می کند. @@N@@افلاطون به صراحت از این مطلب یاد می کند: «اشتراک زنان و کودکان میان نظامیان، موجب خیر بسیار است.»(38) شاید این مطلب به گونه ای غیر قابل تردید باشد.@@N@@هدف از اجرای نظام زوجیت و زنان مشترک، دعوت به رهایی بانوان نبود، بلکه دستیابی به بالاترین خیر و صلاح به نفع دولت مثالی بود، که نمودار در@@N@@وحدت دولت است و بالاترین میزان سعادت و خوشبختی را ـ به نظر افلاطون ـ برای تمامی افراد تضمین می کند.@@N@@
شاید اکنون مناسب باشد به گوشه دیگری از نظریه اشتراک جنسی افلاطون بنگریم. آیا دعوت وی به اشتراک جنسی زنان، چنانکه در نخستین وهله، به@@N@@ذهن می رسد، دعوت به بی بند و باری جنسی است؟@@N@@نگرشی دقیق به نوشته های افلاطون می فهماند وی توجهی به این معنا و برداشت نداشته است و چه بسا خلاف آن درست باشد، زیرا دعوت وی به@@N@@اشتراک جنسی، گذاشتن شروطی سخت و دشوار برای روابط جنسی مرد و زن بود، چرا که به منظور پیراستگی و بقای نسل، فقط به اهداف طبیعی آمیزش@@N@@بسنده می کرد و این رابطه را به ایام خاصی ـ مانند آنچه در دنیای حیوانات است ـ محدود می نمود. به نظر «تیلور» وی مرد و زن را به زهد و ریاضت جنسی@@N@@و زیاده روی نکردن در آن و بسنده نمودن به ضرورت می خواند. شاید همین اعتقاد باشد که «تیلور» را به مقایسه دعوت افلاطون با رهبانیت جنسی که در@@N@@جامعه مسیحی است، وا می دارد. در نظر «تیلور» از میان طبقه نظامیان، کسانی که به خود زحمت و مشقت زهدگرایی را می دهند، از راهبان و زاهدان@@N@@مسیحی، بالاتر و والاترند،(39) گرچه راهبان با خود پیمان بسته اند خویشتن داری کنند [و غریزه شهوانی را سرکوب نمایند] و زندگی خود را وقف عبادت و خدمت@@N@@به دین کنند.@@N@@بی تردید «تیلور» در مقایسه خود مبالغه می کند، چرا که چشم خود را بر انگیزه های افلاطون از پذیرش این نظم و ساماندهی در ازدواج می بندد. چنان که@@N@@گفتیم، انگیزه افلاطون، رفع نزاع و اختلاف نظامیان است، زیرا می خواهد اینان تمام تلاش و وقت خود را صرف ادای وظایف مهمی کنند که به عهده دارند،@@N@@تا بتوانند امور دولت را به بهترین وجه انجام دهند.@@N@@به اعتقاد ما هدف از محدود کردن روابط جنسی، دعوت به زهد نبود، بلکه بیشتر، اهتمام نظامیان برای خدمت به دولت و حفظ یکپارچگی آن بود، حتی اگر@@N@@به نادیده گرفتن احساسات انسانی و روابط عاطفی میان مرد و زن، یا میان والدین و فرزندان ـ که در ازدواج خصوصی و خانواده فردی وجود دارد ـ بیانجامد.@@N@@دکتر فؤاد زکریا نظر ما را به این مسأله مهم جلب می کند که افلاطون، خانواده فردی را به خاطر خانواده جمعی (دولتی) فدا می کرد تا دولت، خانواده واحدی@@N@@شود.(40) در حقیقت افلاطون می خواست احساسات خصوصی انسانی، مثل احساس فرزندی، برادری، مادری و پدری، نیز حس شادی و غصه را تبدیل@@N@@به احساسات عمومی کند که همگان در برابر هم احساس می کنند، اما کار بدین آسانی که می پنداشت نبود! گاه آدمی، مانند دکتر زکریا می پرسد: آیا احساسات@@N@@خانوادگی که افلاطونِ فیلسوف، از خانواده ای کوچک به خانواده ای بزرگ، انتقال داد، می تواند به همان معنا و قوّت و ارزش خصوصی اش باشد؟ اگر این@@N@@احساسات در سطح همگانی گسترده باشد، مانند احساسات خصوصی خواهد بود؟ آیا پس از دو یا سه نسل، پراکندگی آن بدین صورت، به نابودیش نخواهد@@N@@انجامید؟ از سوی دیگر باید بپرسیم: آیا نظام خانواده دولتی می تواند آرامش افراد را تأمین کند؟ آیا آن چنان که افلاطون می پندارد، این نظام می تواند@@N@@درگیری، رقابت و حسادت نظامیان را بزداید؟@@N@@شاید ارسطو که نظام اشتراکی افلاطون را نمی پذیرد، بهترین پاسخ به این پرسش را داده باشد. وی تأکید می کند:@@N@@رقابت و کینه و نزاع بین افراد حتما درخواهد گرفت. هر پدری سعی خواهد کرد فرزندش را میان فرزندان دیگر بیابد و بشناسد و هر فرزندی تلاش خواهد@@N@@داشت پدرش را از میان پدران دیگر شناسایی کند. کار مشکلی است، زیرا شباهتها بسیار است، که کار را پیچیده می کند و موجب رقابت و درگیری بیشتر@@N@@می شود، زیرا هر کدام می گویند: این فرزند من است و آن فرزند تو! و نزاع و مشاجره و هتک حرمت و قتل عمد به جامعه کشیده می شود، زیرا هیچ کدام@@N@@نمی داند به کدام افراد وابستگی و ارتباط دارد.(41)@@N@@شکی نیست روابط خانوادگی که افراد خانواده را دور هم گرد می آورد، اینان را از نزاع و درگیری در امان نگه می دارد، چرا که از یک پوست و استخوان اند، که@@N@@از ادامه نزاع میان افراد خانواده جلوگیری می کند. اگر چنین رابطه و علاقه ای میان افراد اجتماع باشد، چنان که آرزوی افلاطون است، از درگیری جلوگیری@@N@@نمی کند و احتمال بیشتری داده می شود که نزاع تشدید شود، چرا که روابط حقیقی میان افراد نیست و پیوندها دور از هم است و روابط نزدیکانه محکمی@@N@@وجود ندارد.@@N@@بدین سان پرسشها و انتقادات بسیاری ممکن است متوجه افلاطون در باره نظام اشتراکی زنان و وانهادن خانواده شود، زیرا در این نظام، انسان بالاترین@@N@@ویژگی اش را که احساسات لطیف محبت و مهربانی انسانی است، از دست می دهد. چه نیک گفته است ارسطو: «دو چیز انسان را بامحبت و دلرحم می کند:@@N@@مالکیت و عواطف انسانی.»(42)@@N@@* * *@@N@@مناقشه افلاطون در باره زن به عنوان زنی پیکارجو و توانا بر انجام وظایف حکمرانی و رزم، وی را از دیدگاه برخی، در لغزشها و دوگانه گویی های بسیار@@N@@انداخته است، از جمله تجاهل و نادیده گرفتن گرایشهای حقیقی زن، به رغم آنکه وی حقیقتا مخالف آزادی و برابری زن با مرد نیست.(43) چنانکه@@N@@وانهادن هسته خانواده (Unclear family)یعنی خانواده فردی، وی را هم عقیده با کمونیستهای رادیکال (انقلابی) قرار می دهد که ادعا دارند: زن فقط@@N@@وقتی می تواند از فشارها و سرخوردگی جنسی رهایی یابد که خانواده وانهاده شود!@@N@@این ادعا از نظر «جولیا آنس» درست نیست، زیرا آدمی می تواند به برابری زن با مرد و آزادی زنان اعتقاد داشته باشد، بی آنکه ضرورتا به الغای نظام خانواده@@N@@معتقد باشد.(44)@@N@@شاید پرسیده شود: آیا این انتقادات از برابری مرد و زن و مشترک بودن مالکیت و زنان باعث شد افلاطون از اعتقادات خود دست بردارد یا آن را اصلاح کند@@N@@و در رساله قوانین معتقد به مالکیت و زنان خصوصی شود؟ به عبارت دیگر: آیا در پس تغییر رأی افلاطون، به خصوص در باره جایگاه زن در جامعه، انتقادات@@N@@نقش داشته است؟@@N@@[پاسخ به این پرسش و پرسشهای دیگر در قسمت پایانی مقاله خواهد آمد]@@N@@
* این مقاله که در دو قسمت تقدیم علاقه مندان می شود، ترجمه ای است از مقاله @@N@@«مکانة المرأة فی فلسفة افلاطون» که در مجله «کتاب المرأة» شماره 5 ـ 6، مورخ 1998 @@N@@آمده است. این نشریه در مصر منتشر می شود.@@N@@
1 ـ مثلاً ر.ک: Lee (H.D.P.): Introduction to his Translation of The Republic. @@N@@Penguin Books, London, 1962 _ P.201. _ Crube (G.M.): Platos Thought, Beacon @@N@@Press, Boston, 1968, P. 89. به نقل از: افلاطون و المرأة، امام عبدالفتاح امام، @@N@@ص63؛ مدخل لقراءة افلاطون، الکساندر کواریه، ص137 ـ 138، ترجمه به عربی: عبدالمجید @@N@@ابوالنجا، مراجعه: احمد فؤاد الأهوانی، چ الدار المصریة للتألیف و الترجمة، قاهره، @@N@@1966.@@N@@
2 ـر.ک: پژوهشی که در مقدمه ترجمه جمهوریت افلاطون، دکتر فؤاد زکریا آورده است. @@N@@ص101 ـ 103، چ الهیئة المصریة العامة للکتاب، قاهره، 1985. نیز: افلاطون و المرأة، @@N@@ص72 و 79 و 90 و 111، سالنامه دانشکده ادبیات دانشگاه کویت، سالنامه دوازده، رساله @@N@@57، کویت، 1992.@@N@@
3 ـ فلاسفة أیقظوا العالم، مصطفی النشار، ص88 ـ 90، دار الثقافة للنشر و @@N@@التوزیع، چ اول، قاهره، 1988.@@N@@
4 ـ الجمهوریة، فؤاد زکریا، ص126 ـ 140 (بحث مراحل تربیت)؛ @@N@@Lee(H.D.P.):op.cit,pp 32- 34.@@N@@
5 ـ Plato: The Statesman, Eng. Trans. by J.B.Skemp, Routledge 8 and Kegan, @@N@@London, 1961. PP. 26 _ 66.مترجم در مقدمه، تکامل اندیشه سیاسی افلاطون را توضیح @@N@@داده است.
6 ـ Second ed., Rivingtons, London. Bosanquet B.:A Companion @@N@@to Platos Republic 1925, P.17
7 ـ. قصة الحضاره [تاریخ تمدن]، ویل دورانت، @@N@@قسمت دوم مجلد دوم (حیات یونان)، ص118 ـ 119، ترجمه به عربی: محمد بدران، مطبعة @@N@@لجنة التألیف و الترجمة و النشر، چ2، قاهره، 1968.@@N@@
8 ـافلاطون و المرأة، ص26.
9 ـ . قصة الحضارة، ص114.@@N@@
10 ـهمان، ص115.
11 ـ . افلاطون و المرأة، ص38 ـ 43؛ Lee (H.D.P.):op.cit. , @@N@@pp.18 _ 21
12 ـ . مثلاً ر.ک: Plato: The Laws (B.VLL _ 805 _ 806), @@N@@English Translation by B. Jowett M.A. , The Dialogues of Plato, Vol. V, Thirded. @@N@@, Oxford University Press, 1931, P. 187 _ 188.؛ مدخل لقراءة افلاطون، ص137 ـ 138.@@N@@
13 ـSaunders (T.J.) Introduction to his Translation to Platos Laws, Penguin @@N@@Books, London, 1978. PP. 21 _ 22.@@N@@
14 ـ فلاسفة أیقظوا العالم، ص75 ـ 76.@@N@@
15 ـ قصة الحضارة، ص119.@@N@@
16 ـالجمهوریة، ص299.
17 ـ . همان، ص334.@@N@@
18 ـ همان، ص335.@@N@@
19 ـ همان، ص340.@@N@@
20 ـ همان، 341.
21 ـ Julia Anas: Platos Republic and Feminism, @@N@@"Philosoph" The Journal of The British In Stitute of Philosophy, Vol. 51 _ N. @@N@@July 1976, P.309
22 ـ . الجمهوریة، ص343.@@N@@
23 ـ تاریخ العلم، جرج سارتن، ج3، ص36 ـ 37، ترجمه به عربی: گروهی از @@N@@دانشمندان، دارالمعارف، چ2، قاهره، 1970.@@N@@
24 ـالجمهوریة، ص103 می گوید: قرائن قوی یافت می شود که دلالت دارد زن مشاعر @@N@@طبیعی ندارد و به معنایی افلاطون زنان را خوش نداشت. نیز ر.ک: تاریخ العلم، ص39 ـ @@N@@40 که می گوید: جمهوریت را مردی متعصب، خشمگین و معترض نوشته است. وی از پدر و مادر @@N@@افلاطون می پرسد و اینکه آیا با وی بدرفتاری کرده اند؟ نیز ر.ک: افلاطون و المرأة، @@N@@ص111 که می گوید: افلاطون از چارچوب میراث یونانی که در اعماق وجودش، دشمنی اگر @@N@@نگوییم، کراهت و ناخوشایندی از زن است، خارج نشد.@@N@@
25 ـ الجمهوریة، ص347 ـ 348.@@N@@
26 ـ همان.
27 ـ . افلاطون سن مردان را بین 35 تا 50 و عمر زنان را 20 تا 40 @@N@@معین می کند. ر.ک: الجمهوریة، ص348 ـ 349.
28 ـ الجمهوریة، ص349.@@N@@
29 ـ همان.@@N@@
30 ـ واژه «نگهبان» به جای «جنگجو» که دکتر فؤاد زکریا در ترجمه عربی گفته، به @@N@@کار گرفته شد، زیرا در تعبیر از دیدگاه افلاطون گویاتر است. «جنگجو» شاید فقط اشاره @@N@@به طبقه سپاهیان باشد، ولی مقصود افلاطون، طبقه حکما و سپاهیان است که به عنوان @@N@@نگهبانان دولت نامیده می شوند. ر.ک: به ترجمه انگلیسی «لی» (H.D.P.Lee) که در ص212 @@N@@واژه «Gaurdians» را به کار می گیرد.@@N@@
31 ـ الجمهوریة، ص344.@@N@@
32 ـ همان، ص345.@@N@@
33 ـ همان، ص345 ـ 346.@@N@@
34 ـ همان، ص350 ـ 351.@@N@@
35 ـ همان، ص352.@@N@@
36 ـ همان.@@N@@
37 ـ Taylor (A.E.) Plato _ The Man and his Work, Merdian Books, Third @@N@@Printing, New York 1957, PP. 277 _ 278.@@N@@
38 ـ الجمهوریة، ص105.@@N@@
39 ـ همان.@@N@@
40 ـ السیاسة، ارسطو، ترجمه عربی: احمد لطفی السید، ص131 ـ 132، چ الهیئة @@N@@المصریة العامة للکتاب، 1979.@@N@@
41 ـ همان، ص133.@@N@@
42 ـ Platos Pepublic and feminism , P.317.@@N@@
43 ـ همان.@@N@@
موضوع: ویژه مسائل زنان و خانواده
موضوع: فرهنگی, مسائل اجتماعی, دانشجویی
موضوع: علوم انسانی
یک قرن پس از نخستین اجرای آثار نمایشنامه نویسان بزرگ، فیلسوفانی چون افلاطون و ارسطو عقاید خود را درباره زنان بیان کردند و به نتایجی متفاوت رسیدند.برخی از محققان افلاطون را به عنوان اولین طرفدار و یا مدافع حقوق زنان ، به سبب برخی پیشنهاد های اصول گرایانه او درباره نظام جامعه که در شاهکارش موسوم به “جمهور” به آن پرداخته است، می شناسند. در دولت جامعه آرمانی که او به تصویر کشیده است، عالی ترین طبقه اجتماعی را حاکمان و سربازان-محافظان-تشکیل می دهند و زنان هم در کنار مردان به عنوان گروهی برگزیده ، پذیرفته شده اند. زیرا «زنان باید همان وظایف مردان را بر عهده گیرند و باید از همان تعلیم و تربیت هم برخوردار باشند.»
افلاطون
افلاطون سخنان خود را چنین خاتمه می دهد:
نظر افلاطون درباره ی ازدواج
«باید به زنان موسیقی و ورزش و هنر جنگیدن را آموخت تا بتوانند همچون مردان عمل کنند.با این همه هیچ هیئت و رسته ویژه اجرایی در حکومت وجود ندارد که زن عهده دار آن باشد به آن سبب که او زن است؛ یا به آن سبب که یک مرد به خاطر برتری جنسی خود می تواند عهده دار چنین منصب هایی باشد. اما موهبت های طبیعی بین زن و مرد تقسیم شده است… زنی قدرت درمان کردن دارد ،دیگری ندارد؛یکی موسیقی دان است ولی دیگری طبیعت و مایه موسیقی ندارد… زنی فیلسوف است، دیگری دشمن فلسفه… زنی طبیعتا خصلت سرپرستانه و قیم وار دارد و دیگری ندارد. آیا چنین اختلاف هایی سبب قطع انتخاب سرپرستان مرد نمی شود؟ …مردان و زنان هر دو قابلیت هایی دارند که می توانند فرد را به قیم جامعه تبدیل کنند، آن ها تنها در میزان قدرت و ضعف با یکدیگر متفاوت اند.»
در نگاه اول آرمان شهری که افلاطون به تصویر کشیده است، برای زنان یونان بسی امیدوار کننده است. ولی عقاید او درباره حکمرانی و جنگیدن زنان در کنار مردان ،برای آن مکان و زمان، خیلی رادیکال و مترقی بوده است، او به این که زنان و مردان واقعا برابر اند عقیده ای نداشت و از آن دفاع نمی کرد .
چون افلاطون در قبولاندن نظریه برابری زن و مرد توفیقی نیافت، نمی توان او را طرفدار واقعی زنان به شمار آورد. او دست کم می خواست بپذیرد که بعضی از زنان از برخی مردان باهوش تر و ارزشمندترند.
به همین سبب نظر مایکل گرانت که می گوید:« افلاطون نزدیک ترین راه رسیدن به زن سالاری سازمان یفته ای به شمار می آمد که دنیای یونان-روم آن را خلق کرده بود» درست به نظر می رسد.
بر خلاف افلاطون ،معروف ترین شاگرد وی، ارسطو که همواره به دنبال مباحث فلسفی بود ،از این دیدگاه سنتی که زنان دون پایه و زیر دست مردان اند پیروی می کرد.
ارسطو در کتاب سیاست خود می گوید:
« مرد ذاتا برتر است و زن حقیر و ناچیز. یکی دستور می دهد و دیگری از آن پیروی می کند. این اصل ضروری برای نوع بشر است… . مرد ذاتا برای دستور دادن ساخته شده نه زن؛ درست همچون کهنسالان که بر نوجوانان کم تجربه برترند… .همان طور که سقراط می گوید: شجاعت و عدالت مرد و زن با هم برابر نیست؛ شجاعت مرد در فرمان دادن است و شجاعت زن در اطاعت کردن.»
ارسطو همچنین معتقد است که زنان از نظر اخلاقی هم در مراتب پایین تری از مردان قرار دارند. مردان”روح” اند و زنان صرفا “جسم” اند.
ارسطو فیلسوفی برجسته محسوب می شد و بسیاری از نوشته های علمی او مبتنی بر تفکر خلاق و منطقی بود و روش هایی نو برای اندیشه درباره جنبه های خاص دنیای طبیعی به وجود آورد. با این همه ظاهرا درباره ی حقوق و نقش های زنان به سنت و عرف رایج بازگشته و مرد سالاری را تثبیت کرده است
سردیس مرمر از ارسطو
برگرفته از کتاب زنان یونان باستان-دان ناردو-ترجمه لیلا رضایی
واقعاً وبلاگ خوبی داری.خیلی خوشم اومد.مخصوصاً از این مطلب.متاسفانه هنوز کسایی هستن که زنها رو حقیر می شمارن.به امید روزی که در سر تا سر جهان زن ها برابر مرد ها باشند.
راستی سعی کن در مورد تاریخ همه جا مطلب بذاری.
به وبلاگ من هم سر بزن.
با بعضی از نظرات قید شده موافقم.اینکه آدم ها حیطه وظایف و حقوق متقابل رو نمی دونند و درک نمی کنند و بعد مینالنداز تساوی حقوق …
به نظر من توانایی مدیریت زمانی یک زن همواره بیشتر از یک مرد است زیرا اگر مرد به کار بیرون از خانه مشغول است فقط همان کار را انجام میدهد اما یک زن در کار خانه باید حواسش به غذا ، بچه ها ، همسر ، خانه و … نیز باشد و به نظر من یک زن ان قدر شور و هیجان کافی دارد تا بتواند همراه کار خانه کار بیرون از منزل نیز داشته باشد تا در امور اجتماعی شرکت کند و به نظر من چیزی از یک مرد کم نمیشود اگه مثلا در شستن ظرف ها کمک کند و باید درک از سوی هر دو باشد…
و در نهایت این زن میتواند بر اساس جامعه ای که در خارج از خانه با ان رودر روست فرزندانش را به نحو احسنت تربیت کند.
عجب عقایدی داشتن این دو فیلسوف و برناردشاو چه افکار باحالی داشته
عشق همیشه مایه تشویش خاطر است، همیشه با احساس سعادت و حرمان، ملازم است و چندان با ازدواج که وضعیتی توأم با خوشی و آرامش است، جور در نمیآید. مردم برای آن ازدواج نمیکنند که شبانهروز فقط و فقط به یکدیگر فکر کنند، بلکه ازدواج میکنند تا در کنار هم وظایف مدنی خود را ایفا کنند.
به گزارش خبرآنلاین، کتاب «درباره عشق» نوشته آرش نراقی از سوی نشر نی با قیمت 5500 تومان منتشر شد. «درباره عشق» درباره عشق زمینی یا به تعبیری مجازی است، این کتاب به بررسی تجربه عشق انسانی از زاویهای دیگر میپردازد. کتاب در بردارنده مقالههای فلسفی مهم در خصوص عشق رمانتیک یا اروتیک میان انسان هاست. نویسندگان مقالهها از فیلسوفان صاحب نام در سنت فلسفه معاصر هستند.
«خطابه آلکیبیادس: قرائتی از رساله مهمانی افلاطون – مارتا نوسباوم، فضیلت عشق (اروتیک) – رابرت سالومون پیوند عشق- رابرت نوزیک، دلایلی برای عشق ورزیدن- لارنس تامس، عشقهای مخاطره آمیز- انت بایر و درباره آینده عشق: روسو و فمنیستهای رادیکال- الیزابت راپاپورت» از مطالب این کتاب است.
نظر افلاطون درباره ی ازدواج
نراقی در مقدمه، عشق افلاطونی را با عشق آریستوفانس مقایسه کرده و می نویسد: «در عشق افلاطونی (یا مدل سقراطی – دیوتیمایی در «رساله مهمانی» افلاطون):
1. محبوب، اهمیت ذاتی ندارد و صرفاً پنجرهای به حقیقت است. محبوب واقعی، حقیقت کلی و مطلق است.
2. جسمانیت، تحقیر میشود و مطلوب اصلی، امری ماورای حس است.
در عشق آریستوفانی:
1. فرد محبوب، موضوعیت و اهمیت ویژه دارد و تنها یک فرد خاص، میتواند نیمه گمشده فرد باشد و به او کمال خاص را ببخشد.
2. اتحاد جسمانی، نمادی از اتحاد روحی و وجودی عاشق و معشوق است.
همچنین رابطه بین عشق مجازی و حقیقی را به صورت دو تمثیل بیان میکند؛ نمادی از دو دیدگاه متفاوت:
1. پل؛ که باید از آن گذر کرد و عشق حقیقی، تنها ابزاری است برای رسیدن به عشق حقیقی.
2. آینه.
از غزالی در کتاب «احیای علوم دین» نقل شده که زوایایی از عالم معنا هست که سالک تنها با آینه دل خویش، قادر به کشف آنها نیست و نیاز به دو آینه دارد. در این تمثیل، عشق مجازی، پلی نیست که فرد باید دیر یا زود از آن بگذرد؛ آینهبازی میان دو دل است که امر مقدس را در دل خود شکار میکند و باز میتاباند.»
در ادامه گزیدههایی از این کتاب را میخوانید:
«گشودگی، آن است که به جهان این داستان وارد شوی و نیز بگذاری که به درون تو آید، در درون داستان زیست کنی و فروتنانه و تسلیموار خود را به آن بسپاری تا با تو آن کند که میخواهد.»/ ص64، مقاله (خطابه آلکیبادس، قرائتی نو از رساله مهمانی افلاطون)
«هدف عشق این است که عاشق، یک شخص خاص را بر مسندی فوقالعاده رفیع بنشاند و خویشتن را بر مبنای آن شخص، از نو مجسم سازد، مفری از گمنامی جهان اخلاقی کانتی بیافریند و در جهانی ببالد که هر دو با هم ساختهاند.»/ص147، مقاله (فضیلت عشق «اروتیک»)
«در بستر محرمیت کامل عشق است که انسان به تمام قامت، آشکار میشود، پالوده میشود، پذیرفته میشود و التیام میپذیرد.»/ ص159، مقاله (پیوند عشق)
«عاشق عمیقاً به پاسخ متقابل محبوب خود محتاج است و از این حیث، کاملاً و دیوانهوار وابسته اوست. عاشق نمیتواند به اتکای قدرت و توان خود به تمنای عشقش یعنی پاسخ متقابل برسد…»/ ص257، مقاله (درباره آینده عشق: روسو و فمینیستهای رادیکال)
«عشق همیشه مایه تشویش خاطر است، همیشه با احساس سعادت و حرمان، ملازم است و چندان با ازدواج که وضعیتی توأم با خوشی و آرامش است، جور در نمیآید. مردم برای آن ازدواج نمیکنند که شبانهروز فقط و فقط به یکدیگر فکر کنند، بلکه ازدواج میکنند تا در کنار هم وظایف مدنی خود را ایفا کنند…»/ ص260، مقاله (درباره آینده عشق…)
«… ظاهراً برای آنکه عشق را احیا کنیم، به چیزی بیش از دوسویه بودن عشق نیاز داریم، مگر آنکه فکر کنیم برای احیای عشق کافی است نشان دهیم که مردان و زنان (وقتی که عاشق میشوند) به مخمصه واحدی گرفتار میشوند.»/ ص236، مقاله (درباره آینده عشق…)
بنابراین گزارش، در این کتاب درباره عشق یکطرفه نیز می خوانیم: «… هیچ یک از این سخنان به این معنا نیست که چیزی به اسم عشق یکطرفه وجود ندارد، یا عشق یکطرفه، عشق نیست چرا که آن رابطه دیالکتیکی است که با تمام مقاومتها و تعارضهایش میتواند دقیقاً به همان صورت که در دو روح، جاری است، در یک روح هم واقع شود. درست است که به این ترتیب ممکن است از قوت و غنای ماجرا کاسته شود، اما همانطور که استاندال غالباً ادعا میکرد، شاید از این رهگذر، قوه تخیل غنای بیشتری یابد؛ یا به تعبیر گوته: فرض کن که من عاشق تو هستم، این به تو چه مربوط است؟»/ ص140/ مقاله (فضیلت عشق «اروتیک»)
ساکنان پایتخت برای تهیه این کتاب کافیست با شماره 20- 88557016 سامانه اشتراک محصولات فرهنگی؛ سام تماس بگیرند و کتاب را در محل کار یا منزل _ بدون هزینه ارسال _ دریافت کنند. سایر هموطنان نیز با پرداخت هزینه ارسال پستی، می توانند تلفنی سفارش کتاب دهند.
291/60
تلویزیون شهری همان تلویزیونهای بزرگی است که در سطح شهر جهت تبلیغات نصب میشود.
تمامی حقوق این سایت برای خبرآنلاین محفوظ است.
نقل مطالب با ذکر منبع بلامانع است.
Copyright © 2018 khabaronline News Agancy, All rights reserved
صفحهها برای ویرایشگران خارجشده از سامانه بیشتر بدانید
افلاطون (به یونانی باستان: Πλάτων، با تلفظ: /ˈplaton/ˈ) (۴۲۸/۴۲۷ ق. م تا ۳۴۸/۳۴۷ ق. م). یکی از فیلسوفان بزرگ یونان و آتن در عصر کلاسیک یونان است. به تعبیر دیوگنوس لائرتیوسی نام واقعی او آریستوکلِس بود و به دلیل هیکل تنومندش به او لقب افلاطون را دادند.[۱] همچنین بسیاری او را بزرگترین فیلسوف تاریخ میدانند.[۲] او در کنار استادش سقراط و شاگردش، ارسطو، یکی از سه فیلسوف بزرگ یونان باستان است. فیلسوفشاه و نظریه مثل دو ایدهٔ اصلی در آثار او هستند.
افلاطون در آتن در سال ۴۲۷ قبل از میلاد در یک خانوادهٔ قدرتمند سیاسی و اشرافی متولد شد.[۳] اسم واقعی این فیلسوف افلاطون نیست بلکه نام اصلی او آریستوکلِس بود. افلاطون (پلاتون) در زبان یونانی به معنای وسیع است. درست معلوم نیست که چرا این لقب را به او دادهاند و تاویلات بسیار کردهاند. بعضی گفتهاند به واسطه اینکه چهارشانه و وسیع الصدر به معنای ظاهری بوده و قد بلند داشته به افلاطون—برگرفته از صفت «پهن» (λατύς[۴]) در زبان یونانی—شهرت یافت. بعضی دیگر نوشتهاند پیشانی وسیع و بزرگی داشتهاست. گروهی گفتند که مقصود اصلی ملقب کردن آریستوکلس به افلاطون نه بخاطر ظاهر تنومند بلکه بخاطر وسیع الصدر بودن و اندیشه والای اوست.[۵]
افلاطون از خانواده ای بزرگ و ارجمند بودهاست. نسب او از طرف پدر به کُدروس میرسد که آخرین پادشاه آتن بوده و بعد از او دولت آتن مبدل به جمهوری شدهاست. از جهت مادر نیز شریف و محترم بوده و نسب مادرش به شخص دیگری میرسد که از مردمان نامی است و او سولون است که پادشاه نبود اما مقام حکمت داشت. سولون در میان یونانیهای قدیم یکی از خردمندان هفتگانه بود که در باب او داستانهای زیادی نقل شدهاست.[۶]
افلاطون از بچگی بسیار تیزهوش بود و پدرش برای او معلمانی در زمینههای موسیقی، فلسفه، ژیمناستیک، و ادبیات گرفته بود. فیثاغورث بر او تأثیرگذار بود همچنین وی در بیست سالگی برای تکمیل معارف خود شاگرد سقراط شد. این مصاحبت و شاگردی به مدت هشت سال ادامه یافت هرچند در این مسئله شبهاتی وجود دارد. افلاطون در ۳۹۹، پیش از میلاد شاهد اعدام خودخواسته آموزگارش سقراط به حکم دادگاه آتن بود و در اینباره نوشتهاست که سقراط پیشنهاد فرار از آتن را رد کرد. پس از اعدام سقراط، افلاطون آتن را به قصد مگارا (شهر) ترک کرد. او برای چندین سال در شهرهای یونان و کشورهای بیگانه نظیر مگارا به گردش پرداخت و پس از سفری به سیسیل در سال ۳۸۷، در چهل سالگی به آتن بازگشت و مکتبی فلسفی ایجاد کرد که به نام آکادمی مشهور است. تعلیمات وی در آنجا بر اثر دو بار سفری که در سال ۳۶۶ و ۳۶۱ به سیسیل داشت به تعویق افتاد. افلاطون در سال ۳۴۷ درگذشت و رهبری آکادمی خود را به اسپئوسیپوس که خواهرزاده و همچنین شاگردش بود، واگذاشت.[۷]
نظر افلاطون درباره ی ازدواج
افلاطون در سال ۳۸۷ پیش از میلاد «مدرسه علوم، فلسفه و ادبیات» خود را بنام «آکادمی» را در تقدیس آکادموس بنا کرد. بحق میتوان آکادمی را اولین دانشگاه اروپایی دانست زیرا مطالعات و تحقیقات آنجا فقط محدود به فلسفه محض نبود بلکه به رشته وسیعی از علوم شامل اخترشناسی، ریاضیات، علوم طبیعی و موسیقی میپرداخت و همچنین در همه موارد تأکید افلاطون بر روحیه علمی بود و نه فقط چیزهایی که کاربرد عملی دارند. ارسطو به مدت ۲۰ سال شاگرد آکادمی و پس از آن در آنجا استاد بود.[۷]
آثار افلاطون به صورت گفت و شنود (مناظره) است و با توجه به گفته تیلور در خصوص اینکه ما مجموعه کامل کتابهای افلاطون را در اختیار داریم؛ فرض بر این گذاشته شده که ما همه محاورات او را در دست داریم، هر چند گزارشی از تدریسهای وی در آکادمی وجود ندارد.[۷]
مهمترین کتابی که از افلاطون به جای مانده رسالهٔ جمهور است. این کتاب دارای ۱۰ محاوره است. در تمام آثار گفتگوهای سقراط با اشخاص گوناگون، بهطور دقیق و با ذکر نام دیده میشود. رسالهٔ جمهور گفتگوهایی در خصوص عدالت، مرگ، تقلید، مستبد و… است که معمولاً پیرامون سقراط میگردد. این رساله حاصل مکالمات سقراط با گلاوکن (برادر افلاطون)، سیمیاس، هیپوکراتس و چند فرد دیگر است.[۸]
اثر دیگر افلاطون ضیافت یا مهمانی یا سمپوزیوم است که رسالهای دربارهٔ عشق است. این رساله یک حالت روایی و داستانی دارد که در یکی از مهمانیهای آتن که سقراط نیز حضور دارد اتفاق میافتد. ما در بخشهای از کتاب شاهد گفتگوی اشخاص داستان هستیم
از دیگر آثار افلاطون میتوان از لاخس دربارهٔ شجاعت نام برد که البته بینتیجه است؛ همچنین ایون بر ضد شاعران و شعرخوانان دورهگرد، کراتولس در خصوص نظریهٔ زبان و فدروس که به ماهیت عشق دلالت دارد؛ نام برد. احتمال میرود که فدروس در بین سفر اول و دوم افلاطون به سیسیل نوشته شدهاست. شایان ذکر است؛ که جدا از آثار مذکور افلاطون دارای دهها اثر دیگر نیز هست. او نظریه ای به نام نظریه مثل مطرح کرد که در آن ذکر نمودهاست که انسان یکی مثل خود در عالم دیگر دارد. در این نظریه انسان، حیوانات و هر موجود دیگری نمونه کامل دارد (همانند یک قالب)، که آفریدههای موجود در زمین، از آن قالب یا مثال شکل گرفتهاند.
اینک در زیر، آنچه از کتابهای افلاطون که امروزه اصیل بودن آنها مقطوع یا قریب به یقین است فهرست میگردد؛ آن هم به ترتیب تاریخی که برای آنها میتوان قائل شد و البته این ترتیب حدسی و فرضی و تقریبی است.[۹]
دیوگنس لائرتیوس گفتهاست که افلاطون ابتدا خود را به مطالعهٔ نقاشی و گفتن شعر مشغول میساخت[۷] اما پس از آشنایی با سقراط اشعار خود را از بین برد و عاطفه را به نفع خرد کنار گذاشت؛ اگرچه در آثاری از افلاطون همچون ضیافت میتوان به آسانی تلفیق فلسفه و شعر را دید اما حقیقت این است که هیچ فیلسوفی در طول تاریخ همچون افلاطون به طرد شعر و هنر نپرداختهاست به گونهای که حتی شعر را بیهودهگویی میداند و شاعر را نیز بیاطلاع از خویشتن.[۱۰]
کتاب دهم رسالهٔ جمهور هم از همان ابتدا به بحث دربارهٔ عدم سازگاری فلسفه و شعر میپردازد. از دیدگاه افلاطون، فلسفه با دادههای حسی و ذهنی و نیز با حس تجربی و استدلال، تعقل و خردورزی سر و کار دارد همچنین اساساً فلسفه کاری با مسائل و احساسات درونی انسانها و جنبههای رمانتیک، خیالپردازانه یا عاطفهٔ انسانها ندارد. در حالی که در نظر افلاطون شعر و هنر با عالم تخیل، احساسات و عواطف رابطه دارند.[۱۱]
از دیدگاه افلاطون همه هنرها تقلید هستند؛ مثلاً هنگامی که آدمی مجسمه آدمی را میسازد در حقیقت تصویر آدمی را پدیدآورده که خود نیز روی گرفت از عالم مثل است و از این رو مجسمه را روی گرفت رویگرفت میداند و هرکسی را که در جستجوی حقیقت است؛ ناگزیر به خوار شمردن هنر دانسته.[۷] همچنین در دیدگاه دیگری از افلاطون اندیشهٔ زیبایی همانند آنچه در عشق تجربه میشود؛ میتواند تا قلمرو اندیشههای متعالی راه یابد اما هنر فقط میتواند تملق گویی کند؛ و حواس را بفریبد و ذهن را به تغذیه از توهمات سوق دهد[۱۲]
به نظرافلاطون معیار ارزش هنر لذت نیست بلکه زیبایی است و مقصودش از درستی “آن برابری است که هر اثر هنری باید از حیث اندازه و دیگر خصائص با سرمشق داشته باشد. … درواقع هر که بخواهد به هنگام داوری دربارهٔ یک شعر یا یک قطعه موسیقی به خطا نرود اولا باید بداند آن قطعه چه چیزی را میخواهد مجسم کند و ثانیاً آن چیز را بشناسد.[۱۳]
دموکراسی از دو کلمه یونانی Demos (مردم) و Kratos (حکومت) تشکیل شدهاست.[۱۴]
افلاطون دموکراسی را حاکمیت مردم نادان تلقی میکرد و باور داشت که در دموکراسی مردمِ فاقد اعتدال و عدالت و دارای هوس، جمعشده و صاحب نظر میشوند.
همچنین او باور داشت که اعدام سقراط حاصل حکومت دموکراسی است؛ انتقاد افلاطون این بوده که شما هنگامی که بیمار هستید؛ عده ای را جمع نمیکنید تا بیماری شما را تشخیص دهند بلکه نزد پزشک میروید؛ بر این اساس چرا باید هنگام حکومت کردن به نظر اکثریت توجه کنیم؟[۱۵] چنین میتوان از نظریه افلاطون استنتاج کرد که او باور داشته باید حکومت را به دست واجدان شرایط حاکمیت سپرد و نه نظر اکثریت بر این اساس او قانونگذاری و حاکمیت را حق فیلسوفان میدانسته که باور داشته به حقایق عقلانی آگاهند.[۱۶]
افلاطون میگوید:
«بزرگترین اصل اینست که هیچکس چه مرد و چه زن، بدون رهبر نباشد یا ذهن کسی به این خوی نگیرد که خواه به انگیزه حمیت و غیرت و خواه از سر شوخی و بازی بگذارد شخص به کاری به ابتکار خود دست بزند.
بلکه در جنگ و صلح مکلفست چشم به رهبر خود داشته باشد و با وفاداری از او پیروی کند و حتی در کوچکترین امور نیز تحت رهبری او باشد، مثلاً تنها به شرطی باید برخیزد یا بخندد یا شستشو کند یا غذا بخورد که به او گفته شده باشد که چنین کند. در یک کلمه باید، نفس خویش را چنین آموزش دهد که هرگز در خواب هم نبیند که مستقل عمل کند و از بیخ و بن از انجام چنین کاری ناتوان شود.
منبع: جامعه باز و دشمنان آن،
کارل پوپر
Plato. (2009). Encyclopædia Britannica. Ultimate Reference Suite. Chicago: Encyclopædia Britannica.
المسالک و الممالک • صوره الارض • نزهة المشتاق فی اختراق الآفاق • الرود المطار • معجمالبلدان • سفرنامه ابن بطوطه • مروجالذهب و معادنالجوهر • نقشه پیری رئیس
مکتب بلخی • مکتب عراقی
شرح حال افلاطون:
افلاطون در سال 427 قبل از ميلاد در شهر آتن به دنيا آمد . نام حقيقي او آريستو كِلس ( Aristocles) بو د ولي بخاطره اندام تنومندش يكي از دوستانش نام مستعار افلاطون را به او بخشيد و به همين نام درجهان معروف گرديد. پدرش از خاندان پادشاهان و مادرش از نوادگان سولون ( قانون گذار آتن ) بود . او توجه خاصي به شعر و طبيعت داشت تا آنجا كه گفته اند خود نيز به شاعري روي آورد . در سن 18 سالگي و برخي گفته اند 20سالگي با سقراط آشنا شد . سقراط مردي بود فروتن و استوار، در برابر خوشي ها خويشتن دار و در برابر رنج ها پر طاقت و در برابر دوستي وفادار و در رفتار ملايم ، سقراط با فقر و قناعت زندگي كرد و هيچ گاه در طلب ثروت و قدرت برنيامد . تاثير شگفت سقراط بر افلاطون در همين شخصيت نيرومند اوست ، زيرا سقراط بي آنكه دعوي دانائي كند و يا كتابي بنويسيد و نظريه اي پديد آورد ، تنها از راه گفتگو با هم نشينان خود آنان را دگرگون مي ساخت توجه او به ذات انسان و بيش از هر چيز درباره اصل و سرچشمه چيزهاو چگونگي پيدايش آنهاست و او در مقابل سوفيست ها گروهي كه در سخنوري استاد بودند و اعتقاد داشتند تنها براي اين سئوال كه جهان چيست و چگونه پديد آمده پاسخي نمي توان يافت و جستجوي حقيقت كاري است . بيهوده ، زيرا حقيقتي در ميان نيست و بهتر است به جاي اين افكار به علم سياست و فن سخنوري و دست يافتن به مهارت و جدل پرداخت .
از اين رو كار سوفيست درست روبروي فلسفه است ، زيرا كار فلسفه روشنگري است و كار سوفيست تاريك كردن ، نبرد سقراط و سوفيست نبرد روشنائي و تاريكي است . و سرانجام در سال 399 به تهمت بي ديني و گمراه كردن جوانان به مرگ محكوم و اعدام شد .
بستگان افلاطون علاقه داشتند كه وي به سياست روي آورد ولي پس از اعدام استادش و اعمال سياست مداران روز از سياست دور شد . و چون دريافت كه ديگر در آتن از گزند مردمان در امان نسيت به سفر پرداخت و به اين نتيجه رسيد كه نيكبختي جامعه زماني ممكن است كه زمامداران دانا باشد و اين در گرو تربيت است .در طي اين سفرها از نقاط مختلف جهان از جمله مصر ، سيسيل و فلسطين ديدن كرد و از دانش آنها بهره جست ، در مصر از دانش كاهنان مصري در ستاره شناسي استفاده كرد در كورن – آفريقاي شمالي – با تئودور استاد رياضي ، ديدار كرد.افلاطون خود را حامل پيامي براي جهانيان می دانست كه وظيفه خود مي داند به تبليغ آن قيام كند و كار ناتمام استادش را به پايان برساند . و به همين علت به دلخواه خويش به تبعيد تن در مي دهد تا هم بيشتر به تحصيل حكمت بپردارد و هم فرصت كافي براي توسعه فكر اصلي خود – جهاد در راه عدالت – پيدا كند . خوشبختانه براي اين هجرت آمادگي كامل دارد . چون از خانواده اشرافي بود و تني پرتوان مغزي درخشان و كيسه اي پر داشت . در تمام مراحل سفر : سقراط ستارة راهنماي اوست تا آنجا كه خود چنين مي گويد : سپاس خداي را كه يوناني زاده شدم نه وحشي ، آزاد خلق شدم نه بنده ، مرد آفريده شدم نه زن و بالاتر از همه در عصر سقراط چشم به جهان گشودم .
نظر افلاطون درباره ی ازدواج
افلاطون بر خلاف سقراط كه زندگي را در فقر گذراند . از اشراف بود ، بر خلاف او ظاهري زيبا و خوش اندام ذاشت و بر خلاف سقراط كه جز براي شركت در جنگ آتن را ترك نكرد سفرهاي بسيار كرد و بر خلاف او كه نه درس داد و نه براي گفتگوهاي خود جائي معين كرد افلاطون به تاسیس آكادمي خود پرداخت . و بر خلاف سقراط كه چيزي ننوشت نزديك به 30 كتاب نوشت كه مهمترين اثر او جمهوريت نام دارد . هنگاميكه به آتن باز گشت 40 سال داشت . در اين زمان در منطقه اي سرسبز مدرسه معرفش ( آكادمي ) را تأسيس كرد . اين مدرسه را مي توان اولين دانشگاه بشمار آورد و به حق مي توان گفت آكادمي افلاطون اولين دانشگاه اروپاست زيرا در آنجا علم آموزي مربوط به فلسفه نبود ، بلكه ديگر رشته هاي وسيعي از علوم همانند : رياضي ، نجوم ، علوم طبيعي تدريسمي گرديد
6
از اخلاق گرفته تاسيسات و هنر و تربيت افلاطون در كتاب جمهوريت خود سخن گفته است . كتب وي را مي توان بر اساس دورة
زندگي اش طبقه بندي كرد : جواني : كه ديالوگهاي بي نتيجه بود ميان سالي كه در اين دوره ديالوگهاي افلاطون بانتيجه گيري است كه كتاب جمهوريت در اين دوره است و كهوليت كه در آن پختگي افلاطون معلوم است : كتاب قانون و نواميس در اين دوره است .
افلاطون در جواني به كارهاي سياسي توجه و دل بستگي داشت و بر آن بود خود نقشي در سياست بر عهده گيرد . ولي پس از اعدام استادش بيزار شد و ديد كه شهر به هيچ رو با دانائي و دادگري اداره نمي شود و بدينسان به اين انديشه رسيد كه نيكبختي جامعه تنها آنگاه ممكن است كه زمانداران آن دانا و دادگر باشند و اين نيز در گرو تربيت است . اومعتقد بود كه وقتي فيلسوفان فرمانروا باشند و يا فرمانروايان قدرت و روح فلسفي بيايند فقط در آن موقع است كه نژاد بشر از مصائب و مشكلات آزاد و به روشنايي خواهد رسيد .
او به دنبال شهر آرمانی ( Kallipolis در عربي مدينه فاضله ) خويش بود ، شهري كه عدالت ، زيبائي و حكمت و برادري و خير خواهي حاكم است . معيارهاي واحد اخلاقي ، مالكيت اشتراكي زنها ، كودكان و ثروت ، آزادي بيان ، آزادي پرستش ، آزادي عشق ، برقراري تساوي بين مرد و زن و … همه اينها نمونه هايي از فكر فلسفي افلاطون بود .
او فهميد در شهر اسپارت ، برخي از اين نظرات به مرحله عمل در آمد . به اين شهر سفر كرد و ديد كه مردم اسپارت يك زندگي اشتراكي دارند همه در سالن عمومي غذا مي خورند چون نمي خواهند در شهر آنها كسي گرسنه بخوابد . ثروت و فقر بي حد وجود ندارد . از ثروت عمومي همه نصیبی دارند . هر كس به اندازه استعدادش بهره مي برد هيچكس حق ندارد مالك طلا و نقره باشد . سكه از آهن زده مي شود . زيرا فلزي است كه مقدار زيادي از آنرا نمي توان روي هم انباشت . و بدين گونه در بين مردم در جايي از تساوي برقرار است . اما يك تساوي وحشيانه كه يگانه شغل آنها جنگجوئي است . از نوزادان قويترين آنها حق حيات دارند آنها زنده بمانند در سرباز خانه تعليم مي گيرند نه در مدارس . اسپارتي ها هيچگونه مراوده اي با كشورهاي مجاور ندارند . علاقه اي به ادبيات و علم و هنر ندارند جز به هنر غلبه نظامي . 7
افلاطون براي پيافكندن مدينه فاضله خود اين شهر را نقطه شروع گرفت . بدي و خوبي آنها را حذف يا اصلاح كرد .
به شهر خود برگشت و در باغ هاي اطراف شهر مدرسه اي افتتاح كرد كه آكادمي نام گرفت در اينجا زير درختان زيتون و در كنار رود به كار پرداخت .در مدرسه او بچه ها يكديگر خواهر و برادر خطاب مي كنند . و او معتقد است كه اين بچه ها واقعاً خواهر و برادر هستند زيرا هر طفلی كه در جامعه به وجود مي آيد نتيجة ارتباط عمومي هستند . بهترين مرد با بهترين زن ،مرد متوسط با زن متوسط همبستر مي شوند . و اين روش همان روش است كه دامداران در مورد حيوانات خود به كار مي برد . در جامعه افلاطوني ازدواج فردي یا خانوادة خصوصي وجود ندارد . همين كه طفل چشم به دنيا گشود از آغوش خانواده گرفته تسليم پرورشگاه (جامعه) مي شود .
او اين كار را بي رحمي نمي داند و معتقد است كاملاً انساني است . در اين جامعه احساس مالكيت بر فرزند و اينكه مغرور بودن در اين موضوع كه فرزند من عاقل تر ، زيركتر و ………. از ديگر كودكان است وجود ندارد . همه به كودكان شهر به چشم اطفال خودمي نگرد و اين را افلاطون برادري جهانی به معناي واقعي كلمه مي داند .
افکار و دیدگاهها و روش تربیتی افلاطون
از نظر افلاطون تربيت دوگانه است از يكسو تربيت فرد كه خود دو نوع است . يكي تربيت تن و ديگر تربيت روان
افلاطون اعتقاد دارد تربيت تن و روان بايد از همان آغاز كودكي آغاز گردد زيرا همانطور كه براي رشد طبيعي يك گياه لازم است اولين جوانه هاي آن از هر گونه مصون باشند كودك انسان هم همين طور است . او تاكيد مي كند پرورش كودكان بايد حتی قبل از به دنيا آمدن آنان ، با تمرين ها و ورزش هاي مادران باردار انجام گيرد . براي افلاطون حتي بازي هاي كودكان نيز نقش تربيتي دارد .
و در جايي گفته : براي آموزش كودكان زور به كار مبر . بگذار براي آنان آموختن به شكل بازي در مي آيد بدين سان توانائي اش بيشتر خواهد شد . 8
تربيت معنوي كودكان با موسيقي و نيز داستانهايي كه مادران براي فرزندان خود مي گويند آغاز مي شود . و كودكان در دورة تأثير پذيري هستند و بايد در گزينش داستانها و آهنگها بسيار دفت كرد . او از داستانهای نويسنده رايج آن روز چون( hesicd هزسرد )هومر انتقاد و نوشته هاي آنها را از ديد تربيتي بدو زيان آور مي يابد . اولين عيب نسبت ناروائي است كه به خدايان داده مي شود ودومين آن تصوير ترسناك مرگ است .
افلاطون بر اين بود كه اگر موسيقي كه بنيادش بر نظم و هماهنگي است در ميان نباشد و فقط به پرروش تن و و روحش و آموزشي پرداخته شود . آدمي ناموزون وحشي و خشن بار مي آيد . او نخستين فيلسوفي است كه به راز تأثير شعر و موسيقي به طور كلي هنرهاي زيبا در پرورش منش آدمي است .
افلاطون در روش تربیتی خود هدف را پيش بردن بهترين افراد می دانست . در روش تربیتی او تا 20 سالگي همه بچه ها به طور يكسان تعليم مي بينند . ورزش ، موسيقي و .. در 20سالگي امتحان مهمي از آنها گرفته خواهد شد كه اين مرحله را مرحله تصفيه مي نامند . آنها را به انواع رنجها و مشكلات وادار مي كند . آنها كه موفق نشوند در طبقه پايين تر و در صف بازرگانان – كشاورزان – كارگران قرار مي گيرند . كه اين خود نشان دهنده اين است كه طبقات بر اساس ارث و ولادت بنا نشده بلكه بر پايه ارزش واقعي افراد است . آنهائي كه موفق شوند به تحصيلات خود ادامه و بعد دوباره آزمون نصفيه دوم گرفته خواهد شد . و كسانيكه توفيق نيابندبه زمرة دستياران قوه مجريه و سپاهيان براي دفاع از كشور وارد خواهند شد . به آنها كه موفق شوند كه تعداد شان نيز كم است به مدت 5 سال فلسفه مي آموزند .
اين افراد اكنون 35 ساله هستند و مدت 15 سال آنها را وادار مي داند كه فلسفه خود را به مرحله عمل در آورند و در مقابل طوفانهاي زندگي آنرا به مرحله عمل در آورند و افراد معدودي که به مباني اخلاقي شان استوار ماند و از امتحان آخر بيرون آيند . خود به خود به
فرمانروائي برگزيده مي شوند . مدينه فاضله بايد زير نظر مردان و زناني اداره شوند كه مغزهايي نيرومند و دلهايي نرم دارند . اين است روش تعليم و تربيت شگفت آوري كه ما در جمهور افلاطون خواهيم يافت .
در اين شهر مردم آموخته اند ناظر اعمال خود باشند و به پليس نيازي نيست هر كس آزاد است هر كاري انجام دهد فقط مزاحم ديگران نشود ، همه مزد كافي مي گيرند بازرگانان به سود اندك قناعت دارند با جانيان همانند بيماران روحي رفتار مي شود و ………..و اين به عقيده افلاطون معني درست و كامل عدالت است . 9
افلاطون معتقد است كه فلاسفه فرمانروا بايد از همه اموال خود جز آنچه بسيار ضروري است ، چشم پوشي كند . نبايد خانه شخصي داشته باشد . درنظر افلاطون 50 سال تربيت لازم است تا عده اي معدودي سياستمدار آزموده تربيت شوند .
او سعي مي كند جانشين و فرمانروای وقت را به سمت فلسفه ي تربيتي خود بكشاند . ديونسيوس فرمانرواي وقت ابتدا او را به گشاده روئي پذيرا مي شود و لقب مشاور به او داده و او را مشاور خود مي گرداند . ولي به او گفت : من به آرمان و غايت مطلوب تو عشق مي ورزم ولي عقايدت را نمي پسندم . وقتي افلاطون اصرار ورزيد كه پادشاه هم بايد در اين امتحان شركت كند تا معلوم شود شايسته است يا خير . اوضاع او به عنوان مشاور پادشاه بر هم ريخت پادشاه او را خائن و به زندان افكند و سپس با وساطت شاگردان تصميم گرفت آزاد انديش ترين مرد وقت جهان را به بردگي بفروشد . او را به بردگي به مردي فروخت . افلاطون اعتقاد داشت كه هر زندگي نمونه اي دارد ، پس بايد زندگي بردگي را چشید و سر سفرة آن بنشيند .
او در مدينه فاضله خود ( شهرب كه بر پايه عدالت استوار است ) جمع كردن كودكان زير 10 سال و تعليم آنها با موسيقي و ورزش و تعاليم مذهبي را مفيد مي داند . او به بررسي اصل هايي براي اداره شهر مي پردازد و اعتقاد دارد كه توانائي شناختن و به كار بستن اصل ها تنها آنگاه ممكن است كه تربيت حقيقي در كار باشد . اين است كه او در كتاب پولي تيا ( آئين كشور داري ) و قوانين
( نواميس ) تمام كوشش خود را به كار مي بندد تا اصول تربيت را درست معين كند .
در اين جاست كه روسو مي گويد : با آنكه پولي تيا را از دير باز كتابي در فلسفه سياسي شمرده اند اما به راستي موضوع حقيقي آن همانند تربيت است .
او به اهميت تربيت و زندگي فردي و اجتماعي تاكيد دارد . حتی مي گويد اگر انسان براي بازي خلق شده باشد . هر مرد و زن زماني مي توانند نقش خود را خوب بازي كنند كه از تربيت درست برخوردار باشند . از اينرو تربيت جدي ترين كار آدمي است . و برتري صلح به جنگ نيز در آن است . برخلاف نظرات زمان افلاطون او معتقد است برنامه تربيتي اش براي زن و مرد يكي است . او به آرمان شهر خود ( مدينه فاضله ) فكر مي كند . شهري كه در آن هر كس با توجه به ذاتش در جاي خود باشد . سياست مدار در كار كاسب و كاسب در كار او و در امور سياسي دخالت نكند و يا كسي كه داراي هيجانات بالاست شغلش در جامعه نظامي باشد در آرمان شهر افلاطون سزاوارترين گروه براي حكومت فلاسفه هستند كه در آنها عنصر عقل درجه بالائي دارد .
10
( نخبه گرائي )افلاطون براي بيان افكارش وسيله مكالمه را ابداع كرد . مسلماً تا آن زمان فلسفه در ظواهر بدان درخشندگي جلوه نكرده بود . بايد اقرار كرد كه افلاطون بيشتر صفاتي را كه خود مكروه مي داشت دارا بود . او با آنكه خود در مواقعي به شاعري روي آورد ولي در كتاب دهم رساله جمهور از همان ابتدا . افلاطون به بحث درباره عدم سازگاري فلسفه و شعر مي زند . از نظر او فلسفه با داده هاي حسي و تجربي و استدلال و خود ورزي سرو كار دارد . در حاليكه شعر و هنر با عالم تخيل وعواطف . از دو نوع هنر ياد مي كند . اول هنرهاييكه موضوعاتشان فقط زيبائي ظاهري و شكلي است . دوم هنرهاي توصيفي همانند ادبيات نقاشي شعر ……. او براي هنرهاي زيبا ارزشي قائل نيست بلكه آنها را مضر و مخرب دانسته و از مدينه فاضله خود دور مي كند چون عقيده دارد كار هنر نقاشي يا شعر بيان حقيقت نيست بلكه كپي برداري و تصوير سازي و يا تقليد از آن است . ایراد ديگر او به شعر و نقاشي و موسيقي اين است كه اين هنرها احساسات و عواطف را بر مي انگيزد و هر چيزي كه احساسات انسان را تحريك كند از متانت و وقار دور است و موجب سستي و پستي نفس است .
او در فلسفه راه استادش سقراط را دنبال كرد . بدين معنا كه دغدغه اصلي او انسان بود در روان شناسي افلاطون رفتارهاي انسان از سه منبع ميل ، اراده ، عقل سرچشمه مي گيرد ميل انسان شامل مواردي نظير تملك شهوت و غرايز است . اراده مواردي مانند شجاعت قدرت طلبي را در بر مي گيرد و عقل نيز مسئول مواردي نظير انديشه دانش و هوش است . وقتي كه در آرمان شهر افلاطو سزاوارترين گروه براي حكومت فلاسفه هستند اينجاست كه افلاطون همانند استادش تمايلش را به آريستوكراسي ( حكومت اشراف ) نشان داده و به عناد با دموكراسي بر مي خيزد . البته اشراف به معناي شريف ترين مردم و شريف ترين مردم كساني كه داراي قدرت و ثروت هستند نيستند بلكه داراي حكمت باشند . درآرمان شهرافلاطون كسانيكه بعد از آزمونهاي سخت به مرحله فرمانروائي مي رسند بايد زندگي در سطح پائين داشته و مانند سربازان زندگي كنند و از داشتن زن و فرزند اختصاصي محروم مي شوند و و زن و فرزند آنها اشتراكي خواهند بود تا مبادا عشق زن و بچه مانع وظيفه خطير آنها گردد. به این شکل حکومتی تشکیل میشود که حاکمان آن بدون هیچگونه رای گیری به قدرت میرسند و در عين حال مناسب ترين افراد براي حكومت هستند و هيچ گونه نزاعي هم نيست از نظر افلاطون در چنين سيستمي است كه حق عدالت تحقيق مي يابد . زيرا هر كس بر حسب توانائيش موقعيت دارد . 11
او جامعه را به شكل بدن انسان تصور مي كند . كه حكام فيلسوف سر آن است و سربازان و لشگريان سفير آن و مردم عادي و بازرگانان و كشاورزان هم شكم آن است . او حكومتهاي ناكامل را بر اساس نزديكي به آرمان شهرش به 4 دسته تقسيم كرد .
1- حكومت تيموكراسي (حكومت متفاخران) حكومت اسپارت اينگونه بود . اين نوع حكومت معمولاً در اثر زراندوزي طبقه حاكم تبديل به حكومت اليگارشی مي شود كه حكومت توانگران و ثروتمندان است. در این حکومت پول معیار همه چیز است سر انجام حکومت الیگارشی و زر اندوزی تبدیل جامعه به جامعه اي دو قطبي و ايجاد شكاف عظيم اجتماعي و سرانجام انقلاب حكومت دموكراسي است دموكراسي حكومتي است كه افراد غير متخصص در آن مشغول هستند . و گروههاي مختلف اجتماعي در آن دائماً بر سر تصاحب قدرتدر رقابت و نزاع هستند . پس از آن يكي از اين گروهها موفق به تصاحب كامل قدرت مي شود و دموكراسي از بين رفته و حكومتي مستبد و جبارانه جايگزين او مي شود .
نقدها (نظرات نویسنده)
مهمترين انتقادي كه مي توان به جامعه آرمان افلاطون وارد كرد اين است او تابلويي بي حركت و منظم و ماشين وار از جامعه ترسيم مي نمايد و توجه كامل را به تغيير و تحول اجتماع و به خصوص افرادش را ندارد شايد بتوان گفت در آرمان شهر افلاطون فرديت افراد جامعه فداي تشكيل جامعه آرماني مي گردد.
نظر افلاطون درباره ی ازدواج
توجه او به مالكيت و زنان در دولت آرماني اش جاي بحث دارد . افلاطون در هدف طرح خود معتقد بود وحدت دولت – شهر مهمترين گزينه در تلاش براي رسيدن به كمال انساني است . ولي انتقادي كه وارد است اين است كه وحدت مورد نظر وي هرگز قابليت اجرائي در اجتماع را ندارد زيرا ايجاد يك اجتماع از پدران و مادران از يك طرف و فرزندان از طرف ديگر پيوندها سنتي را حفظ نمي كند .
در چنين جامعه اي به جاي آنكه پدران و مادران براي همه فرزندان احساس مسئوليت كنند . هيچ اوليائي براي هيچ فرزندي احساس مسئوليت نخواهد كرد . در جامعه اي كه همه باهم برادر و خواهر باشند . در اين جامعه عشق و عشق ورزيدن از بين خواهد رفت چرا كه هيچ احساس تعليقي وجود نخواهد داشت . در جامعه افلاطوني هر شهروند داراي هزار فرزند است و هيچ يك از فرزندان به هيچ شهروندي تعلقي نخواهد داشت بلكه هر يك فرزند همه است و از سرپرستي پدرانه و عشق مادرانه محروم خواهد شد . 12
مالكيت در انسان يك حق فطري و طبيعي است . براي انسانها كار كردن مشترك در همه زمينه ها بسيار سخت و دشوار است . اگر به درستي از مالكيت استفاده شود همه انسانها زندگي مناسبي خواهند داشت . مالكيت هدف نيست بلكه ابزار رسيدن به هدف كه همان زندگي خوب با كمالات انساني است.
پيرامون زنان افلاطون به جز تفاوت جسمي بين زنان و مردان تفاوت زيادي تأمل نبود . او معتقد بود نه تنها بايد به زنان اجازه حضور در فعاليت هاي سياسي و نظامي را داد .بلكه بايد آنها را وادار به اين كار كرد . او به حقوق زنان توجه نداشت بلكه به خاطر اصل عدالت در مدينه فاضله خود اين را مطرح ساخت از نظر افلاطون عدالت يعني انجام كامل وظايف توسط هر شهروند . اما بايد دانست زن داراي احساس لطيف و افكار حسي مخالف مرد دارد و زن مكمل مرد است يعني هر دو جنس در كنار هم به آرامش و كمال خواهند رسيد . بهترين حالت براي زنان زندگي خانوادگي آرام است . مرد كارهاي بيروني انجام دهد و در امور خانه داري برتري با زن است . بايد اختلاف زن و مرد را در آموزش مد نظر داشت .
افلاطون همانند استادش سقراط به برابری زن و مرد اعتقاد داشت . ارسطو از شاگردان افلاطون معتقد بود که تفاوت مرد و زن در تعليم و آموزش بسيار حائز اهميت است شجاعت مرد در فرمانروايي است و شجاعت زن در اطاعت و فرمانبري است .
مطلب ديگر پيرامون مدينه فاضله افلاطون توجه او به فيلسوف شاه ( نخبه پروري ) است . كه در آن قانون. فقط نظر فيلسوف فرمانرو ا میباشد در صورتي كه جمع قانون كه در گروهي متخصص تصويب شود پايدارتر و محكم تر است . البته بايد دانست نوع نگاه افلاطون آرمان گرايانه است ( ايده آليسم ) در صورتي كه شاگردش ارسطو نگاهي واقع گرايانه (رئاليسم ) دارد .
توجه افلاطون در نگاه به زنان يونان داشت . زنان آتني و زنان اسپارتي كه حضور آنها در نزديكي آتن تا حدود زيادي برانديشه افلاطون تأثير گذاشت .
در زنان آتن دختران در خانه به تحصيل مي پرداختند و بيشتر خانه داري و علوم مربوط به آن را فرا مي گرفتند . دختران در ورزشهاي عمومي شركت نمي كردند و رسيدگي و بافندگي و آواز و رقص و ………… را نزد مادر يا دايه خود مي آموختند . عده اي معدودي به تحصيلات كامل نايل مي شوند و همه قوانين زندگي زناشويي ساخته و پرداخته مردان بود.
13
يونانيان بر اين عقيده بودند كه هوشمندي زن او را از انجام امور خانه داري باز مي دارد . بخاطره همين تعليمات زنان آتن از امور خانه داري فراتر نمي رفت . هر چند اين روش خانه نشيني زنان آتن آنان را طوري پرورش مي دهد كه نمي توانند مصاحبان خوبي براي مردان آتن كه بر اثر زندگي متنوع و آزاد خود تيز بيني و هوش خاصي يافته اند باشند .
اما وضعيت در مورد زنان اسپارت فرق دارد . توجه افلاطون به شهر اسپارت طوري است كه بايد قبل از فلسفه افلاطوني و مطالعه آن اطلاعاتي پيرامون شهر اسپارت بدست آورد . بيشتر قوانين كه در كتاب جمهوري پيشنهاد مي كند برگرفته از قوانين اسپارتي است . زنان اسپارت در انزوا نبودند تعليماتي مي ديدند كه به پسران و مردان داده مي شد. آنها ( پسر و دختر ) با هم ورزش مي كردند . زنان در اسپارت جسارت مردانه پيدا مي كردند و در هر موضوعي بي پروا سخن مي گفتند .
سئوالي كه پيش مي آيد اين است كه آيا زن بر حسب استعداد طبيعي تواناست بر اينكه در انجام همه وظايف مرد . با مرد همكاري كند ياهيچ يك از كارهاي مرد از زن ساخته نيست ؟ يا برخي ساخته است و بعضي نه ؟
آشكاراست فرديت افراد ندرتا براي افلاطون مهم است . افلاطون ابدا به زنان بخاطره اينكه زن هستند يا به مردان از آن جهت كه مردند نمي انديشد . تنها چيزي كه ذهن نيرومند اين فيلسوف را اشغال كرده است جامعه است و زنان و مردان عضوي و مهره ائي هستند بر اي اين جامعه .
افلاطون معتقد است كه قانونگذار بايد تمام وظيفه خود را ادا كند نه نيمي از آنرا . اگر همه كوشش خود را صرف منظم سازي زندگي مردان كند اجازه دهد كه زنان در ناز و نعمت به سر برند و زندگي را با بي بندو باري بگذرانند . فقط نيمي از سعادت جامعه را تامين خواهد كرد . نكته جالب توجه اين است كه افلاطون در هيچ كجا معتقد نيست كه نابرابري آموزش زن و مرد باعث ظلم به زنان مي شود . و يا آنان را از ترقي و پيشرفت باز ميدارد.
انتقاد ديگري كه وارد است اين است كه او در امر ازدواج از تمايل شخصي دختران و زنان كمترازآن سخن به ميان مي آورد كه از مدافع آزادي زنان ميتوان چشم داشت . او همه آحاد جامعه را حتي در خصوصي ترين مسائل زندگيشان تابع قوانين و منافع اجتماعي مي خواند و تابع فرمانروا فیلسوف وقت.
14
يكي ديگر انتقادي كه بر افلاطون وارد است نگاه محتاطانه و تاحدودي خصمانه وي به مقوله ادبيات و هنر است او معتقد است كه هنرهاي زيبا تنها در صورتي كه در خدمت دين و فلسفه باشند . ارزشمند است از اينرو هنرمندان بايد از سوي حكومت تحت نظارت و كنترل باشند . ايراد در اينجاست كه او تمام هم و غم خود را معروف يك جمهوري ايده آل كرده است .
نتيجه :
آنچه مسلم است اين است كه افلاطون سعادت جامعه را بر سعادت افراد آن مقدم ميداند او فرديت و حريم خصوصي را براي انسانها به رسميت نمي شناسد و حتي خصوصي ترين امور انساني را تحت نظارت زماندار فيلسوف در مي آورد و معتقد است كودكان بيشتر به جامعه تعلق دارند تا به پدر ان و مادران خويش و فرد در زناشوئي بايد نفع جامعه را در نظر بگيرد نه آسايش خود را . آشكاراست كه او تنها به مدينه فاضله خود مي انديشد .
شهر آرماني كه سالم سازي محيط از هر گونه عامل فساد و انحراف و تباهي هدف اوست .آيا نمي توان جامعه با نشاط و خلاق وايده آل داشت . به نظر مي رسد افلاطون از ارزش والاي ادبيات و هنر غافل نبوده بلكه اين دو هنر اگر در خدمت حاكمان فيلسوف( نخبه گرايي ) نباشد .
خسارت جبران ناپذيري را بر روح و جسم مردم دارد . او معتقد است برترين ظلم در حق انسانها آن است كه از سنين كودكي و جواني در محيطي آلوده قراردهيم تا خود آ زادانه هر آنچه دوست دارند انتخاب كنند چرا كه در اينصورت قبل از آنكه به بلوغ عقلي برسند در محيط نا سالم و آلوده از دست مي روند .
آنچه باید گفت این است که در اندیشه های والای افلاطون پیرامون تربیت شکی وجود ندارد اما آیا میتوان امروزه مدینه فاضله افلاطونی با افکار افلاطونی ساخت . آیا در آموزش میتوان نخبه پروری را در آموزشهای عمومی و ابتدایی پیاده کرد .امروزه در آموزش و پرورش هدف تعلیم تمامی دانش آموزان است تا بتوانند در زندگی روز مره خود مشکلات را حل کنند حتی آنانی که از نظر علمی و مهرتی بسیار ضعیف هستند.
15
یکی از موارد مهم دنیای امروز عشق واقع بینانه نسبت به آینده فرزندان در این دنیای پر طلاطم است .همین عشق به فرزند است که پدران و مادران را نسبت به تعلیم و تربیت فرزند خود مسئول می کند .
افلاطون در تعلیم و تربیت به تمامی جنبهها و ابعاد وجودی انسان توجه داشته است. تربیت تن و روان بایستی به موازات یکدیگر صورت گیرد و در تمام طول حیات آدمی، از ابتدای تولد تا دوران کهنسالی، باید با وی همراه باشد.از سوی دیگر به عقیده من در حسن نیت افلاطون برای تامین سعادت فردی انسانها در سایه تشكیل چنین جامعه ای نمیتوان شك كرد. بدور از انصاف است اگر بی تفاوت از كنار گفتارهای لطیفی كه افلاطون گاها از زبان بیگانه آتنی نقل میكند بگذریم ، گفتارهایی كه نمایانگر یك هدف متعالی با توجه به فردانیت انسانها اعم از زن و مرد است، افلاطون از زبان مرد آتنی قوانین بیان میكند كه:«تنها امور جدی، در خور آنند كه ادمی در باره آنها كوشش جدی بعمل اورد نه امور غیر جدی. وقتی طبیعت همه چیزها را در نظر آوریم، می بینیم خدا یگانه چیزی است كه براستی جدی است و پرداختن به او مایه نیكبختی است، درحالیكه آدمی، چنانكه یكبار هم گفته ایم، عروسكی است كه خدا برای خود ساخته است، و برتری و شرف آدمی به دیگر جانوران در همین است. بدین جهت هر انسانی ، چه مرد و چه زن، باید بكوشد تا همه زندگی خود را به صورت سلسله ای از زیباترین بازیها درآورد و از اصولی پیروی كند غیر از اصولی كه امروز محترم شمرده میشود .
همچنین نباید از نظر دور داشت كه تاكید بسیار زیاد افلاطون بر اهتمام به تربیت برابر دختران و پسران با هر غرضی كه بیان شده باشد امروز هم بسیار مهم و شایان توجه است. افلاطون گرچه از اسپارت الهام میپذیرفت ولی همانطور كه از یك فیلسوف اتنی انتظار می رفت علی رغم اسپارتیان كه تربیت فكری زنان و مردان را به هیچ می انگاشتند و بیشتر هم خود را مصروف تربیت عملی انسانها میكردند با انتقاد به شیوه تربیتی زنان یونانی بر تربیتهای نظری هم تاكید داشت. و این مشكلی است قرنها پس از افلاطون مشكل ما نیز هست. چنانكه دوبوار در قرن بیستم لزوم بازنگری درآموزش و تربیت زنان را خاطر نشان میكند و در پایان كتاب جنس دوم مینویسد: واقیت این است كه مردان به خود اجازه میدهند كه اعلام كنند سرنوشتی كه آنها به زن قبولانده اند خواسته خود اوست در حالیكه تمام آموزش زن، توطئه ای است برای اینكه تمام راههای طغیان و حادثه را بر او ببندند. تمامی جامعه به او دروغ میگویند و ارزش والای فداكاری و نثار خود در راه شوهر و فرزندان را می ستایند:«زن، این دروغها را با شادی تمام می پذیرد ، زیراآنها او را فرا می خوانند كه سراشیب اسان طلبی را در پیش گیرد: و این بدترین جنایتی است كه در حق او صورت میگیرد ؛ از بدو تولد و در تمام طول زندگی زن، كناره گیری را كه تمام افراد گرفتار اضطراب آزادی را وسوسه میكند ، 16
به مثابه میل طبیعی زن به نمایش در می آورند و به این ترتیب او را ضایع و فاسد میكنند. اگر كودكی را در تمام روز سرگرم كنند و برای او فرصت تحصیل پیش نیاورند و فایده انرا به او ننمایند، و به این ترتیب او را به تنبلی فرا خوانند ، وقتی كودك بزرگ شد نمیتوانند ادعا كنند كه كودك شخصا عدم شایستگی و نادانی را برگزیده است. نکته آخر اینکه در این نظام تربیتی معلم از جایگاه رفیعی برخوردار است. معلم الگو و نماینده پخته فرهنگ است، گزینش او کمال اهمیت را دارد. او باید مظهر ارزشها باشد، دانشآموزان زا دوست بدارد و شخصی با انگیزه و پرشور باشد. شاگردان نیز باید معلم را سرمشق خود قرار داده و تلاش کنند تا ضمن احترام گذاردن به مقام شامخ معلم، به فضایل و معارف وی دستیابند.
آنچه در این مقاله بدان می پردازم بررسی افکار تربیتی افلاطون است نه نقد . زیرا نقد کردن یک فیلسوف تربیتی کار آسانی نیست وباید نسبت به این موضوع محیط بود که بنده خود را در این اندازه نمی پندارم بلکه اگر صحبتی به میان می آید نقد نیست و فقط نظر خودم را نسبت به افکار افلاطون بیان میدارم.
افلاطون به دنبال مدينه فاضله خويش بود ، شهري كه عدالت ، زيبائي و حكمت و برادري و خير خواهي حاكم است . معيارهاي واحد اخلاقي ، مالكيت اشتراكي زنها ، كودكان و ثروت ، آزادي بيان ، آزادي پرستش ، آزادي عشق ، برقراري تساوي بين مرد و زن و …… همه اينها نمونه هايي از فكر فلسفي افلاطون بود .
افلاطون براي تاسیس مدينه فاضله خود شهر اسپارت را نقطه شروع گرفت . بدي و خوبي آنها را حذف يا اصلاح كرد .
به شهر خود برگشت و در باغ هاي اطراف شهر مدرسه اي افتتاح كرد كه آكادمي نام گرفت.
در جامعه افلاطوني ازدواج فردي با خانوادة خصوصي وجود ندارد . همين كه طفل چشم به دنيا گشود از آغوش خانواده گرفته تسليم جامعه مي شود .
افلاطون به تربیت اهمیت میدهد و تربیت از نظر او یعنی شکوفایی استعدادهای افراد از بالقوه به بالفعل . اومعتقد است که ما قبل از اینکه به جهان مادی بیاییم در جهان دیگر بودیم و حقایق در آن جهان به ما تعلیم داده شود و به این جهان آمدیم و در آن حبس شدیم.(نظریه تذکار)
افلاطون تربیت را کانون مدینه فاضله خود می دانست . در واقع تربیت خطی است که همه آثار افلاطون را به هم پیوند میدهد.اورا
می توان بنیانگذار فلسفه آموزش و پرورش و جامعه شناسی پرورشی شمرد.
3
مقدمه
فيلسوفان پيش از سقراط همه در اين دل مشغولي شريك بودند كه ميخواستند مبادي نخستين براي تبيين كل طبيعت پيدا كنند. به زبان امروز، به «كيهانشناسي» يا «علم» از يك سو، و «فلسفه» از سوي ديگر، يكسان توجه داشتند. سقراط خواسته و دانسته بر ايشان شوريد، زيرا معتقد بود كه آنچه ما بيش از هر چيز به دانستن آن نيازمنديم اين است كه خودمان چگونه بايد زندگي كنيم نه اينكه طبيعت چگونه عمل ميكند و، بنابراين، لازم است بيشتر و بالاتر از همه چيز به مسائل اخلاقي برسيم. تا جايي كه ميدانيم، او هرگز چيزي ننوشت و همه تعاليم خويش را شفاهاً القا ميكرد. نوشتههاي هيچ يك از حكماي پيش از سقراط مستقيماً به ما نرسيده است. اطلاعات ما از همه فلاسفهاي كه تاكنون نام بردهام، محدود به منابع دست دوم و از طريق آثار ديگران است، هر چند بايد تأكيد كنم كه در ميان اين منابع، پارهاي خلاصههاي نسبتاً طولاني و بعضي نقل قولهاي مستقيم نيز ديده ميشود. افلاطون نخستين كسي است كه نوشتههايش امروز در دست ماست. او شاگرد سقراط بود و، در واقع، بيشتر اطلاعات ما درباره سقراط از نوشتههاي او گرفته شدهاست. افلاطون بدون هيچ ترديد يكي از بزرگترين فيلسوفان همه قرون و اعصار و، به عقيده بعضي، بزرگترين فلاسفه بودهاست. از اين رو، اگر بخواهيم براي اين داستان مسلسل كه همواره ادامه داشته، به دلخواه آغازي برگزينيم، سال 399 قبل از ميلاد- يعني مرگ سقراط و شروع نوشتههاي افلاطون- نقطة خوبي است. فلسفه حوزهاي از دانش بشري است كه به پرسش و پاسخ درباره مسائل بسيار كلي و جايگاه انسان در آن ميپردازد؛ مثلاً اين كه آيا جهان و تركيب و فرآيندهاي آن به طور كامل مادي است؟ آيا به وجود آمدن يا به وجود آوردن جهان داراي هدف است؟ آيا ما ميتوانيم پاسخ قطعي بعضي چيزها را بيابيم؟ آيا ما آزاد هستيم؟ آيا ارزشهاي مطلقي وجود دارند؟ تفاوت اصلي فلسفه يا علم در اين است كه پاسخهاي فلسفي را نميتوان با تجربه يا آزمايش تاييد كرد. 1
مسلما آنچه فهم آثار افلاطون را مشکل میسازد همانا این آمیزش شور انگیز شعر و فلسفه و دانش و هنر است. ما همیشه نمیتوانیم بگوییم که کدام بازیگر از قول افلاطون سخن میگوید. آیا آنچه میگوید حقیقت است یا مجاز؛ شوخی است یا جدی. غالبا عشق او به شوخی و مسخره و افسانه ما را به حیرت میاندازد. تقریبا میتوانیم بگوییم که تعلیمات او از راه و رمز و تمثیل بود. «آیا میخواهید که من با شما در لباس افسانه و اساطیر مانند پیری سالخورده که با جوانان سخن میراند گفتگو کنم؟» میگویند افلاطون این مکالمات را برای توده مردم زمان خود شکل گفتگو با استدلالات تند له و عليه نوشته است و بسط و اطناب تدريجي مطالب و تكرار استدلالات مهم از خصوصیات آن است. این مکالمات به نحو صریح و روشن (با آنکه اکنون مبهم و تاریک به نظر میرسد) برای فهم اشخاصی نوشته شده است که از فلسفه مانند سرگرمی موقتی لذت میبرند و ضیق وقت و عمرشان آنقدر مجال خواندن و مطالعه میدهد که گویا مردی در حال دویدن میخواهد نوشتهای را بخواند. بنابراین باید منتظر باشیم که در این مکالمات مقدار زیادی مطالب سرگرم کننده و تمثیل وجود داشته باشد و با اینهمه مطالب زیادی نیز باشد که جز بر دانشمندی که بر جزئیات حیات اجتماعی و فعالیت ادبی عصر افلاطون واقف هستند، قابل فهم نباشد و همچنین مطالب دیگری باشد که امروز به نظر ما تفننی و خارج از موضوع به نظر برسد ولی به منزله چاشنی و فلفل غذای سنگینی محسوب شود که برای هضم و اذهان نا مأنوس به فلسفه مفید است .
2
کلید واژه:
مدینه فاضله: کمال مطلوب و غایت آمال بزرگان و دانشمندان جهان این است که اوضاع عالم به صورتی درآید که گرگ و میش از یک چشمه آب نوشند و شاهین و کبوتر در یک لانه آشیانه کنند. آدمی دست از حرص و آز بردارد و بوم شوم ستیزه جویی و کشتار و خونریزی از بسیط زمین رخت بربندد و عدالت اجتماعی به معنای واقعی در سراسر جهان حکمفرما شود. به عبارت اخری پهنۀ عالم مدینۀ فاضله گردد و به اصطلاح، ترجیح مرجوح بر راجح و تقدیم ناقص بر کامل را مفهومی نباشد. خلاصه هر کس در همان صف و مقامی که شایستگی آن را دارد جای گیرد.
مدینۀ فاضله جایی است که عقل و عاطفه توأماً در آن حکمروا باشد و هر کس در هوای تحقق چنین حکومت و نظام اجتماعی روزشماری می کند. مدینۀ فاضله یعنی حکومت لایقها. عبارت مدینۀ فاضله که امروز در بین اهل اصطلاح به صورت ضرب المثل درآمده و غایت و نهایت هر روش و سیستم عالی و درخشان را به آن منتهی می کنند اگرچه به ظاهر ساده به نظر می رسد ولی همین دو کلمه چون از یک اصل و فصل مهم فلسفی ریشه گرفته است از آن مکتب و مشرب فلسفی بالمناسبه اشارتی می رود.
در مدینۀ فاضله افلاطون تساوی مطلق میان مردان و زنان برقرار است و تربیت آنان کاملاً مشابه و یکسان خواهد بود. این افراد برگزیده چون دوران پنج سالۀ تحصیل فلسفه را طی کردند و به تعلیمات عملی می پردازند و اصول صحیح کشورداری را یاد می گیرند یعنی آنچه در طول سالیان متمادی آموخته اند در زندگانی روزمره به کار می بندند و مدت پانزده سال بدین منوال ادامه می دهند تا مرد کار و عمل بار بیایند و در سن پنجاه سالگی به عنوان فیلسوف و حکیم کامل شایستۀ رهبری شوند و زمام امور کشور را به دست گیرند چه به عقیدۀ افلاطون:«فیلسوف می داند چگونه بیندیشد و کشور را از طریق تفکر صحیح اداره خواهد کرد در حالی که مغز مردمان عادی به مثابۀ آیینۀ شکسته ای است که حقایق امور به طور درهم در آن انعکاس پیدا می کند و اگر زمام امور کشور را بر عهده گیرند ملت را به گمراهی و سرشکستگی می کشانند.»
نظریه تذکار: نظريه ديگر افلاطون که با مثل ارتباط وثيقي دارد، نظريه «شناخت به معناي تذکار» است. به اعتقاد افلاطون شناخت يا معرفت بخشي از طبيعت ذاتي نفس است و نفس آدمي پيش از آنکه به دنيا بيايد از معارف بهره مند بوده و بعد از تولد آن معارف و علم به مثل را از دست مي دهد، اما خاطره آنها باقي مي ماند و با ديدن اشيا و جست وجوي حقيقت باز گرد و غبار از آن خاطره ها زدوده مي شود و بار ديگر آنها را به ياد مي آوريم . 4
منابع:
database-aryana-encyclopaedia.blogspot.com .www
**مهدی زاده – امیر حسین( 1386) ” اصول فلسفه آموزش و پرورش” انتشارات دانشگاه آزاد اسلامشهر
***شاتو، ژان (1369)، “مربیان بزرگ، ترجمه غلامحسین شکوهی”، انتشارات دانشگاه تهران.
**کاردان، علیمحمد (1381)، “سیر آراء تربیتی در غرب”، سمت.
**نقیبزاده، میرعبدالحسیین (1374)، “نگاهی به فلسفه آموزش و پرورش”، انتشارات طهوری، تهران.
شریعتی، علی (1376) “اصول و فلسفه تعلیم و تربیت” انتشارات امیر کبیر
سخنان بزرگان در مورد ازدواج٬ سخنانی است که میتوانیم از آنها در زندگی خود بسیار استفاده کنیم و این سخنان حکیمانه به شخصه در زندگی خود من بسیار تاثیرگذار بوده است و همیشه آگاهیهای بسیار خوبی از آنها گرفتهام.
بزرگان بهترین الگوی ما میتوانند باشند و به دلیل اینکه در زندگیهای خود توانستهاند تاثیرگذار باشند٬ ما نیز میتوانیم با الگو گرفتن از این بزرگان٬ زندگیهای شخصی و اجتماعی خودمان را ارتقا بدهیم.
یک جمله قشنگی هست که میگوید: « چرخ را از نو اختراع نکن ». این جمله به ما میگوید که چرا ما باید از نو تجربه کنیم و چرا نباید از تجربه دیگران استفاده کنیم؟ و به نظر من این جمله بسیار قشنگ است و بسیار می تواند به ما کمک کند. اگر ما فرد باهوشی باشیم از تجربه دیگران استفاده می کنیم و چه کسی بهتر از بزرگان؟
از طرفی دیگر ازدواج مقوله بسیار مهمی است و چقدر خوب است که ما در بحث ازدواج از تجربیات این بزرگان استفاده کنیم تا بیشترین سود را از زندگی خودمان ببریم.
نظر افلاطون درباره ی ازدواج
در این مقاله نیز ما میخواهیم گلچینی از این سخنان بزرگان را در مورد ازدواج با هم بخوانیم و به نظر من بهتر است هنگام مطالعه این سخنان حکیمانه٬ به صورت عمیق به روی این جملات٬ فکر کنیم تا بهترین استفاده را از این سخنان ببریم.
?
زن عاقل به تربیت همسرش همت می گمارد و مرد عاقل اجازه می دهد که زنش او را تربیت کند.
– مارک تواین
در سه کار نباید عجله کرد در تولد، در ازدواج و در مرگ.
– کانت
ازدواج حقه سربسته ای است که کلید حل آن را زن و شوهر هردو دارند.
– پرسی شلی
آفت ازدواج قبل از آن تردید است و بعد از آن خودخواهی.
– ژول ورن
ازدواج قانون و ناموس طبیعت است.
– هگل
کسانی که ازدواج را سرسری می انگارند عمرو زندگی را باخته اند.
– تولستوی
ازدواج قله ای است که اوج آن سعادت است و همه هم به قله نمی رسند.
– مولیر
همه اولیاء وانبیاء وفلاسفه و ادبا و عرفا ازدواج را ستوده و آنرا تعریف کرده اند.
– نیکلا کپرنیک
ازدوج چیزی عجیب است. گاه شیران را روباه و گاه رویاهان را شیر می کند.
– رابله
تا ازدواج نباشد نسل نیست و تا نسل نباشد بشریتی نخواهد بود.
– هاینریش هاینه
آن که خانواده دیگری را به خاطر خانواده خویش از بین می برد، به خاطر خانواده دیگر هم از بین می رود.
– چرچیل
بشر موجودی است اجتماعی و ازدواج عالی ترین وسیله ایجاد اجتماع است.
– گالیله
همه میتوانند پدر باشند اما پدر خوب بودن شرط است.
– الکساندر پوشکین
با مصلحت دیگران ازدواج کردن، در جهنم زیستن است.
– آرتور شوپنهاور
?
اگر خانواده ها فقط تفاهم را به فرزندانِ خود یاد میدادند، دنیا بهشت می شد.
– سقراط
دقت هر کس از نوع ازدواج او مشخص میشود.
– آرتور توسکانینی
نظر افلاطون درباره ی ازدواج
ازدواج یعنی درآمیختن دو زندگی متفاوت برای همیشه.
– شارل دولینه
بنای ازدواج بر دو اصل استوار است،محبت و صداقت.
– گابریل مارسیا مارکز
مشکل ترین قضاوت ها،در اختلافات زن و شوهر است.
– آندره موروا
به وسیله ازدواج از خدا روزی طلب کنید.
– حضرت محمد (ع)
کسی را که دوست داری آزادش بگذار ، اگر قسمت تو باشد برمی گردد وگرنه بدان که از اول مال تو نبوده است.
– شکسپیر
هرگز فرصت گفتن « دوستت دارم » را از دست مده .
– براون
زن و شوهر یک سال بعد از ازدواج به زیبایی صورت یکدیگر فکر نمی کنند، بلکه هر دو متوجه اخلاق و رفتار هم میشوند.
– اسمایلز
هر انتخابی که می کنید به آن پایبند باشید .
– باربارا دی آنجلیس
به دنبال نکات مثبت و نقاط قوت دیگران باشید تا آن ها را پیدا کنید. آن گاه دیگر بیست دقیقه با او باشید یا بیست سال تفاوتی نخواهد داشت زمانی را که در این حال سپری کنید ، با عشق سپری می شود زیرا در تمام طول این مدت شما در جست و جوی همین عشق بودید و همین عشق بود که بدان دست می یافتید.
– باربارا دی آنجلیس
کودکان برای شاد بودن ، بیش از هر چیزی به گفت و گو با ما نیاز دارند .
– حکیم ارد بزرگ
انسان بر اثر نداشتن حوصله کارش به طلاق می کشد و بر اثر نداشتن حافظه دوباره ازدواج می کند.
– مارسل گرانشو
عشق واقعی از روح شما نشات می گیرد، این نوع از عشقِ ناب هنگامی که خود را در دل و جان دیگری می یابید شکل می گیرد و پیوند اعجاز گونه این دو را به جشن و سرور می نشیند.
– باربارا دی آنجلیس
یک خانواده خوشحال چیزی جز یک بهشت زود رس نیست.
– برنارد شاو
عشق ماندگار هرگز بر جاذبه ی جسمانی میان شما و معشوق که همواره در حال تغییر است متکی نیست.
– باربارا دی آنجلیس
?
عشق یعنی اراده به توسعه خود با دیگری در جهت ارتقای رشد دومی.
– اسکات پک
برای من بزرگترین مستله دو جانبه در زندگی این است که عاشق کسی باشم که عاشقانه دوستم دارد!
– ماریا شراسود
کسانی که ازدواج کرده اند، خود را ناراضی نشان می دهند و می گویند بد است.زیرا می خواهند فقط و فقط خودشان از این موهبت برخوردار شوند.
– دیزراییلی
داشتن یا بدست آوردن کسی آنقدر ها مهم نیست، آنچه مهم است این است که عاشقانه یکدیگر را دوست داشته باشند.
– اوا اسی دبرگ
کلمه ” نه ” در زبان یک زن به معنی جواب منفی نیست.
– سر فیلیپا سیدنی
تنها با عشق میان دلهای شماست که عشق میان شما عمق و استحکام واقعی خود را نشان خواهد داد.
– باربارا دی آنجلیس
زن زشت در دنیا وجود ندارد فقط برخی از زنان هستند که نمیتوانند خود را زیبا جلوه دهند.
– جورج برنارد شاو
حرف تو که میشود من ، چه ناشیانه ادعای بی تفاوتی می کنم!!
– ریچارد براتیگان
دوست داشته شدن از سوی کسی که دوستش داری آن حس و حالی است که در واژهِ عام و عادی « خوشبختی » نمی گنجد.
– محمود دولت آبادی
زنان به طور طبیعی به مرد اعتماد می کنند، به خاطر غرورِ قابل عفوشان، ساده لوحند و احساسشان این است که دلیل حیات و وجودشان این است که بدون رعایت احتیاط، خود را به یک حامی بسپارند و همواره گرایش دارند نیاز به یک حامی را با نیاز به عشق اشتباه بگیرند!
– بنژامن کنستان
اگر از تنهایی می ترسی، ازدواج نکن!
– آنتوان چخوف
بیشتر هنرمندان در ازدواج شکست می خورند برای اینکه اول با هنرِ خود ازدواج کرده اند نه با شخصیت یکدیگر.
– غ.ذ
?
ازدواج کردن، نصف کردن حقوق و دو برابر کردن وظایف است.
– آرتور شوپنهاور
گیریم تا آخر عمر تنها بمانی و شریکی برای زندگیت پیدا نکنی،تحمل این موضوع بسیار آسان تر از آنست که شب و روز با کسی سر و کار داشته باشی که حتی یکی از هزاران حرف تو را نمی فهمد.
– جورج اورول
تنهایی در بهشت هم ارزش ندارد.
– دو سن پی یر
برای اینکه ازدواج خود را لبریز از عشق نگه داری، هر وقت که در اشتباه هستی، آن را قبول کن؛ هر وقت که حق با توست، دهانت را ببند. – آگدن نیش
هنگام ازدواج، از خود این سوال را بپرس: آیا باور داری که قادر خواهی بود تا سن پیری خود با این شخص به خوبی صحبت کنی؟ هر چیز دیگری در ازدواج زودگذر است. – فردریش نیچه
بهترین شفاعت ها و میانجیگری ها،این است که میان دو نفر (پسر و دختر) برای ازدواج شفاعت کنی (تا آن دو نفر به هم برسند).
– حضرت محمد (ع)
هر چه متأهلان بیشتر شوند ، جنایتها کمتر خواهد شد.
– ولتر
هیچ چیز غرور مرد را به اندازه ی شادی همسرش بالا نمی برد،
چون همیشه آن را مربوط به خودش میداند.
– جانسون
زنان از مردان عاقلترند.چون که کمتر میدانند و بیشتر میفهمند.
– جیمز تربر
خوشحالی های واقعی بعد از ازدواج به دست می آید
– والسون
بهترین نوع ازدواج،ساده ترین آن است.
– حضرت محمد (ع)
?
بهترین مردان بزرگ همواره بَدترین شوهرانند.
– کریستوفر مارلو
احساس عشق همه ما را دچار این توهم گمراه کننده می سازد که طرف خود را می شناسیم.
– میلان کوندرا
اگر همزمان عاشق دو نفر هستید، نفر دوم را انتخاب کنید چون اگر نفر اول را واقعا دوست داشتید، هیچ گاه عاشق نفر دوم نمی شدید.
– جانی دپ
تنها راه درمان عشق، ازدواج است.
– بوخوالد
موفقیت در ازدواج تنها این نیست که ما شخص مناسبی برای خود پیدا کنیم، بلکه بیشتر به این بستگی دارد که خود ما نیز شخص مناسبی برای دیگری باشیم.
– لولاند فوستر وود
شادمانی حقیقی در اثر ازدواج به وجود می آید.
– لویی پاستور
اکثر ازدواج ها نه محصول انتخاب و خواست حقیقی، بلکه ثمرهِ اندیشه های سطحی و شرایط اتفاقی اند.
– آرتور شوپنهاور
جوانی که در ابتدای جوانی خود، ازدواج کند، شیطان فریاد میزند:وای بر او که دینش را از من دور نگه داشت و از آن محافظت کرد.
– حضرت محمد (ع)
آنجا که ازدواجی بدون عشق صورت می گیرد به یقین، عشقی بدون ازدواج در آنجا رخنه خواهد کرد.
– بنجامین فراکلین
منبع: سایت دوستان خوب
مطلبی دیگر از این نویسنده
مطلبی دیگر در همین موضوع
افزایش بازدید بر اساس علاقهمندیهای شما
نی نی سایت
دیدگاهتان را بنویسید